cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

ویسْپَرَد / امراله نصرالهی

(کوته نوشت های ادبی امراله نصرالهی) ژرژ باتای بر این باور است که؛ «ادبیات یا همه چیز است، یا هیچ چیز»

Больше
Рекламные посты
497
Подписчики
Нет данных24 часа
+47 дней
+830 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

وطن بی بهار و بهار بی وطن در هوای پاک لزن امراله نصرالهی هوای پاک لزن برای شاعر مسلولی چون بهار، همچون دم دمیده ی روح القدس بود در کالبد مردگان. لزن شهر نظیف متجددی بود و بهار هم شخصیتی منتظم داشت. خوشش می آمد آن ترکیب تجدد و تلطف هوای پاک را. لااقل برای مدتی کوتاه می توانست آن نظم متجدد را برای ایرانش آرزو کند. خیالش را در غربت برای خویش و همنوعانش ببافد و برای وطن به ارمغان برد. او وزیر فرهنگ بود. می دانست که ایران برای تحقق این امر مهم به فرهنگ و فکر نیازمند تر است تا مهمات دیگر. راه تبدیل بیابان به خیابان از مسیر نظم افکار می گذشت و نه کارخانه و ماشین. در این افکار بود که ناگاه سکوت آن آسایشگاه را به هق هق گریه ای می شکست و دل شکسته اش را شکسته تر می کرد. وطن معشوقی نبود که از خاطر مبارک عاشقش برود. آمده بود تا نفسی تازه کند و برگردد داغگاهی دیگر برای وطن بسراید، قلب فسرده ی دماوند را از ورم دردی جانکاه مرهمی نهد، جغد جنگ و مُرغوای اش را نفرین کند، «که تا ابد بریده باد نای او»، بریده و شکسته باد دست و پای او. بهار مرد سیاست نبود. دست از بغل به اکراه برون آورده بود، به همین سبب بود که طول عمر وزراتش به پنج و شش ماهی بیشتر نکشید. شاید دوستی او با قوام چنین رسالتی را برای او رقم زده بود، و شاید هم فشار حزب توده بر نخست وزیر. آن هجمه از هر چه و هر که بود، چوب خیری بود برای شاعر مبارز وطن. شاید هیچ شاعری در مقاومت و خویشتنداری به پای او نرسد. نخست این که می توانست ذهن خلاقه اش را به دست سیاست بسپارد و مکنتی و منصبی به دست آورد. دوم آن که برای شاه مدحیه بسراید و از داغ ننگ مدح نپرهیزد. سوم آن که زبان بریده به کنجی نشیند صُمٌ بُکم و هوای پاک شمیران را به قفس زندان رضا شاهی واننهد. او اما از هر سه دوری جست. با ذهن خلاقش مرد هنر گشت، از مدحیه دوری کرد و از داغ ننگ هم و هوای پاک شمیران را به قفس زندان وانهاد. مرغ سحر شد و ناله سر کرد. شاعر هر چند بعدها در کنج قفس هوای باغ در دماغ رنجور خویش پرورد اما برای این عطیه ی ذاتی انسانی و خدادادی سر خم نکرد. از ذات اقدس! ملوکانه طلبش ننمود و ماند تا شاعر همنوای با مرغ سحرش باشد و به جای مدحیه، حبسیه بسراید. او ملک الشعرا شد اما نه برای ملک دربار، که برای مردم. و شاعر مردم نمردنی است. هر روزش شکفتنی است.‌‌‍ T.me/adabiatvispard
Показать все...
