499
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
کانال »VIP« افراط زده شد.🎉
فقط با مبلغ ۱۵/٠٠٠ تومان میتونید vip رو خریداری کنید.
در ویپ دو برابر اینجا یعنی نزدیک یک ماه جلوتریم و روزانه اونجا دو پارت میذاریم ولی کانال اصلی فقط یکی!🥰❤️
فیش واریز رو برای ادمین ارسال کنید تا در کمترین زمان لینک vip افراط رو براتون بفرسته.👇🏻❣
@Jehanbanoo
37700
#part_50
بعد از خداحافظی و یکم بحث بالاخره قطع کرد.
عصبی موبایل و روی داشبورد پرت کردم.
- کثافت، همش به خاطر توعه احمق بود، اصلا شما رفتید اونجا چه غلطی کنید؟
غرید: مثل آدم حرف بزن، من اونجا با امیر کار داشتیم، دخترا خودشون اومدن کسی مجبورشون نکرد!
من که میدونستم اون ساحل احمق خواسته بره، اون ستینم از خدا خواسته پایه مهمونی...
- اونجا چیکار داشتید؟
زیر چشمی فقط نگاهم کرد و به جلو خیره شد.
لعنتی نمیخواست حرف بزنه!
اصلا به جهنم مهم نبود، ولی خودم ته این ماجرارو بالاخره در میاوردم.
بالاخره رسیدیم جلوی خونه(گاراژ) که زد کنار و از ماشین پیاده شدم.
امیر و ساحل شاید نجات پیدا کرده بودن اما ستین اگه حتی بازداشتگاه بود، کسی رو نداشت براش سندی چیزی بذاره مخصوصا با سابقه خرابی که داشت بیشتر نگهش میداشتن.
کلید انداختم و قفل گاراژ باز کردم و کرکره کشیدم بالا و بعد از باز کردن حفاظ آهنی دوم حالت کشویی داشت وارد خونه شدم و سمت گاوصندوق رفتم که پشت کتابخونه بود.
همینطور که میگشتم صدای پاش رو میشنیدم، اهمیت ندادم که صداش نزدیک تر شد.
- جای خفنی برای خودت درست کردی، ولی شبش تنهایی برات ترسناک نیست؟
کج دهنی کردم و بعد چک کردن سند داخل پوشه برش گردوندم.
- پیداش کردم بریم...
به محض عقب گرد کردنم تو سینه اش فرو رفتم که ناخودآگاه جیغ خفه ای کشیدم.
10700
#part_49
- خوابت نبره، پاش و یِ آدامسی چیزی بالا بنداز.
مرگی نثارش کردم که نگاهی به ساعت انداخت و گفت: یکم دیگه تاب بیار، راهی نمونده میرسیم.
- دلت خوشه؟ بعدشم این همه راه باید برگردیم...
با زنگ خوردن موبایلم دست از بحث کردن باهاش برداشتم و جست زدم و بی توجه به حرفاش موبایلم و از تو جیبش بیرون کشیدمکه نهایتا با صدای دادش عقب کشیدم و تماس رو وصل کردم، کنار گوشم بالا گرفتم.
- سلام...
پشت خط بیشتر از این اجازه نداد و حرفم رو قطع کرد.
- چرا هرچی میگیرمت جواب نمیدی دختر؟ ساحل و با هزار بدبختی با پدرش پیدا کردیم کلانتری بود، امیرم تو قسمت مردونه بازداشتگاه، شما بچه ها باز چیکار کردید؟
حیرون مونده بودم و فکم انگار قفل کرده بود، هیچی نمیتونستم بگم، خاله از کجا انقدر زود فهمیده بود؟
صدای پشت خط عصبی و بلند تر پیچید.
- مونا هستی؟ دختر با تو دارم حرف میزنم...
- خاله ببخشید...پس ستین چی، از اون خبر نداری؟ مگه همراه ساحل نیستش؟
صدای نفس کلافه اش از پشت خط به گوشم خورد.
- نه!
پس تو کجایی؟ باز بدبختی درست کردی خودت جیم شدی؟!
پریشون دست به سرم کشیدم.
