کانال رسمی «زهرا سادات رضوی»
👑﷽👑 رمانهای بنده👇 💟 گیسو (فایل فروشی) 💟 مرواریدی در صدف(قرارداد چاپ) 💟 بینفس در گرداب(قرارداد چاپ) پیج اینستاگرام نویسنده❤️👇 https://instagram.com/zahra.sadat.razavi76
Больше40 594
Подписчики
-4224 часа
-3637 дней
+37130 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
- همهی تلاشمو کردم که به اینجا نرسه دخترِ خان.
نگاهش را از پنجره به باغ دوخته بود. حالا هیکل درشتش را میدیدم که انگار تند نفس میکشید و تن من، مثل گنجشک توی قفس میلرزید.
https://t.me/+SICunWgbsPdlYjg0
- اما حالا که به اینجا رسیدیم، حالا که با این لباس سفید پا گذاشتی تو عمارت من، باید با تموم وجود مال من بشی. تنت و اینجا و اینجا.با نوک انگشت به قلب و سرم اشاره کرد.نمیخواستم بفهمد که چقدر از او و آتش توی چشمهایش میترسم. لب زدم: اگه اومدم تو این عمارت فقط واسه پیدا کردن اون زنه که میدونم دست تو باهاش تو یه کاسهاس. مطمئن باش روزی که بفهمم بانو الف کیه، یک ساعتم اینجا نمیمونم.پوزخند نشست روی صورت بزرگ و سبزهاش. با قدمهای آهسته به سمتم آمد. نزدیک شد، نزدیک و نزدیکتر.
https://t.me/+SICunWgbsPdlYjg0
👍 1🥰 1
1 24410
Repost from N/a
00:48
Видео недоступно
#عاشقانه_کلکلی
#معمایی_روانشناسی_هیجانی😍
عزیزان حیفم اومد این رمان فوق العاده رو بهتون توصیه نکنم. اگه شما هم مثل من هستید و قلم نویسنده براتون مهمه و هر چیزی رو نمی خونید حتما این رمان زیبا و جذاب رو از دست ندید😍❤️🔥
چند روز پیش سخت دلم گرفته بود و خواستم یه رمانی بخونم که هم محتوا داشته باشه هم قشنگ و عاشقانه و پر کشش باشه و کلی پارت آماده در کانال داشته باشه. چشم تون روز بد نبینه که هر کانالی رو باز می کردم نفسم از چرت و پرت بودن شون بند می اومد آخه تعریف از خود نباشه کمتر رمانی مثل رمان خودمون موضوعش دلبر و جذابه تا این که این رمان رو پیدا کردم.
وقتی به خودم اومدم همه ی پارتاشو یه سره خونده بودم. دلم نیومد برای شما نذارمش. زود جوین شو👇👇👇
https://t.me/+RW7cWj_pshs5Zjg8
💥 من کاوان ملک یه جراح نخبه بودم با دستانی پنجه طلایی اما با مرگ نامزدم در حین جراحی دنیای حرفه ای من تموم شد و تبدیل شدم به یه ادم منزوی و بی حوصله و بداخلاق که تحمل هیچ کس رو نداشتم اما با اومدن نیلوفر توی همسایگیمون که دنیای شیطنت بود زندگیم دچار چالش عجیبی شد😱😵💫
https://t.me/+RW7cWj_pshs5Zjg8
توی کانالvipتموم شده😍😍
72600
Repost from N/a
- من نفر سوم هیچ رابطهای نمیشم.
دخترک وسط اتاق ایستاده بود و چشم به او داشت. دلش قلبش ساز مخالف میزد و برای آنجا آمدن زیاد جنگیده بود و الان دخترکی تمام مبارزاتش را به سخره میگرفت. باز شنید.
- من با این شرایط تن به آغاز یه زندگی نمیدم... متأسفم!
اخمهای مرد درهم بود و چند ثانیه زمان برد تا بلند شود.کوتاه لب زد:
- مزاحمتون شدم، با اجازه!
و بیرون رفت.
مرد بیرون رفت و دختری ماند که پاهایش تا شد و روی زمین زانو زد. دست روی دهانش گذاشت تا صدای گریهاش بیرون نرود. به مردی نه گفت که از ته دل عاشقش بود و غیر از او هرگز هیچ مرد دیگری را به خلوتش راه نمیداد. مردی که دیگر برنمیگشت!
