cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

Dσⓚɦოムℓσŋεみ♥️

💜حٌضُورِ شُما دِلگََرمی ماصت💜 لینکِ کانال ماراپَخش کُنید🌺 تم ♣عکصِ دخمَلونه استیکراسمی بیوگرافی رمان هم میزاریم ♪موصیقی 👑 فیلم دخمَلونه🎆 مدل ناخن🍬 اسلایم💛 ایده❄ واسه دُخمَلای خاص👭 اینم لینک کانالمون👈@khas1333 تولد چنل :۱۳۹۹/۵/۲❤️ با ما خاص باشید

Больше
Иран308 543Язык не указанКатегория не указана
Рекламные посты
192
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

ادمین پارن رو بزار
Показать все...
ادمین ها بفعالین
Показать все...
پایان این زنگ😻🌈
Показать все...
داشتم به رقصنده ها نگا میکردم آرتان بهم نزدیک شد و گفت پایه ای مردم آزاری کنیم بهش نگا کردم و گفتم آره از بیکار نشستن بهتره گفت : خوب چه کنییییم؟؟ دیدم ی دختره با پاشنه های 90 سانتی داره از بغل میز رد میشه .. خیلی زیبا و شیک پوست موزی رو که خورده بودم انداختم رو زمین اون بدبختم که اصلا تو باغ نبود ! اومدنش سمت میز ما همانا و پخش شدنش کف زمین همانا :) آرتان که داشت از شدت خنده میز و گاز میزد دختره ی بدبخت سریع بلند شد که خودشو جمع و جور کنه که یک بار دیگه پاش رفت رو موز و باز شپلق خورد زمین ... وای وای دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم ،سرمو رو میز گذاشتم و قهقه میزدم . آرتان هم که نصف میز و خورد . دلم برا دختره سوخت سرمو بلند کردم که مثلا کمکش کنم ،که دیدم داره به طرف در خروجی یورتمه میره . بازم زدم زیر خنده.. ادامه دارد..... تا پارت بعدی منتظریم 😁 اصکی ممنوع ❌ @Khas1333
Показать все...
پارت6😻 خانم سنگی تقریبا یک هفته از اومدن عمو اینا میگذشت ... تو این هفته خیلی با آرزو صمیمی شدیم؛ آرمان چون مهندس عمران خونده بود به شرکت مهرشاد و فرشاد رفت و اونجا مشغول کار شد . این آرتان پدرسوخته هم دکتر بود و ما نمیدونستیم اونم چه دکتری دکتر مغز واعصاب در آخر هم آقای خرشانش پیشنهاد یکی از بزرگ ترین و معروف ترین بیمارستان ها رو قبول کرد برام سوال بود که آرتان با 28 سال سن چجوری تخصص گرفته بود که آرزو گفت تمام مقاطع تحصیلیش و جهشی خونده و حتی یک ثانیه از عمرش و هدر نداده. منم که شاخ درآوردم ، ما دنبال راهی بودیم که از درس فرار کنیم اما این آرتان.... امشبم ما به مهمونی آقای صدر دعوت شده بودیم . ولی خودمونیما مردم چه الکی خوش اند این آقای صدر که هر ماه مهمونی میگیره ملت از شدت بیکاری نمیدونن چیکار کنن . اولش تصمیم داشتم نرم ولی دوست داشتم تو این مهمونی به بهترین نهو شرکت کنم . الکی نبود که ، بعد از پنج سال میخواستم برم جشن .... از صبح صد بار لباس عوض کردم و جلو آیینه رفتم و از مامان نظر خواستم . این فاطی و آرزو هم که رفته بودن لباس بخرن. ولی من از شدت تنبلی تو خونه موندم باز سرم و تو کمد فرو کرد وبلند گفتم: ای به خشکی شانش یهو چشمم به لباسی خورد. ای جون پیدا کردم ؛ یدونه لباس مجلسی خوشگل وشیک مشکی. چون مجلس قاطی بود لباس جیگرم و پوشیدم و یدونه کت نیم تنه شیک پوشیدم روش ووووواای خیلی ناز شد از