Ghost in the Wind
تامینو میخواند: «نور میسوزد؛ همانگونه که من میسوزم.» . . . اینجا کمی راجع به احوالاتم مینویسم. گاهی هم آهنگ و شعر پست میکنم میکنم و از امیلی دیکنسون و سیلویا پلاثِ عزیز حرف میزنم. https://telegram.me/BChatBot?start=sc-51474-x78QoXU
Больше246
Подписчики
Нет данных24 часа
-17 дней
-730 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
بزرگترین دشمن جمهوریاسلامی زنه. همین مویی که با شال و روسری پوشیده نشده، برای اون از صدتا توپ و تانک هم خطرناکتره. خودش هم این رو خوب میدونه و برای همین هم هست که دوباره کفتارهاش رو وسط کوچه و خیابون رها کرده.
تنهایی، روح مرا میجود و افکارم را باطل و فاسد میسازد. تمام ناراحتیهای فکرم مال تنهایی است. وقتی تنها هستم و کسی نیست تا افکار پاک و سالم به من تلقین کند آن وقت دست و پا بسته اسیر افکار عجیب خودم میشوم که یک وقت میبینم که دیگر هیچ قدرت مقاومت ندارم، میبینم از زندگی سیرم. حس میکنم که همه به من با چشم تحقیر نگاه میکنند و به نظرم میرسد که وجودم عاطل و باطل و باعث ننگ و ناراحتی است، آنوقت رنج میبرم و پیش خودم نقشه میکشم که همه را از دست خودم راحت کنم.
-بریدهای از نامهی فروغ فرخزاد به پرویز شاپور.
من نمیدانم تو در اینباره چه فکر میکنی ولی من همیشه دوستدار یک زندگی عجیب و پر حادثه بودهام. شاید خندهات بگیرم اگر بگویم من دلم میخواهد پیاده دور دنیا بگردم. من دلم میخواهد توی خیابانها مثل بچهها برقصم، بخندم، فریاد بزنم. من دلم میخواهد کاری کنم که نقض قانون باشد.
شاید بگویی طبیعت متمایل به گناهی دارم ولی اینطور نیست. من از اینکه کاری عجیب بکنم لذت میبرم.
من دلم میخواهد این لفظ «باید» از زندگی دور شود. باید اینکار را بکنی، باید اینطوری لباس پوشید، باید اینطوری راه رفت، باید اینطوری حرف زد، باید اینطوری خندید. آه همهاش باید. همهاش سلب آزادی و محدودیت. چرا باید؟ میدانم که به من جواب خواهند داد زیرا قوانین اجتماع اجازه نمیدهد طور دیگری رفتار کنی، اگر بخواهی برخلاف دیگران رفتار کنی دیوانه و احیانا جلف و سبکسر خطاب خواهی شد. من نمیفهمم این قوانین را چه کسی وضع کرده. کدام دیوانهای بشر را به این زندگی تلخ و پر از رنج محکوم کرده؟
-بریدهای از نامهی فروغ فرخزاد به پرویز شاپور.
Repost from نباید میماندیم
چرا عدهای، بوسه و هرچی رو که به خواهشهای تن و بدن ربط داره، ناپاک و پَست میدونن؟ چرا عشقی که "بوسه و تن را نمیخواهد" اینهمه ستایش و تقدیس میشه؟ و به عنوان عشقی "واقعی یا عمیق یا اصیل" ازش یاد میشه؟ چطور میشه عشق رو از "جسم و خواهشهای تن" جدا دونست؟ چطور ممکنه عاشق کسی باشی اما بوسیدنش رو نخوای؟ بدنش رو نخوای؟ یعنی چه که عاشق "خودشم" نه "بدنش". این "خود" چیه که "بدن" جزوش نیست؟
#معین_دهاز
@nabayad_m
00:59
Видео недоступноПоказать в Telegram
«میرم به سوی اون دیاری که توش منو تنها نذاری.»
2.73 MB
Repost from “یکَم مان”
حالا دیگه این صدا جون نداره. میدونید چی میگم؟ یعنی وقتی گوشش میدی، یه صدای زنده نیست. انگار که صداعه خشدار باشه، یکم خاک نشسته باشه روش، کدر شده باشه، دور شده باشه، خیلی قدیمی باشه.
Выберите другой тариф
Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.