cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

「عـــروس آبـهـــا」

شروع رمان "عروس آب" جلد اول از چند جلدی عروس طبیعت🍃

Больше
Страна не указанаЯзык не указанКатегория не указана
Рекламные посты
498
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

#پارت_دیویست_هفت چند روز باقی مونده به مهمونی مثل برق و باد گذشت و من هر روز کنجکاو تر میشدم تا بفهمم برای چی قراره یه جشن داشته باشیم، مخصوصا وقتی فهمیدم اون جشن یه جشن خصوصیه یعنی فقط دامون و همسرش و اردوان و سینا کسایی بودن که قرار بود همراه ما باشن. تعجب کردنم یه چیزعادی بود، چون من هم مثل بقیه فکر میکردم این مهمونی، یه جشن بزرگ برای بازگشتمون بود ولی حالا دقیقا برعکس اون اتفاق افتاده بود. امشب زمان اون جشن کوچیک بود و من لحظه شماری میکردم برای فهمیدن اینکه دلیل اون مهمونی چیه. قرار بود چند ساعت قبل از جشن یکی همین حدودا خیاط لباسم رو برام بیاره و ارایش هم که چیز زیادی براش نیاز نبود. همون لحظه تقه ای به در خورد و با اجازه من وارد شد، یه پیرزن بامزه و تپلی که واسه خیاط بود زیادی فرز بود. با ذوق خودشو به تخت رسوند و کاوری که دستش بود و رو تخت گذاشت و خودشو عقب کشید. یه لباس براق طلایی با دنباله کرمی که روش از صدف های کوچیک استفاده شده بود و به زیباییش قوت میبخشید. روی بالا تنش پر از مروارید های به رنگ خود لباس بود و بالای اون یه بند کاملا باریک به دور گردن فرد وصل میشد
Показать все...
#پارت_دیویست_شیش با خوشحالی بهش خیره شدم، این یه نوع تایید بود، هم برای کارم هم برام خودم. اون بهم افتخار میکرد، نمیدونم چرا اما از همون اول هم نظرات اون برام مهم بود. همیشه کارایی رو میکردم که فکر میکردم شاید اون دوست داشته باشه. اروم لپم رو کشید و گفت - حالا وقت رفتنه. نقاشی برای امروز بسه، چون باید بری پیش خیاط؛ خیلی وقته که اونو منتظر گذاشتیم. انقدر ذوق زده بودم که تنها با گفتن باشه ای تنهاش گذاشتم. مناسبت اون مهمونی رو نمیدونستم، حتی نمیدونستم چطور باید لباس بپوشم، شاید اگه رابطم با یاسمین مثل قبل بود میشد کاری کرد، یعنی در کل اون میتونست کمکم کنه ولی این طور نبود. اما اینو هم میدونستم که خیلی برام دلیل اون مهمونی مهم نبود، اگه اتش میخواست من اونجا باشم، پس اونجا میبودم. اون پادشاه بود و مطمعنن میدونست باید چیکار کنه و تنها کاری که من باید انجام میدادم پیروی بود. بعد از اینکه خیاط دست از سرم برداشت به طرف کمد مروارید شکل کنار اتاق رفتم و بعد از کنکاش اون به اون نتیجه رسیدم که هیچ وسایل ارایشی ای که یه دختر باید برای خودش داشته باشه اونجا نبود. درست بود که هیچ وقت ارایش نمیکردم، اما مطمعنن اون مهمونی انقدری مهم بود که هر دو امپراطور دیگه دعوت بودن پس قضیه ارایش نکردن منتفی میشد
Показать все...
