cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

هانیس💦🥂

میخوام صدای ناله هات 𝗠𝗘𝗠𝗢𝗥𝗬 ذهنمو پر کنه!🧠💦 - هانیس🧑🏻‍⚕️🔞 نویسنده: #نیلا_محمدی

Больше
Рекламные посты
1 513
Подписчики
-824 часа
-167 дней
-3330 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

1:12:34
Видео недоступно
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌˖🎬˖ᝰ #𝗔𝗻𝗶𝗺𝗮𝘁𝗶𝗼𝗻 ˖ 👩🏻•انیمه " اذیت کردن استاد تاکاگی سان " 🖤•#زیرنویس_فارسی 👦🏻•کیفیت 720p
Показать все...
Skilled.Teaser.Takagi-San.The.Movie.2022.720P.Web-Dl-mymoviz.mp4468.45 MB
#part118 سرمو پایین انداختم وتنها سکوت کردم که دوباره سوالشو تکرار کرد: - راستین مرده؟ شروین طاقت نیاورد ونگران مادرشو توبغلش گرفت وباقدم های تند همراه وهاب از عمارت بیرون زدن... - با توهم دختر،زبونتو موش خورده؟ تنها سری تکون دادم وهق زنان لب زدم: - مرده...اما مقصرش شروین نیست،اون بلایی سر داداشش نیاورده...اون فقط خواست از امانتی داداش مراقبت کنه همین. صدای گریه عزیزجون هم مثل من اوج گرفت وکل فصارو دربر گرفت... عصا از دستش افتاد وتنها دستشو میکوبید به پاهاش وازشدت درد هق میزد... ازاینکه نمیتونستم کاری براشون بکنم واین دردی که خودم تجربه کرده رو کمتر کنم حالم بدتر ازقبل میشد. - میخواین بهتون کمک کنم؟ - تو میتونی به خودت کمک کنی که میخوای به من کمک کنی؟بگو ببینم چند وقته بچمون مرده... دستمو روی شونه اش گذاشتم که لرزشی به تنش نشست وبه سختی از جاش بلند شد. با حس سستی پاهاش وخواست بیوفته که جیغ خفیفی کشیدم وخواستم بهش کمک کنم که دستشو بالا گرفت ولب زد: - نترس...ازاین بیشتر نمیتونم نابود بشم،این اخریشه عروس... دستشو روی دیوار گذاشت وبه سختی سمت پله ها قدم گذاشت. ناچار دست هامو دوطرف روی صورتم قاب کردم وبه گریه ام اوج دادم... چطور اینقدر سریع همه چیز ازاین روبه اون رو شد؟چرا نتونستم همراه ارغوان برم وخودمو نجات بدم،مگه من همینو نمیخواستم چرا قلبم بهم اجازه همچین کاریو نداد!
Показать все...
#part117 هاکانو کارد میزدی خونش درنمیومد بخاطر ضدحالی که ازجانب من خورده بود،اسلحشو گذاشت پشت کمرش وروبه ارغوان لب زد: - بریم. ارغوان باچشمای پر وشوکه به من خیره شده بود وحتی ثانیه ای چشم برنمیداشت... فریاد هاکان تلنگری شد که نگاهی بهش بندازه وهاکان دستشو گرفت وبیرون کشیدش... به شروینی خیره شدم که نابود شده بود واینو میتونستم به خوبی بفهمم. اون اینقدرا آدم بدی نبود که نشون میداد...اینو ازچشمای پرش که بخاطر دیدن مادرش توی این حال بود فهمیده بودم. خودمو به مامان کژال که مدام ناله میکرد واشک میریخت رسوندم وباصدای لرزونم لب زدم: - راســــتین... - تو نامزد پسرم بودی اره؟چرا بهم نگفتی؟ - مامــــان،هانیس بی گناهه،کاری نکرده،باید صحبت کنیم. مامان کژال عصبی از جاش بلند شد وسمت شروین پاتند کرد. - تو کشتی؟اره؟من برای همین بزرگت کردم که برادرتو بکشی؟چطور تونستی همچین ظلمی درحقم بکنی؟ وهاب برای اروم کردن مامان سمتش پاتند کرد ودست هاشو رودوطرف پهلوش قاب کرد. - اروم باش خانم،اونطور که فکر میکنی نیست. انگار به مامان کژال شوک عصبی وارد شده وعزیزجون هم که تکون نمیخورد ویه ریز گریه میکرد. - چه فکر کردنی؟