cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

به خودت ایمان داشته باش تو قوی هستی

بهترین کانال افزایش اعتماد به نفس سال تاسیس1399

Больше
Рекламные посты
9 242
Подписчики
+1524 часа
+767 дней
+28530 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

Repost from N/a
Фото недоступноПоказать в Telegram
رابطه زن قاضی با پسر جوان برای تشخیص گناهکار❗️🔞 15 سال پیش وقتی وکیل دادگستری بودم صبح زود میرفتم سر کار و تا شب به خانه برنمی گشتم. یک روز که با عجله خانه را ترک کرده بودم جلو درب محل کارم یادم افتاد که چند برگه مهم را خانه جا گذاشتم و فورا سوار ماشینم شدم و به خانه برگشتم تا برگه ها را بردارم. وقتی وارد خانه شدم ..... ادامه در چنل زیر سنجاق شده👇👇 https://t.me/dokhtaran_b/5931 https://t.me/dokhtaran_b/5931
Показать все...
👍 2
Фото недоступноПоказать в Telegram
یک مرد شراب خورده مست میره سمت مسجد نماز بخونه ابتدا مخالفت میشه راه نمیدن ولی امام جماعت بالاخره قبول میکنه .... وبقیه داستان رو مشاهده بفرمایئد 👇👇👇 https://t.me/dahoatgranekoda https://t.me/dahoatgranekoda https://t.me/dahoatgranekoda
Показать все...
00:04
Видео недоступноПоказать в Telegram
خدایا شکرت امروز را هم به لطف تو به شب رساندیم ای خدای مهربانم، یاریمان ده، تحملمان را افزون، قولمان را صدق ، و قلبمان را پاک گردان ، الهی تو یگانه ی ، پناهمان باش... 🌙دوستان شب بخیر🌙 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💡@bekhodat1Aeman1d📚 💡@goran1sharef📚
Показать все...
15🥰 2👍 1❤‍🔥 1😍 1💯 1🤗 1
داستان واقعی کافه عشق ✍🏻: فاطمه سون ارا و ن.ی قسمت صد و ده فردا صبح خاله سمیرا دوباره به سوی خانه ای زحل رفت وقتی به آنجا رسید متوجه شد دروازه ای حویلی آنها نیمه باز است نزدیک دروازه رفت و از میان آن به داخل سرک کشید کسی را در حویلی ندید با عجله داخل حویلی شد و به سوی خانه رفت آهسته با انگشت به دروازه ای دهلیز زد و داخل دهلیز رفت به اطراف دید کسی داخل دهلیز نبود با خودش گفت ان شاءالله خیریت باشد دروازه باز بود و اینجا هم کسی نیست در همین هنگام مادر زحل از اطاقش بیرون شد و خواست داخل آشپزخانه برود که‌ چشمش به خاله سمیرا افتاد و پرسید تو را کی داخل اجازه داده است؟ خاله سمیرا با التماس گفت لطفاً یکبار به حرفهایم گوش کنید مادر زحل بدون‌ توجه به او خواست به حویلی برود که خاله سمیرا ادامه داد فقط ده دقیقه حرفهایم را بشنوید آنوقت اگر خواستید دیگر اینجا نمیایم مادر زحل با شنیدن این حرف خاله سمیرا در جایش ایستاده شد نیم نگاهی به او انداخت چند لحظه در فکر فرو رفت بعد به سوی مهمانخانه رفت و گفت دنبال من بیا خاله سمیرا با خوشی دنبال او داخل مهمانخانه شد روی مُبل نشستند مادر زحل گفت بفرما زمان ات شروع شد هر چی میخواهی بگویی زودتر بگو خاله سمیرا گفت خانم جان من تنها یک پسر و یک دختر دارم اولادهایم خیلی کوچک بودند که پدر شان را از دست دادم آنها را با خون دل بزرگ ساخته ام حالا هم اگر اینقدر تلاش دارم بخاطر این است که نمیتوانم پسرم را غمگین ببینم درست است میدانم فعلاً ما خیلی با هم فرق داریم ولی به من باور کنید بزودی پسرم داکتر میشود آنوقت دیگر ما فقیر نمیباشیم و شما هم با افتخار میتوانید بگویید داماد تان داکتر است مادر زحل پوزخندی زد و گفت بزک بزک نمیر که جو لغمان میرسد بعد به صورت خاله سمیرا دیده ادامه داد ببینید من هم دوست ندارم با شما اینگونه بدرفتاری کنم ولی شوهر من اگر خبر شود شما اینجا به خواستگاری دخترش میایید مطمین باشید بدتر از من واکنش نشان خواهد داد من هم یک مادر هستم میدانم شما هر کاری میکنید بخاطر پسر تان میکنید ولی من از شما یک سوال دارم اینکه قلب پسر تان بشکند بهتر است یا خداناخواسته جان پسر تان گرفته شود؟ خاله سمیرا با شنیدن این حرف به خودش لرزید و ترسیده پرسید منظور تان چیست؟ ادامه  دارد
Показать все...
