cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

°•تریــــــاق•°

﷽ "به نام خداوند قلم" 🌸وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ🌸 " تریاق " روایتی متفاوت! "هانی‌زند"

Больше
Рекламные посты
6 187
Подписчики
-1024 часа
-407 дней
-22530 дней
Время активного постинга

Загрузка данных...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
Анализ публикаций
ПостыПросмотры
Поделились
Динамика просмотров
01
💑 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 👰👨‍⚖ بخت گشایی و جفت روحی تضمینی 🖤جادو سیاه 🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم 👁 آموزش چشم سوم 💰 رزق و روزی و ثروت ابدی 🚪 راهگشایی و مشگل کشایی 🔮 آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما 💍 انگشترهای موکل دار تضمینی ❤️ تسخیر قلب و زبان بند قوی 🧜‍♂ احضار هر فردی که مدنظر باشد https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
10Loading...
02
💑 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 👰👨‍⚖ بخت گشایی و جفت روحی تضمینی 🖤جادو سیاه 🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم 👁 آموزش چشم سوم 💰 رزق و روزی و ثروت ابدی 🚪 راهگشایی و مشگل کشایی 🔮 آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما 💍 انگشترهای موکل دار تضمینی ❤️ تسخیر قلب و زبان بند قوی 🧜‍♂ احضار هر فردی که مدنظر باشد https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
60Loading...
03
💑 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 👰👨‍⚖ بخت گشایی و جفت روحی تضمینی 🖤جادو سیاه 🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم 👁 آموزش چشم سوم 💰 رزق و روزی و ثروت ابدی 🚪 راهگشایی و مشگل کشایی 🔮 آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما 💍 انگشترهای موکل دار تضمینی ❤️ تسخیر قلب و زبان بند قوی 🧜‍♂ احضار هر فردی که مدنظر باشد https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
80Loading...
04
💑 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 👰👨‍⚖ بخت گشایی و جفت روحی تضمینی 🖤جادو سیاه 🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم 👁 آموزش چشم سوم 💰 رزق و روزی و ثروت ابدی 🚪 راهگشایی و مشگل کشایی 🔮 آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما 💍 انگشترهای موکل دار تضمینی ❤️ تسخیر قلب و زبان بند قوی 🧜‍♂ احضار هر فردی که مدنظر باشد https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
110Loading...
05
💑 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 👰👨‍⚖ بخت گشایی و جفت روحی تضمینی 🖤جادو سیاه 🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم 👁 آموزش چشم سوم 💰 رزق و روزی و ثروت ابدی 🚪 راهگشایی و مشگل کشایی 🔮 آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما 💍 انگشترهای موکل دار تضمینی ❤️ تسخیر قلب و زبان بند قوی 🧜‍♂ احضار هر فردی که مدنظر باشد https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
40Loading...
06
💑 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 👰👨‍⚖ بخت گشایی و جفت روحی تضمینی 🖤جادو سیاه 🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم 👁 آموزش چشم سوم 💰 رزق و روزی و ثروت ابدی 🚪 راهگشایی و مشگل کشایی 🔮 آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما 💍 انگشترهای موکل دار تضمینی ❤️ تسخیر قلب و زبان بند قوی 🧜‍♂ احضار هر فردی که مدنظر باشد https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
60Loading...
07
💑 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 👰👨‍⚖ بخت گشایی و جفت روحی تضمینی 🖤جادو سیاه 🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم 👁 آموزش چشم سوم 💰 رزق و روزی و ثروت ابدی 🚪 راهگشایی و مشگل کشایی 🔮 آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما 💍 انگشترهای موکل دار تضمینی ❤️ تسخیر قلب و زبان بند قوی 🧜‍♂ احضار هر فردی که مدنظر باشد https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
170Loading...
08
- زنگ بزن اولیات، پدر و مادرت یالا... آیه مثل ابر بهار اشک می‌ریخت، پدر مادرش که تهران نبودند و تصور این که زنگ بزند به آن مرد بد اخلاق بد عنق مثلا شوهرش تا قید کارش را به خاطر او بزند هم ترسناک بود، یک بار ضرب دستش رو چشیده بود و بسش بود! - خانم تو رو خدا مگه چیکار کردم؟! ناظم لا اله اللهی گفت و مدیر مهربانه گفت: - عزیزم! آیه جان تو کاری نکردی شاگرد ممتاز ماهم هستی ولی یه سری بحثها هست که باید با اولیات مطرح کنیم سال آخر دبیرستانش بود و آیه فقط درس می‌خواند تا بتواند کنکور قبول شود چون مطمئن بود معید که پولش از پارو بالا می‌رفت پول دانشگاهی به او نمی‌دهد همین حالا هم که مدرسه می‌رفت کلی منت بالا سرش بود و نالید: - خانم شهریه مدرسه رو گفتم که تا آخر هفته میارم مدیر متاسف به ناظم خیره شد و ناظم بدون تعارف حرفش را زد: - ببین دختر جون این مدرسه جز مدرسه های خاص.. همه پول شهریه هاشونو به موقع میارن جز شما، اینم وضع لباس پوشیدنت تو چل‌ زمستون بدون کاپشنی و با کفش تابستونی! از خجالت در خودش جمع شد، چطور می‌گفت که یک خونبس هست! آن هم خونبس خانواده‌ی رسولی های بزرگ... سرش رو پایین انداخت و اشک هایش بیشتر شدند و ناظم ادامه داد: -دو هفته پیشم که با صورت کبود اومدی مدرسه! خب یه جای کار میلنگه ما خانوادت رو می‌خوایم باهاشون حرف بزنیم آیه دستی زیر چشم هایش کشید و سکوت کرد و همان موقع در دفتر باز شد و مائده خواهر معید در درگاه نمایان شد و با دیدن آیه اخم کرد و گفت: - بله خانم؟ گفتن بیام دفتر؟ ناظم که می‌دانست مائده از خانواده ی سرشناسی بود که با لحنی محترمانه گفت: - مائده جان شما با یاس نسبتی دارید؟ مائده با اکراه رو چرخاند - نه... نه معلوم که نه خانوم...چه نسبتی؟ با پایان حرفش چشم غره ای به آیه رفت و مدیر ادامه داد: - ولی سرویس گفته از خونه ی شما باهم برتون میداره! مائده اخم هایش درهم رفت: - خب... خب خدمتکارمونه... کارای منو می‌کنه و قلب آیه بود که خورد شد و دیگر نیستاد با هق‌هق از دفتر بیرون زد و به صدا کردن های کسی توجه نکرد. از در مدرسه بیرون زد و با تمام توانش فقط دوید و دوید... https://t.me/+yTahaN-Af9dkMjc0 https://t.me/+yTahaN-Af9dkMjc0 https://t.me/+yTahaN-Af9dkMjc0 صدای هوار معید شکستن وسایل در خانه می‌پیچید: - ســـاعـــت دو نصف شب هنوز پیدا نشده... من که اون شهریه کوفتی رو بهت دادم مائده گفتم ببر با مال خودت بده مدرسه گفتم هر چی خریدی برای اونم بخر چرا نکردی؟ هان؟ مائده ترسیده گوشه ی خانه ایستاده بود و مادر معید سعی داشت آرومش کند: - نکن این طوری معید واسه یه دختر بی سروپا این جوری داد و قال راه میندازی؟ اون دختر خواهر قاتل پدرته! معید با خشم به مادرش نگاه کرد: - بی‌گناه ترین آدم قصه همونه، گفتی هرزست گرفتمش زیر مشت و لگدم تا دو روز نمی‌تونست حرف بزنه گفتی زنته خون‌بسته مگه مردونگی نداری با سی و دو سال سن افتادم رو تن دختری که هم سن خواهرمه و حالشو از هر چی مرده بد کردم صدای گریه مائده این بار بلند شد و مادرش داد زد: - خفه‌شو معید این حرفا چیه داری به من میزنی ساکت شو دهنتو ببند خواهر داری! ولی معید عذاب وجدان داشت خفه اش می‌کرد و داد زد: -صدای هق هقش اولین باری که مثل یه حیوون رو تنش افتاده بودم هنوز تو گوشم می پیچه جوری که حالم از خودم بهم می‌خوره حالا میگید دختره نیست گمشده؟! تو تهران به این بزرگی کـــجـــارو بگردم؟ و هما ن موقع صدای زنگ خانه بلند شد و آیه بود، در این هوای سرد خودش با پای خودش به شکنجه گاهش برگشته بود چون جایی را نداشت... و معید بدون معطلی سمت در دویده بود و در را که باز کرد با صورت کبود آیه از سرما مواجه شد و مات ماند و آیه زمزمه کرد: - اون بیرون پر گرگ بود، می خواستن تنمو بدرن‌... با خودم گفتم حداقل گرگ این خونه محرمم آشناست برگشتم و با پایان حرفش چشم هایش از سرما گشنگی سیاهی رفت و معید بود که قبل این که دخترک سقوط کند تن سردش را گرفت... https://t.me/+yTahaN-Af9dkMjc0 https://t.me/+yTahaN-Af9dkMjc0 https://t.me/+yTahaN-Af9dkMjc0
210Loading...
