cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

چنل رمان(جدایی به نا حق)

•¦ -Wlc to channel نویسنده #ناشناس رمان آنلاین #جدایی🥰 #رمان_های_عاشقانه #دلنوشته #پروفایل #بیوگرافی🌈

Больше
Иран20 438Язык не указанКатегория не указана
Рекламные посты
14 063
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

⁠_نباید انگشتتو بکنی تو دهنم، این خیلی بیشرمانس.! با خنده ی بلند کوروش کنار گوشش از جای پرید... کوروش بوسه ی محکمی روی گونه اش زد و گفت: _مطمعن باش بعدا چیزای خیلی خوشگلتری رو نشونت میدم. کارای خیلی قشنگ تری باهات میکنم. اون وقت میفهی یه انگشت کردن اونقدرا هم که فکر میکنی بی شرمانه نیست..!! با اون نیشخند ترسناک گوشه ی لبش ادامه داد: _ مثلأ میخوای یه کاری کنم ناله کنی.؟ با چشمای گرد شده نگاهش کردم... _هوووم نظرت چیه تو هم دوس داری زیر من ناله کنی عروسک؟! با خشم به گستاخیش خیره شدم. اما جرعت جیک زدن نداشتم. هر کس ندونه من خوب میدونستم که درون این مرد چه شیطانی خوابیده، پشت این چهره موجه مردونش، چه حیوون درنده ای زندگی میکنه.! فکمو توی دستش چفت کرد و با انگشت شصتش محکم چونمو نوازش کرد... _ولم کن تو به چه اجازه ای همش به من دست میزنی؟! بی توجه به حرفم دستش رو بالا کشید و انگشت اشارشو با زور وارد دهنم کرد.! زبونمو خیلی خشن لمس کرد و سرشو تو گودی گردنم فرو کرد. بوسه ای به پشت گوشم زد و تنمو با تنش قفل کرد و عملأ اجازه ی هر حرکتی رو ازم گرفت بود.! _هر چقدرم که زبونأ انکارش کنی میدونم دوس داری. دوس داری و منم عاشق اینم که تنتو قفل تنم کنم. بوت کنم. بوست کنم. تن خوشگلتو کبود کنم. هر جا تو که بخوام نوازش کنم مکت بزنم و خودمو تو‌ وجودت حس کنم.! کاش میشد. کاش میشد تنامونو برای همیشه با هم یکی کنم.! موقع حرف زدن با انگشتش زبونمو سخت و خشن لمس میکرد و از این تجاوز روحی روانی اشک تو چشمام نیش زده بود... چندی بعد مانند یک دیوانه دستانم را به دو طرف بست و روی تنم خیمه زد... _ولم کن تو دیوونه شدی؟! ولم کن کوروش.! _صبر میکنم برات. صبر میکنم اما اگر..اگرر..اگررر فقط حس کنم، میشنوی چی میگم؟ فقط حسس کنم که این تن، این بدن، این لبا، مهره کسه دیگه ای روش خورده پوستتو میکنم. دلربااا قسم میخورم که پوستتو میکنم.! منن اگر تحمل هر چیزی رو داشته باشم، هر چقدر که پا به پای تمام ناز و اداهات بیام، تحمل این یکی رو ندارم. با من بازی نکن دورت بگردم. سعی نکن من و گول بزنی، وحشی هستم وحشی ترم نکن.! دستانش را پایین تر آورد و نوازش وار روی شکم تخت دلربا کشید.... _توی اولین یکی شدنمون، اگر عسله من، اگر بوی بی تجربگی ندی. بوی ناب سادگی ندی. اگر اون خون سرخ از بین پاهای خوشگلت جاری نشه، اون موقع مرگ من و تو با هم سر میرسه عزیز دلم.! پوستتو میکنم دلربا این لبای نازتو از جاش درمیارم. اگر خام نباشی. اگر بی تجربه نباشی. کاری باهات میکنم که جفتمون هیچوقت نتونیم فراموشش کنیم. جفتمون رو از خودم متنفر میکنم.! مننن سر تو، سر خواسته هایی که ازت دارم، سر روابطی که میخوام باهات برقرار کنم، با هیچکس حتی با خودت شوخی ندارم.! ملتفت شدی زندگی.؟!! #پارت246❤️ https://t.me/joinchat/VcezQvnhNHljYzA0 رده_سنی_رعایت_شود⛔️❌🔞 https://t.me/joinchat/VcezQvnhNHljYzA0 داستان زندگی کوروش خان..! خون آشامی انسان نما، آلفای بزرگترین و قدرتمندترین قبیله خون آشام ها وجفت او دلربا یک انسان عادی، دختری معصوم از جنس عشق و زندگی..!
