cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

از خدا که پنهان نیست سیزدنده گیزلین قالماسین

"کانال خاطرات دکتر یونس قاسمی طارم"

Больше
Иран309 222Язык не указанКатегория не указана
Рекламные посты
192
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

امروز در اخرین روز اردبیهشت فرصتی پیش امد تا در معیت دوستان عزیزم اقایان دکتر ماژین ودکتر ناطقی واقای نبوی به ییلاق بی بولاق برویم ودر مسیر گدیک که مرز بین استان گیلان وزنجان می باشد به سنگ خاره ای رسیدیم که حکایت شیرینی در دل دارد سنگ خاره ای که سنگدل نیست وراوی عشق پاک الهی است این عشق داستان دلدادگی یک شاهزاده ترک مسلمان به یک دختر از خانواده متعصب ارمنی است که اشیقهای ازربایجانی بسیاری انرا نقل کرده وگرما بخش محافل ومجالس بوده است این داستان آشیقی روایتهای مختلفی دارد ویک روایت از ان را "شیخ ابراهیم زنجانی "قاضی صادر کننده حکم اعدام "شیخ فضل الله نوری" نوشته واخیرا دوست ادیب وشاعر ومحققم اقای" بیانی" تنها نسخه دست نویس ان را یافته وزحمت تصحیح وچاپ ان را کشیده اند که روایت زیبا وخواندنی از این داستان زیبای اشیقی می باشد وخواندن ان را به دوستان توصیه می کنم روایت دیگر از این داستان که خیلی جامع وزیبا وبا قلم شیرین وسحر افرین دوست فرزانه ام اقای احمدزاده نوشته شده است اشارات جالبی از حضور این عاشق سرگردان و دربدر در طارم وزنجان وابهر وقیدار دارد که بسیار خواندنی است سنگ" اصلی وکرم" در ییلاق "مامالان" روایت جالب وشنیدنی از این دلدادگی را به تصویر کشیده است که در هیچ کدام از روایتهایی این داستان در دنیای تورک نیامده است در روایت "طارمی" داستان امده است که پدر اصلی که ارمنی وکشیش بود ونمی خواست دختر خود را به یک ترک مسلمان بدهد از دیار خویش که" گنجه" یا :ارزروم "بوده به سوی" اصفهان" می اید ودر گذر خویش از ییلا قات" طارم" می گذرد در دیگر سو" کرم" که خود شاهزاده ای بود وسر نترس داشت دل در گرو عشق خویش گذاشته وبه دنبال معشوق خویش حرکت می کند وسایه به سایه در تعقیب اصلی می باشد اصلی سگی داشته که اسمش را" قال قال "گذاشته بود در ییلاق" مامالان"" کرم" به نزدیکی کاروان" اصلی" رسیده بود و"اصلی" وپدر ومادرش نیز بی خبر از تعقیب "کرم" بودند "اصلی" سگش را صدا می زند ومی گوید: قال ! قال !قال! قال! "کرم "ساده دل عاشق خیالاتی می شود که" اصلی" اورا دیده وبه او می گوید که "قال قال" یعنی بمان بمان "کرم "به سنگ خاره در وسط چمنزار ییلاق تکیه داده وبه انتظار امدن" اصلی" می نشیند ساعتها وروزها وماهها سپری می شود ولی از "اصلی "خبری نمی شود پاییز از راه می رسد وبرف وسرما کوهستان را می پوشاند ولی عاشق ریاضت کش به حرف معشوق می ماند وفقط از اب چشمه" چاناق بولاقی "می خورد ودر خیال خویش با یاد محبوب خویش دل خوش می کند وسرما وگرسنگی را به جان می خرد: مرا کیفیت چشم تو کافی است ریاضت کش به بادامی بسازد ولی سرما کمی مانده بود این عاشق پاکباخته را از پا بیاندازد به فرمان الهی وبا مدد از مولا علی(ع) "کرم "به سنگ تکیه داده ویک یا "حیدری" می گوید سنگ فرو می رود واو در درون سنگ زمستان را نیز به انتظار دیدار یار سپری می کند افسانه های "ازربایجان "مملو از عشق ودلباختگی است عشقی که یک سر به عالم "لاهوت "می زند ویک سر به عالم "ناسوت "می زند در این داستانها عشق ودلباختگی به زیبایی و پاکی وبی الایشی تمام به تصویر کشیده شده است که نمودوتمثیلی از عشق به ذات حضرت معشوق می باشد @Dr_Younes_Ghasemithe_memories
Показать все...