09
-چرا بهش گفتی من دوست دخترتم؟ میدونی چه گندی زدی؟ اصلا میدونی اون کی بود؟ خونسرد نگاهم کرد و گفت : میدونم! -نه نمیدونی.... معلومه که نمیدونی... اون... اون امیرحسینه... شوهر سابقم... پدرِ بچه‌ای که همه فکر میکنن مُرده! اگه بفهمه من اینجا بودم.... وای خدا... منو می‌کشه... رستا رو ازم میگیره مطمئنم.... کیفمو از روی مبل اتاقِ کارش چنگ زدم و قبل از این که از کنارش رد بشم بازومو گرفت -وایسا شادی! دلیلی نداره بترسی... من سر حرفم هستم... منو قبول کن و توی افتتاحیه به عنوان پارتنرم باهام بیا. من جون خودت و بودنِ دخترتو تضمین میکنم. نمیذارم امیرحسین نزدیکت بشه -تو اصلا نمیفهمی من چی میگم... کافیه امیر من و تو رو باهم ببینه... اون موقع مطمئن میشه وقتی زنش بودم بهش خیانت کردم دستشو روی بازوم آروم بالا و پایین کرد و گفت : خب بفهمه! مگه به همین جرم مجازاتت نکرد؟ مگه نگفتی یه جوری زد، که همه خیال کردن خودت و بچه باهم مُردین! هنوز نگرانشی؟ فرار کردی و رفتی؟ خیال میکنی تا کِی میشه فرار کرد؟ پیش من، جات امنه با تلخندی گفتم : من حتی پیش خونوادم جام امن نبود! من خیانت نمیکنم دستش هنوز بند بازوم بود تا دوباره نقش زمین نشم قدمی جلو اومد با دلهره، یه قدم عقب رفتم گردن کج کرد و پرسید: هنوز متعهدی به شریک من؟یا نکنه طلاق نگرفتین؟ هوم؟ صدام به زور از گلوم در اومد: نه... -پس اسمشو خیانت نذار. بهم بگو شهراد؛ نگو دکتر! قبل از این که جوابی بهش بدم دستش دور کمرم حلقه شد و از ترس و شوک به خودم لرزیدم -امیرحسین لیاقت نداشت.... به تو خیانت کرد... تویی که حتی با این رنگ پریده و صورت لاغر، انقد قشنگی که آدم نفسش بند میاد... به من اعتماد کن.... انتقام تهمتی که بهت زدن رو بگیر. اون موقع هیچکس ازت حمایت نکرد، بذار من بشم حامیت.... اسمت که بیاد کنار اسم شهراد سرلک کسی جرات نمیکنه بهت چپ نگاه کنه... بدون این که پلک بزنم نگاهش میکردم که جلو تر اومد و نفسشو روی صورتم حس کردم دستی که روی بازوم بود بالا اومد و روی گونه‌ام نشست -حق تو و دخترت این نیست که توی یه اتاق جنوب شهر زندگی کنین... هرکی ندونه، من خوب میدونم که نورچشمیِ دوتا خونواده بودی دخترحاجی! نباید الان از صبح تا شب به عنوان یه کارگر خدماتی کار کنی و تهش هیچی به هیچی! نمی‌ذارم شادی فرصت فکر کردن بهم نداد، فرصت جواب دادن رو هم! فاصله رو به صفر رسوند و لب گذاشت روی پیشونی سردم هر دو دستش کمرم رو محکم گرفت و حسی به من القا کرد که تا حالا تجربه نکرده بودم... حمایت...پناه...محبت! قطره های اشک روی صورتم راه افتادن که بلاخره ازم جدا شد نوک انگشتشو روی رد اشکام کشید و لب زد : یکسال پیش که دیدمت.... فرق داشت با الان. زنِ رفیقم بودی با یه شکم گرد و قلمبه.... اون موقع فقط یه "خوش به حال امیر چه خانم خوبی داره " بودی؛ الان دیگه فرق داره... نخواه که ولت کنم... شادی! هق هقم بلند شد که سرمو به سینه‌اش چسبوند و دستش نوازشوار روی کمرم بالا پایین شد بریده گفتم: من... میترسم... امیر اگه بفهمه.... -ششش... من نمیذارم! به خودت بیا دختر. بشو همون دخترِ قوی و محکم... قبل از نامردیِ امیرحسین. انتقام بگیر از تک تک آدمایی که از پشت بهت خنجر زدن و تو رو از زندگیِ خودت بیرون کردن لبشو اینبار روی شال به هم ریخته‌ام گذاشت و زمزمه کرد : من کمکت میکنم... تو فقط با من باش درست همون لحظه در باز شد و صدای امیر به گوشم رسید : شهراد؟ نمیای پایین؟باید کار اوستا رو تایید کنی شهراد دستمو گرفت و خیره به چشمام گفت: با من میای عزیزم؟ مُرد اون شادیِ ضعیف و آروم قسم خوردم تلافی کنم... همه باید تاوان میدادن... حق با شهراد بود... شادی رو، غرور و شخصیتش و ابروش رو، زیر پا له کرده بودن... نمیشد من تنهایی تاوان بدم! لبخندی بهش زدم و گفتم : میام سر چرخوندم سمت امیر که ابروهاش به هم نزدیک و دستاش مشت شده بود هم قدم با شهراد جلو رفتم و همین که کنار امیر رسیدیم، انگشتشو روی سینه‌ی پهن امیر زد و محکم گفت : نبینم دم پَر ناموسِ من پیدات بشه یا بخوای قلدری کنی امیرحسین! شادی از حالا، همیشه کنار منه... https://t.me/+Jsipuy3CmVkzZWJk https://t.me/+Jsipuy3CmVkzZWJk https://t.me/+Jsipuy3CmVkzZWJk شوهرش و مادرشوهرش بهش تهمت زدن که هرزگی کرده... امیرحسین طلاقش داد و از خونه بیرونش کرد... دردونه‌ی حاج رسول شد کارتن خواب... با بچه‌ی توی شکمش😔😭 ولی حالا وقت انتقام بود... توی مهمونی افتتاحیه بیمارستان کاری می‌کنه که امیر سکته میکنه و همون شب راهی بیمارستان میشه 🥺🥺 #پارت_واقعی_رمان🔥
360Loading...
10
🔞رو پاهاش جابه جا شدم که وضعیت بدتر شد... با حرص ولی آر‌وم کنار گوشم غرید جاوید :کمتر تکون بخور... صدای آه و ناله ای که از بیرون می اومد وضعیت رو بدتر کرده بود اگه الهام و حمید بفهمن تو اتاق لباسشون گیر افتادیم و داریم صدای رابطشونو میشنویم مارو از صحنه روزگار محو میکردن... اصلا همش تقصیر الهام چرا اصرار کرد منو جاوید امشب اینجا بمونیم؟ _نگار کله خراب آخه الهام از کجا بدونه تو و داداشش نامزدیتون سوریه؟ من فوبیای اتاق بسته داشتم و قلبم از ترس تو دهنم میزد...الهام بیشعورم ببین چقدر لباس تو این اتاق کوچیک چپونده بود که جا برای جدا نشستنمونم نبود... دوباره تکونی خوردم و به سینه عضلانی جاوید تکیه دادم... از کمرم گرفت و محکم فشرد که نفسم رفت... کنار گوشم با نفسای گرمش غرید... جاوید:مگه نمیگم تکون نخور؟ منم با حرص بیشتری گفتم... آماندا:چیکار کنم خب پاهام خشک شد... چیزی زیرم تکون خورد و من خشکم زد...آب دهنم قورت دادم...پس بخاطر اینه میگه تکون نخورم؟چقدر گیجم من خدااا... جاوید به نفس نفس افتاده بود...صدای آه و ناله پس زمینه این لحظه هامون شده بود... ترسیده صداش زدم... آماندا:جاوید ... با صدای گرفته و خشدار جواب داد... جاوید:زهرمار... نه این خیلی حالش بد بود انگار... منو بیشتر به خودش فشرد...منم حالی به حالی شده بودم...بشدت گرمم شده بود...وقتی به خودم اومدم که دیدم پیشونیم رو پیشونیه جاوید ... هر دو انگار تو نفس کشیدن کم آورده بودیم،خیسی بین پاهامو احساس میکردم... جاوید بالاخره لباشو رو لبام گذاشت و با ولع شروع کرد به بوسیدنم...خشکم زده بود اولین بار بود بوسیده میشدم...اولین بار بود جاوید روی خوش نشونم میداد...قلبم تو دهنم میزد... دستام بالا رفتن و دور گردنش ‌پیچیدم، عرق کرده بود... https://t.me/+w-T70-pwC_k4YzA0 https://t.me/+w-T70-pwC_k4YzA0 https://t.me/+w-T70-pwC_k4YzA0 ❌ازدوجت سوری باشه و بری شب خونه خواهر شوهرت بخوابی و سر از کمد اتاقشون در بیاری اونم وقتی که وسط رابطه‌ان🔥چی میشه که پنبه و آتیش کنار هم باشن🔞نتیجه‌اش میشه یه رابطه داغ و آتیشین میون دو تا عاشق که عشقشونو کتمان میکنن و نمی‌خوان اعتراف کنن که دلشونو بدجور به همدیگه باختن🤭 تاکید میکنم بدون سانسور رمانتون🫣
180Loading...