Показать все...

_شنیدید اون #پرستار جدیده با دکتر اون پشت مشت ها خلوت کرده بود؟ _میگن خیلی وقته باهم رابطه دارن ! با شنیدن حرف های پرسنل از پشت در #بغض کرده هق زدم که دستاش دور کمرم سفت شدن. _عروسک کوچولوی من چرا گریه می‌کنه؟ باید به این #حرفا عادت کنی...باور کن اونا از خداشون بود جای تو باشن.. برای همین قراره مدرکتو بهت زودتر بدم. با گریه نالیدم. _خیلی #عوضی‌ هستی.مدرک بدون آبرو به چه درد میخوره!؟ قهقه ای زد و خودش رو بهم چسبوند. _تنبیه زبون درازی بار قبلیت کافی نبود؟ فک کنم این بار نیازه #تنبیهت یکم متنوع تر باشه. اشکم رو از روی #صورتم پاک کردم. _تنبیه؟.. بودن با تو برای من خود جهنمه. موهام رو از پشت چنگ زد. _میخوای جهنم واقعی رو با...مثلا یه بچه، #حروم زاده نشونت بدم؟ نظرت چیه؟ سرم رو #خم کرد و... https://t.me/joinchat/FifRhvSM28NmMzc0 توی بیمارستان مجهزی، دوره ی کارآموزیم رو شروع کردم غافل از این که پسر رئیس بیمارستان با چشم های دریده و هیزش ، تموم مدت تو فکر تصاحب تنم بودن و با فهمیدن رازم... https://t.me/joinchat/FifRhvSM28NmMzc0
Показать все...
animation.gif.mp40.58 KB
- بچرخ. حریر سرخ لباس، تو دستم مشت شد. سخت بود؛ هنوز برای ذات دخترونه‌ام سخت بود به حراج گذاشتن تن و بدنم جلوی مردی که بدنامیش شهره‌ی آفاق شده... بی تفاوت، به برهنگی پاها و شونه هام نگاهی انداخت. طوری که انگار که معمولی ترین صحنه‌ی این کره‌ی خاکی رو می‌بینه. صدای سرد و خونسردش لرز انداخت به تن و بدن نیم برهنه ام: - تا حالا اسم من به گوشت خورده؟ تامارا آوالوف! مگه می‌شه نخورده باشه؟ آوازه اش پیچیده بود در تمام این کشور سیاه... مرد دو رگه‌ی ایرانی گرجستانی که هیجوقت پدرش رو ندیده بود. مردی بی احساس، که نقطه ضعفش فقط اون کلوپ بزرگ 《Devil》 نام بود و بس. - بله... گفتن که شما... بی نزاکت بین حرفم پرید: - همین که اسم تامارا به گوشت خورده باشه یعنی نصف راهو رفتی! قطعاً وقتی می‌خوان از من بگن اول اخلاقیات خوبمو می‌گن بعد اسممو... در تایید حرف هاش سر تکون دادم. یک چشمش رو تهدیدوارانه ریز کرد: - نشنیدم تاییدتو! بی توجه به عرق سرد راه گرفته روی تیره‌ی کمرم، نفس لرزونم رو بیرون فرستادم: - بله آقا... گفتن بهم اخلاقتونو. جدی نگاهم کرد: - دختر فراری قبول نمی‌کنم! قلبم طوری ضربان گرفت که هرلحظه امکان داشت حریر سرخ رو بشکافه و با فواره‌ی خون جلوی پای تامارا آوالوف بیفته. - من... من... بی حوصله روی صندلیش می‌چرخه و پشتش رو طرفم می‌کنه. - آدم لال هم به کارم نمیاد! تمام شجاعت نداشته‌م رو صرف کردم.... - من کس و کار ندارم آقا. کسی دنبالم نیست. دوباره صندلی‌اش رو سمتم چرخوند. نگاه نافذش برای هزار و یکمین بار تن و بدن نیمه برهنه‌م رو کاوید.. نگاهش رو روی پاهای برهنه ام بالا کشید و روی رون های لختم متوقف شد... - بیشتر توی همخوابگی واردی یا استریپ ( رقص برهنه ) ؟ https://t.me/joinchat/gs8FqwEtm0AzYTM8 https://t.me/joinchat/gs8FqwEtm0AzYTM8 پارت واقعی رمانه کپی اکییییدا ممنوع❌❌❌ https://t.me/joinchat/gs8FqwEtm0AzYTM8 به خاطر گفتار و صحنه های اروتیک داستان لطفا بچه سال جوین نشه چون به هر حال ادمین ها ریموو می‌کنن🤷‍♀😊⛔️
Показать все...