ذهنش کشید به نجاتش توسط او، تیر خوردنش، عبور غیر قانونیاش از مرز... به یک دنیا فداکاری همکار مغرورش آن هم وقتی که دیر زمانی نمیگذشت از روزی که سایه هم را با تیر میزدند.
هق زد...
عاشقش بود...
به خدا نمیشد عاشقش نشد.
https://t.me/+vM93XPmhpHxiNjI0
https://t.me/+vM93XPmhpHxiNjI0
https://t.me/+vM93XPmhpHxiNjI0
شاهکار پلیسی و هیجانی جدید از اکرم حسینزاده
آراد مردی مقتدر که آوازهی شرکتش تا اون سمت مرز هم کشیده. مردی جذاب که گذشته ای مرموز داره و حالی مرمورتز...به قصد انتقام به دیانا نزدیک میشه. دیانا در نگاه اول یک دل نه صد دل عاشق آراد میشه اما خبر نداره که اون دختر مردیه که زندگی آراد رو نابود کرده و قصد آراد از نزدیکیش با دیانا فقط انتقامی کشنده است...
این وسط همکار آراد که یه خانم دکتر لجباز و باهوشه هم توسط دایی همین دیانا به گروگان گرفته میشه... خانم دکتری که آراد به قدری از دستش شکاره که دستش بهش برسه تکه بزرگش گوششه ولی آدم کنار ایستادن هم نیست و درست لحظه رد کردنش از مرز صفر یونان و ترکیه پیداش میکنه....
عاشقانهای جنجالی و نفسگیر از خالق رمانهای نفسآخر و بازندهها نمیخندند و ده اثر چاپی دیگر...
https://t.me/+vM93XPmhpHxiNjI0
https://t.me/+vM93XPmhpHxiNjI0
https://t.me/+vM93XPmhpHxiNjI0
شبیهش رو جایی نخوندین بدون شک😎😎😎
86300
Repost from N/a
00:06
Видео недоступно
تو آشپزخونه غذا میپختم که اومدن گفتن شوهرت دادیم! یه روز عادی بود مثل همهی روزای دیگه…
من به فکر خرد کردن پیاز و سیب زمینی بودم که فهمیدم قراره تا شب بشینم سر سفرهی عقد!
نتونستم مخالفت کنم. برای یه دختر بیمادر که همه باهاش مثل یه نونخور اضافه رفتار میکردن، همون بهتر که میرفت خونهی شوهر! حداقل اونجا منتی نبود…
اما حتی ازدواجمم یه ازدواج عادی نبود! سفرهی عقدی درکار نبود. با پدرم رفتیم تو یه عمارت بزرگ و خالی! اونجا عاقد اومد و سریع خطبهی عقد رو خوند…
بین من و مردی که فکر میکردم مُرده!
همهچیز مخفیانه انجام شد…
ازدواج من با مردی که زنده برگشته بود تا انتقام بگیره!
منم وسیلهی انتقامگیریش بودم…
اولین شبی که تنها شدیم، بهم یه حرف مهم زد!
تازه اونجا بود که فهمیدم چرا باهام ازدواج کرده!
اون میخواست…😢❌❌
https://t.me/+VZL1kEXVj7E1ZGE8
https://t.me/+VZL1kEXVj7E1ZGE8
❤ 1
53410
Repost from N/a
Фото недоступно
من میعادم..
یه جوون به قول بابا یه لاقبا که هنوز باورش نشده دقیقا چه بر سرش آمده!
بعد از مدت ها زیر آب ماندن، آمده بودم روی سطح آب.
گوش هایم کیپِ کیپ بود و نفسم هنوز جا داشت برای قبراق شدن.دیگر نه سیگار دوای درد می شد نه آرامبخش ها.
همه ی واگویه های این چند روز پشت پلک هایم صف کشیدند.
نگرانش بودم؟ بیشتر شبیه دلتنگی بود.
هم معنی بودند باهم؟
اصلا از کجا چنین حسی پا گرفت؟
خاطرات کنار هم سپری کرده را که کنار هم چیده ام، دلم می خواهد تک تک موهایم را از ریشه بکنم.
خاک بر سرم کنن که اگر واقعا به من حسی داشته باشد!
آن دختر عاقلی که من می شناسم عقل سلیمش اجازه ی چنین جسارتی را به خودش نمی دهد.
قحطی مرد برایش آمده که دل ببندد به منِ......
