cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

خودکارِ بیکِ من

کلمه‌ها وزن دارند. وزنه دارند. دانه‌دانه آویزان می‌شوند به سلول‌های مغزت. درست مثل شرابه‌های آویخته از چلچراغی قدیمی. براق و شفاف، هزار رنگ. 🌿

Больше
Рекламные посты
229
Подписчики
+124 часа
+17 дней
-130 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

Repost from Bazafarini
Фото недоступноПоказать в Telegram
ظهر #عاشورا در #تکیه_دولت اثر #کمال_الملک #پایگاه_خبری_بازآفرینی
Показать все...
10
Repost from N/a
ندیدم سری به سرداری مگر بسیار سرها زیر پای او. خودستایان تکیه بر اریکه‌ها زده‌اند؛ کتاب خدا را چنان می‌خوانند که سود ایشان است. آنان که تیلسان زهد پوشیده‌اند تک پیرهنان را پیرهن از تن می‌درند. آنان که دستار بر سر نهاده‌اند سر از گردن خداترسان می‌اندازند و آنان که آب بر مردمان می‌بندند مردمان را آب از لبه‌ی تیغ می‌دهند. این نیست آن چه ما می‌گفتیم. اینان سپاه آز می‌آرایند و دیوار غرور می‌فرازند و کوشک‌های خودپرستی می‌سازند و اموالشان را از انباشتن پایانی نیست. #بهرام‌بیضایی #روزواقعه
Показать все...
👍 6 3👎 1
تصاویر پراکنده است... بوی دود اسپند دختربچه‌هایی که با چادرهاشان ورمی‌روند پرهایی در معرض باد صدای طبل و زنجیر پسربچه‌های نیم‌وجبی پیرزن‌های اخمو که انگار صاحب مجلسند مردی با گلاب‌پاشی بر دوش دود هیزم اجاق‌ها دست‌هایی که با یک ریتم بالا می‌روند و بعد از فرود، یاحسین... گریه‌های غم‌ناک زیر چادر شمع‌های روشن کنج پیاده‌رو مردهایی درشت‌هیکل تسمه بسته پیرمردهای تسبیح به دست آب‌پاشی خیابان دسته‌های در انتظار ورود سوت میکروفن بچه‌های عرق‌کرده غرق در خواب بوی خیار و بیسکوییت شمع‌های آب شده لب جدول خیابان خیابان‌های خسته از آدم کتری‌های زرد بزرگ لرزش اشک‌های لوستر کاشی‌های قدیمی طاق مردی با شکم برآمده که به همه دستور می‌دهد زمزمه بی‌وقفه زن‌ها به وقت موعظه کفش‌های توی کیسه پارچ و لیوان پلاستیکی قرمز
Показать все...
6
Фото недоступноПоказать в Telegram
این هیس‌هیس‌ گفتنای ظهر تابستون، زیباترین منع کردن در ماجرای زندگیه. @Khodkare_bice_man
Показать все...
17
sticker.webp0.17 KB
1
00:03
Видео недоступноПоказать в Telegram
مادر خودم شده‌ام. هر روز توی دفترم می‌نویسم، مراقب خودت باش. امروز حواست به خودت باشد. یادت نرود نفس بکشی. کمتر حرص بخور. امروز خودت رو خوشحال کن، یا حداقل برای خوشحالی خودت کاری کن. مادر خودم شده‌ام و نگران خودمم. فکر می‌کنم چکار کنم که رنجشم کمتر شود؟ کمی از این باتلاق دور شوم و دوباره برسم به دویدن. که هر روز جلوی ورزشم خط صاف نباشد. که هر روز غصه نخورم. این‌که آدم مادر خودش شود را نمی‌دانم خوب است یا بد، فقط می‌دانم گاهی اگر هزار نفر هم کنار آدم باشد، باز دلت مادرت را می‌خواهد. ✒️آزاده.ا #آزی_نویسه @Khodkare_bice_man
Показать все...
DrjOA0WX0AAN75f.mp41.98 KB
19👍 3
گاهی از دست خودم عصبانی می‌شم که چرا دارم یه کتاب بیهوده رو، بیهوده ادامه می‌دم. و عصبانی‌تر می‌شم وقتی می‌دونم نثر نویسنده اینه، منطقش اینه، سوادش اینه و باز امیدوارم شاید تا آخرش دری به تخته بخوره و ماجرا به نفع من تموم شه. گناه وقتی که تلف شد به گردن نویسنده
Показать все...
👍 7 3