11
Media files
480Loading...
12
#پارت‌واقعی #پارت‌700 _میراث این دختره‌ی چندش و بوگندو کلفت جدیدته؟! برای چی آوردیش اینجا خونمو به گند میکشه الان... اشک به سرعت در چشمانم لانه می‌کند. میراث بی اعتنا به من نسیم را با ناز و نوازش در آغوش می‌کشد: _عشقم تو به اون چیکار داری؟ بَده خواستم خانومم دست به سیاه و سفید نزنه؟ وقتی نسیم را جلوی چشمان من می‌بوسد قلبم درد می‌کند و تنها کاری که می‌توانم بکنم چشم دزدیدن است. شوهرم جلوی چشمانِ من با نامزد و همسر آینده و رسمی اش عشق بازی می‌کند و سهم منی که از او حامله و مادر فرزندش هستم تمیز کردن خانه‌ی همسر جدیدش است. _وایسادی چیو نگاه می‌کنی؟ همه جا پر گردو خاکه شروع کن...از بالای بوفه شروع کن... اشک چشمم را پس می‌زنم. آخرین امیدم را به میراث می اندازم اما او با نگاهی سرد و خشک بهم میفهماند باید این کار را بکنم. با ترس و لرز بالای صندلی می‌ایستم و با دستمال شروع به پاک کردن می‌کنم. صندلی لق لق می‌کند اما تن من از دیدن بوسه های میراث روی صورت نسیم و خنده های با ناز دختر می لرزد. _میراث هیچ از این دختره خوشم نمیاد خیلی نگات میکنه... پچ پچ هایش را گوش های تیز شده ام شکار می‌کند. میراث بوسه ای روی لب های معشوقش می‌زند: _عزیزدلم اون فقط یه خدمتکاره چرا روش حساس شدی؟! حواسم به دست دختر می‌رود که دکمه های پیراهن میراث را باز می‌کند و نمیدانم چه می‌شود که گلدان عتیقه ی زیبا از دستم لیز میخورد و به هزار تکه تقسیم می‌شود. صدای جیغ نسیم بلند می‌شود و وحشت تمام وجودم را فرا می‌گیرد: _پاپتی احمق چه غلطی کردی؟ پدر بی پدرتو در میارم... بغضم با صدا می‌شکند و صدای میراث در سرم میپیچید: _کژال اگه خرابکاری کنی بهت رحم نمی‌کنم پرتت میکنم بیرون کارتن خواب کوچه خیابون بشی فهمیدی؟! از ترس تهدیدات میراث تند تند می‌گویم: _ببخشید...ببخشید...معذرت میخوام...کار می‌کنم پولشو میدم... جیغ نسیم دوباره بلند می‌شود: _توی کلفت خودتم بفروشی نصف پول این گلدونم نمیتونی جور کنی... یه آن می‌بینم که به من می‌رسد و موهایم را می‌گیرد و بی توجه به اینکه بالای صندلی ایستاده‌ام ، محکم به سمت پایین می‌کشد. تنها درد را حس می‌کنم و خیسی لباس زیرم را... میان فحش و لگد های نسیم صدای میراث را تشخیص می‌شوم: _کژال...کژال...نسیم برو کنار بیینم این خون چیه؟! از زیر هاله ی اشک تار میبینمش و تنها می‌توانم زمزمه کنم: _بچه‌ام... مبهوت می‌شود و ناله کنان می‌گوید: _حامله بودی؟! با پرخاش نسیم را کنار می‌زند و نزدیکم می‌آید: _گمشو کنار...بلایی سر بچه‌ام بیاد روزگارتو سیاه می‌کنم زنیکه... بلندم می‌کند و مدام می‌گوید: _طاقت بیار...چشماتو نبند نمیذارم چیزیش بشه...دیگه نمیذارم کسی اذیتت کنه...نباید چیزیتون بشه... میراث می‌گوید اما دیر است. وقتی دکتر بعد از ضربه ی آخری که مادرشوهرم به شکمم زده بود ، هشدار داده بود که اینبار نمی‌توانم خوش شانس باشم و صد در صد جان مادر و جنین با هم به خطر می‌افتد. بسته شدن چشمانم و روئیت سیاهی با صدای فریاد میراث همزمان می‌شود و... _پارت‌واقعی ادامه🥲🖤👇🏽👇🏽 https://t.me/+zqtdYJ2GN1s0MWQ8 https://t.me/+zqtdYJ2GN1s0MWQ8 https://t.me/+zqtdYJ2GN1s0MWQ8 https://t.me/+zqtdYJ2GN1s0MWQ8
600Loading...
13
💑 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 👰👨‍⚖ بخت گشایی و جفت روحی تضمینی 🖤جادو سیاه 🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم 👁 آموزش چشم سوم 💰 رزق و روزی و ثروت ابدی 🚪 راهگشایی و مشگل کشایی 🔮 آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما 💍 انگشترهای موکل دار تضمینی ❤️ تسخیر قلب و زبان بند قوی 🧜‍♂ احضار هر فردی که مدنظر باشد https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
50Loading...
14
💑 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 👰👨‍⚖ بخت گشایی و جفت روحی تضمینی 🖤جادو سیاه 🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم 👁 آموزش چشم سوم 💰 رزق و روزی و ثروت ابدی 🚪 راهگشایی و مشگل کشایی 🔮 آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما 💍 انگشترهای موکل دار تضمینی ❤️ تسخیر قلب و زبان بند قوی 🧜‍♂ احضار هر فردی که مدنظر باشد https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
80Loading...
15
💑 بازگشت معشقوق و یا همسر ۱۰۰ درصد تضمینی 👰👨‍⚖ بخت گشایی و جفت روحی تضمینی 🖤جادو سیاه 🔮 باطل کردن انواع سحر و جادو و طلسم 👁 آموزش چشم سوم 💰 رزق و روزی و ثروت ابدی 🚪 راهگشایی و مشگل کشایی 🔮 آینه بینی با موکل گفتن کل زندگی شما 💍 انگشترهای موکل دار تضمینی ❤️ تسخیر قلب و زبان بند قوی 🧜‍♂ احضار هر فردی که مدنظر باشد https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog https://t.me/joinchat/AAAAAE57mXt6dkjF0iovog
100Loading...
16
#اطلاعیه🔹 ⭕️از دقایقی پیش شاهد شدید ترین فیلترینگ ممکن روی پروکسی ها هستیم اکثر پروکسیا از کار افتادن این پروکسی رو داشته باشید تا تلگرامتون قطع نشه 👇🏻❤️ @FreeProxy.vip
20Loading...
17
#اطلاعیه🔹 ⭕️از دقایقی پیش شاهد شدید ترین فیلترینگ ممکن روی پروکسی ها هستیم اکثر پروکسیا از کار افتادن این پروکسی رو داشته باشید تا تلگرامتون قطع نشه 👇🏻❤️ @FreeProxy.vip
40Loading...
18
#اطلاعیه🔹 ⭕️از دقایقی پیش شاهد شدید ترین فیلترینگ ممکن روی پروکسی ها هستیم اکثر پروکسیا از کار افتادن این پروکسی رو داشته باشید تا تلگرامتون قطع نشه 👇🏻❤️ @FreeProxy.vip
150Loading...