ویسْپَرَد / امراله نصرالهی

(کوته نوشت های ادبی امراله نصرالهی) ژرژ باتای بر این باور است که؛ «ادبیات یا همه چیز است، یا هیچ چیز»

👍 5 2
38.docx0.27 KB
38.pdf0.83 KB
آن دایه ی بهتر از مادر خاطرات روستا خدای رحمت کناد بی بی صفیه دختر میر ابراهیم را که آن دو طفل خردسال بی بی زهرا را در مال زیر آن سال عزا، به دست اهلش سپرد و نگذاشت گرگ خوار شوند و بی آغوش بمانند. او هم در دل آن سنت زنخوار، شاه زنی بود برای خویش. او را همچون فرانک شاهنامه می دانم. شاه زنی تاجور و تاج بخش. لیکن آن عزیزی که روزگار بر جای بی بی زهرا، نشانده بود، و آن سوگندی که خدا را داده بود و آن طلبی که از او خواسته بود، بی بی بیگم بود. او را رستم بانویی می دانم، دایه ای بی پروا و مهر آرا. این نوشته به این بانو خواهد پرداخت. بی بی بیگم از طایفه ی خواجه بود. پدرش خواجه شفقت نام داشت. نشیمن خواجگان چرام بود. و خواجه هم گویی از چرام آمده بود. عیال وار بود و فقیر اما مرد نیکو محضر همسایه داری بود. کار و حال خانه ی میر محمد شفیع را سامان می داد. عیب و عاری هم نداشت از این کار. بی بی بیگم دختر سردیار او بود. مؤمنه ای نشسته بر قاموس دین. دین حجب و حیا، و صدق و صفا. بالیدن او بر شایستگی های انسانی او رقم می خورد. مهرش تابان بود و شفقتش نمایان. چنین بانویی تابان به خورشید آسمان فخر می فروخت. چراغ افروز خواجه بود آخر. وجاقش را روشن کرده بود. قابلیت های او، بانو را بر صدر خانه ی میر محمد شفیع نشانده بود. خواجه ای که بر سادات، خواجگی، سروری و بزرگی کرد. آن مصباح همت، جامه ی عروسان پوشید و سپید بخت به خانه ی شوی آمد‌. از خانه ی شفقت به خانه ی معرفت آمد. نیک اقبال بود. شوی بلند مقام و خردمندی نصیبش شده بود. آن بانو از میر، سه فرزند آفرید. دو دختر و یکی پسر. سید قادر، بی بی کتان و بی بی صاحب جان. بی بی صفیه که از مال زیر آمد، چتر هستی بی بی بیگم هم گشاده تر شد. پیشتر بی بی صفیه را به فرانک شاهنامه مانند کردم. خویشکاری فرانک نگاهداری و ایمنی فرزند خویش فریدون است از وسوسه ی اژی دهاک. فرانک بدش نام و فرخنده بود به مهر فریدون دل آگنده بود دوان داغ_ دل خسته ی روزگار همی رفت پویان بدان مرغزار به پیش نگهبان آن مرغزار خروشید و بارید خون بر کنار بدو گفت کاین کودک شیر خوار ز من روزگاری به زینهار دار! پدر وارش از مادر اندر پذیر و زین گاو نغزش بپرور به شیر! و گر پاره خواهی، روانم تو راست گروگان کنم جان بدان کت هواست پرستنده ی بیشه و گاو نغز چنین داد پاسخ بدان پاک مغز، که چون بنده بر پیش فرزند تو بباشم پذیرنده ی پند تو فرانک بدو داد فرزند را بگفتش بدو گفتنی پند را   باری، هراس آن بانو هم در بی سرانجامی دو فرزند، بر کنش و خویشکاری فرانک می نشست. سپردن آنان به دایه ای مهربان و پاسبان. با پذیرش این مسئولیت دشخوار، آن بانو دیگر عیال وار شده بود. آن دو طفل معصوم هم که به فرزندانش افزون شد، کار و بارش سخت صعب تر می گشت. سینه اش گنجایش این همه اولاد را نداشت. به کدامین می رسید. سید قادر؟ بی بی کتان؟ بی بی صاحب جان؟ و یا به آن دو کودک تازه از راه رسیده؟ کدامین یک؟ لیکن فلک پستان های پاکش را پر شیر کرده بود و او را بر سمند نجات نشانده بود. و خویشکاری اش نجات بخشی و حیات بخشی بود. شنیده ام که آن دو کودک بی گناه، نخست بر بی بی حسنی عرضه شدند و او که به تازگی شوی از دست داده بود، رمقی و روحیه ای برای آن دو فرزند بی مادر نداشت. و شاید هم حق داشت. روزگار روی ناخوش خویش را بدو نشان داده بود. بی بی بیگم اما گویی آن برمایه ی وزیر بود در کاردانی و کودک پروری، و بی بی درست چون آن شخصیت پرورش دهنده ی شاهنامه، کودکان را با شیر گاو و شیره ی جان خویش می پرورد. دور از چشم اغیار، پاسبان جانشان شده بود. دو ساله را بر ده سالگی می نشاند و چهل روزه را هم بر چهار سالگی. فریدون نبودند. تبار شاهی نداشتند. تاجداری نمی کردند اما از تخمه و نژاد خرد و دانش بودند. هر چه بربالیده تر می شدند، کتاب دیده تر هم می گشتند. در آن خانه هم پدر بر مسند شعر و خرد نشسته بود و هم پسر کتاب نادیده ی مکتب آموخته بود. کیمیای سعادت بود آن خانه. از دایه ی خواجه تا مرد خانه. آن دایه، دو فرزند را هم از کار گیتی بی اندوه می کرد و هم خویش را بر خواجگی کون و مکان می کشاند و می نشاند. گردون دون اگر اندوه داد، شادخواری خویش را هم نشان داد. آن دایه با دو کودک گمگشته چنان خو گرفت به جان خویش که با استخوان خویش، و زهدان زن اگر چه بعد از مرگ آن شوی خرد، میر محمد شفیع، و با همه ی ازدواجی دیگر بار از سر قضای روزگار، از فرزند آوری گوشه گرفت لیکن از دستکار خویش هر لحظه خوشه گرفت. خوشه های خوش که نان بود و جان بود توأمان. آن پاسبان گیتی و حیات دو فرزند، از دو شوی بیوه شد و تنها شد و پیر شد و نابینا شد اما همچنان زبده و زنده زندگی کرد. دو فرزند را به دامادی رساند و شاهد شادان نوه های خویش شد. او زنده است. او نمرده است. او دایه ی بهتر از مادر است. امراله نصرالهی شیراز، ششم تیر ماه نود و نه T.me/adabiatvispard
Показать все...
