ڪ̑̑ـ̑̑ـ̑ا̑ن̑̑ـ̑̑ـ̑ال د̑ل̑̑ـ̑̑ـ̑ها̑ےِ̑ ̑ب̑̑ـ̑̑ـ̑̑ی̑̑ـ̑̑ـ̑̑ق̑̑ـ̑̑ـ̑رار💔💔

می روم و نمی رود از سر من هوای تو... داده فلک سزای من تا چه بود سزای تو؟؟

. فرقی نمی کند... رها باشد یا کنج قفس... پرنده،شوق پرواز از سرش نمی افتد... درست مثل من کنارم باشی ... یا نباشی پرنده ی خیالم... فقط،در آسمان تو... پَر می زند ...

تو را می سرایم بر ایوان #شب شُر شُر شعرم بر بام خیالِ شب تو پُر شدن جانم‌ از جام شرابِ نگاه تو مست شدن من و رقص آغوش سبز تو رویای نیلوفری آبی بودنت بر برکه ی جانم چه زیبا شبی بود من و تو و حریر اطلسی شانه هایت #دریغا دمیدن صبح و خواندن فاتحه ی خیالِ تو

شبانه هایم را با تو‌ قسمت میکنم آرامش و سکوتش از تو بی تابی و بیقراری اش ازمن ... آخرش برایت از دل شب شعر و غزل می آورم و تو نیز برایم دلدادگی و شیدایی را ...

شب همه شب ما و تمنای عشق در غم هجریم ز سودای عشق روز به میخانه دمی سر زنیم شب چو رسد باز به شیدای عشق.

می‌خواستم سر هر پیچ یک شعر بکارم بزنی به موهات که وقتی برابر آیینه می‌ایستی هیچ چیزی جز دست های من بر سینه ات دل دل نکند

مرا ببخش بخاطر دیروز دیروزے ڪه در نداشتنت سپرے شد بخاطر امروز امروزے ڪه هستی اما از داشتنت محرومم بخاطر فردا فردایے ڪه ندارمت

؏ــشق یڪسان ناز درویش و توانڪَـر میڪشد...    ایݧ ترازو... سنڪَــ و ڪَــوهر را برابر میڪشد..!

🍂 چگونه پا به سرزمین قلبم گذاشتی؟ از کدام دیار آمدی و با نوبرانه های عشق زمستانه های یخ بسته ی دلم را گرم کردی و بر شوره زار احساسم بذر مهر و عاطفه کاشتی، بارانی از محبت با تفسیر خواستن و سکوت بر جان من جاری کردی که بودنت بشود ناجی بودن من ؛ بیا و ببین! که من دیگر برایم رهایی از تو ممکن نیست تو رویایی شدی محال در دور دستهای انتظار تماشاکن که چگونه لبریزم از عشق ابدی توووو...