یه عمر باهمه کثافط کاریات ساختم با اینکه میدونستم دم نزدم بخاطر بچه هام...که اونارو مثل خودت بار بیاری وتحویلم بدی؟پسرت مرده پســـــرت...حتی یه ذره هم ناراحت نشدی؟خدا لعنتت کنه،خدا ازتون نگذره... از شدت هق زدناش اشک از چشم های منم شروع به باریدن کرد اما غمم مثل روز اول نبود...الان تنها دغدغه ام چشمای پر وغرور شروین بود که نمیخواست بشکنه وسعی میکرد هرطور شده حفظش کنه اما براش سخت ازچیزی که فکر میکرد به نظر میرسید. هق زدن ها وداد بیداد مامان کژال خیلی طول نکشید که تو دست های وهاب خان از حال رفت وعسل که نظاره گر ماجرا بود سریع تلفنشو برداشت وزنگ زد به امبولانس... شروین ترسیده پاتند کرد وجسم بی جون مادرش رو دراغوش کشید. - زودباشید زنگ بزنید دکتر شهابی بیاد...زودباش. وهاب خان هم بادیدن جسم بی جون مامان کژال رنگ از رخش پرید. - عزیزجون خوبید؟ عزیزجون بی جون سرشو بالا گرفت وباصدای لرزونش لب زد: - میدونستی نه؟ میدونستی... چرا نگفتی؟
Показать все...
.
Показать все...
sticker.webp0.27 KB
Repost from N/a
⁠ - حاجی برای شب شورت و سوتین توری بپوشم یا ساتن؟!🔞🙈 لبخند شیطونی زدم و یک قدم نزدیکش شدم که تسبیحش رو در اورد و گفت: - همیشه چی میپوشید همونو بپوشید! سرمو جلو میبرم و توی گوشش میغرم: - من لخت میگردم همیشه، میخوای لختمو نشونت بدم پسره حاج حسین! استغفرالله میگه و میخواد ازم دور بشه که هولش میدم روی تخت و با ناز دستمو روی سینش میکشم... - ول کن دختر جان من آمادگیشو ندارم برای امشب... قهقه ایی میزنم و گازی از لبای مردونش میگیرم: - آمادگیو من باید داشته باشم که دارم... در ضمن می دونی حاج حسین بفهمه پسرش زنشو تمکین نمیکنه چی میشه؟! اون وقت میفهمن عروسشون هنوز باکره هست و اون دستماله خونی زخم روی دست بوده... به چشمهای بهت زدش خیره شدم و لبخندی شرارت بار زدم و دوباره گفتم: - نکنه مردونگی نداری پسرِ حاجی؟ اگه نداری برم سراغه یکی تا تمکی... با خشم خیمه زد روی بدنم و عصبی توپید: - من به تو یه مردونگی نشون بدم تا دیگه هوسه تمکین نکنی.... لباسم رو توی تنم جر داد و گازی از سینم گرفت که ناله ای کردم... - حاج کماللللللل انگار که با صدام تحریک شده بود و هر لحظه داشت منو به اوج میرسوند... بعد از چند دقیقه ارضا شدم، نفسه راحتی کشیدم و خواستم برگردم که خشن برم گردوند... - کجا کجا؟ من که هنوز مردونگیم رو نشونت ندادم! جلوی چشمهام لخت شد و دوباره خیمه زد روی بدنم... ترسیده بودم. فکر نمیکردم انقدر بزرگ باشه... گازی از لبم گرفت و خفه غرید: - دردت گرفت دستمو گاز بگیر... با فرو کردن......جیغه فرابنفشی کشیدم، که با گذاشتن لباش روی لبام خفه شدم... https://t.me/+u81fIB2A_MhkZjdk https://t.me/+u81fIB2A_MhkZjdk حاج کمال یه پسر تعصبی و مذهبی که با دیدنه نسیم قرتی و شیطون بهش دل میبنده... اوه اوه از این نسیم نگم براتون😱👌 دختره یه پا شره شر... هر روز یه بامبول برای حاجیمون درست میکنه یه روز تو پارتی میگیرنش یه روز بخاطر مزاحمت به مردم... ختم کلام حاج کمال از دسته نسیم شیطونمون دیونه نشه صلوات😂🤦‍♀ https://t.me/+u81fIB2A_MhkZjdk https://t.me/+u81fIB2A_MhkZjdk #مذهبی📿🔥
Показать все...
