cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

انحطاط

به‌نام خدایی که از رگ گردن به ما نزدیکتر است https://t.me/+94VKsyd92QVjYzBk ب_اسدپور. کارهای در دست چاپ. #ضجه_های_ویرانی_من #صبح_که_بیاید #صامت #ارتیاب در حال تایپ: #انحطاط کپی_ممنوع پارت‌گذاری هر روز به جز روزهای تعطیل

Больше
Рекламные посты
7 158
Подписчики
+324 часа
+837 дней
+13030 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

خلاصه‌ی داستانهای خانم اسدپور. خلاصه اغتماس❤️ این داستان کانال عمومی ندارد: لیا نامزد یک اقازاده است و شبی رو به اجبار با یک مرد متاهل میگذرونه و با بارداری از این مرد و لو رفتن فیلم رابطه ی شبانه اش همه چیز به هم میریزه. خلاصه ارتیاب.: تافته ادیب به تهمت نامزدش متهم به بی‌عفتی شده و از شهر طرد می‌شود. می‌خواهد زندگی جدیدی را شروع کند، که با دکتر سهند نریمان رو به‌رو می‌شود. سهند زخم خورده‌ی خاندان ادیب است و تافته از همه جا بی‌خبر... همه چیز خوب است تا اینکه تافته می‌فهمد سهند به قصد #انتقام به او نزدیک شده است. برای آشنایی با اغتماس https://t.me/c/1562305399/9151?thread=9150 آشنایی با ارتیاب https://t.me/c/1426010052/598 ❌❌برای عضویت در رمانها به @Eghtemas  پیام بدین.
Показать все...
#انحطاط_صد_و_هشتاد_و_هفت پولاد کلافه نفسش را رها می‌کند‌. می‌توانست خدا می‌داند با‌چه حیله‌ای چکهای مادرش را به دست بیاورد و بعد... با حس تیرکشیدن شانه و سوزش سرانگشتانش ماشین را با احتیاط تا حاشیه‌ی خیابان می‌کشاند و در اولین فاصله‌ی خالی بین دو ماشین، پارک می‌کند. درد که آرام می‌گیرد با حوصله می‌گوید: -رها. من اگه بهت شک داشتم تو روی بابات وای نمیستادم برای دانشگاه فرستادنت. من اگه بهت شک داشتم بهت آزادی و اعتبار نمی‌دادم. اجازه نمی‌دادم رانندگی یاد بگیری باشگاه بری تراپی بری. ولی اینکه مراقبت باشم اسمش محدودیت نیست. من باید در برابر اون آدم... اصلا چرا می‌گم آدم، اون حیوون یا هر حیوون دیگه ای ازت مراقبت کنم. نگاه دخترک رگه‌ی عرق راه گرفته تا چانه‌اش را می‌کاود. -چیزی شده؟ رنگت پرید... پلک می‌زند ک  میان آن سرمای بی وقت عرق پیشانی‌اش را با پشت دست می‌گیرد. کلافه در ماشین را باز می‌کند و همان حین می‌گوید: -ماشینو برون. دخترک فرصت مخالفت پیدا نمی‌کندو تا به خودش بیاید پولاد در کمک راننده را باز می‌کند و لطفا را خیره به صورتش می‌گوید. مردد پیاده می‌شود و دستش را تا پیشانی مرطوب پولاد بالا می‌کشد. رطوبت پیشانی‌اش را که می‌گیرد می‌پرسد: -بریم درمونگاه؟ پولاد پلک می‌زند. -تا در خونه‌تون برون فعلا. جمله اش که تمام می‌شود تنش را روی صندلی رها می‌کند و پلکهایش را می‌بندد. ماشین را که دخترک استارت می‌زند با همان چشم بسته می‌گوید: -صندلی رو بکش جلو. کمربندت رو ببند. نترس. راهنما بزن رها... چشمانش را همزمان با توقف ماشین باز می‌کند و سرش را به سمت نیمرخ رها می‌چرخاند. -می‌دونی الان چی کم داریم؟ بابات درو باز کنه ببینه من لم دادم رو صندلی تو داری ماشین می‌رونی. و تنش را از صندلی فاصله می‌دهد. درد شانه اش کم شده و قابل تحمل بود. رها حین باز کردن کمربند می‌پرسد: - چی شدی تو؟ بگم مامان آبقند بیاره؟ لبخند می‌زند. -نه برو تو تا نیومدن بیرون برای نکیر و منکر پرسیدن. منتظر می‌ماند تا رها در خانه را پشت سرش ببندد. ماشین را استارت می‌زند و هنوز شتاب نگرفته است که گوشی اش شروع می‌کند به زنگ زدن. نگاهش را تا صفحه ی گوشی می‌کشاند. منتظر بود نام حامی را ببیند ولی با دیدن نوشته ی حاج مظاهر زیر لب یاخدایی را پچ می‌زند. تماس را با سلامی کوتاه جواب می‌دهد و مخاطب پشت خط بی‌جواب سلام می‌پرسد: -رها رو رسوندی خونه؟ بله را زیر لب می‌گوید و مخاطبش می‌پرسد: -کجا هستی الان؟ نگاهش را تا انتهای کوچه می‌کشاند. -هنوز داخل کوچه هستم. -سر کوچه پارک کن تا بیام. ❤️
Показать все...
دوستان #تخفیف داریم به مناسبت عید قربان تا غدیر.❤️❤️ سه کار انحطاط اغتماس و ارتیاب شامل این تخفیف هستن. خلاصه اغتماس❤️ این داستان کانال عمومی ندارد: لیا نامزد یک اقازاده است و شبی رو به اجبار با یک مرد متاهل میگذرونه و با بارداری از این مرد و لو رفتن فیلم رابطه ی شبانه اش همه چیز به هم میریزه. خلاصه ارتیاب.: تافته ادیب به تهمت نامزدش متهم به بی‌عفتی شده و از شهر طرد می‌شود. می‌خواهد زندگی جدیدی را شروع کند، که با دکتر سهند نریمان رو به‌رو می‌شود. سهند زخم خورده‌ی خاندان ادیب است و تافته از همه جا بی‌خبر... همه چیز خوب است تا اینکه تافته می‌فهمد سهند به قصد #انتقام به او نزدیک شده است. برای آشنایی با اغتماس https://t.me/c/1562305399/9151?thread=9150 آشنایی با ارتیاب https://t.me/c/1426010052/598 ❌❌برای عضویت در رمانها به @Eghtemas  پیام بدین.
Показать все...
#انحطاط_صد_و_هشتاد_و_شش پلکهای دخترک سنگین روی هم فرود می‌آید. درد و دل کردن با پگاه اشتباه بود‌. هیچ احدی نباید می‌فهمید بچه را نخواست چون حاصل تجاوز بود... که پاکزاد در خانه‌ای که فکر می‌کرد زیر سایه‌ی پدرش امن است به او... نگاهش را به خیابان می‌دوزد و سکوت طولانی بینشان را می‌شکند. -اونموقع فکر می‌کرد من زنشم و تمکین حقم و خودمم یه زن نافرمان که داره حرفهای گنده می‌زنه. الان زنش نیستم. و فهمیده که دیگه برنمی‌گردم به اون زندگی. و نگاه از خیابان می‌کند و  تلخ ادامه می‌دهد. -نامزد یکی‌ام که برای سوزوندش بهش می‌گه می‌تونه منو مادر بچش کنه. پنجه‌ی پولاد دور فرمان مشت می‌شود و رها بالاخره نیشش را می‌زند. -خودتو در حد اون آدم پایین نکش پولاد. من یه مدت دختر حاج کاظم بودم. دختر بزرگه‌ش. بعد شدم عروس احتشامها، تنها عروسشون. بعدش مادر نوه شون و... الان یه هو می‌فهمم تو تصمیم گرفتی مادر بچت بشم؟ کی خودم باشم؟ نگاه پولاد لحظه‌ای تا نیم‌رخش می‌چرخد. -می‌دونی که فقط یه حرف احمقانه بود. اما حتی اگر بدترین حرف دنیا رو هم زده باشم این جواب ندادن موبایل و تنهایی رفتن به خونه‌ی پاکزاد رو توجیه نمی‌کنه. بار اول و اخرت باشه که منو می‌پیچونی. نگاه دخترک روی صورت پولاد خشک می‌شود. -اگر بهت می‌گفتم چیکار می‌کردی؟ پا می‌شدی می‌اومدی منو می‌رسوندی و جلوی در منتظرم می‌موندی و کشیکم رو می‌دادی؟ بعد که کارم تموم شد تحویل حاج کاظم می‌دادی؟ آره را پولاد بلافاصله می‌گوید و رها نیشخند می‌زند. -یکی شبیه تو رو سالها داشتم که... صدایش بلند می‌شود. -من اون نیستم. رها بلندتر می‌گوید: -پس شبیهش رفتار نکن. هربار می‌بینیش باهاش کلکل نکن، تحریکش نکن پولاد. می‌دونی مریضه. می‌دونی می‌تونه چیکارا کنه.