نـــارکـــــوک . نیلوفـــر رضوی

بسم الله الرحمن الرحیم پارت گذاری سه روز در هفته😍 (البته فعلا. بعد امتحانات میشه هر روز 😉)

- اینکه شوهرم یه هفته مونده به عروسی ولم کرده دردناکه یا همدست بودن برادرم باهاش؟ با اخم نگاهم می‌کند و من با خشم عربده می‌کشم - چی این موضوع برات لذت بخش بود که رگ گردن واسم قلمبه کردی و اومدی تا بشی قهرمان من؟ - داری هزیون می‌گی، بس کن... اشکم می‌چکد و فریادم از ته هنجره‌ام با تمام قوا بیرون می‌آید - دارم هزیون می‌گم چون رسیدم به ته خط و ته خط تویی دست سمتم دراز کردی که ازش در حد مرگ می‌ترسم، چرا؟ چون داداشم یه بی‌غیرته که منو به اون امیر عوضی فروخته؟ دستمال خیس را با پرخاش از روی پیشانی‌ام برمی‌دارد و روی زمین پرت می‌کند - می‌خوام باهام باشی چون می‌خوامت... چون هر بار که اون نامزد سابقت دور و ورت پرسه می‌زنه سرم داغ می‌کنه و انگشتام درد می‌کنه واسه کوبیده شدن تو سر و صورتش... کی قراره این و بفهمی تو دریا؟ لب‌هایم می‌لرزد - من ازت می‌ترسم... تو آدم خطرناکی هستی... روی تن نیمه‌جانم خیمه می‌زند و لب‌هایش، درست مماس با لب‌هایم قرار می‌گیرد - د نشد دیگه لیدی... وقتی از من می‌ترسی من بیشتر خطرناک می‌شم و ممکنه تلافیه این ترس توی نگاهت و سر اون امیرسام کثافت دربیارم! تو که می‌دونی چه کارهای کثیفی از دستم برمیاد، هوووم؟ تنم می‌لرزد و او دستش را پشت کمرم سر داده و تنم را از کاناپه جدا می‌کند - پس دل به دلم بده و همراهی کن که منِ زیادی خطرناک فقط توی دست‌های تو خنثی می‌شم.... دست‌هایش پیشروی می‌کند و من با نفس نفس....❌ ⭕️⭕️⭕️بچه‌ها می‌دونستین این رمان سه تا پسر کله خراب داره که بخاطر دختره جنگ راه انداختن؟؟؟ دختر مظلومی که.... اووووف چیزی نگم سنگین‌ترم🤫🤭 https://t.me/joinchat/ebkB2rJRiiEzMWZk فقط یه هفته مونده بود به عروسیم که متوجه شدم نامزدم و برادرم دارن باهام بازی می‌کنن... نامزدیم رو با امیر به هم زدم اما با اتفاق وحشتناکی که تو زندگیم افتاد، مجبود شدم با مرد خطرناکی همراه بشم که.... https://t.me/joinchat/ebkB2rJRiiEzMWZk https://t.me/joinchat/ebkB2rJRiiEzMWZk
Показать все...