ویسْپَرَد / امراله نصرالهی

(کوته نوشت های ادبی امراله نصرالهی) ژرژ باتای بر این باور است که؛ «ادبیات یا همه چیز است، یا هیچ چیز»

3👍 1
آن دایه ی بهتر از مادر خاطرات روستا خدای رحمت کناد بی بی صفیه دختر میر ابراهیم را که آن دو طفل خردسال بی بی زهرا را در مال زیر آن سال عزا، به دست اهلش سپرد و نگذاشت گرگ خوار شوند و بی آغوش بمانند. او هم در دل آن سنت زنخوار، شاه زنی بود برای خویش. او را همچون فرانک شاهنامه می دانم. شاه زنی تاجور و تاج بخش. لیکن آن عزیزی که روزگار بر جای بی بی زهرا، نشانده بود، و آن سوگندی که خدا را داده بود و آن طلبی که از او خواسته بود، بی بی بیگم بود. او را رستم بانویی می دانم، دایه ای بی پروا و مهر آرا. این نوشته به این بانو خواهد پرداخت. بی بی بیگم از طایفه ی خواجه بود. پدرش خواجه شفقت نام داشت. نشیمن خواجگان چرام بود. و خواجه هم گویی از چرام آمده بود. عیال وار بود و فقیر اما مرد نیکو محضر همسایه داری بود. کار و حال خانه ی میر محمد شفیع را سامان می داد. عیب و عاری هم نداشت از این کار. بی بی بیگم دختر سردیار او بود. مؤمنه ای نشسته بر قاموس دین. دین حجب و حیا، و صدق و صفا. بالیدن او بر شایستگی های انسانی او رقم می خورد. مهرش تابان بود و شفقتش نمایان. چنین بانویی تابان به خورشید آسمان فخر می فروخت. چراغ افروز خواجه بود آخر. وجاقش را روشن کرده بود. قابلیت های او، بانو را بر صدر خانه ی میر محمد شفیع نشانده بود. خواجه ای که بر سادات، خواجگی، سروری و بزرگی کرد. آن مصباح همت، جامه ی عروسان پوشید و سپید بخت به خانه ی شوی آمد‌. از خانه ی شفقت به خانه ی معرفت آمد. نیک اقبال بود. شوی بلند مقام و خردمندی نصیبش شده بود. آن بانو از میر، سه فرزند آفرید. دو دختر و یکی پسر. سید قادر، بی بی کتان و بی بی صاحب جان. بی بی صفیه که از مال زیر آمد، چتر هستی بی بی بیگم هم گشاده تر شد. پیشتر بی بی صفیه را به فرانک شاهنامه مانند کردم. خویشکاری فرانک نگاهداری و ایمنی فرزند خویش فریدون است از وسوسه ی اژی دهاک. فرانک بدش نام و فرخنده بود به مهر فریدون دل آگنده بود دوان داغ_ دل خسته ی روزگار همی رفت پویان بدان مرغزار به پیش نگهبان آن مرغزار خروشید و بارید خون بر کنار بدو گفت کاین کودک شیر خوار ز من روزگاری به زینهار دار! پدر وارش از مادر اندر پذیر و زین گاو نغزش بپرور به شیر! و گر پاره خواهی، روانم تو راست گروگان کنم جان بدان کت هواست پرستنده ی بیشه و گاو نغز چنین داد پاسخ بدان پاک مغز، که چون بنده بر پیش فرزند تو بباشم پذیرنده ی پند تو فرانک بدو داد فرزند را بگفتش بدو گفتنی پند را   باری، هراس آن بانو هم در بی سرانجامی دو فرزند، بر کنش و خویشکاری فرانک می نشست. سپردن آنان به دایه ای مهربان و پاسبان. با پذیرش این مسئولیت دشخوار، آن بانو دیگر عیال وار شده بود. آن دو طفل معصوم هم که به فرزندانش افزون شد، کار و بارش سخت صعب تر می گشت. سینه اش گنجایش این همه اولاد را نداشت. به کدامین می رسید. سید قادر؟ بی بی کتان؟ بی بی صاحب جان؟ و یا به آن دو کودک تازه از راه رسیده؟ کدامین یک؟ لیکن فلک پستان های پاکش را پر شیر کرده بود و او را بر سمند نجات نشانده بود. و خویشکاری اش نجات بخشی و حیات بخشی بود. شنیده ام که آن دو کودک بی گناه، نخست بر بی بی حسنی عرضه شدند و او که به تازگی شوی از دست داده بود، رمقی و روحیه ای برای آن دو فرزند بی مادر نداشت. و شاید هم حق داشت. روزگار روی ناخوش خویش را بدو نشان داده بود. بی بی بیگم اما گویی آن برمایه ی وزیر بود در کاردانی و کودک پروری، و بی بی درست چون آن شخصیت پرورش دهنده ی شاهنامه، کودکان را با شیر گاو و شیره ی جان خویش می پرورد. دور از چشم اغیار، پاسبان جانشان شده بود. دو ساله را بر ده سالگی می نشاند و چهل روزه را هم بر چهار سالگی. فریدون نبودند. تبار شاهی نداشتند. تاجداری