cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

ᒥ𝒀𝑬𝑴𝑰𝑵ᒧ

عاشق همیشه قصه زجر آوردی دارد.🕷🩸⛓ - - - - - - - - - -🕸- - - - - - - - - - ↲رمان↵هیپنوتیزم↵قسم↳🌿🪵 - - - - - - - - - -🕸- - - - - - - - - - ┓ب قلم⤌جانا┏🤍

Больше
Иран78 496Фарси76 201Категория не указана
Рекламные посты
1 650
Подписчики
Нет данных24 часа
-287 дней
-13930 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

🕸⃤ᒻ𝒀𝑬𝑴𝑰𝑵ᒽ ☠️ ➤ #𝑷𝒂𝒓𝒕211 - - - - - - - - - - - - - - - - - - - آروم یه قدم عقب رفتم _ب...باشه پوزخندی زد و سریع فاصله گرفت _تو خونه من این حجم از بد دهنی رو قبول نمیکنن،بهتره مراقب لحن حرف زدنت باشی سری تکون دادم _چشم حرفی نزد و دستشو تو جیبش برد،این آدم جن بود؟یا نه!با جنا دست به یکی کرده بودن بخدا که نوبرشه .. ولی یه لحظه سکته رو زدما رسما مچمو هین فحش دادن ب خودش گرفت هی دنیا هی -امیرتارهون موهامو عقب دادم و رو صندلی کنار تخت نشستم به چهرهش زل زدم بی حال رو تخت افتاده بود بدون هیچ واکنش بدون هیچ حرفی اخه مسمومیت؟؟ هر چی که فکر میکردم چیزی به ذهنم نمی رسید آبجی ملیکه نگار بابا و حتی مامان کارهاشون رو بالای صد بار توضیح دادن هیچ نقصی این وسط نبود و نیست تموم تایم ها چک شده ریحان از اتاق بیرون نرفته چی ممکنه تو این اتاق کوفتی باشه که این بدبختی رو به بار بیاره؟! پوفی کشیدم و دستمو رو پام گذاشتم آخرین حرفای دکتر این بود چون زود دیده شده میشه سم رو تا قبل اینکه به کل بدنش برسه متوقف کرد رفت ک برگرده ولی من هنوز تو دنیای گیجی ایستادم بلند شدم و آروم از تخت دور شدم سمت سرویس داخل اتاق رفتم و وارد شدم به صورتم تو آیینه خیره شدم _چی تورو به این روز انداخته؟ آبی به صورتم زدم و با حوله صورتمو خشک کردم بیرون رفتم خواستم سمت تخت برم که ... لیوان قهوه رو میز توجهمو جلب کرد ابروهامو گره زدم آبجی ملیکه که گفت براش چیزی نیاورده ... سمت لیوان رفتم و لیوان رو تو دستم گرفتم اینجا چخبره؟! -آسو کلید رو روی میز انداختم و نشستم رو مبل من چه غلطی کردم؟! گوشیم تند تند زنگ میخورد جاویدان بود! حس میکردم که شک کرده باشه ولی جرعت جواب دادن بهش رو نداشتم نمیتونستم حرف بزنم نمیتونم با کسی هم کلام شم من رسما دست ب قتل زدم - - - - - - - - - -🕸- - - - - - - - - - ᒥ t.me/janaooooo
Показать все...