شوهرم بود و اما محروم از تن من !😰😱❌ -نمی بخشمت ! چرا اینکارو باهام کردی ! این را گفتم و دو دستم را با مشت بر سینه اش کوبیدم. عصبی گفت : -آروم باش دلنشین ! بذار توضیح بدم . سمانه اون یکهو منو غافلگیر کرد .نمی دونستم اونقدر دیوونه است که قراره لباساشو توی تن خودش پاره کنه . ‼️ گریه نکن عزیزم، نکن اینجوری با خودت خوشگلم ! -تو منو نداری ! عملا رابطه ی زناشویی نداریم!برای همین نتونستی خودتو کنترل کنی! آخه شما مردا چرا اینقدر لعنتی این ! یعنی شما مردا اینقدر تشنه ی تن و بدن یه زن هستین ؟ https://t.me/joinchat/AAAAAFRHsiapU7yftMmxzA در اتاق را از داخل قفل کردم. هراسان نگاهم می کرد. -چیکار می خوای بکنی دلنشین ! نکن کاری رو که بعدا پشیمون شی !او را روی تخت هول دادم . دیوانه شده بودم و کارهایم دست خودم نبود . در چشمانش چشم دوختم و اولین دکمه ی شومیزم را باز کردم . مات و مبهوت مانده بود . به سختی با شهوتش مبارزه می کرد. دکمه ی دوم را که باز کردم عصبی از جایش بلند شد و مرا به دیوار کوباند و از میان دندان هایش گفت : -نکن دختر ! نکن ! می دونی که در مقابل تو نمی تونم خودمو کنترل کنم . یه وقت دیدی کار دستت دادما ! و اما دلش ، چقدر می خواست ! دیوانه وار محل دکمه های باز شده را نگاه می کرد . تمام وجودش چشم شده بود و حرص و حسرت و خواستن ! چشمانم را در چشمانش میخ کردم و دکمه ی سوم را باز کردم و با خشم گفتم : -حق نداشتی جز من به هیچ زن دیگه ای فکر کنی لعنتی ! ❗️ و با یک حرکت شومیزم را از تن سُر دادم و روی زمین انداختم . درجه حرارت بدنش روی هزار رفته بود و تن برهنه ام را می سوزاند . نفس های منقطع اش نشان از حال خرابش می داد. دستش را گرفتم و روی کمری شلوارم گذاشتم .😱 دست روی گلویم گذاشت و با خشونت در گوشم پچ زد : -نکن دختر ! نکن ! این کار ، راه بازگشتی نداره ! منو دیوونه نکن ! https://t.me/joinchat/AAAAAFRHsiapU7yftMmxzA شوهرم بود و اما همیشه محروم از من ! اما انگار امروز قرار بود عهدش را زیر پا بگذارد . هوس و شهوت چه جدال نابرابری با عقلش به راه انداخته بودند . دستش که روی بالاتنه ام لغزید ، دل من هم رفت ! با چشم های مملوء از شهوت و هوسش از من اجازه خواست ، از منی که امشب می خواستم پا به پایش دیوانگی کنم …
Показать все...