نمی کردند اما از تخمه و نژاد خرد و دانش بودند. هر چه بربالیده تر می شدند، کتاب دیده تر هم می گشتند. در آن خانه هم پدر بر مسند شعر و خرد نشسته بود و هم پسر کتاب نادیده ی مکتب آموخته بود. کیمیای سعادت بود آن خانه. از دایه ی خواجه تا مرد خانه. آن دایه، دو فرزند را هم از کار گیتی بی اندوه می کرد و هم خویش را بر خواجگی کون و مکان می کشاند و می نشاند. گردون دون اگر اندوه داد، شادخواری خویش را هم نشان داد. آن دایه با دو کودک گمگشته چنان خو گرفت به جان خویش که با استخوان خویش، و زهدان زن اگر چه بعد از مرگ آن شوی خرد، میر محمد شفیع، و با همه ی ازدواجی دیگر بار از سر قضای روزگار، از فرزند آوری گوشه گرفت لیکن از دستکار خویش هر لحظه خوشه گرفت. خوشه های خوش که نان بود و جان بود توأمان. آن پاسبان گیتی و حیات دو فرزند، از دو شوی بیوه شد و تنها شد و پیر شد و نابینا شد اما همچنان زبده و زنده زندگی کرد. دو فرزند را به دامادی رساند و شاهد شادان نوه های خویش شد. او زنده است. او نمرده است. او دایه ی بهتر از مادر است. امراله نصرالهی شیراز، ششم تیر ماه نود و نه T.me/adabiatvispardح
Показать все...
مزار بی بی غرق در سپیدی بود خاطرات روستا روایت است که تیمور لنگ «پس از آن که شهر توس را گشود، فرمان داد که از کشتار مردم آن دست بردارند، زیرا فردوسی، شاعر ایرانی، روزگار خود را در آن به سر برده بود. آنگاه تیمور بر سر مزار او شتافت و چون جذبه ای اسرار آمیز او را به سوی فردوسی می کشید، خواست که قبرش را بگشایند.» «مزار شاعر غرق در گل بود.» «تیمور در اندیشه شد که پس از مرگ، مزار کشور گشایی چون او چگونه خواهد بود. پس از راه قره قورم به سوی تاتار_ آنجا که نیای بزرگش، چنگیز، در معبدی آهنین آرمیده است_ روی آورد. در برابر زایر نامدار که زانو بر زمین زده و سر فرود آورده بود، سنگ بزرگی را که بر گور فاتح چین نهاده بودند، برداشتند. ولی تیمور ناگهان بر خود لرزید و روی بگردانید:» «گور ستمگر غرق در خون بود.» تیمور با جنگ خو کرده بود. جهان از مردمک چشمانش جز خون نبود. و شاعر با صلح زیسته بود. و چشمانش در همه عمر، ره آشتی جسته بود، و جز گل نبود. به راستی دستکار دل و جسم و جان آدمیان نیز غیر از این نبوده است. یا تیمور می شویم و چنگیز می شویم و گور مان غرق در خون خواهد شد و یا فردوسی، و مزارمان غرق در گل. چه قصه ی سهل و ممتنعی است زندگی. بدی اش آسان و نیکی اش دشوار. سهل و ممتنع اش بی گمان با ماست. نیکی کنیم، نام نیک می بریم، و بدی کنیم، بدی. که گفته اند؛ دو چیز توشه ی عمر است: نام نیک و ثواب/ وز این دو درگذری کل من علیها فان. می گویند فاصله ی مرگ بی بی زهرا تا بی بی لیلا، دختران میر محمود، درست شصت سال بود. یکی کام از دنیا ندیده رخت از جهان بربست و دیگری آنقدر بزیست تا زار بشد و بمرد. بی بی لیلا که مرد، بزرگان قوم نشستند و تصمیم بر آن گرفتند تا گور دو خواهر یکی کنند. یعنی جسم بی جان بی بی لیلا را در گورگاه بی بی زهرا نهند. همنشین و همسایه کنند. پیش از آن هم دخت خردسالی را همسایه اش کرده بودند. و شاید هم چنانچه خود در عالم خواب، رنجور و پریش بر یکی از نزدیکان ظاهر شده بود، گور به گورش کرده بودند. و اکنون نوبت خواهر بود تا با او دیگر بار چنین کنند. با درستی یا نادرستی آن تصمیم کاری ندارم اما؛ یکی از آشنایان که خود در تبار شناسی مردمان زادگاهم، موردراز، آگاهی ذی قیمتی هم دارد، می گفت؛ گور جای بی بی را که می کندم، حیرت زده گشتم. ناگاه با پیکری و کفنی سپید روبرو شدم. این سان، سپیدی همان پاکی بود. خوش نامی و نیکنامی و نیک فرجامی بود. طراوت و تازگی بود. صلح و آشتی بود. کیمیای زندگی و تابندگی بود. اکسیر مانایی و جاودانی بود. آری، «مزار بی بی غرق در سپیدی بود.» امراله نصرالهی شیراز، هفتم تیر ماه نود و نه T.me/adabiatvispard
Показать все...