🕸⃤ᒻ𝒀𝑬𝑴𝑰𝑵ᒽ ☠️ ➤ #𝑷𝒂𝒓𝒕210 - - - - - - - - - - - - - - - - - - - با تعجب به دکتر نگاه کردم دستامو مشت کردم و به زور لب زدم _چ‌..چی؟؟ گوشی پزشکی رو از رو گوشش برداشت و نگام کرد،چشاشو ریز کرد و به صورتم خیره شد _این خانوم چی خورده؟ چشامو گرد کردم...منظورش از این حرف چی بود؟ _من ... خونه نبودم و طبق حرفِ ... به آبجی ملیکه اشاره کردم _طبق حرف ایشون کل روز رو از اتاق بیرون نیومده آبجی ملیکه جلو اومد _دقیقا،حتی ما براش چیزی نیاوردیم یعنی چیزی رو نخواستن سریع جلو اومدم _وقتی اومدم خونه ... بیهوش افتاده بود دکتر سرشو سمت ریحان گرفت _ولی سم وارد بدنش شده ابروهام بالا پرید _سم؟؟؟ بابا سریع واکنش نشون داد _چ...چی میگید آقای دکتر چ سمی بلند شد و روبه روی من ایستاد اون لحظه چیزی واسم نبود حرفای دکتر حرفای بابا توضیح هات اهالی خونه فقط به تن بی جونش خیره شده بودم نمیدونستم چرا باید این بلا یهویی سر ما بیاد چجوری ... -آسو با استرس ناخون تو دستمو زیر زبون بردم لعنتی لعنتی ... اه استرس بدی تو وجودم بود اگه ...اگه بفهمن چی؟ رسما نابود میشم تازه الان داشتم به غلطی که کرده بودم پی میبرم من ... من جون ی آدم رو گرفته بودم؟ چشامو بستم _نه نه ... هنوز چیزی معلوم نیست -کمال تارهون عینکو رو میز انداختم و دستمو سمت در گرفتم _میتونی بری اولین قدم برای آشنایی با دخترم رو ورداری لبخند چندشی زد _بله حتما پوزخندی زدم _زیاد مطمعن نباش! از تو گنده ترش خواستن به حرف بیارنش اما؟؟میبینی هنوز سکوت میکنه _تو خودت گفتی اولین .... اخمی کردم _شما! لبشو تو دهنش برد _شما خودتون گفتید اولین نفری هستم که بهش واکنش داده سری تکون دادم _برو دیگه آروم دور شد ... -لیلا گگگگ مرتیکه روانی احمق روان پریش بیشخصیت احمق بیشعور بی فرهنگ ناسلامتی وکیله نااااسلامتیییی نچ اخلاق اینو دزد داشت بیشتر جذاب بود اخه تو خودت چی فرض کردی مرتیکه؟ ها؟من اگه بخاطر شکایت نبود میزدم فکتو میاوردم پایین با اون حالت صورت مسخرش آره شماااااا مگه کی تو؟ یه روانی بیشتری؟ همینطوری داشتم بهش فحش میدادم که یهو جسمی بهم برخورد کرد سرمو با اخم بالا آوردم _چ..‌‌ با دیدنش لال شدم و چشامو گرد کردم بسم الله...‌تموم شدی لیلا فاتحه رو بخونید اخم صورتش پر رنگ تر شد و خودشو جلو کشید _خب؟؟؟ صورتشو مماس صورتم قرار داد نفسشو تو صورتم ول کرد که از داغیش چینی به دماغم دادم _من روانیم؟؟؟ خواستم لب باز کنم که انگشت اشارشو سریع رو لبم گذاشت _من بیشخصیتم؟! قفسه سینم تند تند بالا پایین میشد رفته رفته فاصله صورتش رو کمتر کرد در حدی که دماغش به دماغم برخورد کرد _حالت صورت مسخرم؟؟؟ لبشو یهویی کنار لبم گذاشت و همونجا لب زد پوست کنار لبم بین لباش بود _دفعه دیگه اینطوری برخورد نمیکنم...خب؟! - - - - - - - - - -🕸- - - - - - - - - - ᒥ t.me/janaooooo
Показать все...
0.70 KB
...
Показать все...
