cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

" روناک "

نویسنده آتنا سرخه🌼☕ -لینک خریداری کتاب اوج‌ خوشبختی https://nasleroshan.com/product/اوج-خوشبختی/ 🔻ناشناس @nashenasemooneh 🔻تبلیغات @faryadiazjnsesokoot

Больше
Страна не указанаЯзык не указанКатегория не указана
Рекламные посты
276
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

پارت صدو هفتادو دوم. 🌻 باصدای چندتا مرد با وحشت چشمام رو باز کردم و بهت زده چسبیدم به دیوار و اطرافم و نگاه کردم هیچ چیزی جز ترس و هراس اشکار نبود! پشت در بودن، باصدای خنده هاشون ترسم بیشتر می شد کم کم صدای دستو شادی بلند شد، یک نفر می خوندو مردها پای کوبی می کردن. این هلهله ی شادی، خبر از برد تو جنگ می داد. اشک از چشم هام سرازیرشد، باصدای هر خنده ای که می شنیدم قلبم فشرده می شد و نفسم بند می اومد. دلم مثل سیرو سرکه می جوشید، جیغ های ننه قمرو بی حالی و جون کندن کژال از جلوی چشمام نمی رفت. نمی خواستم چیزی که تو ذهنمه رو باور کنم، باصدای قدم های چند نفری که داشتن به در نزدیک میشدن با وحشت نگاه به اطرافم کردم دنبال راه فرار بودم، صدای یک مرد بلند شد، با طمع و خشم گفت: _دختره اینجاست؟ صدایی نیومد، قفل درو داشتن باز می کردن، هول کرده بودم و خیس عرق شده بودم. خوابیدم روی زمین و خودم و زدم به خواب؛ در بازشد و صاف اومدن بالا سرم. نگاه پر از هوس و کثیفشون رو روی تک تک اعضای تنم حس می کردم، خودم و جمع کردم و سعی کردم واکنشی نشون ندم. یک نفر داشت بهم نزدیک می شد، چراغ قهوه رو انداخت روی صورتم، صورتم و ناخداگاه چشمام جمع شد واکنش نشون دادم. چراغ قوه رو خاموش کردو گفت: _بیداره! یک نفر با تپ تپه و اظطراب جوابش رو داد: _نه خان، خوابه، خوابش هم سنگین است، خواب مرگ. بلند بلند خندید و چند نفری که اونجا بودن همراهیش کردن. صداش آشنا بود، خیلی آشنا دوست داشتم چشمام رو باز کنم و ببینم صاحب اون صدا همون منجی توی جنگله؟ امکان نداشت، اون به من قول داده بود که اسیبی به من و خانوادم نمیزنه. از یاداوری حرفاش اروم ترشدم، بعضی وقتا ادم ها هزارتادلیل مزخرف و مسخره میارن برای اینکه خودشون و گول بزنن و حقیقت و باور نکنن و این بدترین نوع شکنجه و خود ازاریه. از حرفی که شنیدم پلکام از ترس لرزیدو از عصبانیت فکم منقبض شد.. ادامه دارد....
Показать все...
Фото недоступноПоказать в Telegram
روناک
Показать все...
حضور هیچکس در زندگی اتفاقی نیست روناک
Показать все...
‌"گاهی آماده‌ام همه چیزم را بدهم تا هیچ پیوندی با جهان انسان‌ها نداشته باشم." روناک
Показать все...
Repost from N/a
Фото недоступноПоказать в Telegram
Показать все...
بااینکه هم دوست و رفیق دارم و هم خانوادم آشناها دورمو پر کردن ولی هیچکس نیست مزخرفاتی که توی ذهنم میگذره رو درک کنه آتناسرخه
Показать все...
پارت صدو هفتاد🌻🖇 بوی نم دیوار ها داشت خفم می کرد، تاریک تاریک بود هیچ پنجره ای وجود نداشت، هنوز. چهره اش رو نمی دیدم صورتش بسته بودو سعی میکرد توی چشم هام نگاه نکنه دلم می خواست امین مثل همیشه سروکله اش پیدا بشه و منجی من بشه در چوبی رو محکم بست و قفلش کرد. هیچ چیزی نمی دیدم. باموشی که از جلوی پام ردشد جیغ بلندی زدم ومحکم زدم به درو عاجزانه التماس کردم وگفتم: _تخوا، درو باز کنید من نه میدانم شما کی هستید ونه میدانم کجا هستم اشتباه کردید، من از هیچ چیز خبر ندارم. صدای قهقش از پشت در بلند شد، خندش پرازخشم بود. خشمی که نمیدونستم ازکجا سرچشمه گرفته. دلم می خواست امین بیادو بشه منجی من. مثل دفعه های قبل اخماش و توی هم بکشه و منو از لجنی که توش افتادم بیرون بیاره صدای قدم های که از پشت در هرلحظه داشت دور تر و دور تر می شد خبر از رفتن اون غول بی شاخ و دم می داد نه پنجره ای بود، نه نوری تاریکی که دوقدم جلوترم رو نمی دیدم نشون می داد که اتاق بزرگ تر چیزیه که فکرش و می کردم. اینکه اتاق خالی بودو هیچ وسیله ای وجود نداشت و اما مدام صدا های عجیب و غریب می شنیدم موبه تنم سیخ می کرد و ترس کل وجودم و گرفته بود. ادامه دارد... ناشناس: https://t.me/BChatBot?start=sc-480459-B1nIBOm
Показать все...
برنامه ناشناس

