2 719
Подписчики
+824 часа
+527 дней
+27830 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
انقدر اطلاعات اشتباه و دروغ از خودم به بقیه دادم که خودمم نمیدونم چی رو کی گفتم. چقدر راست گفتم چقدر دروغ.
من میخوام یکی باشه که یه داستانی رو درباره من برای بقیه تعریف کنه. میخوام اسمم تو یه مکالمه باشم.
هردفعه نون باگت رو باز میکنم باید حواسم به ادمکوچولوهای داخلش باشه. نمیخوام به خاطر یه ساندویچ یه عده رو آواره کنم. ایندفعه نون رو باز کردم یه مادر داشت به بچهش شیر میداد.
اگه وقت کافی داشته باشم میتونم کاری کنم هر کسی بام آبسسد بشه. از طرفی، من سالها با خودم وقت کافی داشتم پس چرا آبسسد نیستم با خودم؟
به نظر میرسه حفرهای در این تئوری من وجود داره.
بعضی وقتا میرم سرم رو میذارم رو ریل قطار. وقتی قطار نزدیک شد تمام فکرام از ابتدای انعقاد نطفهم تا همین لحظه میاد سراغم. وقتی قطار به ۲۰ متریم رسید معمولا اون فکری که باعث میشه بخوام ادامه بدم میاد تو ذهنم، و همیشه اون فکر اینه: این کیر حیفه.
میدونم کاری که کردم غیرقابلبخششه. چی آرومت میکنه؟ معذرتخواهی؟ نظرت چیه این پتک که روز تولدم برام خریدی رو برداری و انقدر بکوبی تو جمجمهم که شبیه به یه پازل ۱۰۰۰ تیکه بشه. بعد بشین سر فرصت دونههای پازل رو بذار سرجاش. دوباره جمجمهم رو بساز. یادت باشه با هر تیکهای که تو دستت میگیری به خودت یاداوری کنی که دوستت دارم.
لبهاتو میبوسم چون اون لبها بارها به نفرین خودت باز شدن. ولی لبهای من جز به تمجید تو باز نشدن. میبوسمت، لبهات رو گاز میگیرم. انقدر محکم که از جا کنده میشن. جلوت میجوم و میبلعم. حالا لبهای جدیدی قراره روی صورتت رشد کنن.