19
😮😧رسمی : اینترنت از امشب ساعت 12 به علت فراخوان دوباره ملی میشه. اگه تلگرامتون وصل نمیشه حتما این چنل رو داشته باشین پروکسی های ملیش قطعی ندارن 🧡: ‌@PROXY @PROXY
20Loading...
20
😮😧رسمی : اینترنت از امشب ساعت 12 به علت فراخوان دوباره ملی میشه. اگه تلگرامتون وصل نمیشه حتما این چنل رو داشته باشین پروکسی های ملیش قطعی ندارن 🧡: ‌@PROXY @PROXY
160Loading...
21
#اطلاعیه🔹 ⭕️از دقایقی پیش شاهد شدید ترین فیلترینگ ممکن روی پروکسی ها هستیم اکثر پروکسیا از کار افتادن این پروکسی رو داشته باشید تا تلگرامتون قطع نشه 👇🏻❤️ @FreeProxy.vip
150Loading...
22
#اطلاعیه🔹 ⭕️از دقایقی پیش شاهد شدید ترین فیلترینگ ممکن روی پروکسی ها هستیم اکثر پروکسیا از کار افتادن این پروکسی رو داشته باشید تا تلگرامتون قطع نشه 👇🏻❤️ @FreeProxy.vip
30Loading...
23
#اطلاعیه🔹 ⭕️از دقایقی پیش شاهد شدید ترین فیلترینگ ممکن روی پروکسی ها هستیم اکثر پروکسیا از کار افتادن این پروکسی رو داشته باشید تا تلگرامتون قطع نشه 👇🏻❤️ @FreeProxy.vip
90Loading...
24
_ سینه‌هاش شیر داره دست مردی هم به تنش نخورده بذار بیاد هم این بچه گرسنگی نمی‌کشه ، هم دختره تا 2 سال شب تو خیابون نمی‌مونه طوفان رو به نرجس‌خاتون پوزخند زد _ دست مردی به تنش نخورده و زاییده؟ اگر باکرست سینه‌هاش چطوری شیر داره نرجس خاتون با شرم لب گزید _20سالش نشده هنوز اون پدر از خدا بی خبرش که مرد این افتاد زیر دست نامادری اون شیطان صفتم رَحِم بچه رو اجاره داد هفته پیش جنین دنیا اومده عجله نکنی شیرش خشک میشه طوفان دود را فوت کرد و بی حوصله اشاره زد _بیرونه؟ _آره آقا ، خبرش کردم جایی نداشت بره تا گفتم نامادریش از خدا خواسته فرستادش طوفان سر تکان داد _بفرستش داخل دقیقه ای بعد مات ماند از دیدن دخترک قدش به سختی تا سینه ی طوفان می‌رسید موهای بلند خرمایی از زیر روسری اش بیرون زده و زیر چشمامش گود افتاده بود حتی ۴۰کیلو وزن نداشت بچه بود! طوفان کلافه پوف کشید اصلا برجستگی وجود نداشت تا بخواهد بچه اش را سیر کند دخترک ترسیده لب زد _سلام تشر زد _چندسالته تو بچه جون؟ ماهی بغض کرد _20آقا طوفان غرید _بهت نگفتن طوفان خسروشاهی با دروغگوها چیکار میکنه؟ ماهی وحشت کرد گفته بودند در محل شایعه افتاده بود که معشوقه طوفان خان حامله شده و خیانت کرده است خبری از زن نبود تنها یک قبر بعضی ها میگفتند طوفان خان دستور قتلش را داده که طوفان خان ناموسش را پاک کرده که غیرتش زبان زد است بعضی هام میگفتند خود زن خودکشی کرده ماهی ترسیده لب زد _17سالمه طوفان عصبی غرید _ 20از کجا اومد پس بچه جون؟ _ خواهرم 4سالش بود مرد شناسنامه‌اشو دادن به من طوفان از جا بلند شد و سمتش قدم برداشت مثل فیل و فنجان بودند _دیگه هیچ وقت به من دروغ نگو ماهی ترسیده آب دهانش را فرو داد و طوفان صدا بالا برد _ نرجس خاتون بچه رو بیار ماهی مضطرب با دستانش بازی کرد اگر قبولش نمی‌کردند شب را جایی نداشت مردم از او نفرت داشتند در جایی که زندگی میکرد رحم اجاره ای معنایی نداشت! شکمش بدون شوهر بالا آمده بود؟ پس فاحشه بود! _ کلاس چندمی؟ ماهی ناخواسته لبخند زد _ میرم دهم آقا در اصل باید میرفتم یازدهما اما چون حامله بودم مدرسه قبولم نکرد درسمم خیلی خوبه آقا شاگرد اول بودم فقط ریاضی مشکل داشتم اونم.... طوفان پوف کشید چقدر حرف میزد! در اتاق که باز شد دخترک سکوت کرد نرجس خاتون نوزاد را جلو آورد طوفان به ماهی اشاره زد _ بغلش کن ، تو هم برو بیرون نرجس خاتون نرجس خاتون نگاه معناداری به آن ها انداخت و پشت سرش در را بست صدای گریه نوزاد بلند شد طوفان خونسرد سر تکان داد _ شیرش بده ماهی مات ماند _ اینجا؟ _ بجنب بچه ماهی لب چید _ آخه ..‌ جلوی شما شیر بدم؟ طوفان غر زد _ تو با ۱۶سال سن چطور قراره شکم اینو سیر کنی؟ اصلا شیر داری؟ سینه ‌هات دراومده که بخوای بدی دهن بچه؟ ماهی بغض کرده نالید _ به خدا شیر دارم طوفان تشر زد _ پس شیرش بده ماهی هق زد _ خجالت میکشم _ اون بچه دایه میخواد منم باباشم مفهومه؟ بخوای بچه رو تر و خشک کنی نمیتونی از من فراری باشی اگر مشکل داری ، هری! ماهی با چشمان خیس از اشک شروع به باز کردن دکمه هایش کرد چشمانش را می‌زدید طوفان سیگار دیگری آتش زد و متفکر خیره اش ماند _ اون مردی که رحمتو بهش اجاره دادی ، صیغت کرد؟ ماهی با خجالت و بغض سر سینه‌ی کوچکش را دهان بچه گذاشت و زمزمه کرد _فکر کنم ،من ندیدمش تا حالا زنش ازش وکالت گرفته بود اون منو برد محضر نامادریم گفت اگر محرم نباشید به بچه شناسنامه نمیدن تمام مدت سعی داشت بدنش را از مرد پنهان کند طوفان خیره صورتش شد _ میدونی قبولت نکنم باید دوباره صیغه مردا بشی؟ ماهی سرش را پایین انداخت طوفان ادامه داد _یا هزارجور بیماری میگیری یا پلیس جمعت میکنه؟ ماهی ترسیده اشک ریخت _ بچه داره شیر میخوره چرا منو نمیخواید؟ _بلفرض که بخوام سال دیگه اون بچه از شیر خوردن میفته بعدش چی؟ ماهی به صورت کوچک نوزاد نگاه کرد و با سادگی لب زد _شیر نخوره بازم باید مراقبش بود من پرستارش می‌شم _صیغه من شو! دخترک بهت زده سر بالا گرفت طوفان با جدیت توضیح داد _یک سال صیغه من شو مهریه‌اتم یک آپارتمان که بعدش بی سرپناه نمونی ماهی بچه را به خود فشرد و طوفان حرف آخرش را زد _ وگرنه بچه رو شیر دادی پول شیرو از نرجس خاتون بگیر و برو دخترک را نگه می‌داشت حتی اگر قبول نمیکرد هم نگهش میداشت تا بچه گرسنه نماند بچه ای که از او نبود! بچه ای که حاصل خیانت معشوقه اش با بهترین دوست طوفان بود و حالا نه پدری داشت و نه مادری قصد آزار ماهی ۱۷ساله را نداشت نیازهای مردانه اش شدت گرفته بود دخترک بکر بود برخلاف قبلی ها همان شب اول درد غیرت به درد آمده اش را با این دختر تسکین می‌بخشید ماهی بی خبر از همه جا زمزمه کرد _قبوله https://t.me/+ERs-4s7OAKJlOTA0 https://t.me/+ERs-4s7OAKJlOTA0 بنرواقعی🙏🙏🙏🙏🙏
940Loading...
