یــادگـــــار هـیچکــ🫧ــس
•|﷽|• میـــــانِهَمِهگَشتَمُ عاشِـــق نَشُدَممَــــن! طُــ چِبودیکِـــ تورادیدَمُدیوانِهشُـدَممَـن..❥︎シ︎ . . ` ` ° ° 🦋شبی یک پارت🦋
Больше7 045
Подписчики
-424 часа
-357 дней
-27530 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
Repost from N/a
یه قصه ی جنجالی و بدون سانسور میخوای پس عضو چنل زیر شو
🔞🔞🔞🔥🔥🔥
خودشو انقدر بهم نزدیک کرد که دیگه فاصله ای بینمون نبود نگاه خشمگینش تو کل صورتم درگردش بود و با هر کلمه ای که میگفت نفسهای داغش پخش میشد تو صورتم
-تو این خونه می مونی و هر شب باهام راه میای تا بچه ای که قرار بوده رو بهم بدی
دقایق طولانی حیرت زده بهش زل زدم تااینکه با اسیر شدن مچ دستم تو دستای همیشه داغش بالاخره به خودم اومدم و زبون باز کردم به اعتراض
-معلوم هست چی داری میگی اصلا؟
-همینکه گفتم ،تنها راهی که نجاتت میده از مخمصه ای که شوهر مرحومت انداختت توش اینه که تن بدی به خواسته ام وگرنه...
https://t.me/+XdhhhB0S7fMwNjdk
نیمنوپ۱۳پاک
400
Repost from N/a
-خیلی خوب دیگه اینقدر حرف نزن فردا هر جوری شده میپیچونم میام پیشت ،بای!
بعد از تموم شدن حرفم با خوش حالی تلفن رو قطع میکنم و میخوام با آهسته ترین حالت ممکن از آشپزخونه بیرون برم که با دیدنش.. تکیه زده به کانتر آشپزخونه ...اونم در حالی که آب از سر و صورت و موهاش میچکید و تنها پوشش یه حوله ی کوتاه بود که به پایین تنش بسته شده ...یکه خورده و ترسیده چند قدم عقب میرم ، با نگاهی عجیب و ترسناک آروم آروم جلو میاد ...
-س...سهیل تو اینج....
-هیسسسسسسسس...با کدوم ک....ی داشتی حرف میزدی این موقع شب؟؟؟؟؟
تلفیق لحنش با اون فضای نیمه خاموش نم نم رنگ و از صورتم میپرونه ...نه این نگاه میگفت که میکشت منو به خدا که اینبار منو میکشت!
-ب..با هیشکی به خد....
تو یه حرکت از گلوم میگیره و در حالی که محکم به یخجالش پشت سرم میکوبونتم تو صورتم فریاد میزنه
-ببینم تو بستت نبود اون همه گهی که با نقشه کشیدنات به زندگیمون زدی ؟ ...باید خیانت رو هم به کارنامه ی درخشانت اضافه کنم، ارع اهو؟؟؟؟؟
عرضه و جرعت نگاه کردن به چشم هایش رو نداشتم ...برای همین چشمام از سیبک مردونه ی گلوش که تکون میخورد بالاتر نمیرفت...
دیگه هر کاری میکردم باورم نمیکرد !منی که حتی اینجا بودنمم شرطی بود .وقتی میبینه جوابش رو نمیدم سرشو جلو میاره و با نفرت و کینه ...و جنونی که از اون همه حس عشقی که بهم داشت براش باقی مونده بود ،خیره تو چشم هام میغره
-دیگه حتی دیدنتم تحقیرم میکنه ! آهو من اگه غیرت داشتم الان زیر خاک خوابیده بودی نه اینکه تو خونه ی من ...جلوی چشم من ...
با گذاشتن لب های لرزونم روی لب های یخ زدش صداش تو گلو خفه میشه اما با فشرده شدن ناگهانی و محکم گلوم میون پنجه های مردونش چشم هام با وحشت....