Repost from N/a
دختره قرص ضد بارداری میخره که شوهرش میفهمه و...❌ https://t.me/+u81fIB2A_MhkZjdk با فریاد وحشتناکِ حامی که اسم من رو صدا می‌زد از خواب پریدم... - فهمید...دیگه فهمید.... - به وَلله می‌کشــــــــــــــــمت! با کوبیده شدن درِ اتاق ترسیده عقب رفتم که با تاج تخت برخورد کردم... با دیدن قامت حامی به چشمهاش که خون می‌بارید خیره شدم... - حامی...برو...بیرون....برو.... پوزخندی زد و با لحن ترسناکی غرید: - برم بیرون؟ من تازه اومدم که کجا برم؟! خواست به طرفم بیاد که جیغی کشیدم، خان جون و سیمین دستاش رو گرفته بودن... - پسرم حامی آروم باش! - داداش حالا یه اشتباهی کرده تو ببخش! حامی فریاد می‌کشید و می‌خواست به طرفم بیاد تا منو بکشه... یه لحظه آروم شد و خان جون، سیمین رهاش کردن اما کاش رهاش نمی‌کردن؛ هجوم اورد سمتم و از موهام گرفت... - قرص ضد بارداری می‌خری تا بچه دار نشیم؟! سیلی به صورتم زد که خان جون با سیمین خواستن جلوش رو بگیرن اما انگار حامی یه حامیه دیگه بود... - برید بیرون و تو بحث ما دخالت نکنید! - پسرم کاری نکن که... خشن غرید: - برید بیرون! کوبوندم به تاج تخت و خفه تو گوشم غرید: - حالا که قرص ضد بارداری می‌خواستی مصرف کنی باید تاوانشم بدی! اشکام جاری شدن، نفسم بند اومده بود... - و...ولم...کن....! تابم رو وحشیانه جر داد و با اعصبانیت غرید: - تو هنوز امیر حامی رو نشناختی! به وقتش عاشقی می‌کنم... گازی از جناق سینم گرفت و ادامه داد: - به وقتشم عین یه گرگ میدرمت! لباساش رو در اورد چشمم به هیکل درشتش خورد، خدا لعنتم کنه! خم شد و شلوارم رو کشید پایین، رونم رو با دستش فشرد که جونم رفت... - دردم میاد! با انگشتش آروم کوبید به لبم و غرید: - الان نباید دردت بیاد... دستو پا میزدم تا از دستش خلاص بشم، با اعصبانیت دستامو جفت کرد بالای سرم... - هیششش! با دردی که زیر دلم پیچید جیغی کشیدم، نفس نفس می‌زدم... - تاوان کسی که بخواد از من چیزی رو مخفی کنه اینه! خیمه زد روی بدنم و لبامو خشن گاز گرفت طعم خون رو توی دهنم حس کردم نای حرف زدن رو نداشتم... بعد از تجاوزی که بهم کرد از روی بدنم کنار رفت و غرید: - دفعه ی دیگه اینطور آروم رفتار نمی‌کنم! - خدا لعنتت کنه! پوزخندی زد و لباساش رو پوشید... - پاشو خودتو جمع جور کن! تو انقدر سست نبودی؟! با تمسخر جمله ی آخرش رو گفت و رفت، با درد از روی تخت بلند شدم و به سمت حموم رفتم... وان رو پر آب کردم که یهو چشمم به کف سفید حموم خورد، خون همه جا ریخته بود... بی اهمیت داخل وان شدم و خودم رو شستم، زیر دلم به شدت تیر می‌کشید... بعد از حموم کردن به سمت توالت فرنگی رفتم، گوشه ایی افتادم و زجه زدم به حالِ خودم... حوله رو برداشتم و به طور وحشیانه ایی به جون بدنم، لبام، سینه هام افتادم... انگار نجس شده بودم... https://t.me/+u81fIB2A_MhkZjdk 🚷 #اخطار_ورود_افراد_20_سال 🚷 #اخطار_ورود_افراد_20_سال منتخب ترین رمان تلگرام که با هر پارتش غوغایی به پا کرده که نگو❌🔥 نویسنده تذکر داده سنین زیر 20 سال عضو چنل نشوند👌😌 ⚠️دارای صحنه های ارتوتیک و جذاب، مردی خشن که عاشقانه هایش را فقط و فقط برای عشقش خرج میکند⚠️ https://t.me/+u81fIB2A_MhkZjdk https://t.me/+u81fIB2A_MhkZjdk ‼️به ده نفر اولی که عضو شوند لینک VPI رمان تعلق میگردد‼️
Показать все...