- خاله، جونِ من یک لحظه گوش کن، من خونه بابا بودم امشب، بچه ها هم به من از این قضیه چیزی نگفتن میخوان کجا برن، فقط وقتی ستین زنگ زد ناخوش بود، سریع خودم و رسوندم...حالا شما یک آماری از ستین بگیر، مرگ من خبر بده، گوشی اش اِشغاله هرچی میگیرمش.
9000
#part_48
حرفی دیگه بینمون رد و بدل نشد و در ظاهر خیره به مسیر بودم اما فکرم کاملا درگیر امیر و ساحل بود، مخصوصا ستین!
موبایل ستین رو با وجود اینکه خاموش بود چند بار گرفتم که آخرش پسره نفهم گوشی رو از دستم کشید.
- وحشی چه مرگته؟ گوشی ام و پس بده.
با خونسردی تام موبایلم و تو جیب شلوارش جا داد و بدون اینکه نگاهی بهم بندازه گفت: لازم نکرده، در ضمن من اسم دارم، خوبه اشخاص رو با اسم صدا بزنی، نه لقب های زننده کوچه بازاری!
هیستریک خندیدم و ساعدم روی پیشونی ام گذاشتم و سرم رو به صندلی تکیه دادم، چشم بستم.
- برام مهم نیست،فقط لطفا تا وقتی برسیم خفه شو!
- ساعد رسولی.
هیچ واکنشی نشون ندادم.
ذاتا اسمش رو میدونستم اما از اولی که دیده بودم به لقب جوجه بسیجی صداش میزدیم و انصافا بهش میومد!
اما ساعد به نظرم یک جوری سنگین بود که البته به چهره زمختش میخورد.
شاید زیر اون ریش و پشم زیاد نمیتونستم نظری راجب چهره همیشه جدی و خونسردش بدم اما در کل مرد چهارشونه و خوش هیکلی بود، البته نه به خوبی امیر ولی بازم خوب بود!
کم کم چشم های سوزناکم داشت از خستگی گرم میشد که صدای نحسش تو گوشم پیچید.
9200
#part_47
- باشه، پس خواستی بگیر بخواب.
کج دهنی کردم و خم شدم ضبط ماشین رو روشن کردم و آهنگ رز مشکی رو پلی کردم... حداقل اینطوری با صدای موزیک خوابم نمیبرد!
هرچند استرسم این اجازه رو نمیداد ولی خودم رو داشتم میکشتم که دستم رو بالا نیارم و ناخون هام رو نجویم!
- تند تر نمیتونی بری؟ چقدر دیگه میرسیم.
جوابم رو نداد که کلافه دَمی گرفتم و موبایلم رو از داخل جیب کُت چرمم بیرون کشیدم و ساعت رو نگاه کردم.
ساعت یک و خورده ای بامداد بود... خدایا چقدر زمان زود میگذشت.
- از کجا فرار کردی؟
دَم عمیقی گرفت و همونطور که با شصت روی فرمون ضرب گرفته بود، گفت: از روی دیوار کمک کردیم بالا رفتیم، اولش دو تا دخترا، ولی یک پسره تهش موند نتونستم بکشمش بالا!
آهانی گفتم و با چشم های ریز شده مشکوک بهش نگاه کردم.
- چطوری از رو دیوار پُر از نرده و سیخ شدی؟
نگاه خنثیٰ بهم انداخت و یکی از آستین های لباسش رو بالا زد که یک لحظه با دیدن رد عمیق و خون خشک شده روی ساعدش چهره ام توی هم رفت.
- شت، بد رفتی پس تو دیوار!
- شکم و پهلومم هست، ولی خب گذشت دیگه.
پوزخندی زدم و سرم رو به صندلی تکیه داد و مشغول بازی با ناخون هام شدم.
- خوبه دیگه حالا پپسی برای خودت باز نکن!
10200
کانال »VIP« افراط زده شد.🎉
فقط با مبلغ ۱۵/٠٠٠ تومان میتونید vip رو خریداری کنید.