-گمشو..
https://t.me/+oAGAvEUZrzsyYWFk
https://t.me/+oAGAvEUZrzsyYWFk
۹بپاک
3500
Repost from N/a
لیست از #جذابترین_رمانها با قلم بسیار قوی از #نویسندگان_مجازی پیدا کردم؛
رمانهایی که دو شخصیت اصلی قصههاشون
#پسرانی_باجذبه_وبهشدت_خواستنی🤭
#دخترانی_بااحساس_وبهشدت_زیبا🫠
هستند😍
𓍢🧿سرنوشتمباتوبود
𓍢کارن 💍 پناه
https://t.me/+higuOLkF9uxkM2U0
𓍢🧿کارن
𓍢کارن 💍 آرادآریان
https://t.me/+WbH_OSzJpyU4MTI8
𓍢🧿قلبیکهمیتپدهنوز
𓍢گلبرگ 💍 چاووش
https://t.me/+SVGKvEAF1rtiYjNk
𓍢🧿پروازیبدونبال
𓍢پرواز 💍 ارمیا
https://t.me/+Zk6a97ZyIXtlMGFk
𓍢🧿زیباترینرمانها
𓍢انواع 💍 شخصیتها
https://t.me/+l-rFqdWfVzI2NWY0
░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░
🧿بیبیفیس
تمنا 💍 ساشا
https://t.me/+B60br2SEKKUxOGVk
🧿ازکوروشتاکوروش
کوروش 💍 مهرآئین
https://t.me/+Iq_gMfTiyPUzYTVk
🧿اربابهوسباز
ارهان 💍 آیماه
https://t.me/+WgI8BvMpxa44ZjQ0
🧿ابرپروازگر
آترا 💍 آیدن
https://t.me/+otBU5sMukGJlMWI8
🧿بارانعشقوغرور
باران 💍 آریا
https://t.me/+mfQgwn3DBt8yOWNk
░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░
𓍢🧿شمارهیازده
𓍢گرشا 💍 آنیتا
https://t.me/+zh-mNM_MEXk0NmQ0
𓍢🧿جاویدان
𓍢تکین 💍 ابرا
https://t.me/+SJcDlKlYaHphNTNk
𓍢🧿دیدارِاتفاقی
𓍢ارمینا 💍 کیان
https://t.me/+5Myze2GacMo2MTc0
𓍢🧿توغای
𓍢کاوه 💍 توغای
https://t.me/+PwX8wS7_9AtkMzA0
𓍢🧿یادگارهیچکس
𓍢کوهیار 💍 پانتهآ
https://t.me/+g1RWit4v390zNjY8
░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░
🧿تازیانه
هاکان 💍 گندم
https://t.me/+OLjnoH8IMsI2NGE0
🧿گیس طلایی
درتاج 💍 اسپاد
https://t.me/+RYHc6SCtY4QwZmE0
🧿نگاهیبهسرخیخون
آرتوریا 💍 گیلگمش
https://t.me/+Q2zlvHV_liRkMzM0
🧿آلودهبهدرد
تیام 💍 آریانا
https://t.me/+ZwAoc6k3LpQ3OGI0
🧿جنگلسحرآمیز
حسام 💍 مهسا
https://t.me/+gDG7z8rmhZI5ZjJh
░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░
𓍢🧿معبر
𓍢لیلی 💍 میخائیل
https://t.me/+ybTsLKxi_CxhZDI0
𓍢🧿مـتانـویا
𓍢آبان 💍 امیر
https://t.me/+B5J2ek8kvIwxODI0
𓍢🧿ماهنشین
𓍢آذر 💍 نامدار
https://t.me/+YVi6IEMfGy4wYWJk
𓍢🧿دلبرآتش
𓍢آتش 💍 رز
https://t.me/+vpTtWHA5HiRiODQ0
𓍢🧿خونبهایبرادرم
𓍢مهراد 💍 نازگل
https://t.me/+dfdQzXPcrS4zZTA0
░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░
🧿گندم
حامی 💍 گندم
https://t.me/+bn8-zoD5nvk5NTZk
🧿افسانهیآریوال
آوا 💍 آیه
https://t.me/+ecFxIypb5dQ4Nzlk
🧿سوگلیشیخ
نگار 💍 فواد
https://t.me/+UZbjz0MAVAtkOGY0
🧿بازیباسرنوشت
نوا 💍 رایان
https://t.me/+TD0_noMKpDA0MWY0
🧿ماه ایل
ایلماه 💍 یاشار
https://t.me/+r8rWXeTuuPk2Njlk
░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░
𓍢🧿کیستی؟
𓍢تیارام 💍 گابریل