ویسْپَرَد / امراله نصرالهی

(کوته نوشت های ادبی امراله نصرالهی) ژرژ باتای بر این باور است که؛ «ادبیات یا همه چیز است، یا هیچ چیز»

👍 1
بدون شرح☝️
Показать все...
برنامه ائتلاف «جبهه جدید مردمی» در فرانسه: - اعلام وضعیت اجتماعی اضطراری (بلوکه کردن قیمت‌ مواد غذایی ضروری، انرژی، بنزین و گازوئیل؛ ملغی کردن فوری قانون بازنشستگی مکرون که بازنشستگی را به ۶۴ سال رساند و ملغی کردن قانون جدید حق بیکاری که دستیابی به حق بیکاری را سخت تر می‌کند؛ افزایش حداقل حقوق به ۱۶۰۰ یورو در ماه (اکنون ۱۳۹۸ یورو است)؛ کمک به کشاورزان و افزایش مالیات صنایع بزرگ مواد غذایی؛ و نهایتاتا افزایش ۱۰ درصد کمک به اجاره خانه‌ها برای افراد طبقه پایین. - مقابله با چالش تغییرات اقلیمی (در حوزه ساخت بزرگراه و آب و غیره) - دفاع از حق مسکن؛ گسترش ساخت خانه‌های دولتی، خانه‌های اضطراری برای بیخانمان‌ها - ترمیم سیستم خدمات عمومی (نجات بیمارستان‌های دولتی، برداشتن اولین قدم برای مجانی کردن کامل مدارس، لوازم التحریر، غذا و سرویس رفت و آمد و فعالیت‌های فراآموزشی. - ممنوعیت استفاده پلیس از گلوله‌های «ال‌بی‌دی» و نارنجک‌هایی که قطع عضو می‌کند در اعتراضات شهری. - ملغی کردن تصمیم مکرون برای «کنکی-کالدونیای جدید» که باعث درگیری بین ساکنان بومی و بخش فرانسوی ساکن در جریان استعمار شده بود و بازگشت به مذاکرات صلح‌امیز. - در دستور کار قرار دادن تغییرات در اتحادیه اروپا مانند رد کردن فشار ریاضتی و پیشنهاد اصلاحات در سیاست کشاورزی مشترک. - پیشبرد دیپلماسی مرتبط با محیط زیست در سطح جهانی  ودیپلماسی فمینیستی  - دفاع از اوکراین در برابر روسیه و ارسال سلاح‌های ضروری - قطع حمایت از دولت راست افراطی برتری‌طلب نتانیاهو و تلاش برای آتش‌بس در غزه در شرایطی که خطر نسل‌کشی مردم غزه را تهدید می‌کند و تلاش برای آزادی گروگان‌های اسرائیلی (حمله حماس:‌ «کشتار تروریستی حماس» توصیف شده) و زندانیان سیاسی فلسطینی. حمایت از دادگاه کیفری بین‌المللی برای تعقیب حماس و دولت نتانیاهو. به‌رسمیت شناختن فوری کشور فلسطین. تحریم انتقال سلاح به اسرائیل. - تصویب قانونی برای جبران و بهبود وضعیت اجتماعی فرانسوی‌ها که  در ۷ سال گذشته به‌شدت فقیرشده‌اند (افزایش قدرت خرید مردم) - تصویب قانون بهداشت عمومی - تصویب قانون آموزش عمومی - تصویب قانون انرژی  برای برنامه‌ریزی محیط زیستی - لایحه اصلاحات مالی برای لغو امتیاز میلیاردرها - تاکید بر مبارزه با تمام اشکال نژادپرستی از جمله یهودستیزی و اسلام‌هراسی - بهبود و بازگردان خدمات عمومی که حذف یا تضعیف شده‌اند از جمله بیمارستان‌های عمومی، مدارس عمومی و... - گارانتی حق دسترسی به مسکن؛ ساخت ۲۰۰ هزار مسکن دولتی در سال در ۵ سال آینده؛ کنترل اجاره بها و گشایش وام با بهره صفر برای تمام خانواده‌هایی که برای اولین بار خانه می‌خرند. - قانون جدید بازنشستگی برای تعیین ۶۰ سالگی برای داشتن حق بازنشستگی   - رفتن در مسیر پایه‌گذاری جمهوری ششم  برای لغو مونارشی ریاست‌جمهوری