sticker.webp0.33 KB
- خورشید آقا رو تو باید ببری حموم . دکترش گفته دوش آب سرد براش خوبه . خورشید متعجب و شوکه به خودش اشاره کرد . - من ببرم ؟ - نه پس من ببرم . تو این خونه تنها کسی که قبلا آبله مرغون گرفته تو هستی . تو به آقا نزدیک بشی و حموم ببریش چیزیت نمی شه ولی اگر ماها ببریمش ، حتما ماهم می گیریم . - من ....... من ....... نمی تونم . - بهتره بتونی . چون به همون دلیلی که گفتم ، فقط تو می تونی نزدیکش بشی . خورشید ناچارا سمت اطاق امیرعلی چرخید و وارد اطاق مردی شد که چند وقت پیش توسط او خریده شده بود . نگاهش سمت لباس های تن او رفت ....... حتی فکر در آوردن لباس های مردی که حتی از نگاه کردن به چشمان سیاهش هم حراس داشت ، مو بر تنش سیخ می کرد . جلو رفت و نگاهش به صورت عرق گرده و برافروخته او افتاد . پتو را از رویش کنار زد و با دیدن شلوار گرم کن در پایش آب دهنش را به سختی قورت داد ........ این مرد در تمام طول حضور او در این خانه یک لبخند هم به او نزده بود که لااقل کمی کار را الان برای او کمی آسانتر کند. نفسی گرفت و دست سمت دکمه های پیراهن او برد و یکی یکی بازش کرد که پلک های امیرعلی لرزید و پنجه های خورشید را هم به لرزش انداخت . هرگز تن برهنه امیرعلی را ، نه دیده بود و نه تمایلی به دیدنش داشت . سینه فراخِ بدون مو و شانه های پهنش نفس هایش را به شماره می انداخت . پیراهن را به هر سختی که بود درآورد و نگاه دو دو زده اش سمت کش شلوار امیرعلی رفت . هرگز در زندگی اش از این غلط ها نکرده بود که الان درآوردن شلوار یک مرد 30 ساله برایش راحت باشد . پنجه های یخ بسته اش را درون کش شلوار امیرعلی فرستاد و خواست پایین بکشدش که پلک های تب دار امیرعلی باز شد و با همان اخم همیشگی در چشمان خورشید نگاه کرد و ناقافل مچ دو دستش را در دستان داغش گرفت و فشرد که خورشید از درد مچ دستانش ابرو در هم کشید . - آی . - چه غلطی داشتی می کردی ؟ - هیچی به خدا آقا . امیرعلی به سینه بدون پوشش اش نگاه کرد و ابروانش بیشتر از قبل در هم رفت . - تو لختم کردی ؟ - به خدا می خواستم ببرمتون حموم . - حموم ؟ تو ؟ من افلیجم ...... که نتونم خودم با پاهای خودم برم حموم ؟ نکنه حمومت فقط یه بهونه است ؟؟ .......... حتما گفتی اینکه حالش خوب نیست ، هر غلطی هم بکنم که نمی فهمه . بزار یه عشق و حالی هم باهاش بکنم . - نه به خدا آقا . امیرعلی عصبی دست دور کمر خورشید انداخت و در یک حرکت و با خشونت و زور او را روی خودش کشید و به سینه اش کوباند : - من شما دخترا رو نشناسم به درد لای جرز دیوار می خورم ........... اما چرا می خوای تو خواب ازم لذت ببری ؟ بیداریم که خیلی بهتره ...... خورشید دست روی سینه داغ امیرعلی گذاشت و سعی کرد خودش را از روی او بلند کند . - آقا به خدا اشتباه می کنید . اما امیرعلی بی توجه به حرف او پنجه های دست دیگرش را پشت سر خورشید قرار داد و سر او را رو به صورت خودش پایین آورد و لبان داغش را با خشونت روی لبان او گذاشت و دست دیگرش را از درد پیراهن خورشید داخل فرستاد و ....... https://t.me/joinchat/hXznhyAIK50yMGE0
Показать все...