https://t.me/+m7gAHHN5GvRkYTlk
𓍢🧿شبهایپاریسماهنداشت
𓍢نیلگون 💍 سیروان
https://t.me/+J0QNGsEEglUzZDY0
𓍢🧿قلبشیشهای
𓍢ستیا 💍 سینا
https://t.me/+W1NKetwCTEo2ZWM0
𓍢🧿بهتگفته بودمغمگینم
𓍢ویشکا 💍 گیلداد
https://t.me/+fj0Iymt624g1NTk
𓍢🧿آرامشمصنوعی
𓍢کامران 💍 شهرزاد
https://t.me/+P6xwM-HPVAJlMzVk
░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░
🧿شیارقرمز
مسیح 💍 تیام
https://t.me/+DOCsGtIT4wk1YjA0
🧿دریاوآسمان
ارسلان 💍 دریا
https://t.me/+uw8gwB8eWQEwNmFk
🧿سوگل
آلدرت 💍 سوگل
https://t.me/+Pnp5JPH8TmJhMmZk
🧿زخمخورده
مریم 💍 پوریا
https://t.me/+92lOylaxclU5MWVk
🧿برزخعشق
ریحانه 💍 حسام
https://t.me/+tzhq7Ps2EHljMmJ
░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░
𓍢🧿سارین
𓍢پرواز 💍 آیدن
https://t.me/+hjVwQ1n63TUyMzNk
𓍢🧿دلخوشی
𓍢شایان 💍 رزا
https://t.me/+Rz4NASbMOndiNGQ0
𓍢🧿پسربلوچ
𓍢اِلآی 💍 هیرمان
https://t.me/+Rz4NASbMOndiNGQ0
𓍢🧿بهخدامیسپارمت
𓍢امیرپاشا 💍 دلربا
https://t.me/+UV6KAArONgo3Mzc0
𓍢🧿زندانبان
𓍢آرتمیس 💍 سیاوش
https://t.me/+XpT4xa92F1djN2Vk
𓍢🧿اختران
𓍢آراد 💍 دریا
https://t.me/+yepyQT9Tn_k3NWFk
░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░
🧿امیرسپهبد
ساحل 💍 امیرسپهبد
https://t.me/+IaHHIzUpk8g4YjM0
🧿دژم
هاکان 💍 انار
https://t.me/+DkL5w5m_KHdhZjg8
🧿از جنس طـلا
طلا 💍 شاهان
https://t.me/+JRg7U3mHP585NjY0
🧿ترس و هوس
هاکان 💍 نفس
https://t.me/+NaCdu450-us4MjRk
🧿چشمآهو
آهو 💍 فرهاد
https://t.me/+pkAKLOAS8wpiZTU0
░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░
•لیستمخصوصگسترده𝐌𝐚𝐡𝐢•
800
Repost from N/a
آراد زیر لب پسر تخسی بهم بست
آراد- خوب نظرت راجب جایزه چیه؟ مثلاً ببریمت بیرون که وسایلتو خودت انتخاب کنی؟
نمیتونستم دربرابر همچین فرصتی که دارم مقاومت کنم پس با بیمیلی قبول کردم و رایان قاشق-قاشق از اون فرنی میکرد تو حلق من.
هنوزم احساس بدی داشتم و راحت نبودم تو بغلش...
بعد تموم شدن رایان بغلم کرد و سرمو گذاشت رو شونش و به کمرم ضربه میزد.
انقدر این کارو کرد که به خواب رفتم...
داشتم با تدی توی دستم بازی میکردم که رایان و آراد با سر و صورت خونی وارد اتاق شدن و هر کدوم بی دلیل به سر و صورت و بدنم ضربه میزدن و من از ترس و درد توی خودم جمع شده بودم در همون حین کسی وارد اتاق شد که نمیشناختمش و زیاد صورتش پیدا نبود.
منو با یه دست بلند کرد و برد طرف قفس سگا که...
با #شکنجه به زور مال #خودشون میکنن😰
https://t.me/+9wz0hLRzRillNWZk
۲۳پ
10000
Repost from N/a
+همین الان اون تیکه پارچه رو از تنت در میاری یا جرش بدم؟
ترسناک شده بود و وقتی دید مات نگاهش میکنم بدتر عربده کشید :
+زود پشتتو کن ... متنفرم از اینکه این شکلی ببینمت .