Показать все...
بیک از پشت کمی به زلفا نزدیک شد و دستش روی موهای او نشست. بعد درحال نوازش آن‌ها قصه گفت: _ زن‌ها و دخترهای کوچ هیچ وقت مو بافتن رو بلد نبودن. یا اگر هم که بودن، این کارر رو انجام نمی‌دادن. چون همیشه‌ی روزگار رسم قبیله‌ی ما این بوده که مردها موهای زن‌ها رو ببافن و با بابونه سنجاق کنن... https://t.me/+-9iF4XSxGolkYWVk https://t.me/+-9iF4XSxGolkYWVk رمانی که خوشم اومد وپیشنهاد میکنم قلم خوب ورمان جالبیه
Показать все...
لیست منتخب دریک نظرسنجی ازخوانندگان ونویسندگان مطرح 🌸🌸 انتخاب حق شماست👌👌 رمانهایی فوق العاده که فراموش نمی شوند😍😘 https://t.me/addlist/K2mIP7JEf_A1Nzc0 👌👌💃 برای همراه بودن با خاص ترین رمانها کافیه لینک بالارو لمس کنید👆👆👆
Показать все...
لیست منتخب دریک نظرسنجی ازخوانندگان ونویسندگان مطرح 🌸🌸 انتخاب حق شماست👌👌 رمانهایی فوق العاده که فراموش نمی شوند😍😘 https://t.me/addlist/K2mIP7JEf_A1Nzc0 👌👌💃
Показать все...
_ فکر کردی من دختر خودمو نمیشناسم؟ صبح به صبح بدویی بری بیرون بعد وقتی من از خونه میام بیرون تو تو کوچه نباشی، تو کوچه امون تاکسی رد میشه و خبر ندارم؟ خجالت زده سرم را پایین انداختم _ خوب، کیه اون آدم؟ سرش به تنش میارزه؟ _ بابا! من دارم از خجالت آب میشم. _ تنها چیزی که اینجا آب شده بستنیِ منه! پسره کیه؟ https://t.me/+d6h0DxeMVI5jMDlk یک پیشنهاد ویژه وتک
Показать все...
- ولت نمی‎کنم، هیچ‎وقت ولت نمی‎کنم! مثل همیشه سرش روی قلبش است و حالا به وضوح صدای بوم‌بوم ضربان قلب او را می‎شنود. پُررنگ‎تر از هر وقتی! - گوش کردی صداشو؟ قلبتو می‎گم. داره واسه من می‎زنه! https://t.me/gisooonovel عشقی زیبا که با مرگ مهرداد وطفل دربطن رایحه اون به اغما میبره اما قلبی که به عشقش هنوزمیتپه وبا سجادبرمیگرده قولی بودکه ازمهردادگرفته بود براساس واقعیت_گیسوی_شب
Показать все...
رمانهایی vipکه نمیتونید بی خیال بشید  قلم های عالی وسوژه های ناب،توصیه ویژه برای شما،گزینه هایی جذاب برای تعطیلات،یک فرصت استثنائی😍❤️ https://t.me/addlist/RgNh-qONsm01YTM8 👆👆👆👆
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.