Janan _ زادهٔ نور

#جانان به قلم #الهه_آتش🌸🌸🌸🌸🌸🌸

زن سابقشو روز عروسیش از جلوی آرایشگاه می‌دزده🤭🤫 -در بیار اون آشغال رو از تنت. -آشغال نیست... چشماتو باز کن ببین... لباس عروسمه. دلم می‌خواهد فریادم از هامین بلندتر باشد... اما او از من عصبی‌تر است. -ژیکال باهاش جلوی من نرچرخ... این ریختی جلوی من نباش... به علی خراب میشم روی سرت... خرابترم نکن. نمی‌فهممش... حالش را... حتی رگ برجسته‌ی شقیقه‌اش را هم نمی‌فهمم وقتی سالها از جدایمان گذشته بود. مقابلش می‌ایستم چشم در چشمش به تن غرورش خنجر می‌کشم. -تازه امروز یادت افتاده که نباید از دستم میدادی... الان که داماد میاد دنبالمو عاقد منتظرمونه... چی باخودت فکر کردی هامین... که مثل بچه‌ها اگه از جلوی آرایشگاه به زور و کلک برم داری همه چیز منتفی میشه؟ حرف‌هایم عصبی‌ترش می‌کند و من داشتم تمام عقدهایم را روی سرش آوار می‌کردم... روی سر مردی که یک روز عاشقانه می‌پرستیدمش... ولی او...؟ -اگه لیاقت داشتی... اگه عشق حالیت بود... جای این لباس کوفتی الان بچمون تو بغلم بود هامین... ولی تو با من چکار کردی...؟ به شانه‌اش می‌کوبم و محکم‌تر می‌گویم. -باز کن اون در کوفتی رو میخوام برم... نگرانم میشن. صدای عربده‌اش تنم را می‌لرزاند و دستم روی ساتن لباسم مشت می‌شود. -شده تا صد سال دیگه تو همین خونه نگهت دارم نمیذارم پات به اون مراسم لعنتی برسه. جلو می‌آید و من بیشتر به در بسته‌ی پشتم تکیه می‌دهم. -نمیذارم زن کسی بشی. اشک میان نگاهم می‌نشید و صورتش را مات می‌بینم. -من زن تو بودم... توی بی‌انصاف... خودت نخواستیم... خودت پسم زدی. مشتش که کنار سرم روی در می‌شیند پلکهایم با دردِ کلامش بسته می‌شود. -نذاشتنم لعنتی... خوشبختیمونو ندیدن... امشب با من چکار می‌خواستی بکنی ژیکال؟ چطور می‌تونستی آتیشم بزنی و سوختنمو تماشا کنی؟ پر حرص دست می‌کشم روی صورت خیسم. -منم تو آتیش تو سوختم... داریم بی‌حساب میشیم باهم. انگشتش روی صورتم به بازی در می‌آید و نگاه پریشانش قلبم را چنگ می‌زند. -من دوست دارم بی‌معرفت. توان پس زدنش را ندارم... زانوهایم با کلامش سست می‌شود‌. -من اسمتو... تنتو... عطر نفستو به هیچی نامردی جز خودم نمیدم ژیکال. لبم را با انگشتش لمس می‌کند و تن گر گرفته‌ام خاکستر می‌شود. -لباستو خودم در میارم... می‌خواهم مخالفت کنم ولی جان ندارم و گرمای دست‌هایش روی پوست سرد و نازک تنم بی‌رحمانه می‌رقصد. -مال من شدنت مبارک ژیکالم. صورتش را جلو می‌آورد و من مبهوت و مات به سُر خوردن لباسم زیر پاهایمان خیره مانده‌ام و هامینی که حالا دارد بر تنم...؟؟؟ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ تقدیم به خوانندهایی که دنبال یک سوژه‌ی #عاشقانه‌ی پرتعلیق #ژیکال با قلم قوی #سحرمرادی هستند. https://t.me/joinchat/S5fUuHYeytTe5a8A
Показать все...