Repost from N/a
-وقتی عقدت شد تا سه ماه به دختر بیچاره نگاه نمیکردی، الان که آقات گفته طلاقش بدی یادت افتاده زنته و باید دلت براش تنگ بشه؟      -مادر بزرگ ما... -نگران نباش دخترم، نوه‌ من باید ادب شه ارشیا اومد جلو- به ولله میخوامش خاتون، جونم براش در میره چطوری طلاقش بدم.      مادر بزرگ روی صندلی نشست- من این حرفا حالیم نمیشه آقات گفته حالا که این دخترو نمیخواد طلاقش بده همه رو راحت کنه مگه اینکه... منو ارشیا همزمان گفتیم-مگه اینکه چی؟ مادربزرگ لبخندی زد و گفت - مگه اینکه تا فردا بچه دار بشید ارشیا- خاتون پناه هنوز بچست -من این حرفا حالیم نیست، یا بچه دار میشید یا خودم براتون وقت دادگاه میگیرم یهو ارشیا دستمو سمت ماشین کشید که جیغ زدم- چیکار میکنی؟ -نشنیدی؟ یا بچه یا طلاق ...🔥📵😳🤣 https://t.me/+npLtupGZXjlkY2Jk https://t.me/+npLtupGZXjlkY2Jk
Показать все...
Repost from N/a
چه بخوای چه نخوای پرده ات رو خودم میزنم وحشی کوچولو! https://t.me/+u81fIB2A_MhkZjdk وارد رختکن شدم و در کمدم رو باز کردم تا لباسم رو با یونیفرم پرستاری عوض کنم. یونیفرمم رو درآوردم و روی دسته ی مبلی که کنار پنجره قرار داشت گذاشتم. مانتوم رو درآوردم؛ زیرش یه تاپ بالا نافی قرمز پوشیده بودم که جذب بدنم شده بود و به قول ندا قرمز میپوشی سکسی میشی. با احساس سنگینی نگاهی سرم رو برگردوندم که نگاهم با نگاه دکتر کامروا گره خورد. بهت زده نگاهش کردم اون توی رختکن پرسنل چیکار میکرد؟! با عجله یونیفرمم رو روی شونه ام انداختم و با عصبانیت داد زدم: - به چه حقی وارد رختکن پرسنل میشید؟! لطفا برید بیرون نیشخندی زد و اومد طرفم چونه ام رو گرفت و فشرد آخی از درد از بین لبهام خارج شد. با شنیدن صدای آخم چونه ام رو ول نکرد که هیچ بیشتر فشرد. - وقتی یه پرستار که از قضا خوشگل و دلبر هم هست به دکترای بیمارستلن سرویس میده چرا به رئیس بیمارستان سرویس نده؟! با پرخاشگری گفتم: -من هرکار دلم بخواد انجام میدم وبه کسی ربطی نداره؛ بخوام زیرخوابشون میشم بخوامم باهاشون گرم میگیرم. دکتر پرتم کرد روی مبل خم شد سمتم و غرید: -چه بخوای چه نخوای پرده ات رو خودم میزنم وحشی کوچولو! از روی بدنم بلند شد و به طرف در رختکن رفت درو قفل کرد و بعد به سمت من برگشت خشن لب زد: - خب خب الان نوبتیم باشه نوبت یه سکسه نظرت چیه خانم مهدیار؟ جوابی نداشتم که بهش بدم یعنی اگر چیزی میگفتم مساوی میشد با اخراج شدنم و تهش ختم میشد به یک ازدواج اجباری پس لال شدم تا اخراج نشم! https://t.me/+u81fIB2A_MhkZjdk https://t.me/+u81fIB2A_MhkZjdk #ممنوعه❤️‍🔥 https://t.me/+u81fIB2A_MhkZjdk https://t.me/+u81fIB2A_MhkZjdk "این رمان دارای صحنه های باز و ارتوتیک است"
Показать все...
Repost from هانیس💦🥂
sticker.webp0.32 KB
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.