در فرانسه -  اصلاحات اساسی در پلیس و توجه به وضعیت اسفناک زندان‌ها - رفتن به سمت بازصنعتی‌کردن فرانسه در حوزه‌های استراتژیک مانند نیمه رساناها، دارو و... - دفاع از حقوق کارگران و کارمندان و کاهش ساعات کاری قانونی برا کارهای سخت از ۳۵ ساعت در هفته به ۳۲ ساعت - توسعه  وسایل نقلیه عمومی و سازگار با محیط زیست حفاظت از تنوع زیستی - در نظر گرفتن «آب» همچون کالاهای عمومی و مدیریت ۱۰۰ درصد دولتی آب - رفتن به سمت کشاورزی اکولوژیک و لغو توافق تجاری جهانی بین کانادا و اتحادیه اروپا - بهبود وضعیت جوانان با لغو «خدمت ملی عمومی»، بلیط قطار یونیک برای جوانان در دسترسی به قطار و وسایل نقلیه عمومی - گسترش حقوق زنان و جامعه ال‌جی‌بی‌تی‌کیو‌آی - مبارزه با بدرفتاری با حیوانات - افزایش بودجه خدمات عمومی در حوزه هنر، فرهنگ و رسانه  - حمایت از جمهوری لائیک - حمایت از گسترش ورزش عمومی در مدارس - تضمین پذیرش محترمانه پناهجویان. لغو قانون مهاجرتی مکرون، ایجاد آژانس نجات در دریا و زمین برای نجات پناهجویان، تضمین همراهی اجتماعی برای پناهجویان و اجازه کار برای متقاضیان پناهجویی، تسهیل دسترسی به ویزا، ایجاد تیتر پناهجویان اقلیمی، تضمین حق خاک برای کودکانی که در فرانسه به دنیا آمده‌اند و تسهیل دستیابی به ملیت فرانسوی - دفاع از آزادی‌های عمومی  - اصلاحات در اتحادیه اروپا (رد پیمان ثبات بودجه، پیشنهاد یک پیمان اروپایی برای شرایط اضطراری اقلیمی و اجتماعی، پیشنهاد اصلاح سیاست مشترک کشاورزی، پایان دادن به معاهدات تجارت آزاد، حمایت‌گرایی زیست‌محیطی و اجتماعی در مرزهای اروپا، صنعتی سازی دوباره اروپا، بنیان گذاشتن یک قانون سبز، مالیات بر ثروتمندان در سطح اروپا برای افزایش منابع در بودجه اروپا، تعمیم مالیات بر سودهای فوق‌العاده در اروپا، اصلاح قانون رقابت در اروپا) #پست_دریافتی @W_I_Lenin 🌹💐🌹💐
Показать все...
00:30
Видео недоступноПоказать в Telegram
🔷 برقص بانو 🔸امراله نصرالهی برقص بانوی بلا دیده ی قشقایی ام. چون پر شکوه کوهی جنبان به آواز قمریکان. چون ماهی مصور بر آسمان. بدرخش که هنر آن توست. آن زنان و مردان تبیره ات. برای نیاکان ات برقص بانو، شادان به دمی پایا. به درنگی به درازای تاریخ. تاریخی مه آلوده به گمشدگی تشمال ها، کرناها_نقاره ها، به گوسان ها، نکیساها و باربدها. برقص، بدرآی به میدان بانو، به پاهایی موزون. جنبش دستان ات نماد ناب هنرند در پیچش و نازش. و دستمال های ات که وزش نسیم ملایم کوچ اند در بی سرانجامی تاریخ. چه وزین دست می رقصانی بانو. چه سنگین پای می کوبانی بانو. رقص تو فخر موزونی زایش زندگی است بر نازایی و مرگ. غلبه ی تخنه ی محض ساختن و آفریدن است بر فروپوشیدگی و عدم. یا شادی دیونیزوس نوشنده و نوشاننده ی مستی است بر ناشادی و فسردگی. کجا می توان چون تویی را سرودن؟ کجا می توان چون تویی را شنودن؟ به خورشید رخشان، غم غربت خویش را شخودن، و آنگه از مغرب خویش، سینه مالان چو قرصی شکفتن، گره وا گشودن؟ t.me/adabiatvispard
Показать все...
