cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

هانیه‌وطن‌خواه|رمان ۲۸ گرم

رمان #۲۸_گرم پارت گذاری : ۴ پارت در هفته نویسنده : هانیه وطن خواه « شازده کوچولوی نودهشتیا» نویسنده رمان بگذار آمین دعایت باشم،طلاها و… عیارسنج رمان #گلوگاه و #ماز در کانال موجود است • این رمان ها حق عضویت دارند

Больше
Рекламные посты
20 864
Подписчики
-3524 часа
-597 дней
-29630 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

00:02
Видео недоступно
خواهرم بخاطر یه مردِ بی‌وجود فوت کرد و داغش سالهاست روی دلم تازگی می‌کنه🔥 خیال کردم با دوری از اون خانواده و دخترشون که عشقم بود، دیگه میلم به انتقام تموم میشه. اما روزی که اون دختر با گریه بهم پناه آورد، همه چیز عوض شد! حالا اون میخواست از ترس پدرش عقد من بشه و...🔥 https://t.me/+Zlgmw5KFlJRmNjY0 https://t.me/+Zlgmw5KFlJRmNjY0
Показать все...
👍 1
00:02
Видео недоступно
⭕️تخفیف ۳۰ درصدی تنها تا پایان امشب‼️ 📚 فایل کامل رمان گلوگاه : به جای ۴۹ هزار تومان تنها ۳۵ هزار تومان 📚 وی آی پی رمان ۲۸گرم : به جای ۴۹ هزارتومان تنها ۳۵ هزار تومان 📚رمان ماز : به جای ۴۷ هزار تومان تنها ۳۲ هزار تومان 📚 پکیج کامل رمان ها شامل تخفیف می شود : به جای ۱۴۵ هزارتومان، تخفیف ویژه ۱۲۰ هزارتومانی برای کل پکیج درنظر می گیریم‼️ ❌جهت خواندن رمان ها مبلغ مورد نظر را به شماره کارت ( 6280231314130393 ) به‌نام هانیه وطن خواه واریز کنید و رسید رو به ای دی @HanieVatankhah1 بفرستید.
Показать все...
👍 2
Repost from N/a
- دِ لامصب اون بچه‌ای که تو شیکمته مال منه. صدایش بالا رفته بود. با نگرانی به دوروبرم نگاهی انداختم. - اشتباه می‌کنی. - منِ پدرسگ یعنی این‌قدر به نظرت کورم که نفهمم این شیکم قلنبه نمی‌تونه مال شش ماهی باشه که ازم دور بودی؟ از ترس بندبند وجودم می‌لرزید. اگر باور نمی‌کرد بدبخت می‌شدم. - نه... یعنی چیزه... من چاق شدم. یک قدم جلو آمد و نگاه محکمش را به صورتم دوخت. سیاهی چشمانش هنوز وجودم را به لرزه درمی‌آورد. صدای فریادش تنم را لرزاند. - منو این‌قدر احمق نبین تابان. اون مرتیکه که به‌اصطلاح شوهرته بهت حرومه. تو حق نداشتی وقتی بچه‌ی منو بارداری بری با یه نره‌خر دیگه و... حرفش را با نفس صداداری قطع کرد. صورتش از خشم سرخ شده بود. با ترس نگاهی به پیشانی عرق‌کرده‌اش انداختم. - اون... اون شوهرم نیست. نعره زد: - دیگه بدتر! داری با یه یابو زندگی می‌کنی شوهرت هم نیست؟ واقعاً برم کلاهمو بذارم بالا که زنم رفته همین‌طوری با یکی تو یه خونه. خواسته بودم او را آرام کنم ولی انگار بدتر گند زده بودم. دلم می‌خواست آب شوم و توی زمین بروم. او که نمی‌دانست ماجرا چیست، هیچ‌وقت هم نمی‌شد بفهمد وگرنه بلوایی راه می‌افتاد که جمع‌کردنی نبود. - نه، ببین... این‌طوری که فکر کردی نیست... مجال نداد حرفم را تمام کنم. چنگی به بازویم زد و... من شمس‌الدین هستم، یه مرد مقتدر که هیچ‌وقت جلوی کسی کم