ذوق عین این بچه های دو ساله دو دور چرخیدم و واسه خودم ب*و*س فرستادم . به به چه جیگری !!! سریع رفتم اتاق مامان اینا مامانم از لباس کلی تعریف کرد. برگشتم تو اتاقم ، سریع لباس و درآوردم. و با اصرار مامان حاضر شدم که برم آرایشگاه سریع مانتوی بلند سرخابی با شال و شلوار تنگ مشکی پوشیدم . کیفم و برداشتم و عینک و گذاشتم بالای سرم با اطلاع دادن به مامان سریع به پارکینگ رفتم و سوار جنسیس قرمز رنگ خوشگلم شدم . و سه سوت به آرایشگاه رسیدم با ورودم خانم عظیمی ؛ دوست مامان ، شروع کرد به غر زدن که چرا انقد دیر اومدی و اینا منم در جوابش فقط لبخند میزدم . _اوخخخخخخی چه ناز شدی با صدای خانم عظیمی از حالت هپروت در اومدم بدون اینکه به خودم نگاه بکنم پول و حساب کردم و از آرایشگاه زدم بیرون . به خونه رسیدم و سریع به اتاقم رفتم لباسام و دراوردم و تازه یادم اومد به ایینه نگاه کنم اووووووفففف دمت جیییز عظیمی چه کردی مائده رو دیوونه کردی موهای بلند و لختم و که تا زانوم بود و فر درشت کرده بود . عظیمی هی میگفت بزار موهاتو رنگ کنم ولی من عاشق رنگ موهام بودم موهام خرمای بود با رگه های طلایی می شد بگی یجور مش خدادادی .... از چهرم راضی بودم چشمای عسلیم که انگار ی حلقه ی قهوه ای دورشون بود و بیشتر به چشم میومد ، لبای معمولی و برجسته و بینی عملی حالا فکر نکنید بینیم و عمل کردم مثل خوک شدم نه ... مجبور شدم عمل کنم چون بینیم شکسته بود و هیچ کاریش نمیشد کرد . البته بینی الان با قبل فرق زیادی نداشت . چهره ی من و فاطی شبیه به همه اما با این تفاوت که اون موهاش قهوه ای روشنه . آرزو هم که کلا چشم و ابرو و موهاش مشکی بود. صدای آهنگ کر کننده بود ... بعضیا چنان از ورود من تعجب کرده بودن که نزدیک بود چشماشون از حدقه در بیاد پچ پچ های دخترای فیس و افاده ای که درباره من صحبت میکردن آزارم میداد ، حسودای بدبخت ولی منم که پررو توجهی نداشتم. یعنی آدم از من ریلکس تر وجود داره مگه؟ همه داشتن قر میدادن منم بیخیال از همه چیز و همه کس نشسته بودم و پرتقال میخوردم نگاهمو تو سالن چرخوندم که یهو چشم تو چشم آرتان شدم . با التماس داشت نگام میکرد و به دختری که روبروش نشته بود و پشتش به من بود اشاره میکرد با تعجب دستمو تکون دادم که چی میگی؟ اونم لب زد که بیا ای بابا '' اگه گذاشتن پرتقالمو بخورم . از جام بلند شدم و به زور از بین جمعیت و گذاشتم و به میز اونا رسیدم . وایساده بودم پشت دختره که ببینم موضوع چیه... صدای با ناز دختره رو شنیدم که داشت میگفت : آرتانی میدونی من خیلی از پسرایی که هم تیپ تو خوشم میاد وااای این آهنگه چی میگه این وسط فقط اون قسمت از حرفای دختره رو شنیدم بیخیال خواستم برم سر جام که یاد قیافه آرتان افتادم خندم گرفت، بدبخت رفتم پیش دختره و با هزار زور و التماس حالیش کردم که با آرتان کار دارم . دختره هم لباشو که از نوک دماغش تا چونش بود و غنچه کرد و با ناراحتی از آرتان خداحافظی کرد . رفتم رو میز خودم نشستم و آرتان هم پیشم نشست بازم بیخیال شدم و شروع کردم پرتقال خوردن. و
Показать все...