🔥🔥🔥🔥🔥 🔞🔞🔞🔞 🔥🔥🔥 🔞🔞 🔥 #وسوسه‌ی_داغ♨️ 🔥....... ببخشید حسام خان.. زن عمو گفتن که.. شما با من کار دارید وقتی بهم گفتن حسام خان کارم داره داشتم از ترس سکته می‌کردم آخه تا حالا نشده بود که صدام کنه.. 🔞 _ از این به بعد این‌جا میمونی..! اون خونه دیگه برای تو امن نیست.. با تعجب سرمو آوردم بالا و با چشمای گرد شده م بهش نگاه کردم 🔥....... اینجا بمونم؟ نمیشه که.. بابام اجازه نمیده چند قدم میاد جلو .. من هم از خجالت سرمو میندازم پایین یک لحظه از این قد بلند و هیکل تنومندش ترسیدم و یک قدم عقب رفتم 🔞 _ الان باید هجده سالت باشه درسته؟ من حتی اینجا هم شانس نیاوردم همه ی خانواده ی پدری من قد بلند با اندام درشتی بودند، فقط من بودم که شباهت ظاهری و اخلاقیم به مامانم رفته بود 🔥....... بیست سالمه ! سرمو بالا آوردم.. که نگاهش رو روی خودم دیدم 🔞 _ وقتی صیغه ات کنم مهریه تو میدم به پدرت تا رضایت بده اینجا بمونی! شدت تپش های قلبم داشت سینه ام رو می‌شکافت یعنی چی که صیغه اش بشم؟ 🔥..... من.. من نمی‌خوام صیغه بشم اگه بابام نمی‌ذاره.. اینجا بمونم.. برمی‌گردم خونه خودمون پوزخندی به حرفم زد و بعد با خشم و جدیت، که از بقیه شنیده بودم از آقا بزرگ به ارث برده سرش و آورد پایین 🔞_ صیغه ات می‌کنم که از دست پدرت خلاص شی.. نه اینکه هر شب تخت مو گرم کنی... دختر جون !!! 🔥 سرگردی خشن ......متعصب ...🔥 https://t.me/joinchat/AAAAAEdK7BGOzBXqrzs-AA 🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔞🔥 🔥 _ برای یه مرد #سخته که زن جوون و لوندش رو فقط نگاه کنه! برام.. سخته که این همه #میل و #کشش برای #همخوابی باهات دارم ولی.. باید عقب بایستم و نگاهت کنم! 🔞 ‌+ قول دادی.. #پونزده_سال از من بزرگتری! یه دختر پنج ساله داری انقدر عقب رفتم که دیگه جایی برای عقب رفتن نداشتم 🔞 ‌+ به من گفتی : #صیغت می‌کنم برای اینکه از دست پدر معتاد دائم الخمرت نجاتت بدم.. گفتی بهم چشم نداری.. گفتی مثل دخترتم.. دستش دور کمر #برهنم حلقه میشه و تنمو به سینه ی پهن و داغش می‌چسبونه #لب_هاش روی گردنم میشینه و #نفس_گرمش ضربان قلبم و بالا می‌بره و #لرزش صدای بمش دلم رو.. 🔥 _ نمیتونم نبینمت دختر.. نمیشه که نخوامت گفتم مثل دخترمی اما.. تو زنمی! دلم دائم بغل کردنت رو میخواد.. بوسیدنت رو.. #همخوابی و #سx♨️ باهات و روی تختم میخوام.. لیلی! https://t.me/joinchat/R0rsEY7MFeqvOz4A 🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔞🔥 وسوسه داغ لیلی #دختر_زیبایی که مجبور می‌شود از دست پدر معتادش که هر شب #مردهای_مست را به خانه می‌آورد به #پسر_عمویش پناه ببرد... حسام خان #سرگردی_جدی و قدرتمند که همه ی اطرافیانش از او حساب می‌برند لیلی را #اجباراً_صیغه ی خود می‌کند ولی لوندی های لیلی کار دست این #مرد_خشن میدهد..!! 🔴 عاشقانه ای خشن و داغ ... از جنس حسام خان ! https://t.me/joinchat/AAAAAEdK7BGOzBXqrzs-AA https://t.me/joinchat/AAAAAEdK7BGOzBXqrzs-AA 🔞🔞🔞🔥🔥🔞🔞🔥🔥🔞🔞🔥
Показать все...
#رابطه_اجباری♨️❌ پارت‌واقعی‌رمان🌀👇🏽 تو فکر می کنی که من #هنوز می خوامت ؟ فکر می کنی که من انقدر #ضعیفم، عاشق مردی بشم که از من سو استفاده کرده تا از کس دیگه #انتقامش بگیره ؟ که حاضره #خواهرم را بگیره ،اگر من بهش جواب منفی بدم ؟ لب‌هایش را با #حالتی از نفرت جمع کرد : من مثل #زنانی که تا الان توی تختت آوردی نیستم . تو هنوزم عاشق منی .انقدر عاشق که با پای خودت به عنوان #همسرم به تختم میایی . و قبل از آنکه دخترک #مخالفتش را بار دیگر فریاد بزند ، لب‌هایش را روی #لبانش گذاشت https://t.me/joinchat/PodG4niyvrYxOWZk واییی، تیکه‌ای که خوندید کاملا واقعی بود، دختره رو با فریب به تختش میکشه و بعد از انجام کارش #ترکش میکنه🙈🔞♨️
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.