#عاشقانه_ای_دلچسب
#پیشنهاد_ویژه
https://t.me/+g8cZku5e6b0xMzc0
49300
Repost from N/a
00:17
Видео недоступно
اگه دلتون یه عاشقانه میخواد که:
1:دختر قصه یه شخصیت شاد داشته باشه و تو سریخور نباشه و برای خودش احترام زیادی قائل باشه
2:پسر قصه جای فحش و کتک،با احترام با زنی که دوسش داره برخورد کنه و جنتلمن باشه
3: پسر قصه زودتر عاشق شه و دختره ندونه😍😍😍😍
4:دلتون ضعف بره از عاشقانه های قصه😍❤️🔥
5: قهقهه بزنید و یه دل سیر بخندید😁😂😂
پس میرا رو از دست ندید که سرتون کلاه میره. جوری که همه عاشقش شدن و دوسش دارن😌😌❤️
https://t.me/+iyw8L0ip0wIwM2Jk
مرا بین در و خودش گیر انداخت با خنده گفت:
-کجا مصیبت؟
-نه دیگه برم،مزاحمِ آسایشت نشم!
دستش رویِ پهلویم نشست و مرا به سمتِ خودش کشید:
-بمون حالا؛دوست دارم آسایشم بهم بخوره!
لبم به خنده باز شد اما بلافاصله با یاداوری اینکه در باشگاه هستیم،محکم به لبم کوبیدم:
-هیییین،تو باشگاهیم. زشته!
اما اهمیتی نداد و از پشت سرش را در گودی گردنم برد:
-چقدر غر می زنی تو آتیش پاره!
41610
Repost from N/a
من فقط به این امید رفتم دانشگاه که شاهزاده سوار بر اسبم رو پیدا کنم
تو فامیل ما رسم بود دختر توی سن شونزده، هفده سالگی شوهر کنه ولی من مونده بودم روی دست پدر و مادرم.
از خواستگار هیچخبری نبود که نبود هر جا رو نگاه میکردی برهوت.
اگرم کسی میاومد خواستگار تا میفهمید مادرم چیکارهاس دوتا پا قرض میگرفت د برو که رفتی.
اخه شما بگید مردشور ترس داره؟ نه واقعا ترس داره.
ببخشیدمادرم کنارم نشسته زد پسکلهم و گفت:مردشور نه، تطهیر کننده
حالا از بحث خارج نشیم.
آقا مردشور کجاش ترس داره؟ ادم از مرده میترسه میگه یک وقت دستشو دراز میکنه مچ ادم رو میگیره با خودش میکشه توی قبر ترس به جا و منطقی هم هست.
که البته مادر ما یک عمر مردها رو شسته و هیچ وقت ندیده که هیچ مردهای بتونه دستش رو دراز کنه کسی رو با خودش ببره.
ولی مردهشور، آخخ ببخشید تطهیر کننده ترسش کجاست؟
تازه اونم خودش نهها، دخترش!!!!
خلاصه جونم براتون بگه من وقتی دیدم از در و همسایه و فامیل آبی گرم نمیشه رفتم دانشگاه تا شاهزاده سوار بر اسبم رو پیدا کنم این ورو گشتم نیست اونور گشتم هستتت. آقا هستت.
ای وای ببخشید نیست صاحب داره اومد بردش.
شاهزادهی من بالاخره از سرکوچهمون پیداش شد، نه که از اونجا بیاد داخل. کلا خونهشون اونجا بود. البته متاسفانه اسب نداشت.
با خودم گفتم:اشکال نداره حتما موتور داره مثل گوگوش و بهروز وثوقی میشینم روی موتور میزنیم به دل جاده چالوس.
ولی با عرض تاسف موتور هم نداشت.
یک ماشینی ایرانی اونم از نوع اقساطی داشت.
خلاصه تا خواستم بگم نه مامانم زد پس کلهم که:
- همینو دو دستی بچسب که شوهرموهر دیگه خبری نیست.
منم دو دستی چسبیده بودمش ولی نمیدونم یکهو این دخترهی ایکپیری، منظورم نامزد سابق شوهرمه از کجا پیداش شد.
که الهی خودم سرتخته بشورمش، وای البته نه منکه میترسم میدم مامان بشورتش
دهنم کف کرد دیگه باقیش رو نمیگم خواستی بخونی بیا اینجا
https://t.me/+fs6qfwMmw6kxZTVk
https://t.me/+fs6qfwMmw6kxZTVk
❤ 1
67020