در ویپ دو برابر اینجا یعنی نزدیک یک ماه جلوتریم و روزانه اونجا دو پارت میذاریم ولی کانال اصلی فقط یکی!🥰❤️
فیش واریز رو برای ادمین ارسال کنید تا در کمترین زمان لینک vip افراط رو براتون بفرسته.👇🏻❣
@Jehanbanoo
22700
#part_46
حالم از این حجم خونسردی اش به هم میخورد.
اصلا مگه می شد؟!
از شدت استرس دلم میخواست کل ناخون هام رو بشکنم، ولی حیف که نمیشد تازه پول ترمیم داده بودم!
صندلی جلو رو گرفتم و بی توجه به سر و صداش بالاخره جلو روی صندلی شاگرد نشستم.
- آخیش...
زیر لب احمقی نثارم کرد که خودم رو به نشنید زدم و داشبورد رو باز کردم و دنبال بسته آدامس گشتم.
- کجا برم؟ من بلد نیستم.
سرم رو بالا کردم و به مسیر نگاه کردم.
- باید بریم خونه بابام، هرچند پوست از کله ام میکنه ولی چاره ای نیست.
- خب آدرسش؟
نفس کلافه ای کشیدم و وقتی دیدم بسته آدامس و پیدا نمیکنم، محکم درب رو به هم کوبیدم.
- ولش کن، بریم خونه، فکر کنم چنتا سند داشته باشم...
با صدای دو رگه اش سوالی پرسید: منظورت همون گاراژیه که چند نفری زندگی میکردید؟
بهش دهن کجی کردم، نمیفهمیدم چرا انقدر دوست داشت رو نِرو من راه بره؟!
- تا کرج و اونجایی که میگی کلی راهه، به نظرت میرسیم؟
چشم غره ای رفتم و تو بازوش کوبیدم.
- چاره دیگه ای داریم؟ نمیشه الآن برم خونه بابام.
22900
#part_45
- این دیگه به تو مربوط نیست بچه پررو!
کلافه دَمی گرفتم و از این حد بی پروایی و وقاحتش خنده هیسترکی زدم.
- باشه، گمشو فعلا از ماشینم پایین، خودم سه تاشون و از اون جهنم خلاص میکنم امشب، تو هم برو خونه تون تخت بگیر بخواب.
بی حرف از ماشین پیاده شد که خوشحال از اینکه بحث نکرد از ماشین پیاده شدم تا بشینم جلو، پشت فرمون اما زهی خیال باطل!
بدون توجه به من پشت رول نشست.
- بیا بشین، نمیتونم بذارم شب تنها تو کوچه پس کوچه ها بِرونی!
تو شیشه نیمه پایین اومده کوبیدم.
- گمشو پایین تا اون روی سگم بالا نیومده، دوباره به روت خندیدم پررو شدی...
هنوز حرفم تموم نشده بود که با زدن استارت و گاز ناگهانی که به ماشین داد، صدای جیغ لاستیک ها بد پیچید و من ناچاراً وقتی دیدم خیال رفتن داره، درب پشت سمت مسافر و باز کردم و تقریبا خودم و توی ماشین پرت کردم و در رو به هم کوبیدم!
دست به صندلی جلو گرفتم و بلند شدم.
- خدا لعنتت کنه مرتیکه، خودم خفت میکنم، این ماشین چیزی اش بشه، خودت و هفت جدت و چال میکنم!
بی واکنش به حرفی که زدم فرمون رو چرخوند و تو کوچه دیگه رفتیم، در حالی که من از دردی که بی هوا تو مچم پیچیده بود، داشتم دستم رو مالش میدادم!
- کجا برم؟
- تو وقتی نمیدونی کجا بری غلطِ بیجا میکنی پشت فرمون بشینی، ماشین خودتم گوشه خیابون وِل کردی احمق!
نگاه گذرا و نامحسوسی از آینه جلو ماشین بهم انداخت که از چشمم دور نموند.
- حداقل اونقدری حماقت نمیکنم که موقع پیاده شدن از ماشین همینطور سوئیچ و به امان خدا روی ماشین ول کنم و شیشه رو پایین بدم!
21810
Выберите другой тариф
Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.