بازیچه❤️🔥
ـ﷽ شــروع:97/7/20 ❤به قلم معصومهها❤ 📚تمناے عشق✅ 📚همسایه لجباز✅ 📚اجباری✅ 📚عصر پاییزی✅ 📚دنیای من 1و2✅ 📚ماهورا✅ 📚آیسا✅ 📚بازیچه 📚انتقام https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-166682-wOFQeR0 https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-972162-jBLVxEf
Больше238
Подписчики
Нет данных24 часа
-27 дней
-1230 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
Repost from توییتی
ایلان ماسک: واتساپ امن نیست
ایلان ماسک با انتشار پستی در شبکه اجتماعی ایکس گفت: واتساپ هر شب دادههای شما را به مکان دیگری برای تحلیل ارسال میکند و بعضیها هنوز فکر میکنند واتساپ امن است.
قبلا نیز افرادی مانند پاول دورف، مدیر تلگرام به ناامن بودن واتساپ اشاره کرده بودند.
@TweetyChannel | TCH
6500
Repost from توییتی
Фото недоступно
ترکیب روز و ماه تولدت میشه لقبت :
@TweetyChannel | sobhan
6410
Repost from توییتی
آموزش زبان ترکی، قسمت اول:
هاردایام؟ = کجایم؟
هارداسان؟ = کجایی؟
هاردادی؟ = کجاست؟
هارداییق؟ = کجاییم؟
هارداسیز؟ = کجایید؟
هاردادیلار؟ = کجایند؟
@TweetyChannel | Sadio
👍 2🤣 1
6200
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥
❤️🔥
بازیچه ❤️🔥
#پارت_160
#مهدخت
تمام شب فکر کردم تا راه حل پیدا کنم و کردم
فکرای خوبی به ذهنم رسید
باید قبل اینکه بابا میرفت بیرون باهاش حرف میزدم.
بخاطر همین صبح زود بیدار شدم و رفتم دسشویی دست و صورتم شستم و رفتم آشپزخونه
مامان داشت صبحونه آماده میکرد
_ سلام صبح بخیر
مامان: بسم الله.
_ مگه جن دیدی؟
مامان: چه زود بیدار شدی
_ با بابا کار دارم
مامان: اها. میگم تو این وقت صبح پا نمیشی. حالا چیکارش داری؟
_ بیاد میگم
مامان: حالا دیگ شدم غریبه
_ این چه حرفیه مامان جون. ماشالله هیچی از شما پنهون نمیمونه
مامان: تیکه ننداز بی ادب
بابا: سلام صبح بخیر
_ سلام بابا
مامان: سلام صبح بخیر
بابا: خانوم خانوما زود بیدار شدن
مامان: باهات کار داره
صندلی عقب کشید و نشست
بابا: خبب. بیا بشین ببینم چیکار داری
صندلی کشیدم عقب نشستم
_ راستش باباجون من میخوام برگردم تهران. دوست ندارم دیگ اینجا بمونم. بخاطر اومدن من به اینجا آقاجون اونطوری شد. کاوه هم که ..
مامان: چی داری میگی؟ ما بخاطر تو اومدیم اینجا وگرنه همونجا جامون خوب بود. حالا تو میخوای بری؟
_ بله
منتظر زل زدم به بابا که انتظار شنیدن این حرف ازم نداشت
مامان: نمیخوای چیزی بگی ناصر
بابا: یدفعه گفت انتظارشو نداشتم. چیشد که این تصمیم گرفتی؟
_ اینجا اومدن من از اول اشتباه بود
مامان: الان به این نتیجه رسیدی؟ اونموقع که هم من هم بابات میگفتیم نرو اصرار کردی که بری.
بابا: زهرا یکم صبر کن ببینم
مامان دیگ چیزی نگفت
_ بابا من اینجا راحت نیستم. بعد اون اتفاق دیگ دوست ندارم اینجا بمونم.
بابا: اگه خودتو مقصر میدونی و بخاطر اون اینو میگی اشتباه نکن. تو مقصر نیستی. شبنم مقصر همه ایناست. هرکی جای تو بود همینکار میکرد.
_ بابا خواهش میکنم. میخوام برم که دیگ اسمی از کاوه نشنوم . میخوام برم همه چیو فراموش کنم. اینجا سختمه. اینجا عمو اینارو میبینم همش درباره کاوه میشنوم نمیتونم
مامان: مهدخت
بابا: خیل خب. ولی ما خونه رو فروختیم اومدیم اینجا. دیگ نمیتونیم برگردیم
_ فعلا یه چند روزی باید برم کارای دانشگاه ردیف کنم و برگردم. باید برم انتقالی بگیرم. اونجا میمونم خونه یکی از دوستام.
بابا: هرجور راحتی
_ مرسی بابا
مامان هم که انگاری قانع شده بود دیگ چیزی نگفت.
فقط مونده بود رادمهر که بهش بگم
اون واسه چند روز میخواست بره تهران اما من دلم میخواست واسه همیشه بریم
باید باهاش حرف میزدم و راضیش میکردم.
صبحونمو خوردم و رفتم اتاق آماده شدم.
بعد خدافظی رفتم پایین زنگ خونه رادمهر زدم باز نکرد
_ وا. خوابه یعنی؟
رفتم پایین تو پارکینگ و گوشیم درآوردم که زنگ بزنم با صدای بوق ماشین پریدم بالا و ترسیده برگشتم دیدم رادمهر
خندید
سوار ماشین شدم و راه افتاد
_ خیلی نامردی ترسیدم
رادمهر: ببخشید عزیزم
دستمو گرفت تو دستش و بوسید.
رادمهر: بریم کافه یه چیزی بخوریم بریم شرکت
_ باش
رفت سمت کافه
🔥
🔥🔥
🔥🔥🔥
🔥🔥🔥🔥
🔥🔥🔥🔥🔥
❤ 30⚡ 1👍 1
6500
حس میکنم تنها کسی که دوست داره مهدخت و رادمهر بهم برسن منم 😂😂
_ منو مصی هم همینطور 😂
❤ 2
6600
#ناشناس
یه پیشنهاد دارم هر وقت پارت گذاشته شده لایکش به ۵۰ رسید پارت بعدی میشه بزارید ؟
ـ باشه ولی سعی کنید بیشتر کنیددد
7300
#ناشناس
مصی جونم دعا کن امتحانامو خوب بدم
ـ انشالله.
همتون میترکونیددددد
❤ 1
7200