🕸⃤ᒻ𝒀𝑬𝑴𝑰𝑵ᒽ ☠️ ➤ #𝑷𝒂𝒓𝒕209 - - - - - - - - - - - - - - - - - - - جلوی در عمارت ایستادم و نگاهی انداختم به خونه دلم براش تنگ شده بود!با فکرش لبخندی زدم و سریع کلیدمو به در انداختم و داخل شدم آبجی ملیکه اومد جلوی در _سلام پسرم _سلام آبجی،ریحان آشپزخونس؟؟ لبخندی زد _نه پسرم تو اتاقه،از صبح از اتاق بیرون نیومده ابرویی بالا دادم _هی الله ... چرا؟ _اخرین بار که سر زدم حموم بود والا سری تکون دادم _باشه آبجی من الان حلش میکنم چیزی نگفت و با لبخند بدرقم کرد سمت اتاق قدم برداشتم و با رسیدن جلوی در آروم تقه ای به در زدم _خانومم؟؟ گوشمو به در چسبوندم که چیزی نشنیدم باز در زدم _ریحان خانوم نمیخوای بیای شوهرتو بغل کنی؟! دستگیره در رو باز کردم و وارد شدم _حتما باید من... با دیدن صحنه رو ب روم شوکه حرفمو قطع کردم ریحان لخت با حوله دور تنش رو زمین افتاده بود ... سرش... سرش بع میز خورده بود و... کل زمین خون بود! به زور لبامو از هم فاصله دادم انگار جونی تو تنم نمونده بود _ر...ری...ریح...ریحان... سریعا سمتش خودمو کشیدم و داد زدم _آبجیییییی ملیکههههههههههه ریحان رو تو تنم کشیدم و بی توجه به لباسام که داشت خونی میشد صورتشو سمت خودم کشیدم تنش سرد بود! صورتش گچ بود! _ریحااااااان آبجی ملیکه تند وارد شد _پسرم چ.‌‌... با دیدن وضعیتمون هینی کشید _یاخدا....خودت رحم کن،چیشده امیر اشکی از چشمم چکید و دستمو رو صورت ریحان گذاشتم _بازکن .... باز کن چشاتووووو موهاشو از صورتش کنار زدم _جون امیر نگام کننننن،ریحاننننننن آبجی ملیکه کنارم زانو زد _دخترم... انقد داده زده بودم که با قامت بابا توی چارچوب در مواجه شدم _یا بسم الله ... ریحان دخترم چیشده بابا اومد کنارم و دستشو رو صورتش گذاشت _امیر دخترم چیشدهههههه اشکی از چشمم چکید _نه..نه نباید چیزیش بشه بابا...بابا دکترو خبر کننن -آسو یک ساعت از رفتن امیر به عمارت گذشته بود ولی هنوز خبری نبود با استرس لبمو گاز گرفتم نکنه قهوه رو نخورده؟نه دکتری نه صدایی نه چیزی نا امید شده بودم که با دیدن ماشینی جلوی عمارت چشامو ریز کردم علی فوری در رو باز کرد و ماشین رو سمت داخل هدایت کرد لبخندی زدم خودشه دکتر مخصوص خانوادشون! پس ... پس اون زهر کار خودشو کرد -امیرتارهون انقد داد زده بودم که صدام گرفته بود حالا داشتم به تن بی جان ریحان رو تخت نگاه میکردم دکتر تند تند مشغول چک کردم اعلام حیاطیش بود دستامو مشت کرده بودم و بی صدا نگاش میکردم چش شده بود؟ باند رو سرش صورت دخترمو تو خودش گرفته بود از استرس نمیدونستم کیو بیارم کیو ببرم فقط به زبون دکتر خیره میشدم که چیز امیدوار کننده ای بگه دکتر عینکش رو رو میز گذاشت و نفس عمیقی کشید با امیدواری نگاش کردم ... _نبضش خیلی ضعیف میزنه انگار روح از تنم بیرون رفت - - - - - - - - - -🕸- - - - - - - - - - ᒥ t.me/janaooooo
Показать все...