پارت5😻 خانم سنگی صورتی تپل ، لب های قلوه ای و چشماش ..... وای وای !! چرا انقد چشماش خوشگله؟؟؟ چشماش طوسی بود و درشت درشت صورتم و بوسید و گفت تو باید مائده باشی درسته؟ با لبخند گفتم بله زن عمو جون خوش اومدی. _ ممنونم عزیز دلم از بغل زن عمو دراومدم . دختر جوونی رو به روم وایساید ، پس اینم باید آرزو باشه با ذوق همدیگه رو بغل کردیم که آرزو گفت وای عزیزم تو مائده ای؟؟ منم گفتم آره آرزو جوون ، خوش اومدی بعد از چرت و پرت گفتن از بغل همدیگه اومدیم بیرون . داشتم به عموهام نگاه میکردم که چقد خوشحال بودن که یهو یدونه هلو اومد جلوم بسم الله این دیگه کیه ؟؟؟؟؟ یا خدا این فرشتس یا آدم چشمای طوسی خوشگل که دورش مشکی بود ، قد بلند و هیکل ورزشکاری، موهای مشکی ، ای ماااااادر این چرا انقد ناز وجیگره ... استغفرلله پسر مردم و خوردم هلو دستشو دراز کرد و با لبخند شیطنت آمیزی گفت سلام دخترعمو منم دستشو و گرفتم سلام پسرعمو خوش اومدین با ممنون گفتن و کمی چرت و پرت گفتن رفت سمت پسرا . سرمو انداختم پایین و هنوز تو فاز اون هلو بودم ، که یک جفت کفش خوشگل اومد جلوی چشام . سرمو گرفتم بالا که بازم هلو و دیدم .... هلو لبخند زد و گفت: _ سلام مائده خانوم باتعجب بهش نگاه کردم و گفتم: _وا تو که سلام کردی هلو اون چشای خوشگلشو گرد کرد و گفت: _ من که تازه اومدم گفتم : چرا چاخان میگی تو الان رفتی سمت پسرا ... به پسرا نگاه کردم بسم الله الرحمن الرحیم !!!! وای چرا هلو دوتا شد؟؟؟ یک نگاه به هلو رو به خودم انداختم و یک نگاه به اون یکی دو بار این حرکتو تکرار کردم داشتم از تعجب شاخ در می آوردم که هلویی که روبه روی من بود چونمو گرفت و دوبار آروم زد در گوشم و گفت : بابا جان ما دو قلو ایم من آرتان ام اونم آرمانه مائده خوبی؟ چند بار پلک زدم و گفتم چرا انقد شبیه به همید؟؟ آرتان گفت همسان ایم دیگه هنوز تو شوک بودم و گفتم آهان عجببببا !!!! خدایا دمت گرم تاحالا دو تا آدم که انقد به هم شبیه باشن ندیده بودم . همه در حال سلام علیک بودن ، منم دیدم خیلی ضایعس مثل چوب خشک ایستادم و به سمت عمو رفتم عمو بغلم کرد و سرمو بوسید و منم بهش خوش آمد گفتم همه یکی یکی رفتن بالا فقط من و فاطی و هانی مونده بودیم تو باغ تا همه رفتن هانی گفت باور نمیکنم انقد شباهت و فاطی گفت : عجیبه من گفتم واقعا عجیبه با داد شیوا که میگفت چرا نمیاید سریع هممون از پله ها به حالت دو رفتیم بالا و به سالن غذا خوری رفتیم . ساعت نزدیکای دوازده بود آرتان و آرمان کنار هم نشسته بودن . من و هانی و فاطی و بقیه هم عین بز بهشون نگاه میکردیم . همه تو سکوت بودیم که آرمان زد زیر خنده، آرزو گفت بابا انقد این بدبختا رو مثل مجرم ها نگاه نکنید انگار آدم کشتن ... همه با این حرفش خندیدند . جمع گرم شد و همه از هر دری صحبت میکردن فرشاد گفت حالا این آقا سامیار چرا تشریف نیاوردن؟ اوا !!! راست میگه ها حواسم به غیبت سامیار نبود آرتان گفت : تو شرکت مشکل پیش اومده بود مجبور شد بمونه . اوه مای گاد ! مامانت فدای صدای جذابت بشه برادر. بابا از اونطرف سالن گفت: بچه ها دیگه بهتره بریم مرتضی اینا هم خسته اند باید استراحت کنند . با این حرف بابا همه شروع تعارف کردند. بالاخره نخود نخود هر که رود خانه خود با خانواده عمو مرتضی اینا وارد ساختمون شدیم به همدیگه شب بخیر گفتیم و اونا رفتن بالا . مامان و بابا هم رفتن بالا تا ساختمون و نشونشون بدن . مهرشاد و ترنم داشتن میرفتن تو اتاقشون که گفتم : _ آی آی آی دو تاشون وایسادن ،ترنم برگشت گفت چته؟ درحالی که داشتیم با هانی به سمت اتاق من میرفتیم گفتم : شیطونی نکنیدا حواسمون بهتون هست ترنم از خجالت سرخ شد و خواست دمپاییش و به طرفم پرت کنه که هانی درو سریع بست . به هانی نگا کردم و دوتامون زدیم زیر خنده ... لباسامون و عوض کردیم خب خداروشکر تخت هم که دو نفرس لازم نیست روی زمین بخوابم ، با خیال راحت سرمو رو بالش گذاشتم و سه سوت خوابم برد ادامه دارد... تا پارت بعدی منتظریم 😁 اصکی ممنوع❌ @khas1333
Показать все...
پارت4😻 خانم سنگی خواستم چیزی بهش بگم که مهرشاد پیش قدم شد و کلش و گرفت و تو قیمه فرو کرد . یهویی صدای خنده همه رفت بالا فرشاد داشت زیر لب فحش میداد که صدای مهرشاد بلند شد ... دیدم فرشید ماستش رو خالی کرده بود تو یقه ی مهرشاد خوشم میاد همه پایه اند :) صدای خنده ی همه رو مخم بود تنها کسی که تو این ماجرا لبخندم نزده بود من بودم از نسرین و نازنین تشکر کردم و رفتم تو حال نشستم. کم کم همه اومدن و بگو بخند شروع شد . ما جوون موون ها هم پیش هم تو یک قسمت دیگه سالن که مبل راحتی داشت نشسته بودیم. دکور خونه به گونه ای بود که سالن به دوبخش تقسیم شده بود و قسمتی کلا سلطنتی و قسمتی که مبل های راحتی و تی وی و ... قرار داشت . طبق معمول سرم تو گوشی بود و داشتم پی ام هامو چک میکردم . یهویی یادم اومد که ترنم نبود . رو کردم به مهرشاد و گفتم پس خانومتون چرا تشریف نیاوردن؟ _خونه ی ترانه اینا بودن گفتم اهان . ترانه دختر خالم خواهر ترنم بود که اونم مزدوج شده بود خاک تو سر !! صدای باباجون توجهم و جلب کرد: _بچه ها میدونید که مرتضی قراره امشب بیاد با بچه هاش فاطی از این طرف سالن داد زد : بللللله باباجون هزار دفعه گفتید زن عمو افسانه یدونه چشم غره مشتی به فاطی رفت ای جونم دمت گرم باباجون ادامه داد : من میخواستم مهمونی ترتیب بدم که مرتضی مخالفت کرد گفتم که در جریان باشید . بعد رو کرد به بابام و گفت محسن جان طبقه ی بالای شما که آمادس ؟ بابا درحال که چایی میخورد گفت آره باباجان آماده ی آمادس . منم از این طرف داد زدم مگه قراره بمونن ؟؟ بابا جون با شوق اینکه بالاخره مستقیم دارم باهاش حرف میزنم و تو بحث شرکت میکنم ، لبخندی زد و با ذوق گفت : _ آره عزیز دلم قرار شده که بمونن . اوههههووووع!!!!!! عزیز دلم!!!!!! وای قلبم فششششارم اومد پایییین.. بابا جون و محبت مگه داریم ؟ مگه میشه؟ خلاصه جونم واستون بگه تاساعت دو اونجا بودیم و برگشتیم خونه . فاطی هم اومد خونه ما.. هر دو تامون روی تخت دراز کشیده بودیم و سرمون تو گوشی بود پرسیدم راستی این عمو مرتضی که میگن چند تا بچه داره ؟؟ فاطی با تعجب گفت مگه نمیدونی ؟؟ _نه _ تا اونجایی که من خبر دارم سه تا پسر داره و یدونه دختر . _ عه من فکر میکردم خونواده ما از همه بیشترن نگو این عمو جدیده زده بالا از ما !! فاطی خندید . ادامه دادم اسمشون چیه؟ چند سالشونه؟ فاطی از رو تخت بلند شد و چهازانو نشت و شروع کرد به حرف زدن : اولی اسمش سامیاره 30 سالشه بعد از اونم آرتان و آرمان اند که دو قلو اند و 28 سالشونه بعدشم دخترشون آرزو همسن ماست 24 سالشه . گفتم : اون اولیه زن داره؟ _ نچ _پس باید براش آستین بالا بزنیم خندید و گفت : _ بعله بعله همین مونده ما برا اون زن پیدا کنیم و دستی دستی پسر مردم و با انتخابمون به کشتن بدیم.. منم خندیدم و باز با گوشیم سرگرم شدم صدای در اومد گفتم بفرمایید یهویی هانی با جیغ پرید تو اتاق و گفت : سللللللاااام عشقولی های من هر دو جوابشودادیم . من و فاطمه و هانیه هم سن هم ایم درست از پنجم ابتدایی با همدیگه دوست شدیم و همیشه تو مدرسه باهم بودیم معلما هم بهمون میگفتن سه تفنگدار هانی یدونه ابجی داره که اسمش رهاس و باباش هم توی تصادف فوت کرد . خونشونم یدونه خیابون با ما فاصله داره همه ی فامیلای ما هم هانی و میشناسن منم بیشتر از مینا آبجیم ، این دو تا دیوونه رو دوست می دارم .. _ مائده من میتونم اینجا بمونم دو شب ، مامانم اینا رفتن شمال ، من بدبختم از تنهایی وحشت دارم . گفتم : _روانی اینجا خونه ی خودته اجازه میخوای واسه موندن . فاطی گفت : _ از تنهایی هم وحشت نداشتی ما نمیزاشتیم بمونی خونتون .... گفتم حالا چرا رفتن شمال؟ رها هم رفته؟ _شوهر عمه مامانم فوت کرده رها هم برای اینکه از دست کلاس زبان در بره با مامانم رفت _آهان ساعت هشت بود و همه حاضر و آماده تو خونه باباجون نشسته بودیم همه عمو ها و بابابزرگ و زنمو ها رفته بودن فرودگاه هانیه هم از بس گفت غلط کردم اومدم، بزارید برم خونه ، خجالت میکشم ، مزاحم شدم و از این چرت و پرت ها اعصاب من و فاطی رو خورد کرده بود . دیگه داشتم جوش میاوردم که با ( بچه ها اومدن) گفتن نسرین خانوم همه به طرف در حمله کردین . ماسه تا هم بلند شدیم و رفتیم تو باغ ایستادیم همه از ماشین پیاده شدن یک زن قد کوتاه و نسبتا تپل و دوست داشتی به ما نزدیک شد. پس ایشون زنموی ماس ... به به باهمه سلام علیک کرد و به من رسید. شروع کردم به آنالیز کردنش : ادامه دارد... تا پارت بعدی منتظریم😁 اصکی ممنوع❌
Показать все...
پارت رو بزار ادمین
Показать все...
sticker.webp0.21 KB
پروف مشکی دخترونه @khas1333
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.