نیاوردم. به هرچی تو عمرم می‌خواستم رسیدم، اما دختری که جونم براش درمی‌رفت به خاطر یه شب نادونی من ازم دل برید و جوری رفت که فکرش هم نمی‌کردم. حالا پیداش کردم، درحالی‌که بچه‌ی من تو شکمشه و زن یه مرد دیگه‌ست! محاله بگذرم. هنوز دلم براش پرپر می‌زنه ولی مردونه می‌جنگم و حقمو می‌گیرم. می‌دونم تو این راه ممکنه جونم در خطر باشه اما من آدم کوتاه اومدن نیستم، نه وقتی که پای ناموسم و بچه‌م وسطه. https://t.me/+aBd35NJ1y4E2ZWY0 https://t.me/+aBd35NJ1y4E2ZWY0 https://t.me/+aBd35NJ1y4E2ZWY0
Показать все...
👍 2
Repost from N/a
- سه قلو زاییدن تو خانواده ما ارثیه. رو سفیدمون کن زن داداش. یه شیش قلو بزا که تا یه قرن آتی کسی رکوردتو نتونه بزنه. جاوید می‌خندد: - دستگاه جوجه کشیه مگه بیناموس؟ پیمان مطمئن میگه: - حالت تهوع‌هاش خبر میده از دسته گل آب دادت تو دوران نامزدی خان داداش! - مسموم شده الکی جو نده... سر گیجه امونم رو بریده و بوی نارنگی پیچیده شده توی ماشین بیشتر معده‌مو بهم می‌پیچه. با دست محکم رو شیشه ماشین می‌کوبم. سریع ماشین رو کنار میگیره و نق میزنه: - حالت تهوعت ما رو نمود ایوا. چه گهی خوردم قید سفر مجردی رو زدم با تو اومدما! این پنجمین باره که توی طول سفر بالا میارم. بی حال لب میزنم: - معده‌م داره از جا کنده می‌شه. پیمان میگه: - اون معده‌ت نیست زن داداش بچه هاتن! جاوید پوست نارنگی‌رو برا سرش پرت میکنه : - زر مفت نزن تنِ لش. پس‌ اون مدرک نظام پزشکی کوفتیتو بی خودی قاب کردی چی بشه؟ ببین ایوا چشه؟ با خنده مچ دستمو میگیره و دوباره قبل از اینکه نبضمو چک کنه میگه: - چک نکرده میگم حامله‌س... از من بپرس برادر من. تخم دو زرده کردی! کلافه از بحث مزخرفشون میگم: - مگه فقط هرکی حامله‌س بالا میاره؟ ولم کنین بابا کم شعر تفت بدین! نبضمو میگیره و یهو نیشش‌ تا بناگوش‌ وا میشه: - نبضت مشکوکه. جاوید میخنده و بامزه پرونی میگه: _داری میمیری ایوا... وصیت کن من با اون دوست چشم آبیت ازدواج کنم، از سگ کمترم اگه به وصیتت عمل نکنم! می‌خوام سمتش حمله کنم که پیمان دستمو میکشه و جدی لب میزنه: - عرضم به درزتون که خان داداش... حدسم کاملا به جا بود. زنت حامله‌س! فاتحه‌ت و بخون جاوید. حالا تو میتونی وصیت کنی... پامون برسه تهران بابا جرت میده... https://t.me/+aBB6dilOnMw1ODJk https://t.me/+aBB6dilOnMw1ODJk https://t.me/+aBB6dilOnMw1ODJk https://t.me/+aBB6dilOnMw1ODJk خانواده‌شون یه خانواده سختگیر و سنتی هستن و این آقازاده زده تو دوران نامزدی دختره رو حامله‌‌ کرده🙂😂😂😂 برای شادی روح مرحوم رحم الله من يقرأ الفاتحة مع الصلوات🥲🖤
Показать все...
•••ایـوای جاویـد•••

پارت گذاری هرروز تمامی بنرها پارت رمان هستن کپی‌ ممنوع❌ شروع رمان👇

https://t.me/c/1962736477/27

ایوا به معنی زندگی جاوید به معنی ابدی ایوای جاوید: زندگی ابدی . . . نویسنده هیچ رضایتی مبنی بر کپی و انتشار این رمان ندارد ؛انجام این کار خلاف انسانیت است.