-𝗙𝗮𝗿𝗸

ᒥمتفاوت بودن در متشابه بودنهᒧ

🕸⃤ᒻ𝒀𝑬𝑴𝑰𝑵ᒽ ☠️ ➤ #𝑷𝒂𝒓𝒕208 - - - - - - - - - - - - - - - - - - - با لبخند موهامو پشت گوشم فرستادم و از اتاق بیرون زدم -ریحان تارهون از حموم بیرون اومدم و حوله رو دور تنم فشار دادم نفس عمیقی کشیدم و دستی به موهای نم دارم کشیدم رو مبل آروم نشستم و سرمو پشت مبل تکیه دادم گوشیم رو تو دستم گرفتم و پیام هامو چک کردم بی حال تکونی بع بدنم دادم که متوجه لیوان قهوه رو میز شدم چینی به دماغم دادم نگار کی انقد فعال شده بود؟من که به کسی نگفتم قهوه بیاره... دستی دور فنجون کشیدم هنوز داغ بود... لیوان رو بین دستام گرفتم و روی لبم کشیدم _هرکی آورده دستش درد نکنه قهوه رو سر کشیدم و لیوان آب رو کنارش بلافاصله خوردم نفسمو بیرون دادم گوشیمو رو میز گذاشتم و بلند شدم که سریع تر لباسمو تن کنم اما نمیدونم چرا به محض اینکه بلند شدم سر گیجه وحشتناکی گرفتم که سریع افتادم سر جام دستمو رو سرم گذاشتم _هی...فکر کنم چون یهو بلند شدم همچین شدم! نفسی کشیدم و باز بلند شدم دو قدم به جلو رفتم که باز جلوی چشمام سیاهی رفت دستمو سریع به دیوار تکیه دادم و چشامو بستم _بسم الله ... آب گلومو قورت دادم و چشامو باز کردم قدم دیگه رو برداشتم که حس کردم سرم سنگینی میکنه وحشتناک سرم برام سنگین بود انگار کل تنم تحمل وزنشو نداشت دست ازادمو مشت کردم و خواستم قدم دیگه ای بردارم که دیگه نتونستم مقاومت کنم تصویر سیاهی جلوی چشمام نقش بست و محکم خوردم زمین صدای سوت زدن تو گوشم پیچید و دیگه چیزی نفهمیدم ... -آسو بعد از خداحافظی با جاویدان از خونه بیرون زدم و الان با ماشین رو ب روی عمارت ایستادم دکتر خبر کنید خانواده تارهون عروستون مرد! -امیر تارهون فرمون رو چرخوندم و ادامه دادم _فردا؟؟؟احمد یکم زود نیست؟الان مردک فکر میکنه ما وصل به شرکت اونیم _داداش ربطی نداره ولی باید هرچه زودتر کار رو تموم کنیم قربونت برم پوفی کشیدم _باشه احمد اینم باشه عمیقا صدای خنده شو می شنیدم _زهرمار ... من قطع میکنم رسیدم عمارت _مزاحمم نشو دیگه _بچه پررو... دیگه چیزی نگفتم و قطع کردم چند دقیقه ای منتظر بودم که علی در رو باز کرد بوقی براش زدم و وارد عمارت شدم ماشین رو تو حیاط پارک کردم و خاموش کردم کمربندمو باز کردمو پایین رفتم - - - - - - - - - -🕸- - - - - - - - - - ᒥ t.me/janaooooo
Показать все...
-𝗙𝗮𝗿𝗸

ᒥمتفاوت بودن در متشابه بودنهᒧ

بچه ها من اون رمانی ک گفتم کامل آماده کردم بزارم بخونینش؟
Показать все...