2.06 MB
4👍 3
و خدا نخل را تنها از برای جنوب آفریده است امراله نصرالهی    هر اقلیمی به صفتی متّصف بُوَد و سهم جنوب را زان میان سربزیری بُوَد و سربزیری جنوب از نخلستان هاش بُوَد. نخل، طاقت دارد. باسق است. گرم رو و پذیرا_ست. سرد سانی از قاموس اش به دور است. همان ایزد رپیتوین است. ضدّ زَمهریرِ زمستان. گرما دِهِ زمین و نگاهبان گیاهان. دشمن فسردگی و فرومردگی به آیین بهاران. و سبز و پر ز شاخساران. نخل و جنوب، مثالِ مشی و مشیانه اند، دلدادگان و نگارندگانِ نخستینِ اندیشه ی عشق. در پای آن می توان نشست و ساده عاشقی کرد. نخل، صبر دارد. و جنوب ما هم صبوری هاش را از نخل هاش به میراث برده است. آن بلندِ بی مرگ، آن یقظانِ بیدار. آن «آیت خجسته ی در خویش زیستن»، بی که کلامی بر زبان جاری کند، دهانش طعم تمثیل سخاوت و ستواری دهد. سرو به ستواری و سرراستی و سختگیِ او نبوده است. آن بالنده یِ افتاده، آزادِ زمینگیر. نخل شرم دارد. و شرمِ جنوب در شادروانِ حجب آجینِ نخل هاش واحه گزیده است. نخل، جنگ دیده است. هرگز درختی صفیر زَهره دران گلوله ها را نشنیده آن سان که او شنیده است. شاهدِ شهیدِ فروپوشیده یِ پرده درانِ جنگ، نظاره گرِ خموشِ فغان گویِ مرغ وایِ شوم اش. خونین دلی که از شرم سر بر نکرد تا بنگرد آنچه جهلِ خاک با آدمی می کند. پایچه های اش کُنده های مألوف درد اند که از آن می توان جراحت بی درمان جنگ را بر روان مردمان جنوب واکاوید. نخل، آن معصومِِ بی گناهِ بی دفاعِ جنوب است. در اندرون آدمخواره ی گزمه صفتِ غوغاییانِ خون و نفت، اوست که به سوسن صد زبان روایتگر و راوی به صد زبان خموشِ شرحه شرحه و تکّه تکّه ی اجزای آن شهید است، آن بی باکِ بی خاک، آن بی مادرِ بی وطن. بی گناهی به آیین سرفرازی و سبزی و فرو افتادگی، فرو افتاده.  نخل آن جنوب عطشان است. چنگ می زند تا کاریزی به زندگی بازجوید. آبروی تَفِّ دهانِ چاک خوردگان است. پریشان مویِ پنجه افکنِ نقبی است جویای نمِ آب وقار و شرف در بی وقاری بزدلان و هرزه نگاران و خشک ناکان و سراب صفتان. نخل، شعر است. شعر سوزا ست. تشان دلی روانه بر درِ سبزینه_ سیمایی اهل رؤیا و دریا. پری_جادویی که به جنوب عاشق، جنونی ویران بخشیده است. زبان شعر فایز دشستان است که هر مصرع اش دلی را بر تابه های عشق برشته می کند. از او سوخته ای می سازد سخته اما شرحه شرحه از فراق. خُودُم اینجا دِلُم در پیش دلبر خدایا این سفر کی می رود سر خدایا کن سفر آسون به فایز که بیند بار دیگر روی دلبر نخل، عاشق است. عاشق ستاره ی سرخ، عاشق ابرهای بارانی، عاشق هر چه نام توست بر آن. و این معشوق کیست که نخل چنین سوزا به خیل پریشیدگان اش پیوسته است. سر به زیر انداخته از شرم غازه گونِ عاشقانه اش. آفتاب است، آفتاب بی غروب جنوب. و معشوق هر چه تشان تر بر او برمی تابد، او خاکسارتر می گردد. عاشقی را که چنین باده ی شبگیر دهند کافر عشق بود، گر نبود باده پرست و جز باده پرست تر از نخل در اقلیم عشق بازی افسانه های جنوبی سراغ از که می توان گرفت؟ نخل، روایت است. روایتی از تاریخ تلخ تنهایی عاشقان و شجاعان و مبارزان جنوب. جنوب دلوار، جنوب چاکوتاه، جنوب چوبک، جنوب آتشی، جنوب باباچاهی و جنوب ایرج، آن ستایشگر خدای آزادی. نخل، راوی است. راوی برقع ها، نقاب ها، روبنده ها، راوی لوطی ها، قیصر ها، راوی زنان کار و مردان کار و دختران کار و؛ دختران دشت / دختران انتظار / دختران امید تنگ / در دشت بی کران / و آرزوهای بیکران در خلق های تنگ. و راوی آن آلاچیق ها و خستگی ها و «روز سکوت و کار / شب، سرشکستگی»ها. نخل، زن است. آنیمای جنوب. شهرزاد داستان گوی شبانه های مذکّران مخنث و مخنثان مذکّر. و قصّه پرداز شب ظلمانی فرهنگ. خشیت آموز تاریخ خشونت. نه گویِ هزار تابه ی داغ ها و درد. زِهدان زبان سکوت در خرما پزان خوی انگبینی خویش. تاب آور درشتی ها و ستم های سیاست و نفت اهالی شمال، این از ما بهتران پر نحوست و پلشت، و خوان بی دریغ نعت و نعمت از برای طبقات بالادست! نخل، آن سینه ی سوزان جنوب است. صدر اگر بگشاید عالمی پر آبله خواهد شد از ورم درد. جهانی به سوگ خواهد نشست از سیاووشان اش. زبان اگر باز کند شرم نیز بر خود خواهد پیچید. و نخل از خود تنها به خود شباهت می برد، این یگانه ی متفکر تنها در دل تش _بادها و تش_ بادها و تش_بادها! نخل، خودِ خودِ ایران است. خودِ جنوب است. خودِ تابناکِ تاب آورِ بی مجیزِ و بی التماسِ تاب خورده یِ منجنیقِ تاریخ اش.  باری، و خدا نخل را تنها از برای جنوب آفریده است. نخل و جنوب چون آن عاشقانه های ازل، مشی و مشیانه، جمشید و جمک و آدم و حوّا تارک تمامی عاشقانه ها یِ ادبیات گدازان این بوم و بر اند. آن سربزیران عاشق، دم خموشانِ باسِق. امراله نصرالهی آدینه، هشتم تیرماه هزار و چهارصد و سه t.me/adabiatvispard
Показать все...