این روزها متون کهن را می‌خوانم و در حسرتم که چرا زودتر نخواندمشان. جز چند تایی که آشناست مثل گیلگمش و کارنامه اردشیر بابکان، مابقی دنیای اساطیری ساده‌ای دارند. و اما غرق در مفاهیمی که این سادگی را عمیق می‌کنند. دلم خواست از گیلگمش بنویسم اما گمان کردم کمتر کسی است نخوانده باشدش. از خدایگان و نمادهاش لبریز نشده باشد و مفاهیمش را درک نکرده باشد. گیلگمش و انکیدو که داستان برادری را در طول تاریخ رقم زدند. دو برادری که بی‌که هم را بشناسند، دشمنی کردند و بعد چنان یاری‌گر هم شدند که سرنوشت گیلگمش پس از مرگ انکیدو، رقمی دیگر خورد. گیلگمش را با ترجمه داوود منشی‌زاده خواندم و چه حظی بردم. اردشیر بابکان، پادشاهی بود که برای پادشاهی مملکتی را درنوردید. روزهایی دید از کودکی که آموخته‌اش کرد برای مَلِک شدن و سرنوشت‌هایی را رقم زد که به قول رفیقم بر حسب نوشتار آن زمان، سفید و سیاه نبود، خاکستری بود و در تلاطم. افسانه‌ها و اساطیری که در این متن پهلوی به کار گرفته شد، سال‌هاست که به زبان مردمان می‌چرخد و روایاتی را رقم زده، متاثر از این متن باستانی. مانند افسانه کِرم و دختر شاهزاده کرمان. و اگر نمی‌خواندمش، کی می‌توانستم اشکالی را که در روایت جدید این افسانه به گوشم رسیده، پیدا کنم؟ که اصلا ماهیت قصه‌ها و متل‌ها این است که نسل به نسل دستخوش تغیر شوند و ما با ارجاع به نسخه کهنش، ریشه آن را بیابیم. کارنامه اردشیر پاپکان با تصحیح هدایت موجود است، اما نسخه مناسب‌تر را قاسم هاشمی‌نژاد با نشر مرکز تصحیح کرده که آن را مطالعه کردم. درخت آسوریک، مناظره نخل و بز؛ چه نظم شگفت‌انگیزی! شعری از گفتگوی نخل با بز که امروز دانستم نخل نماد یک‌جانشینی و تمدن و پای بر زمین نهادن است. نخل که نماد صبر است و فرزند انسان. نماد زمین‌داری فرهنگ سومری، آشوری و بابلی. و بز که پای گریز دارد. قرار ندارد و ناایستاست. بز که نماد گله‌داری و عشیره و کوچ است. نماد آریایی‌های بی‌شهر که بقا را در رفتن و کوچیدن می‌دانستند. مناظره این دو شخصیت از عجایب ادبیات کهن است. که گرچه دو شخصیت نمادین با هم گفتگو می‌کنند، اما نماینده دو فرهنگ از جامعه‌ای‌ست که تلاش می‌کند خود را ابقا کند. تصمیم با خواننده است که حق را با کدام بداند. درخت آسوریک را با تصحیح ماهیار نوابی از زبان پهلوی به فارسی خواندم. پانویس‌ها و ارجاعات کتاب بی‌نظیر بود. یادگار زریران با ترجمه ژاله آموزگار و ارداویراف‌نامه با ترجمه داریوش کارگر، دو متن دیگری است که دارم می‌خوانمشان. و اصلا مگر متون کهن دست از گریبان ما برمی‌دارند که براشان نهایتی در نظر بگیریم؟ به روزهایی فکر می‌کنم که این نخستین داستان‌های بشری در حال نوشتن بر الواح گلی یا دیوارنبشته‌ها بودند. به زمانی که تمدن در بدو شکل‌گیری بود. به انسانی که از همان روزها میل به نوشتن و داستان داشت. و کسانی که بعدها کشف و رمز داستان‌ها را انجام دادند. تمام این روند تاریخی اعجاب‌انگیز است. که بشود بعدها هر کتابی را که می‌خوانی در اصالت واژه‌ها دقیق‌تر شوی و کیفت مستدام شود. خواندن تمامی ندارد و من به ویل دورانتی فکر می‌کنم که گفت، هنوز اثری ادبی مانند کتاب مقدس نیامده. ✒️آزاده.ا #از‌خواندنی‌های‌نگفتنی @Khodkare_bice_man
Показать все...
10🙏 2👍 1
سایه‌های ما باعث می‌شود بخشی از دیگران را مورد نقد قرار دهیم یا پررنگش کنیم. تو حساسی، تو عصبی هستی، تو عقده توجه داری و... وقتی دیگران را با برچسب‌هاشان صدا می‌زنیم، در واقع برای خودمان این تبرئه را می‌خریم که من اجازه دارم تو را نقد کنم، تو را عصبی کنم، به تو بی‌توجه باشم و در نهایت بار مسئولیت منفی ماجرا را بر دوش تو بگذارم. @Khodkare_bice_man
Показать все...
👍 6👏 3
تتها رونده کویر باد است بابک؛ تنها عابر صحاری سوزان؛ تنها زنده‌جان؛ تنها موجودی که رفیق راه است؛ می‌تواتد قلندرانه به هوهو بنشیند؛ به زبان خودش تکلم کند؛ رویدادی بسازد در خم تپه‌ای، گرد و خاکی به هوا بلند کند؛ کپه‌ای شن را بازیگوشانه جابه‌جا کند و ذهن را از ترس و تنهایی برای لحظاتی هم که شده، خالی کند؛ بیفتد در چاک لباس‌ها، عرق تن را بخشکاند و قدری از التهاب جان بکاهد. #پاراگراف اوراد نیمروز/ منصور علیمرادی @Khodkare_bice_man
Показать все...
👍 6
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.