🕸⃤ᒻ𝒀𝑬𝑴𝑰𝑵ᒽ ☠️ ➤ #𝑷𝒂𝒓𝒕207 - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -امیرتارهون عصبی ساعت مچیمو تو دستم کشیدم _میفهمی چی میگی احمد؟ _امیر مسئله الان نیست که،مسئله حتی کیهان نیست ما از سر خوشی و هر چیز دیگه ای این قرارداد رو اونم با شرکت کیهان نبستیم چشامو ریز کردم _پس چی؟؟توضیح بده پس چی دستشو بالا آورد _ببین شرکت ریز بدی داده بیشتر مشتری ها سمت شرکت های ترند شده رفتن اکثر خونه ها دیگه بفکر باز ده ای بیشترن _باشه ولی میشد با شرکت های دیگه هم قرار داد بست _ولی کیهان تنها کسی بود که حاضر شد سرمایه رو بزاره رو شرکت ما!از لحاظ موقعیتی که توش گیر کردیم کسی حاضر به این کار نبود _ما انقد ثروت داریم که... سریعا حرفمو قطع کرد _شما ثروت دارین امیر،شما! ... کارکنای اینجا این ثروت رو ندارن -آسو کیفمو رو دستم جابجا کردم و آروم سمت خونه رفتم پوزخندی رو لبم شکل گرفت امروز یک نفر قراره خیلی اذیت شه! در عمارت رو بع آروم زدم که فورا در باز شد و نگار سلامی داد لبخندی به روش زدم و پالتومودستش دادم خواست کیفمو بگیره که فورا مخالفت کردم _نه ممنون،دست خودم بمونه بهتره! چیزی نگفت و سری تکون داد سمت پذیرایی پا تند کردم _سلام خاله جاویدان! جاویدان که کنار گلدون های توی سالن بود آروم از اون فضا دل کند و سمتم اومد _سلام دخترم خوبی؟! آروم رو مبل نشست و صداشو بالا برد _نگاررر دوتا قهوه ساده بیار سمتش رفتم و رو مبل نشستم _ممنون خاله جاویدان شما خوبین؟ ابرویی بالا داد _میگذره دخترم میگذره خوبیم لبخندی زدم _خاله جاویدان ریحان کجاست؟ عجیب نگام کرد _زده بع سرت دخترم؟ سراغ اون روستایی رو میپرسی ک روزمون خراب شه؟والا دلم میگیره نگاش میکنم _نه نه،ام خب فقط سواله دستشو تکونی داد _کجا باشه؟چپیده تو اتاقش دیگه ذاتا همیشه اونجاس ابرویی بالا دادم _آها.. سری تکون داد _اره دخترم آره نفس عمیقی کشیدم و لبمو رو هم فشار دادم _خاله جاویدان ... من خواستم یه چیزی رو نشونت بدم،تو ماشینه اجازه میدی وردارم؟ _به...البته البته دخترم برو بی رمق لبخندی زدم و آروم بلند شدم قدمامو محکم برداشتم و از در پذیرایی یهو دور زدم سرمو بع عقب برگردوندم _اگه من آسوم امشب اینجا تشیع جنازس! سریع وارد آشپزخونه شدم تا قبل اینکه نگار یا ملیکه سر برسه سریعا یکی از لیوانای قهوه رو برداشتم و بیرون پریدم تند تند سمت اتاق امیر قدم برداشتم جلوی در دست مشت شدمو بیرون آوردم شیشه رو آروم تو دست گرفتم و قطره اول رو خالی کردم با یاد آوری حرف اون زنیکه قطره دوم و سوم هم خالی کردم پوزخندی زدم و تا قطرات آخر رو توی لیوان خالی کردم در اتاق رو آروم باز کردم و وارد شدم _ری... با صدای آب حموم حرفم رو خوردم و به در حموم خیره شدم لیوان قهوه رو روی میز گذاشتم _همون بهتر که نیستی ... قهوه رو جا گیر کردم و ایستادم _نوش جونت ریحان تارهون! - - - - - - - - - -🕸- - - - - - - - - - ᒥ t.me/janaooooo
Показать все...
