cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

تناقض

روح من در هیاهوی مغزم جان سپرد

Больше
Рекламные посты
918
Подписчики
-924 часа
-857 дней
+54030 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

آه و افسوس
Показать все...
Shayan Zay & Raha - Morvarid Sefid.mp36.02 MB
دوست داشتم تو تمام این روز ها شادترین دختر عالم باشم، دوست داشتم از همه چیز لذت ببرم و پز خوشبختیم رو به تمام آدما بدم، دوست داشتم سفر برم، بخندم، خرید کنم، برقصم، از هیجان بالا و پایین بپرم و برای کوچک‌ ترین هدیه ای ساعت ها خوشحال باشم. اما کدوم دست سنگینی روی قفسه سینه‌م نمیذاره درست فکر کنم، نفس راحت بکشم و اون لذت و ذوقی رو داشته باشم که سهم و حقمه. هزار بار از خودم میپرسم چم شده؟ چرا هیچ چیز نمیتونه انگیزه و ذوق و هیجان برام بیاره؟ چرا توقعاتم برای خوشحالی انقدر چارچوب بندی شده و دور از دسترسه؟ چرا نمیتونم از حجم بار سنگینی که روی شونه هامه رها بشم و گریه کردن رو تموم کنم؟ چرا همش فکر میکنم کاری باید میکردم که نکردم، حرفی باید میزدم که نزدم. چرا انقدر از خودم شاکی و خسته ام؟ تا کی قراره حسرت بخورم و بریزم تو دل خودم و غمباد های دلمو با کار و این آهنگ های مسخره از بین ببرم؟ چرا من یه هدف درست حسابی واسه زندگیم ندارم؟ چرا انقدر بی انرژی و شکست خورده شدم؟
Показать все...
بچه درونم رو بیدار میکنی. نگاهت میکنم و میلرزه دستام. کلماتم گم میشن در این صدایی که اود کرده از تحسین تو. میشم چند صوت ناموزون، که حیرت سرایی میکنن در مدحت. بچه درونم رو بیدار میکنی. نگاهت که میکنم، میشی آرزوم. عقده ی داشتنت رو به دل میگیرم و به ناگه، کل آیندمو، شرط میبندم روی داشتن تو. بچه درونم رو بیدار میکنی. و کیه که ندونه. بچه ها، از باختن، نمیترسن. منم نمیترسم. حاضرم هر شب، ببازم. ولی به اندازه ی یک لحظه، برش داشته باشم برای کنار تو رسم شدن.
Показать все...
واقعا تحسین بر انگیزه که داستانای زندگیتون، انقدر پر اسم و پر کاراکتر هستن. داستان زندگی من، حول محور پنج شیش تا کاراکتر میچرخه، که نصفشون "دیگه" وجود خارجی ندارن توی زندگیم و اون نصف باقی مونده هم کلا هیچوقت وجود خارجی نداشتن.
Показать все...
ما گناه را نمیبینیم، مگر آنکه زنی مرتکب آن شود.
Показать все...
اعتمادی که از بین بره معذرت خواهی معنایی نداره
Показать все...
صبح که رفتم بیرون انگار اسمونم نمیدونست حالش چطوره غالبأ ابری بود ولی من اون وسطا داشتم افتاب میدیدم بارون میبارید ولی انگار نمیبارید،رفتم سر ایستگاه منتظر موندم اتوبوس بیاد شاید فقط پنج دقیقه دیرتر اومده بود ولی انگار ساعت هاست منتظرشم دستام و نوک دماغم قرمز شده بود و از سرما میلرزیدم وقتی سوار اتوبوس شدم گرمایی که انگار روحمو بهم برگردونده بود بدنمو لمس کرد گرمایی که اون لحظه برای من مثل بوی دونات داغ با کلی شکلات بود ولی چقدر اتوبوس عجیب بود تاریک و خلوت انگار تو یه دنیای دیگه بودیم یکی یه گوشه کز کرده بود و انگار سال هاست داغ داره یکی دیگم مشغول بازی با سگش بود و اهمیتی به بقیه نمی‌داد ولی اون وسط یکی توجه منو جلب کرد پیرمردی که توی تاریکی نشسته بود لبخند زده بود،لبخندش از ته دل بود جوری که انگار قراره کسی که سال هاست اونو ندیده رو ببینه لبخندش حالمو خوب کرد یه گوشه نشستم و قطره های بارونو میدیدم انقدر تو فکر و خیالم غرق شده بودم که متوجه گذر زمان نشدم با صدای راننده به خودم اومدم و متوجه شدم به مقصدم رسیدم حساب کردم و پیاده شدم،این بیرون چقدر هوا سرده پسر دوان دوان به سمت مغازه اقای نیکو رفتم وارد شدم و سلام کردم کلی مشتری اومده بود و همشونم عجله داشتن یکی یکی و با حوصله گلایی که میخواستن رو توی باکسشون میزاشتم و بهشون میدادم یکی با غم به گلاش نگاه میکرد و یکی با ذوق زیاد غم و شادی پا به پای همدیگن همیشه بعد از ساعت ها کارم و خستگی زیاد یه شکلات داغ برای خودم درس کردم و نشستم رو صندلی ای که کنار بوفه بود کتاب مورد علاقمو باز کردم که بخونم،صدای آنیو شنیدم سرمو گرفتم بالا دیدم با یه لبخند دخترونه و خوشکل بهم نگاه میکنه سلام کرد بهم و کنارم نشست همیشه دوس داشت خودشو علاقه مند به کتاب نشون بده ولی همیشه شکست میخورد بعد از کلی دید زدن صفحه های کتاب خسته شد و گفت بریم سینمای متروکه منم از خدا خواسته قبول کردم سینمای متروکه جایی بود که من و انی همیشه می‌رفتیم کارم تموم شده بود پس نیازی نبود بخوام بمونم دیگه قدم زنان تو بارون حرف می‌زدیم و میخندیدیم وقتایی که با انیم هیچ‌وقت متوجه گذر زمان نمیشم به خودمون که اومدیم دیدیم جلوی سینماییم رفتیم تو،مثل همیشه کلی حرف زدیم و موزیک گوش دادیم مامان انی خیلی زود اومد دنبال اون و رفتن منم باز کلی صبر کردم تا بتونم سوار اتوبوس بشم انقدر خسته بودم که خوابم برد همون جا ولی خداروشکر زیادی خوابم سنگین نبود و زود بیدار شدم تقریبا رسیده بودیم پیاده شدم و رفتم تو خونه گفتم یکم دراز میکشم بعد پا میشم لباسامو عوض میکنم ولی انقدر خسته بودم که نمی‌دونم کی و چطوری خوابم برد
Показать все...
00:03
Видео недоступноПоказать в Telegram
sticker.webm1.56 KB
همه چی خوبه تا اینکه میفهمی فردا شنبس
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.