برنامه چت ناشناس ، چت ناشناس در گروه ها . گپ ناشناس با افراد مختلف

پارت صدو هفتادو یکم🌻🖇 تکیه ام رو دادم به دیوار و سرم و گذاشتم روی زانوم. دلم می خواست ننه قمر تکونم بده و مثل همیشه شکایت کنه از اینکه تا لنگ ظهر خوابم و منم با غرزدناش بخندم و پتو بکشم رو خودم و اون پتو از روم برداره و زرنگی کژال و بزنه توسرم و بگه یکم یادبگیر. منم دلخورشم و برم خودم و برا باوگ لوس کنم. همه چیز به طرز غیرمنتظره ای تلخ شده بود. هیچ چیز توی دنیا مستمرنیست، این رو با گوشت و خونم حس کردم. نه باید خودت و به شادی های دوروزه دلخوش کنی، نه باید واسه اشکی که امروز روی گونته تا ابدو یک روز غصه بخوری. همه چیز درحال تغییره، درونی و بیرونی. وقتی برگردی به پنج سال پیش، می بینی دلخوشی های کوچیک اون موقع چقدر بزرگ بودن، خبری هم از پیرشدن تو اوج نوجونی نبود. منم ادم پنج سال پیش نیستم، نه حوصله و اعصاب پنج سال پیش و دارم و نه ظاهری شبیه پنج سال پیشمم. از سرجام بلند شدم و رفتم سمت در، درچوبی بود، اما محکم. و هیچ وسیله ای نبود که محکم بزنم به درو بشکنمش. قفل شده بود، هوای اتاق داشت سردو سردتر می شد. طبیعی بود، روی پستی و بلندی بودیم و اونم وسط جنگل. جنگلی که شروع یک واقعه بود. یه میل بافتنی توی دستم بودو افکارم و بهم می بافتم. انقدر سردم سده بود که دستام داشت خشک می شدو نمی تونستم تکونشون بدم. دستام و جلوی دهنم گرفتم و با نفس هام سعی می کردم گرمشون کنم. سرم و گذاشتم روی زمین سردو سفت و توی تاریکی مطلق به خواب رفتم. ناشناس: https://t.me/BChatBot?start=sc-480459-B1nIBOm ادامه دارد....
Показать все...
برنامه ناشناس

برنامه چت ناشناس ، چت ناشناس در گروه ها . گپ ناشناس با افراد مختلف

نظم زندگیم بهم ریخته خوابم میاد ولی تا کله ی سحر بیدارم گشنم می شه ولی اشتها ندارم بغض گلوم و چنگ میزنه ولی میخندم حتی اگه نفس کشیدنمم دست خودم بود، نفس نمی کشیدم اره، میدونی این روزا حتی حس این و ندارم نفس بکشم -آتنا سرخه
Показать все...
روناک |
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.