24😢 12👍 7😭 5💔 3❤‍🔥 2🥰 2💘 2👏 1👀 1😘 1
داستان واقعی کافه عشق ✍🏻: فاطمه سون ارا و ن.ی قسمت صد و نه کاکا غفور از خانه بیرون آمد و گفت لطفاً از اینجا بروید بخاطر این کار شما خانم جان بالای من قهر میشود اشک از چشمانی خاله سمیرا پایین چکید و با گریه از نزدیک دروازه ای آنها دور شد و گوشه ای ایستاده شد چند دقیقه بعد دروازه ای گراچ باز شد و موتری که مادر زحل سوار بر آن بود از حویلی بیرون آمد خاله سمیرا خواست به سوی موتر برود ولی موتر با سرعت از مقابل او گذشت خاله سمیرا چند لحظه به حویلی آنها دید بعد با قدم های خسته به سوی خانه برگشت او میدانست خانواده ای زحل هیچوقت به این پیوند راضی نمیشوند ولی بخاطر قلب پسرش این همه خودش را اذیت میکرد وقتی به خانه برگشت حمیرا با دیدن حال زار مادرش با نگرانی گفت اگر خیلی اذیت میشوی دیگر آنجا نرو من آنجا میروم با مادر زحل حرف میزنم خاله سمیرا با ناراحتی لب زد هر کسی برود مطمین هستم زحل را به تیمور نمی دهند ولی چی کار کنم نمیتوانم دست روی هم گذاشته بنشینم و شکستن قلب پسرم را نگاه کنم فردا کوشش میکنم هر طوری شده با مادر زحل حرف بزنم تو فقط دعا کن او به حرفهایم گوش دهد سمیع به سوی تیمور رفت و گفت لالا چی شده؟ خاله جانم برایت زنگ نزد؟ تیمور آهی کشید و جواب داد چند لحظه قبل همرایش حرف زدم با مادر زحل حرف زده است ولی هنوز هم آنها جواب مثبت نداده اند سمیه دستش را روی شانه ای تیمور گذاشت و گفت نگران نباش الله مهربان است ان شاءالله قبول میکنند تیمور با ناراحتی گفت خیلی میترسم اگر خداناخواسته حرفی بزنند که مادرم ناراحت شود آنوقت چی خواهم کرد؟ نه از زحل میتوانم بگذرم نه هم میتوانم مادرم را ناراحت ببینم کاکا انور که فالگوش حرفهای او و سمیع ایستاده بود گفت نترس پسرم توکل به الله کن ان شاءالله این مسله ختم به خیر شود حالا هم اینقدر نگران نباش بلند شو نمازت را ادا کن و برای خودت و زحل دخترم دعا کن تیمور چشم گفت و از جایش بلند شده به سوی دستشویی رفت سمیع به کاکا انور دید و گفت روزی که پدر زحل خواهر اینجا آمد با دیدن موترهایش دهنم باز مانده بود با آن همه ثروت چرا باید او دختر به تیمور بدهد من که خیلی نگران هستم کاکا انور دستش را روی شانه ای سمیع گذاشت و گفت نزد الله هیچ چیز سختی ندارد اگر خیر این دو جوان با هم باشد هیچ کس مانع رسیدن این دو به یکدیگر شده نمیتواند ادامه  دارد
Показать все...