کاه نبود او که به بادی پرید آب نبود او که به سرما فسرد شانه نبود او که به مویی شکست دانه نبود او که زمینش فشرد گنج زری بود در این خاکدان کو دو جهان را بجوی می‌شمرد قالب خاکی سوی خاکی فکند جان خرد سوی سماوات برد جان دوم را که ندانند خلق مغلطه گوییم به جانان سپرد حضرت مولانای جان ⚫⚫⚫⚫⚫⚫⚫⚫⚫ خبر تلخ اسمانی شدن دوست بسیار عزیزم مرحوم دکتر مجتبی شیرالی بسیار غمناک و اندوهگین بود خبر تلخ سفر ابدی دکتر چون پتکی بر سرم فرود امد دقایقی چند در بهت وتحیر بودم مگر می شود مگر مرگ را یارای ان بود با این مرد پر انرژی وسرزنده روبرو شود او پزشک وجراحی بسیار حاذق در جراحی های پلاستیک وزیبایی بود ودر مدیریت هماورد نداشت تاسیس وراه اندازی متطقه ازاد تجاری چاه بهار تاسیس وراه اندازی مرکز قلب تهران تاسیس وراه اندازی شرکت اسیاناما مدیر اسبق شرکت اپادانا سرام و.......گوشه ای از فعالیت ومدیریت این مدیر خوشنام وچیره دست بود واخرین پست مدیریتی اش که چند ماه بو د مسئولیت قبول کرده مدیریت کارخانجات نساجی بروجرد بود که اجل مهلت نداد تا در این مرکز تجاری منشا خیر وخدمت باشد اخرین بار یک ماه پیش بود تلفنی صحبت کردم وگفت دلم برایت تنگ شده خیلی مهربان وصمیمی بود در محل کار ادم بسیار با دسیپلن وجدی بود ولی در مراودات دوستانه مثل یک بچه معصوم بود ادم بسیار پر انرزی وبگو بخند هروقت کم می اوردم وخسته می شدم با یک تلفن کلی از او انرژی می گرفتم اخرین صحبت وقرارمان این شد که باهم یک سفر به طارم داشته باشیم واین دیدار به قیامت ماند خدا رحمت کند تورا دکتر مهربان ودوست داشتنی خوش به حال فرشتگان خدا که صاحب چنین همنشینی شدند
Показать все...
شوال ایی قاش گوز اتدی اوروج آیی سونه چاتدی فیطیر بایرامینیز موبارک اولسون اوروج نامازینیز قبول اولسون🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
Показать все...
وقتی اب ایینه اسمان می شود و "کیل"وکیل روزی مردم این "کیل" های شالیزار پایین دست باِغ ابگیری شدند تا بهترین وخوشمزه ترین وخوش عطرترین برنج دنیا را در دل خود پرورش دهند انشالله که قیزیل اوزن در ابن خشکسالی پر اب بماند واسمان از دیدن این زیبایی به وجد امده ورقص باران کند
Показать все...
توتها دستان پر سخاوتی دارند به یمن امدن اردبیهشت هرروز شیرینی پخش می کنند سارها بر شاخه های توت پیر نشسته ودهانشان را شیرین می کنند و زیر درخت را انبوهی از توت شیرین ارزانی مرِغ واردک وبوقلمون شده که هرروز پس از خوردن دانه دسر توت میل می کنند ومن بالای درخت رفته ودر پایین خانمم وبچه ها چادر گرفته ومن تکانکی داده وچادر پر از توتهای سفید وشیرین می شو د وبرای افطارمان امروز توت داریم بالای درخت روزگاران سپری شده را مرور می کنم یاد درخت توت حیاط پدر بزرگ می افتم درخت پیر وبزرگی بود هرچه توت می چیدی تمامی نداشت وامروز نه از ان درخت توت خبری هست ونه از پدر بزرگ ومادر بزرگ که مثل توت شیرین وبا سخاوت بودند همه اهالی بی اذن پدر بزرگ توت می چیدند ومی بردند البته در طارم قدیم توت وانجیر وسنجد صاحب نداشت وخیرات محسوب می شد وفروش انرا در عرف فعل حرام می دانستند یاد درخت پیر حیاط پدر بزرگ افتادم تفریح هر روز عصر ما این بود که با بچه ها تنه توت را گرفته وهرکدام به یک شاخه نشسته وتوت ها ی رسیده را چیده ومی خورد یم همراه با توت خوری گپ وگعده دوستانه ای هم داشتیم حرفهایمان مثل توت شیرین وتمام نشدنی بود یکبار بحث اسم پیش امد وهرکدام از بچه ها به اسمش می نازید رحمت گفت منیم ادیم اللهین ادی دیر )اسم من اسم خداست) بهمن گفت منیم ادیم ای ادی دیر )اسم من اسم ماه هست) نادر گفت اسم من اسم شاه هست نادر شاه علی گفت اسم من اسم امام هست ومن هم گفتم منیم ادیم پیامبر ا دیدیر )نام من نام پیامبر هست) حسینقلی که بچه فوق العاده احساسی وهیجانی بود به یکباره در وصف اسم خویش گفت گیتدیم مچیده حسین وای (به مسجد رفتم وحسین وای می گفتند) وما همگی در بالای درخت توت به خنده افتادیم وهر روز این شیرینکاری حسین را یاد اور شده ومی خندیدیم خصوصا بهمن که در لودگی ودست انداختن کسی رو دستش نبود وچپ وراست حسین را می دید می گفت گیتدیم مچیده حسین وای ومتعاقب ان شلیک خنده بود که بر می خاست وحسین هم خودش نیز به جمع شاد ما می پیوست چقدر دلهامان خوش بود به یک سخن وبه یک شیرینکاری کوچک روزها وماهها می خندیدیم وخنده ها از ته دل بود وشادمانی بی حساب وکتاب
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.