Repost from N/a
Фото недоступно
#رمان_ارغنون😍 عاشقانه‌ای جذاب❤️ -بیا تو سردخونه... میخوام یه دل سیر بچلونمت. پیامشو سین میکنم و با چشمای گشاد شده سرمو طرفش برمیگردونم. لب میزنم: -دیوونه‌ای؟؟ سرشو تکون میده و اشاره میکنه که باهاش برم... توجهی نمیکنم که دوباره پیامی برام میفرسته‌. -اگه نیای جلوی همه‌ی آشپزا رو کولم میندازمت. لبامو بهم فشار میدم و با خشم سمت سردخونه راه می‌افتم. هنوز پامو داخل نذاشته، از پشت کشیده می‌شم و با یک حرکت به درِ آهنی چفت می‌شم. -بالاخره گیرت انداختم فرشته کوچولویِ خودم❤️ https://t.me/+kAFIaz-Is2hmMWE8 https://t.me/+kAFIaz-Is2hmMWE8 #عاشقانه #انتقامی
Показать все...
Repost from N/a
-آروم‌ باش مامانم. داریم میریم پیش بابایی! دستانش از سرما می‌لرزند. باردار بود. از آمین. پسری که عاشقش بود و به خاطر او از خانواده طرد شده بود... با لبخندی کم جان با جنینش حرف می‌زند و تنش از سرما می‌لرزد. -مطمئنم بابات وقتی ما رو ببینه خیلی خوشحال میشه. اون مثل بابابزرگ نیست که ما رو از خونه‌ش بیرون کنه. نگران نباش مامانی چیزی نمونده که بعد چند روز غذا بخوریم. بابات تا الانم نمیدونست تو اومدی تو زندگیمون وگرنه هیچ وقت ما رو ول نمیکرد و میومد دنبالمون. با این حرف‌ها به خودش و جنین کوچکش دلداری می‌دهد و خودش را پشت در خانه‌ی آمین می‌رساند. از داخل خانه صداهایی می‌آید. صدایی مانند جشن و پایکوبی. اما آیه به خودش امید می‌دهد. "حتما صدا از خونه‌ی همسایه‌س." در می‌زند و با باز شدن در، قامت بلند و چهارشانه‌ی آمین در چهارچوب پدیدار می‌شود. آمین جذابی که کل دانشگاه منتظر یک گوشه چشم از او بودند... -آمین؟ پر بغض صدایش می‌زند اما با اخم آمین و صدای بلندش شوکه می‌شود. -تو که باز پیدات شد! تو چقدر سیریشی دختر؟ من به خانواده‌ت لوت دادم که دیگه این‌ورا پیدات نشه! باز تو پاشدی اومدی اینجا؟ چی می‌خوای از زندگی من آخه آیه؟ آیه خشکش می‌زند. جواب سونوگرافی درون دستانش می‌ماند و امین بی رحمانه باز هم به تن بی جان و گشنه‌ی او می‌تازد. -با بچه‌ها شرط بسته بودم سر پا دادنت. نمی‌دونستم اینقدر ساده و احمقی که با چهار تا حرف خام میشی و تا تختمم میای! و بدتر از اون نمی‌دونستم همچنین بی‌لول و زشتی البته برای تو که بد نشد! راحت‌تر میتونی به هرزگیت برسی! اما فکر اینکه منو با یه رابطه پا بند کنی از سرت بنداز بیرون دختر شهرستونی! جای کتک‌های پدرش درد می‌گیرند و قلبش تیر می‌کشد. او برای آمین فقط یک بازیچه بود؟ او و فرزند بی‌گناهش؟ از سر و صدای آمین دوستانش که در خانه بودند بیرون می‌ایند و او به توهین و تحقیرهایش ادامه می‌دهد. -من نمی‌تونم با تو باشم چون همه چی یه بازی بود. یه نگاه به خودت و من بنداز؟ کجامون به هم دیگه می‌خوره؟ چطور باورت شد مردی مثل من می‌تونه تو رو دوست داشته باشه؟ اونم کسی که همه دخترها براش له له می‌زنن! می‌خواستم بدونم زیر اون چادر سیاهی که دورت پیچیدی چی داری اما همچین مالی هم نبودی! زود دلمو زدی... حالا هم از اینجا برو تا زنگ نزدم اون بابای گیرت بیاد و بازم بگیرتت زیر مشت و لگد. آیه وسط راهرو خشکش می‌زند‌. انگار یک لگن آب یخ رویش پاشیده باشند. نفسش می‌رود از حرف‌های آمین... چطور می‌توانست اینقدر وقیح باشد؟... خدای من... آیه عاشقش بود و او..‌. -من ... آمین ...من اما امین اجازه نمی‌دهد. با عصبانیت داد می‌کشد و نمی‌داند روزی چهره‌ی آن لحظه‌ی آیه عذاب سال‌های بی خبری‌اش خواهد شد. -برو دیگه اه! چی می‌خوای از جون من با اون قیافه‌ت؟ کم زشت بودی باباتم کتکت زده بدتر شدی. دیگه حتی آدم رغبت نمیکنه نگاهت کنه! می‌گوید و با خنده‌ی بلند دوستانش غش غش می‌خندد و قلب آیه با خنده‌هایش تکه پاره می‌شود. -گمشوو از اینجا دخترک بی حیا! آیه به او نگاه می‌کند. به اویی که هنوز هم با دیدنش عاشق‌تر میشود. اشک‌هایش را پاک می‌کند و برای اخرین بار هم قدم پیش می‌گذارد. -از زندگیت میرم آمین موحدی! اماا امشب رو یادت باشه! تو دختری که صادقانه عاشقت بود رو از خودت روندی. من میرم اما مطمئنم پشیمون میشی و اون روز دیگه خیلی دیره چون ما..... آمین بی حوصله میان جمله‌ی او می‌پرد. -چه اعتماد به نفسی داری تو دختر! من پشیمون بشم؟ برو خدا روزیتو جای دیگه بده برو. می‌گوید و با خنده‌ی بلند دوستانش داخل می‌رود و برگه‌ی سونوگرافی از میان مشت آیه روی زمین می‌افتد و خودش از در روی زانو خم می‌شود. آیه با همان حال بدش می‌رود و آمین می‌ماند و برگه‌ی سونوگرافی‌ای که چند ساعت بعد پیدا می‌کند و حسرت دیدن آیه و فرزندش.... https://t.me/+v3OEhy4r7vA4YjE0 https://t.me/+v3OEhy4r7vA4YjE0 https://t.me/+v3OEhy4r7vA4YjE0 https://t.me/+v3OEhy4r7vA4YjE0 دختره بعد از سال‌ها برگشته. تنها هم نه. با بچه‌ش! دختر آمین موحدی.😱 آمینی که بعد رفتن آیه پشیمون سال ها دنبالش گشته اما پیداش نکرده و حالا... آیه و بچه‌ش رو کنار یه مرد همه چی تموم دیگه میبینه..... اما دست تقدیر اونا رو باز هم مقابل هم قرار میده و....
Показать все...
👍 1
⭕️تخفیف ۳۰ درصدی تنها تا پایان امشب‼️ 📚 فایل کامل رمان گلوگاه : به جای ۴۹ هزار تومان تنها ۳۵ هزار تومان 📚 وی آی پی رمان ۲۸گرم : به جای ۴۹ هزارتومان تنها ۳۵ هزار تومان 📚رمان ماز : به جای ۴۷ هزار تومان تنها ۳۲ هزار تومان 📚 پکیج کامل رمان ها شامل تخفیف می شود : به جای ۱۴۵ هزارتومان، تخفیف ویژه ۱۲۰ هزارتومانی برای کل پکیج درنظر می گیریم‼️ ❌جهت خواندن رمان ها مبلغ مورد نظر را به شماره کارت ( 6280231314130393 ) به‌نام هانیه وطن خواه واریز کنید و رسید رو به ای دی @HanieVatankhah1 بفرستید.
Показать все...