عین ربات هر چی میگفت انجام میدادم و اروم پشتمو بهش کردم که وحشیانه زیپ لباسمو پایین کشید و وقتی به وسطاش رسید رسما پارش کرد که یهو از خجالت تمام بدنم گُر گرفت و تنم لرزید .
+چیه؟ وقتی با یه تیکه پارچه جلوی همه میگشتی ، خجالتی درکار نبود ... حالا واسه من شرشر عرق میریزی؟
خودم بودم که ازش یه سهیلِ مغرور و وحشی ساختم ، پس حق شکایت نداشتم و وقتی دید جوابی بهش نمیدم ، بی تفاوت گفت:
+تا یه هفته بدون لباس تو خونه ی من راه میری!
با اعتراض و ترس سمتش برگشتم که نزاشت چیزی بگم و خشن تر از قبل ادامه داد :
+فقط ببند ... وقتی میتونی جلوی هزارتا عوضی و چشم هرزه ، اونجوری باشی . پس جلو من که هر چند به اجبار شوهرتم ، میتونی چیزی نپوشی
https://t.me/+oAGAvEUZrzsyYWFk
https://t.me/+oAGAvEUZrzsyYWFk
این پارتِ واقعی رمان هستش که بزودی داخل چنل آپلود میشه
داستانِ این رمان بدجور با هیجان قاطیه پس اصلا از دستش نده
#پیشنهاد_نویسنده
9پ
5600
#پارت_208
#یادگار_هیچکس
🍁💜🔮💜🍁💜🔮💜🍁
اینقدر حرفش شکم میکنه که میخوام با حیرت بچرخم سمتش اما سرمو به زور میون دستاش میگیره و همونطور که به سمت دشکا هلم میده، گردنمو به روبه رو میچرخونه ...
حرارت تن داغ و لختش از پشت به کمر باز موندم از لباسم میخورد و موهای تنم رو سیخ میکرد ، با همه ی اینها بی خیال حرفی که از دهنش کشیده بودم نمیشم و پاهامو رو زمین میکشم و از رفتن ممانعت میکنم
-چی ؟
جوابمو که نمیده میخوام دستشو محکم پس بزنم که بی خبر و با زور مجبورم میکنه بشینم رو دشک ها و در حالی که دستش رو روی قفسه ی سینم میزاره و همراه خودش درازم میکنه با صدای نه چندان آرومی میگه
-اره گفتم خوشم میاد ...ولی تا وقتی از حد نگزرونیش ...دقیقا مثل حالا ..
-ولی..
-هیییسسسس ساکت شو شمسی
با چندش صورتم رو جم میکنم ،مرده شورت رو ببرم ینی سگ اخلاق!
سرم که به اجبار روی بازوش قرار میگیره چند دقیقه ای رو بی هدف و مجبوری همونطور که بوی عطر مردونش رو نفس میکشم خیره ی سقف میمونم ...که با یاد اوریه حرف چند دقیقه پیشش تو بغلش میچرخم و تو اون فاصله ی کم صورت هامون ،پچ پچ کنان لب میزنم
-فردا میزاری برم شهر ؟
چشم هاش مثل تیله های سبز میدرخشید وقتی عین خودم زمزمه میکنه
-نه!
بی توجه به جواب یک کلمه ای و خشکش وول میخورم تا با لج بازی از خودم جداش کنم که بی حرف اضافه ای رهام میکنه
تو همون حالت خشکم میزنه
نه....واقعا امشب انگار این آدم یه کس دیگه ای شده بود ! وگرنه که ده بار همین جا پوستم رو کنده بود ،درسته یزرع عجیب بود این شرایط ولی خوب...میتونستم بزارم رو سحر کبری جنی!
اصلا حالا که همه چی بر وقف مرادمه باید راضیش میکردم فردا برم شهر ! حالا که نرمش نشون داده مگه اسگولم استفاده نکنم
باید ازش یه عالمه پول میگرفتم ! خیر سرم شوهرم مواد فروش بود و تو جیبم شپش ملق میزد!
#ماهیار_و_آذر
❤ 17
13200
Repost from N/a
.-خیلی خوب دیگه برسام ، فردا هر جوری شده میپیچونم میام پیشت ...
بعد از تموم شدن حرفم با بی رمقی تلفنو قطع کردم و خواستم با آهسته ترین حالت ممکن از آشپزخونه بیرون بزنم که با دیدنش ، اونم در حالی که آب از سر و صورت و موهاش میچکید و تنها پوشش یه حوله ی کوتاه بود که به پایین تنش بسته شده ... یکه خوردم و ترسیده چند قدم به عقب رفتم.