25
#پارت‌واقعی _تو رو خدا نزنید ناهید خانم...آخ بچه‌ام...خداااا... دست هایش را به دور شکمش حلقه کرده بود تا ضربه های دست و لگد های مادر میراث به شکمش برخورد نکنند. می‌ترسید از جانِ نصفه و نیمه ی جنینش! با لگدی که به مهره های دردمند کمرش برخورد کرد جیغی ناخودآگاه از درد کشیده و برای بار هزارم با التماس میراث را صدا می‌زند: _میراث...میراث به خدا بچه ی خودته... میراث اما روی مبل نشسته و نظاره گر له شدنش زیر پاهای مادرش بود. مادری که به قصد سقط او را کتک می‌زد. مادرش اینبار پهلویش را نشانه می‌گیرد و یک لگد کاری و سپس صدای پر نفرتش بلند می‌شود: _خفه شو...نمیتونی توله ی حرومیتو به پسر من بچسبونی... کژال هق هق کنان تکرار می‌کند: _به خدا اشتباه شده...من به غیر از میراث با هیچکس نبودم.... از وقتی نمونه ی جنین با میراث نخوانده بود و مطابقت نداشت ، مادرش به جان کژال افتاده و در پی سقط جنینِ بی گناهش بود. صدای میراث کور سوی امیدی برای کژال می‌شود اما حرفهایش در لحظه آن امید را خاموش می‌کنند: _مادر...حتما باید اینکارو بکنی؟! بندازینِش بیرون دست خودتونو آلوده نکنید... ناهید خانم با غیظ نگاهی به کژال می‌اندازد: _کسی بشنوه عروس حاجی تخم حرومی تو شکمش داشته آبرو و حیثیت واسمون نمی‌مونه... نسیم فورا خودش را به میراث رسانده و او را عقب می‌کشد. چشمان دخترک مدام پر و خالی می‌شوند. هنوز از میراث جدا نشده مادرِ میراث دخترِ دوست حاجی را برای میراث نشان کرده است. دست نسیم روی بازوی میراث می‌نشیند و عین خار در چشمِ کژال فرو می‌رود: _عشقم معطل چی هستی؟! امضاش کنن گم شه بره این زنیکه ی زناکار... میراث بالاخره خودکار را برداشته و روی همان برگه ای که با کتک ، مادرش کژال را مجبور کرد برگه های طلاق توافقی را امضا کند را امضا کرد. حواسِ کژال پرتِ میراث بود که دیگر هیچ جوره او را نمی‌دید که با کشیده شدن موهایش غیر ارادی دستهایش شکمش را رها کرده و ریشه ی موهایش را چسبیدند. و این همانی بود که مادر میراث می‌خواست. فورا لگد هایش در شکمش فرود آمدند. جیغ کژال بالا رفت و سعی کرد ممانعت کند اما دیر شده بود. انقباضات شدید پایین شکمش و دردی که در آن می‌پیچید باعث شده بود خم شده و بی توجه به خونی که از بدنش خارج می‌شد جیغ بکشد. مادر میراث بازوی کژال را گرفته و به زور به طرف در می‌کشید: _حالا برو گمشو بیرون... توله ی بی پدرتم دیگه نیس که بخوای آبرومونو ببری... نگاه کژال خیره به میراث بود که تنها نظاره گر بود. مگر نه اینکه او زنش بود و پدر این بچه نیز خودش بود؟! مسئول مرگ بچه‌ی شان میراث بود که جلوی مادرش را نگرفت! میراث قاتل بچه ی خودش بود! کژال در خون جنینِ مظلومش غرق بود و حتی به سختی نفس می‌کشید اما قبل از بسته شدن همیشگیِ چشمانش خیره در چشمان میراث لب زد: _قاتل... قبل از اینکه ناهید خانم کامل کژال را به طرف در بکشاند ، سلیم ، دست راست میراث دوان دوان خودش را رساند: _آقا...روم سیاه...گفتن اشتباهی شده بوده...نتیجه ی آزمایش شما 99.9 درصد مطابقت داشته! #پارت‌واقعی #پارت‌آینده ادامه🥲👇🏽👇🏽👇🏽 https://t.me/+qdLLKCR0xWw5ZWRk https://t.me/+qdLLKCR0xWw5ZWRk https://t.me/+qdLLKCR0xWw5ZWRk https://t.me/+qdLLKCR0xWw5ZWRk https://t.me/+qdLLKCR0xWw5ZWRk
310Loading...
26
_ye baby chek bekhar biar. به‌محض سین شدن پیام گوشی‌ام شروع به زنگ خوردن کرد با دیدن اسم فرهان لبم را گاز گرفتم و با بغض جواب دادم. _پیامم رو گرفتی؟ صدایش عصبی و بلند بود. _مگه بهت نگفته بودم قرص بخور احمق؟ من دارم میام دم خونه‌تون. هق زدم: _چرا سرم داد میزنی مگه تنهایی این بچه رو ساختم؟ نفس تندی کشید. _دِ لعنتی بهت گفتم الان نمی‌تونیم ازدواج کنیم. دستم زیر سنگه سرداره اونم میخواد با نوه‌ش ازدواج کنم اگه کسی بفهمه با تو رابطه دارم بدبخت می‌شم. صدای هق‌هقم بلند شد. _یعنی همینقدرم واست ارزش ندارم؟ حرف سردار واست مهم‌تر از بچه‌ی تو شکم منه؟ نفس تندی کشید. _دِ عزیز من میدونی منظورم یه چیز دیگست بهت گفتم صبر کن تا سهامم رو از چنگ سردار بیرون بیارم حالا من چه خاکی تو سرم بریزم، ها؟ با بغض گفتم: _سرم داد نزن مگه نمیفهمی بهت میگم حامله‌ام؟ به‌محض تمام شدن حرفم در اتاقم محکم کوبیده شد و مامان با صورتی قرمز به داخل هجوم آورد. _تو حامله‌ای گندم؟ با ترس به مامان نگاه کردم. _نه مامان بخدا حامله نیستم اشتباه فهمیدی من... سیلی توی صورتم کوبید. _خفه شو دختره‌ی هرزه. همین الان از دهن خودت شنیدم حامله‌ای هنوز داری انکار میکنی؟ وحشت زده نگاهش کردم که موهایم را محکم کشید و مرا از اتاق بیرون برد. _بریم بدمت دست بابات تو تکلیفت رو مشخص کنه! ترسیده عقب کشیدم. _نه مامان توروخدا به بابا نگو منو میکشه! مرا پشت سر خود از پله‌ها پایین کشید. _غلط کردی بی‌حیا راه بیفت ببینم کجا خودت رو فروختی! چطور میگفتم که بچه‌ی درون شکمم از رفیق شفیق پدرم فرهان خان بود؟ از روی پله‌ها به جلو هلم داد که ناگهان پایم سر خورد و با جیغ بلندی زمین خوردم. _یا جد سادات... گندم؟ چیشدی دختر؟ با درد دستم را روی شکمم گذاشتم گذاشتم جیغ زدم: _آخ بچم مامان بچه‌م مرد... صدای داد مردانه‌ای در گوشم پیچید. _چیشده گندم؟ این خون چیه؟ هق زدم: _فرهان بچم مرد توروخدا یه‌کاری بکن! مقابل چشم‌های بهت زده‌ی مامان صدای عربده‌اش بلند شد و دستش را زیر تنم انداخت. _به والله بلایی سر گندم و بچه‌م بیاد این خونه رو روی سرتون خراب میکنم! https://t.me/+7QwCenV7IisxMmI0 https://t.me/+7QwCenV7IisxMmI0 https://t.me/+7QwCenV7IisxMmI0 https://t.me/+7QwCenV7IisxMmI0 https://t.me/+7QwCenV7IisxMmI0 https://t.me/+7QwCenV7IisxMmI0 https://t.me/+7QwCenV7IisxMmI0 فرهان خان دوست بابام بود و وارث ثروت شایان‌ها...!🔥 چهارده سال ازم بزرگتر بود و همیشه به خونمون رفت و آمد داشت و منو مثل دخترش میدید تا این که یه روز منو لخت و بدون سوتین وسط اتاقم دید و دیوونه شد! آتیش به‌جونش افتاد و بکارتمو ازم گرفت!💦 من حامله شدم و انگشت نمای عالم و آدم ولی اون کاری کرد که...🔥💦 #پست_1 دختره با دوست صمیمی باباش میخوابه❌
1090Loading...