-𝗙𝗮𝗿𝗸

ᒥمتفاوت بودن در متشابه بودنهᒧ

🕸⃤ᒻ𝒀𝑬𝑴𝑰𝑵ᒽ ☠️ ➤ #𝑷𝒂𝒓𝒕206 - - - - - - - - - - - - - - - - - - - احمد ابروشو بالا داد _اونو که ایشالله.... -آسو با استرس ناخونمو تو دستم فشار دادم،اخه اینجا کجا بود که من اومده بودم؟نه مکانش مشخص بود و ن حتی آدم هاش لعنتی من اینجا چیکار میکردم؟ ببین بخاطر اون دختر روستایی تو چ دردسری افتادم اخه از بادی ک یهو اومد لرزی تو تنم نشست که سریع تو خودم جمع شدم دیگه حرصی ک درونم بود هیچ جوره آروم نمیشد شاید اگه با جاویدان هم هماهنگ میکردم کلا نقض میکرد الله الله چند دقیقه ای بود که منتظر بودم ک در خونه یهو باز شد به جلوی در خیره شدم دختره با وضع نا مناسبی جلوم ایستاد _سلام آبجی جنس واسه توعه؟ ب دماغم چینی دادم و سرمو بع معنی تایید تکون دادم سرشو از در بیرون آوردم و خیلی نامحسوس دستشو تو جیبش برد شیشه ای جلوم گرفت که سریع از دستش گرفتم _آبجی،یه قطره میریزی تا چند روز افتاده فقط حواست باشه بیشتر از سه قطره مرگه ها قاتل نشی لبمو رو هم فشار دادم و شیشه رو تو دستم محکم گرفتم _باشه... کیسه پول رو تو دستش گذاشتم و به سرعت از اونجا دور شدم تند تند قدمام رو به ماشین رسوندم و خودمو پرت کردم داخل سرمای داخل قابل تحمل نبود ... شیشه‌ی تو دستمو گذاشتم تو جیبم و ماشین رو بی مکث روشن کردم سریع سمت خونه رفتم ... -ریحان تارهون -صبح روز بعد موهامو بالا جمع کردم و یقه لباسم رو درست کردم آروم موهامو ول کردم که رو شونم افتاد لبخندی زدم و از جلوی آیینه پاشدم از کمد شالی در آوردم و دور گردنم بستم نفس عمیقی کشیدمو از اتاق بیرون زدم وارد آشپزخونه شدم _سلام... با دیدن آبجی ملیکه لبخندی زدم که سریع سمتم برگشت _عاااای....های الله ببین کی اینجاست،دختر خوشگلم... با ذوق سمتش پا تند کردم و بغلش کردم که محکم دستاشو دور شونه هام حلقه کرد _دخترک من،خداروشکر این عذاب هم تموم شد نمیدونی چقد خوشحال شدم وقتی نگار خبر داد رابطتون باز ب روال قبل برگشته آروم ازش فاصله گرفتم _ممنون آبجی ملیکه دعای خیر شما بود با لبخند نگاهی به اجزای صورتم کرد و آروم موهامو نوازش کرد _خدا جای حق نشسته دخترم ... -امیرتارهون سرمو از پرونده جدا کردم و با گیجی سمت احمد برگشتم _این چه نوع قراردادیه؟؟کل سود سهام به اونا تعلق میگیره که در عوض چی؟عوض دوتا تبلیغ؟ احمد شونه ای بالا انداخت _میگی چیکار کنیم امیر؟؟ما برای این تبلیغ ها بالا اومدیم اخمی کردم _ببین احمد نمیشه ک کل الویت هارو اخریت ها کنیم _امیر.... _نه!من انقد سود رو نمیدم حداقل ۵۰ درصد رو باید شرکت ما ببره دستی گوشه لبش گذاشت _میدونی که نمیشه! _شرکتِ طرف کیه؟! _کیهان... به محض اومدن اسم کیهان با تعجب به احمد نگاه کردم و حتی نفهمیدم کی برگه ها از دستم رو میز ول شدن _کیهان؟ احمد پلکشو روهم گذاشت _بابای آسو... - - - - - - - - - -🕸- - - - - - - - - - ᒥ t.me/janaooooo
Показать все...
پارتارو بزارم صبر کنید
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.