با نگاهی عجیب و ترسناک آروم جلوم اومد که لب زدم:
_سهیل تو اینج...
-با کی داشتی حرف میزدی این موقع شب؟
تلفیق لحنش با اون فضای نیمه خاموش ، خیلی ترسناک شده بود و این نگاهش میگفت که میکشت و بعدش طلاق ، ولی نه با کشتن موافق بودم اما طلاق؟!
+با هیشکی!
انگار باور نکرد که تو یه حرکت از گلوم گرفت و در حالی که محکم به یخچالِ پشت سرم کوبوندم تو صورتم فریاد زد:
-ببینم تو بستت نبود اون همه گهی که با نقشه کشیدنات به زندگیم زدی ؟ ... باید خیانت رو هم به کارنامه ی درخشانت اضافه کنم ؟
جرعت نگاه کردن به چشماشو نداشتم ... برای همین چشمام از سیبک مردونه ی گلوش که تکون میخورد نمیتونست بالاتر بره ...
دیگه هر کاری میکردم باورم نمیکرد ! منی که حتی اینجا بودنمم شرطی بود و بازی . .. وقتی دید جوابشو نمیدم سرشو جلو اورد و با نفرت و کینه ، همراه با جنونی که از اون همه حس عشقی که بهم داشت براش باقی مونده بود ،خیره تو چشم هام غرید :
-دیگه حتی دیدنتم تحقیرم میکنه ! آماده میشی فردا صبح زود ...
نزاشتم حرفش تموم شه و با گذاشتن لب های لرزونم روی لب های یخ زدش ، صداش تو گلو خفه شد اما با فشرده شدن ناگهانی و محکم گلوم میون پنجه های مردونش ، چشمامو با درد باز کردم .
-فقط گمشو ...
https://t.me/+oAGAvEUZrzsyYWFk
https://t.me/+oAGAvEUZrzsyYWFk
23بپاک
13300
Repost from N/a
+ این قرمزیا چیه؟ نکنه عادت ماهانه شدی؟🩸
سرمو با تردید به جایی که اشاره کرده بود گرفتم و وقتی به پایین تنه ی خونی و پر از کفم روبه روشدم، توان از پاهام رفت وخواستم بیفتم که سریع منو داخلِ #بغلش گرفت.
بدن برهنه ی سرد من، با بالاتنه ی لختِ پر از حرارتش تضاد بَدی داشت که هر عان نزدیک بود قلبم از سینه بیرون بزنه ...🚫
https://t.me/+oAGAvEUZrzsyYWFk
https://t.me/+oAGAvEUZrzsyYWFk
پارت واقعی رمانشه ، اگه نبود لف بده 🤫👇🏻
19پ
7100
Repost from N/a
#p_12
پرتم کرد کنار در که اخ پردردی گفتم سرمو اوردم بالا که فحشی بهشون بدم ولی با دیدن اینکه جدی تو چشای هم زل زدن و حرفی نمیزنن منم ساکت شدم
_فعلا به فکر کردن من نباش یه جوجه منتظر داره نگامون میکنه ببینه کی اول میکنتش
خب رایان تریسام نمیخوای که ؟
_مطمعن باش نمیخوام اونم با تو
_به جفتشون نگاهی کردم که چطور داشتن سر اینکه اولینم با کی باشه دعوا میکردن اروم سمت در عقب عقب رفتم با کشیدن دستگیره و باز شدن در جفتشون سمتم برگشتن
_الان که دارم نگاهت میکنم تو لیاقت مراقبت مارو نداری وقتی دو تا دیکو تو خودت جا دادی میفهمی وقتی میگم یه جا ساکت بشین یعنی چی
_وقتی پرتم کردن رو تختو سمتم اومدن از ترس خودمو عقب کشیدم که نیشخندی حوالم کردن
دیگه جایی برای عقب رفتن نداشتم وقتی به تاج تخت خوردم بدنم لرزی کرد
#پسری که میدزدنش و وسط میز #قمار بلند میشه !
و بین دوتا #دشمن میفته...
https://t.me/+9wz0hLRzRillNWZk
۱۸پ
9000
Выберите другой тариф
Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.