27
-دکتر نگفت عفونت واژنت واسه چیه؟ با خجالت سرم رو پایین ميندازم -چرا... چیزه... یعنی.... ابرو در هم میکشه و پوزخندی میزنه -نمیدونستم عفونت واژن باعث بسته شدن زبون هم میشه... آخه قبلا درسته من رو قورت میدادی... یادم باشه برات تخم کفتر بخرم زبون باز کنی دوباره زبون بسته! لجم گرفت و با غیض میگم -گفتش به خاطر  رابطه بدون کاندومیه که داشتیم... بعدشم گفت تا یه مدت حق نزدیکی نداریم... حقته ناباور بهم نگاه میکنه. کم کم رگه های تمسخر تو نگاهش از بین میره و عصبانیت جاش رو میگیره -تو رفتی گفتی شوهرم بدون کاندوم من رو میکنه؟!... لابد لنگ و پاچه هات رو هم براش باز کردی اره؟!..احمق بی‌شعور مگه بهت نگفتم دوست ندارم کسی جز خودم بدنت رو ببینه؟! با ترس به صورت سرخ شده از عصبانیتش نگاه میکنم. یا بسم الله. این چرا اینطوری شد یهویی؟! و با استفاده از اینکه میدونم دلش نمیاد کاریم بکنه از موضعم پایین نمیام و همونطور سلیطه وار میگم -اولا که دکتر محرمه...دوم اگه نمیذاشتم معاینه کنه چطوری میخواست تشخیص بده؟! با غیض بهم نگاه میکنه -سلیطه بازی در نیار؛ بیشتر از این دیونم نکن بیوفتم به جونت و سیاه و کبود میکنما تابان... بهت گفتم بیا خودم معاینت کنم گفتی نه ازت خجالت میکشم....واسه من ادا تنگا رو در آوردی!... انگار نه انگار خودم پردت رو زدم و هر شب میکنمت.... جاهایی از بدنت رو از حفظم که حتی خودتم ندیدیشون به طرفم میاد و پلاستیک دارو رو از کنارم بر میداره و پماد رو از توش در میاره -بده ببینم چه کوفتی برات نوشته... همینم مونده یکی دیگه بیاد به من بگه زنم رو بکنم یا نه... به من میگه از پشت نه درد دارم... همین که میکنم توش هی اخ اوخ میکنه.. دائم الپریود هم که هست... حالا میره واسه ملت لنگاش رو میده بالا وقتی مبینه خندم گرفته و دارم ریز ریز میخندم با چشمای عصبی بهم نگاه میکنه -به قران تابان بخندی تک تک استخونات رو خورد میکنم توله سگ... گوه میزنه تو اعصاب من خودش حال میکنه شلوارم رو بدون آمادگی میکشه پایین که بهت زده هینی میکشم -دراز بکش پاهات رو باز کن از ترسم سریع در حالی که میخوام بهش زبون درازی کنم به حرفش گوش میدم. پایین پام میشه و دستمال مرطوبی از جاش در میاره سعی میکنم تکون بخورم ولی با نیشکونی که از پام میگیره هینی میکشم -من ناشتا ناشتا گوه بخورم اگه یه بار دیگه به توعه توله سگ دست بزنم!... عقل تو کله پوکت هست اصلا؟!... لعنتی میدونی خونریزی داری با لباس روشن بلند شدی تو شهر سگ چرخ زدی؟ بغض کرده لب بر میچینم و سعی میکنم چیزی نگم که عصبانیتش رو بیشتر کنه -خب مگه چی شده؟! دستمال رو به طرف بین پام میبره و سعی میکنه پایین تنم رو تمیز کنه که بعدش پماد بزنه -چی شده؟!... هیچی نشده عزیزم... فقط مادرم باید بهم زنگ بزنه بگه پسر مگه تو پول نداری؟....چرا نوار بهداشتی نمیخری واس زنت که بزاره بین اون پاهاش وقتی میدونه پریوده "هولی شتی" بدون اختیار از بین لبام خارج میشه -منه خرم از همه جا بی‌خبر بگم مگه چی شده... اونم واسم فیلمی بفرسته که خانم با مانتوی خونی داره تو خیابون راه میره یهو حرف تو دهنش خشک میشه و من در حالی که برای خودم فاتحه میخونم چشمام رو میبندم. با صدای لرزونی میگه - تا...تابان این خو....خون چیه؟!.... مگه تو تازه پریود نشده بودی؟! سرش رو به شدت بالا میاره و میگه -به من دروغ گفتی نه؟!... تو که تازه پریودت تمام شده بود پس این دریاچه خون از کجا داره میاد؟! -ش...شاهکار ر...راستش دکتر گفت به خاطر رابطه خشنی که داشتیم واژنم پاره شده! با رگی برجسته و عصبانی چند ثانیه بهم زل میزنه و بالاخره از جاش بلند میشه -میرم بی حسی و نخ و سوزن بیارم بدوزمت!! https://t.me/+wdc89OVGdflmNjA0 https://t.me/+wdc89OVGdflmNjA0 شوهر وحشی خودش میخواد واژن زنش رو که جر داده با نخ و سوزش و بی‌حسی تو خونه بسوزونه!!!😂😂😂😂😂🥲🙂🪡🪡 https://t.me/+wdc89OVGdflmNjA0 https://t.me/+wdc89OVGdflmNjA0 https://t.me/+wdc89OVGdflmNjA0 https://t.me/+wdc89OVGdflmNjA0
290Loading...
28
Media files
1130Loading...
29
پارت جدید امروز و پاک شد😐😭 من خسته شدم بخدا باز پیوی پر پیامه😢 این بار چندمه من پروکسی مخصوص می ذارم براتون؟ به این پروکسی که میذارم وصل بشید من نمی تونم هر بار پارت ها رو پاک و دوباره آپ کنم لطفا بهش وصل بشید و ممنون میشم پخشش نکنید 🙏🏻 پروکسی اختصاصی برای مخاطبین رمان
70Loading...
30
پارت جدید امروز و پاک شد😐😭 من خسته شدم بخدا باز پیوی پر پیامه😢 این بار چندمه من پروکسی مخصوص می ذارم براتون؟ به این پروکسی که میذارم وصل بشید من نمی تونم هر بار پارت ها رو پاک و دوباره آپ کنم لطفا بهش وصل بشید و ممنون میشم پخشش نکنید 🙏🏻 پروکسی اختصاصی برای مخاطبین رمان
160Loading...
31
#اطلاعیه ⭕همونطور که میدونید چند روزه شاهد شدید ترین فیلترینگ ممکن روی پروکسی ها هستیم اکثر پروکسیا از کار افتادن این پروکسی رو داشته باشید تا تلگرامتون قطع نشه 👇🏻❤️ @FreeProxy.vip
90Loading...
32
😮😧رسمی : اینترنت از امشب ساعت 12 به علت فراخوان دوباره ملی میشه. اگه تلگرامتون وصل نمیشه حتما این چنل رو داشته باشین پروکسی های ملیش قطعی ندارن 🧡: ‌@PROXY @PROXY
220Loading...
33
پارت جدید امروز و پاک شد😐😭 من خسته شدم بخدا باز پیوی پر پیامه😢 این بار چندمه من پروکسی مخصوص می ذارم براتون؟ به این پروکسی که میذارم وصل بشید من نمی تونم هر بار پارت ها رو پاک و دوباره آپ کنم لطفا بهش وصل بشید و ممنون میشم پخشش نکنید 🙏🏻 پروکسی اختصاصی برای مخاطبین رمان
330Loading...
34
#اطلاعیه🔹 ⭕️از دقایقی پیش شاهد شدید ترین فیلترینگ ممکن روی پروکسی ها هستیم اکثر پروکسیا از کار افتادن این پروکسی رو داشته باشید تا تلگرامتون قطع نشه 👇🏻❤️ @FreeProxy.vip
20Loading...
35
#اطلاعیه🔹 ⭕️از دقایقی پیش شاهد شدید ترین فیلترینگ ممکن روی پروکسی ها هستیم اکثر پروکسیا از کار افتادن این پروکسی رو داشته باشید تا تلگرامتون قطع نشه 👇🏻❤️ @FreeProxy.vip
160Loading...
36
😮😧رسمی : اینترنت از امشب ساعت 12 به علت فراخوان دوباره ملی میشه. اگه تلگرامتون وصل نمیشه حتما این چنل رو داشته باشین پروکسی های ملیش قطعی ندارن 🧡: ‌@PROXY @PROXY
220Loading...
37
به مناسبت تولد زهرا جان ادمین پست عزیزمون چنل vip کسب درامد که قیمت 500هزارتومان هست به 30 نفر اول رایگان میدیم و بعد از 30 نفر به طور خودکار لینک باطل میشه جوین بدین👇👇👇 Vip💸💸 #تبلیغ_نیست
40Loading...