ویسْپَرَد / امراله نصرالهی

(کوته نوشت های ادبی امراله نصرالهی) ژرژ باتای بر این باور است که؛ «ادبیات یا همه چیز است، یا هیچ چیز»

👍 1
شکافی در شبح راست افراطی امراله نصرالهی شبح سنگین راست افراطی بر خلاف کمونیسم! همواره بر سر تاریخ غرب سایه افکنده است. هیمنه ی این شبح چنان بوده که چپ تاریخی را نیز به زیر سایه های سیاه و اخته ی خویش فرو برده. شاید شکست اردوگاه چپ دولتی شده در معنای دستگاه سازمندانه با ساز و کارهای ایدئولوژیک آن در معنایی که لویی آلتوسر به کار می برد، هیچ گاه هولناک تر از رفتن آن به زیر سایه ی راست نبوده است. زمینه های چنین نگاهی چنان هجوم می آوَرْدْ که به راحتی می توانست فیلسوفی چون ریچارد رورتی و جامعه شناسی چون آنتونی گیدنز را در قفس آهنین وبری خود نگه دارد. رورتی هر چه در ذخیره ی فکری خود داشت علیه چپ نثار جهان سرمایه می کرد و گیدنز این تئوریسین حزب کارکر و _نه طبقه ی کارگر_ در انگلستان را وامی داشت دو کتاب «راه سوم» و «فراسوی چپ و راست» را به جهان لیبرال سرمایه داری تقدیم کند. این دو در کنار پیامبری چون پوپر و فون هایک به تولید و بازتولید این راست خوش رقصی ها و خوش خدمتی ها کردند و اصلا جز این هم نمی توانستند بود. با همه ی هجوم این شبح، چپ در خون اروپا تزریق شده بود. هر از گاه از خاکستر سر برون می آورد هر چند محافظه کاری وبری راست خود را از زیر فشار اجتماعی آن می کاست. باری، هر بار که این خون می جوشید لگامی بر دهنه ی چموش اسب های گانگستریسم و کابوئیسم غرب می زد. این خون اکنون به جوش آمده و گویی جانی تازه در کالبد جامعه ی افسرده ی غربی دمیده است. فرانسه بیش از هر جای اروپا، از این افسردگی ملی تا حدی رهایی یافته و با شکست مکرونیسم نشان داد که فرانسه هنوز هم دل در هوای جنبش می 1968 دارد. هویت تاریخی مدرن او در سرحدات اندیشه ی چپ شکل و معنا گرفته است. این سان راست افراطی و به تعبیری فاشیسم که همواره در نقش فرشته ی نجات بخش لیبرال و نئولیبرالیسم جهان سرمایه ظاهر شده بیش از هر زمان خود با بحرانی جدی روبروست. این که تمام ذخیره های لجستیکی او تا کنون به میدان آمده تا نگذارد چپ نقش بدیل سیاسی، اجتماعی خود را ایفا کند. می توان گفت شکست مکرونیسم که من آن را فاشیسم کراواتی های غربی می نامم، افقی رو به روشنای دموکراسی تا کنون بزک شده ی اروپایی دارد. اعاده ی حیثیتی اخلاقی است از آن. t.me/adabiatvispard
Показать все...
ویسْپَرَد / امراله نصرالهی

(کوته نوشت های ادبی امراله نصرالهی) ژرژ باتای بر این باور است که؛ «ادبیات یا همه چیز است، یا هیچ چیز»

3👎 1
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.