👍 30💔 8🤷‍♂ 4😢 3😭 3 1❤‍🔥 1🥰 1🙏 1😇 1🤝 1
داستان واقعی کافه عشق ✍🏻: فاطمه سون ارا و ن.ی قسمت صد و هشت تیمور سرش را پایین انداخت مادرش با ناراحتی گفت بخاطر اینکه زحل را از دست ندهی آینده ای خواهرت را خراب میکنی؟ وقتی مردم بفهمند تو یک دختر را فرار دادی کی با خواهرت ازدواج خواهد کرد؟ وقتی عزت و آبروی خانواده ای زحل با فرار کردن او از خانه از بین‌ برود فکر میکنی تو خوشبخت خواهی شد؟ من شیر حرام برای تو نداده ام که این فکر در سرت خورده است این را مطمین باش تیمور اگر خبر شوم تو دوباره به فرار فکر کردی هیچگاه ترا نمیبخشم دست حمیرا را گرفته برای همیشه خودم را از نزدت گم خواهم کرد تیمور حرفی نزد مادرش گفت حالا به خاک پدرت قسم بخور که فرار نمی کنی تیمور چشمانش را محکم روی هم بست و گفت درست مادر جان به خاک پدرم قسم که دیگر به فرار فکر نمیکنم مرا ببخش که این حرف را زدم فکرم درگیر است نمیدانم چی کنم میترسم او را از دست ندهم مادرش با مهربانی گفت نترس من صد بار دیگر هم لازم شود به خواستگاری میایم برایم مهم نیست مادر زحل چی واکنشی نشان میدهد برای من خوشی تو بالاتر از همه چیز است حالا بیا به خانه برگردیم فردا دوباره به اینجا میایم و نیاز نیست دیگر تو با من بیایی و اینجا پشت دروازه منتظر باشی فردا تو به پوهنتون برو من تنهایی اینجا میایم تیمور چشم گفت و به سوی خانه حرکت کردند فردا صبح مادر تیمور بعد از اینکه تیمور را به پوهنتون فرستاد آماده شد و به سوی خانه ای زحل حرکت کرد وقتی به آنجا رسید چند بار آیت الکرسی شریف را زیر لب خواند بعد زنگ دروازه را فشار داد بعد از چند دقیقه کاکا غفور دروازه را باز کرد خاله سمیرا گفت سلام غفور برادر خانم جان است؟ کاکا غفور خجالت زده گفت خواهر جان خانم جان گفتند دیگر شما را داخل خانه اجازه ندهم لطفاً از اینجا بروید خاله سمیرا با ناراحتی گفت فقط چند دقیقه همرای شان کار دارم وعده میدهم زود بیرون میایم صدای مادر زحل را شنید که کاکا غفور را صدا زد کاکا غفور به خاله سمیرا گفت لطفاً خواهرجان از اینجا برو بعد با عجله داخل خانه شد صدای مادر زحل به گوش خاله سمیرا رسید که گفت دروازه را باز کن صدای روشن شدن موتر بلند شد خاله سمیرا صدایش را بالا برد و گفت سلام خانم جان میخواهم همرایت حرف بزنم مادر زحل کاکا غفور را مخاطب قرار داده گفت این زن دوباره اینجا چی کار میکند نگفتم اجازه نده اطراف خانه ام بیاید؟ کاکا غفور گفت من برای شان گفتم ولی نرفتند خاله سمیرا با التماس از پشت دروازه گفت فقط پنج دقیقه از شما وقت میخواهم لطفاً برایم اجازه بدهید داخل بیایم. ادامه  دارد
Показать все...
👍 24 16❤‍🔥 3🙊 2 1 1🕊 1💋 1🤝 1🤗 1💘 1
Фото недоступноПоказать в Telegram
#پاسخ بر همین اساس، پاسخ معما برابر با گزینه ۲ یعنی ۱۸ است.
Показать все...
🥰 2 1👍 1 1👏 1💘 1🙊 1
اگر سه روز قبل، یک روز قبل از جمعه باشد، پس  فردا چه  روزی  است ⁉️
Показать все...
🤷‍♂ 1🤯 1
😉 شنبه 😉
😍 جمعه 😍
🙊 چهار شنبه 🙊
😱 سه شنبه 😱
Фото недоступноПоказать в Telegram
2
متن زیبا دربارهٔ حجاب
کلیپہای اسلامی
متنہای انگیزشی
پندهای مفید
پروفالہای جذاب
استوریہای ناب
احادیث اسلامی
مطالبہای مفید خواهران
دلنوشتہ های زیبا
تلاوتہای قاریان مشہور
دیگہ چیزی نمیگم خـودت بیا ببین
خواهران روی دکمۂ🔴 وبرادران روی دکمۂ 🔵 کلیک کنن