38
بچه ها خیلیا به من پیام میدید میگین چقد درامد داره کانالا برات والا کانالای من اونقد که باید درامد نداره حتی سودش کفاف اینترنتی که میذارمو نمیده درامد اصلی من از یه راه دیگس که آموزشش کلا 20 روز طول کشید و الان خدارو شکر ماهی 30-50 میلیون درامد دارم ازش شما ام دو سه ماه دیگه کنکور دارین نمیخوام بگم از الان برید آموزشاشو ببینید ولی این کانالی که میذارمو کنار کانالای کنکوریتون داشته باشید بعد کنکور سر بزنید بهش به کارتون میاد لینک کانال آموزش رایگان کسب درامد ظرفیت لینک 300 نفر هست که با پرشدنش مجبورم پاک کنم پس هرکس به دنبال شغل اینترنتی برا بعد کنکور و دوران دانشجویی هست س عضو بشه
120Loading...
39
بچه ها خیلیا به من پیام میدید میگین چقد درامد داره کانالا برات والا کانالای من اونقد که باید درامد نداره حتی سودش کفاف اینترنتی که میذارمو نمیده درامد اصلی من از یه راه دیگس که آموزشش کلا 20 روز طول کشید و الان خدارو شکر ماهی 30-50 میلیون درامد دارم ازش شما ام دو سه ماه دیگه کنکور دارین نمیخوام بگم از الان برید آموزشاشو ببینید ولی این کانالی که میذارمو کنار کانالای کنکوریتون داشته باشید بعد کنکور سر بزنید بهش به کارتون میاد لینک کانال آموزش رایگان کسب درامد ظرفیت لینک 300 نفر هست که با پرشدنش مجبورم پاک کنم پس هرکس به دنبال شغل اینترنتی برا بعد کنکور و دوران دانشجویی هست س عضو بشه
160Loading...
40
به مناسبت تولد زهرا جان ادمین پست عزیزمون چنل vip کسب درامد که قیمت 500هزارتومان هست به 30 نفر اول رایگان میدیم و بعد از 30 نفر به طور خودکار لینک باطل میشه جوین بدین👇👇👇 Vip💸💸 #تبلیغ_نیست
450Loading...
Repost from N/a
- زنگ بزن اولیات، پدر و مادرت یالا... آیه مثل ابر بهار اشک می‌ریخت، پدر مادرش که تهران نبودند و تصور این که زنگ بزند به آن مرد بد اخلاق بد عنق مثلا شوهرش تا قید کارش را به خاطر او بزند هم ترسناک بود، یک بار ضرب دستش رو چشیده بود و بسش بود! - خانم تو رو خدا مگه چیکار کردم؟! ناظم لا اله اللهی گفت و مدیر مهربانه گفت: - عزیزم! آیه جان تو کاری نکردی شاگرد ممتاز ماهم هستی ولی یه سری بحثها هست که باید با اولیات مطرح کنیم سال آخر دبیرستانش بود و آیه فقط درس می‌خواند تا بتواند کنکور قبول شود چون مطمئن بود معید که پولش از پارو بالا می‌رفت پول دانشگاهی به او نمی‌دهد همین حالا هم که مدرسه می‌رفت کلی منت بالا سرش بود و نالید: - خانم شهریه مدرسه رو گفتم که تا آخر هفته میارم مدیر متاسف به ناظم خیره شد و ناظم بدون تعارف حرفش را زد: - ببین دختر جون این مدرسه جز مدرسه های خاص.. همه پول شهریه هاشونو به موقع میارن جز شما، اینم وضع لباس پوشیدنت تو چل‌ زمستون بدون کاپشنی و با کفش تابستونی! از خجالت در خودش جمع شد، چطور می‌گفت که یک خونبس هست! آن هم خونبس خانواده‌ی رسولی های بزرگ... سرش رو پایین انداخت و اشک هایش بیشتر شدند و ناظم ادامه داد: -دو هفته پیشم که با صورت کبود اومدی مدرسه! خب یه جای کار میلنگه ما خانوادت رو می‌خوایم باهاشون حرف بزنیم آیه دستی زیر چشم هایش کشید و سکوت کرد و همان موقع در دفتر باز شد و مائده خواهر معید در درگاه نمایان شد و با دیدن آیه اخم کرد و گفت: - بله خانم؟ گفتن بیام دفتر؟ ناظم که می‌دانست مائده از خانواده ی سرشناسی بود که با لحنی محترمانه گفت: - مائده جان شما با یاس نسبتی دارید؟ مائده با اکراه رو چرخاند - نه... نه معلوم که نه خانوم...چه نسبتی؟ با پایان حرفش چشم غره ای به آیه رفت و مدیر ادامه داد: - ولی سرویس گفته از خونه ی شما باهم برتون میداره! مائده اخم هایش درهم رفت: - خب... خب خدمتکارمونه... کارای منو می‌کنه و قلب آیه بود که خورد شد و دیگر نیستاد با هق‌هق از دفتر بیرون زد و به صدا کردن های کسی توجه نکرد. از در مدرسه بیرون زد و با تمام توانش فقط دوید و دوید... https://t.me/+yTahaN-Af9dkMjc0 https://t.me/+yTahaN-Af9dkMjc0 https://t.me/+yTahaN-Af9dkMjc0 صدای هوار معید شکستن وسایل در خانه می‌پیچید: - ســـاعـــت دو نصف شب هنوز پیدا نشده... من که اون شهریه کوفتی رو بهت دادم مائده گفتم ببر با مال خودت بده مدرسه گفتم هر چی خریدی برای اونم بخر چرا نکردی؟ هان؟ مائده ترسیده گوشه ی خانه ایستاده بود و مادر معید سعی داشت آرومش کند: - نکن این طوری معید واسه یه دختر بی سروپا این جوری داد و قال راه میندازی؟ اون دختر خواهر قاتل پدرته! معید با خشم به مادرش نگاه کرد: - بی‌گناه ترین آدم قصه همونه، گفتی هرزست گرفتمش زیر مشت و لگدم تا دو روز نمی‌تونست حرف بزنه گفتی زنته خون‌بسته مگه مردونگی نداری با سی و دو سال سن افتادم رو تن دختری که هم سن خواهرمه و حالشو از هر چی مرده بد کردم صدای گریه مائده این بار بلند شد و مادرش داد زد: - خفه‌شو معید این حرفا چیه داری به من میزنی ساکت شو دهنتو ببند خواهر داری! ولی معید عذاب وجدان داشت خفه اش می‌کرد و داد زد: -صدای هق هقش اولین باری که مثل یه حیوون رو تنش افتاده بودم هنوز تو گوشم می پیچه جوری که حالم از خودم بهم می‌خوره حالا میگید دختره نیست گمشده؟! تو تهران به این بزرگی کـــجـــارو بگردم؟ و هما ن موقع صدای زنگ خانه بلند شد و آیه بود، در این هوای سرد خودش با پای خودش به شکنجه گاهش برگشته بود چون جایی را نداشت... و معید بدون معطلی سمت در دویده بود و در را که باز کرد با صورت کبود آیه از سرما مواجه شد و مات ماند و آیه زمزمه کرد: - اون بیرون پر گرگ بود، می خواستن تنمو بدرن‌... با خودم گفتم حداقل گرگ این خونه محرمم آشناست برگشتم و با پایان حرفش چشم هایش از سرما گشنگی سیاهی رفت و معید بود که قبل این که دخترک سقوط کند تن سردش را گرفت... https://t.me/+yTahaN-Af9dkMjc0 https://t.me/+yTahaN-Af9dkMjc0 https://t.me/+yTahaN-Af9dkMjc0
Показать все...
Repost from N/a
-چرا بهش گفتی من دوست دخترتم؟ میدونی چه گندی زدی؟ اصلا میدونی اون کی بود؟ خونسرد نگاهم کرد و گفت : میدونم! -نه نمیدونی.... معلومه که نمیدونی... اون... اون امیرحسینه... شوهر سابقم... پدرِ بچه‌ای که همه فکر میکنن مُرده! اگه بفهمه من اینجا بودم.... وای خدا... منو می‌کشه... رستا رو ازم میگیره مطمئنم.... کیفمو از روی مبل اتاقِ کارش چنگ زدم و قبل از این که از کنارش رد بشم بازومو گرفت -وایسا شادی! دلیلی نداره بترسی... من سر حرفم هستم... منو قبول کن و توی افتتاحیه به عنوان پارتنرم باهام بیا. من جون خودت و بودنِ دخترتو تضمین میکنم. نمیذارم امیرحسین نزدیکت بشه -تو اصلا نمیفهمی من چی میگم... کافیه امیر من و تو رو باهم ببینه... اون موقع مطمئن میشه وقتی زنش بودم بهش خیانت کردم دستشو روی بازوم آروم بالا و پایین کرد و گفت : خب بفهمه! مگه به همین جرم مجازاتت نکرد؟ مگه نگفتی یه جوری زد، که همه خیال کردن خودت و بچه باهم مُردین! هنوز نگرانشی؟ فرار کردی و رفتی؟ خیال میکنی تا کِی میشه فرار کرد؟ پیش من، جات امنه با تلخندی گفتم : من حتی پیش خونوادم جام امن نبود! من خیانت نمیکنم دستش هنوز بند بازوم بود تا دوباره نقش زمین نشم قدمی جلو اومد با دلهره، یه قدم عقب رفتم گردن کج کرد و پرسید: هنوز متعهدی به شریک من؟یا نکنه طلاق نگرفتین؟ هوم؟ صدام به زور از گلوم در اومد: نه... -پس اسمشو خیانت نذار. بهم بگو شهراد؛ نگو دکتر! قبل از این که جوابی بهش بدم دستش دور کمرم حلقه شد و از ترس و شوک به خودم لرزیدم -امیرحسین لیاقت نداشت.... به تو خیانت کرد... تویی که حتی با این رنگ پریده و صورت لاغر، انقد قشنگی که آدم نفسش بند میاد... به من اعتماد کن.... انتقام تهمتی که بهت زدن رو بگیر. اون موقع هیچکس ازت حمایت نکرد، بذار من بشم حامیت.... اسمت که بیاد کنار اسم شهراد سرلک کسی جرات نمیکنه بهت چپ نگاه کنه... بدون این که پلک بزنم نگاهش میکردم که جلو تر اومد و نفسشو روی صورتم حس کردم دستی که روی بازوم بود بالا اومد و روی گونه‌ام نشست -حق تو و دخترت این نیست که توی یه اتاق جنوب شهر زندگی کنین... هرکی ندونه، من خوب میدونم که نورچشمیِ دوتا خونواده بودی دخترحاجی! نباید الان از صبح تا شب به عنوان یه کارگر خدماتی کار کنی و تهش هیچی به هیچی! نمی‌ذارم شادی فرصت فکر کردن بهم نداد، فرصت جواب دادن رو هم! فاصله رو به صفر رسوند و لب گذاشت روی پیشونی سردم هر دو دستش کمرم رو محکم گرفت و حسی به من القا کرد که تا حالا تجربه نکرده بودم... حمایت...پناه...محبت! قطره های اشک روی صورتم راه افتادن که بلاخره ازم جدا شد نوک انگشتشو روی رد اشکام کشید و لب زد : یکسال پیش که دیدمت.... فرق داشت با الان. زنِ رفیقم بودی با یه شکم گرد و قلمبه.... اون موقع فقط یه "خوش به حال امیر چه خانم خوبی داره " بودی؛ الان دیگه فرق داره... نخواه که ولت کنم... شادی! هق هقم بلند شد که سرمو به سینه‌اش چسبوند و دستش نوازشوار روی کمرم بالا پایین شد بریده گفتم: من... میترسم... امیر اگه بفهمه.... -ششش... من نمیذارم! به خودت بیا دختر. بشو همون دخترِ قوی و محکم... قبل از نامردیِ امیرحسین. انتقام بگیر از تک تک آدمایی که از پشت بهت خنجر زدن و تو رو از زندگیِ خودت بیرون کردن لبشو اینبار روی شال به هم ریخته‌ام گذاشت و زمزمه کرد : من کمکت میکنم... تو فقط با من باش درست همون لحظه در باز شد و صدای امیر به گوشم رسید : شهراد؟ نمیای پایین؟باید کار اوستا رو تایید کنی شهراد دستمو گرفت و خیره به چشمام گفت: با من میای عزیزم؟ مُرد اون شادیِ ضعیف و آروم قسم خوردم تلافی کنم... همه باید تاوان میدادن... حق با شهراد بود... شادی رو، غرور و شخصیتش و ابروش رو، زیر پا له کرده بودن... نمیشد من تنهایی تاوان بدم! لبخندی بهش زدم و گفتم : میام سر چرخوندم سمت امیر که ابروهاش به هم نزدیک و دستاش مشت شده بود هم قدم با شهراد جلو رفتم و همین که کنار امیر رسیدیم، انگشتشو روی سینه‌ی پهن امیر زد و محکم گفت : نبینم دم پَر ناموسِ من پیدات بشه یا بخوای قلدری کنی امیرحسین! شادی از حالا، همیشه کنار منه... https://t.me/+Jsipuy3CmVkzZWJk https://t.me/+Jsipuy3CmVkzZWJk https://t.me/+Jsipuy3CmVkzZWJk شوهرش و مادرشوهرش بهش تهمت زدن که هرزگی کرده... امیرحسین طلاقش داد و از خونه بیرونش کرد... دردونه‌ی حاج رسول شد کارتن خواب... با بچه‌ی توی شکمش😔😭 ولی حالا وقت انتقام بود... توی مهمونی افتتاحیه بیمارستان کاری می‌کنه که امیر سکته میکنه و همون شب راهی بیمارستان میشه 🥺🥺 #پارت_واقعی_رمان🔥
Показать все...
Repost from N/a
🔞رو پاهاش جابه جا شدم که وضعیت بدتر شد... با حرص ولی آر‌وم کنار گوشم غرید جاوید :کمتر تکون بخور... صدای آه و ناله ای که از بیرون می اومد وضعیت رو بدتر کرده بود اگه الهام و حمید بفهمن تو اتاق لباسشون گیر افتادیم و داریم صدای رابطشونو میشنویم مارو از صحنه روزگار محو میکردن... اصلا همش تقصیر الهام چرا اصرار کرد منو جاوید امشب اینجا بمونیم؟ _نگار کله خراب آخه الهام از کجا بدونه تو و داداشش نامزدیتون سوریه؟ من فوبیای اتاق بسته داشتم و قلبم از ترس تو دهنم میزد...الهام بیشعورم ببین چقدر لباس تو این اتاق کوچیک چپونده بود که جا برای جدا نشستنمونم نبود... دوباره تکونی خوردم و به سینه عضلانی جاوید تکیه دادم... از کمرم گرفت و محکم فشرد که نفسم رفت... کنار گوشم با نفسای گرمش غرید... جاوید:مگه نمیگم تکون نخور؟ منم با حرص بیشتری گفتم... آماندا:چیکار کنم خب پاهام خشک شد... چیزی زیرم تکون خورد و من خشکم زد...آب دهنم قورت دادم...پس بخاطر اینه میگه تکون نخورم؟چقدر گیجم من خدااا... جاوید به نفس نفس افتاده بود...صدای آه و ناله پس زمینه این لحظه هامون شده بود... ترسیده صداش زدم... آماندا:جاوید ... با صدای گرفته و خشدار جواب داد... جاوید:زهرمار... نه این خیلی حالش بد بود انگار... منو بیشتر به خودش فشرد...منم حالی به حالی شده بودم...بشدت گرمم شده بود...وقتی به خودم اومدم که دیدم پیشونیم رو پیشونیه جاوید ... هر دو انگار تو نفس کشیدن کم آورده بودیم،خیسی بین پاهامو احساس میکردم... جاوید بالاخره لباشو رو لبام گذاشت و با ولع شروع کرد به بوسیدنم...خشکم زده بود اولین بار بود بوسیده میشدم...اولین بار بود جاوید روی خوش نشونم میداد...قلبم تو دهنم میزد... دستام بالا رفتن و دور گردنش ‌پیچیدم، عرق کرده بود... https://t.me/+w-T70-pwC_k4YzA0 https://t.me/+w-T70-pwC_k4YzA0 https://t.me/+w-T70-pwC_k4YzA0 ❌ازدوجت سوری باشه و بری شب خونه خواهر شوهرت بخوابی و سر از کمد اتاقشون در بیاری اونم وقتی که وسط رابطه‌ان🔥چی میشه که پنبه و آتیش کنار هم باشن🔞نتیجه‌اش میشه یه رابطه داغ و آتیشین میون دو تا عاشق که عشقشونو کتمان میکنن و نمی‌خوان اعتراف کنن که دلشونو بدجور به همدیگه باختن🤭 تاکید میکنم بدون سانسور رمانتون🫣
Показать все...