#پارت_دیویست_پنج شروع کردم به کشیدنش. میخواستم یه کار عالی تحویلش بدم، کاری که وقتی دیدش بهم افتخار کنه. نمیدونم چرا اما میخواستم کمی هم شده به درد بخورم. به عنوان یه ملکه وظایف زیادی رو داشتم که حتی درصد کمی از اونهارو هم انجام نمیدادم. البته به جز اون چند کار کوچیکی رو که اتش بعد از هزار بار درخواست کردنم بهم داده بود. وقتی نقاشی تموم شد از شروعش زمان زیادی نگذشته بود و امیدوار بودم اتش تو این مدت کلافه نشده باشه. اروم برگه ای که دقیقا نمیدونستم از چه جنسیه رو سمتش گرفتم و به طرفش رفتم. باله سفید من در کنار باله مشکی اون ترکیب زیبایی رو ایجاد کرده بود. سفید و مشکی از نظر من دو رنگ افسانه ای جاودانه بودن، دو رنگ در تضاد هم. بعد از دیدن نقاشی چهره خودش میتونستم برق نورانی چشم هاشو ببینم. خوشحال شده بود. و این چیزی بود که من از اول کارم انتظار داشتم ببینم. نگاهش رو از نقاشی گرفت و به چشمام دوخت و با لبخندی که حس میکردم از اعماق قلبشه زمزمه کرد - تو یه ملکه واقعیی! مردم عاشقت میشن چون تو ملکه حقیقیشونی، یه ملکه که احساس زندگی رو درون هرکس بیدار میکنه. اروم از روی زمین بلند شد و منم همراهش ایستادم - حتی درون تو؟ - حتی درون من گل قرمزی!
Показать все...
Repost from N/a
سلام دوستان ما جمعی از ادمین‌ها تصمیم گرفتیم این سری کلی رمان با تم عاشقونه، رویایی و بعضا صحنه‌های باز🫣🤪 اعم از ایرانی و ترجمه انگلیسی و ترک براتون بیاریم امید است که استقبالتون بی‌نظیر باشه🤭😈 فقط کافیه از هرکدوم خوشتون اومد بزنید روی ژانر مورد نظر 👻 ❥🌹 رابطه ممنوعه با زندانیِ باکره و هات بزرگسال، عاشقانه، انتقامی، رمزآلود، مافیایی ♡🌹 ❥💚 ❥ ❥🌹 می‌خوام هرلحظه تصاحبش کنم، سیر نمی‌شم، می‌خوام به همه بگم معشوقه رئیس مافیا کیه. مافیایی، دارک، رابطه بی‌دی‌اس‌ام، اروتیک 🌹 ❥💚 ❥ ❥🌹 عشقِ ممنوعه آدم‌کش مافیایی، صحنه‌دار، معمایی، عاشقانه ♡🌹 ❥💚 ❥ ❥🌹 ایدن به چشم همه یه پسرعضله‌ای وجدی بوداما برای من یه رییس جدی و سخت گیر. رئیس‌کارمندی، صیغه ♡🌹 ❥💚 ❥ ❥🌹 من یه فرشته بودم تو عمارت شیطانیش وقتی بزور منو بدست آورد مافیایی، دارک، بزرگسال ♡🌹 ❥💚 ❥ ❥🌹 همخوابی خونین با نامزدهای خون‌آشامم ازدواج‌قراردادی، گرگینه‌ای، خون‌آشامی ♡🌹 ❥💚 ❥ ❥🌹 مجموعه‌‌هات‌ جهان‌ زیرین‌، مافیای بستون مافیایی، خارجی، اروتیک، دارک ♡🌹 ❥💚 ❥ ❥🌹 راز مهمان مرموز طبقه ی دوازدهم دارک، رابطه‌های باز، اکیپ پسرانه ♡🌹 ❥💚 ❥ ❥🌹 دکتر مافیایی: تو مزایده دخترهای فروشی، یه دکتر مافیایی ایتالیایی منو خرید. بزرگسال، خشن، عشق مخفیانه ♡🌹 ❥💚 ❥ ❥🌹 عشقی ممنوع اما شکوفا شده در مسابقه ی آشپزی بزرگسال، طنز، کلکلی ♡🌹 ❥💚 ❥ ❥🌹 بهترین دوست پدرم، پسرخونده‌ش، منو توی جنگل برد و گفت عاشقمه. خانوادگی، عاشقانه، پلیسی، بزرگسال 🌹 ❥💚 ❥ ❥🌹 رابطه ممنوعه بین موجودی ماورایی و انسان ترسناک، تخیلی، رمزآلود ♡🌹 ❥💚 ❥ ❥🌹 راز مخوف در میان عشقی پوچ عاشقانه، معمایی، انتقامی، بزرگسال ♡🌹 ❥💚 ❥ ❥🌹 عشق ممنوعه‌ی یک خون‌آشام و یک شکارچی خون‌آشام عاشقانه، اروتیک، فانتزی، جنایی 🌹 ❥💚 ❥ ❥🌹 زیر درخت بلوط عاشقانه، اروتیک، تاریخی، فانتزی، جوان‌پسند ♡🌹 ❥💚 ❥ ❥🌹 عشق خاص آقای نقاش بزرگسال، روابط خاص، عاشقانه، معمایی ♡🌹 ❥💚 ❥ ❥🌹 دختری که قرار بود دنیا را از دست شیاطین خونخوار نجات دهد اما خودش نیز به آن ها پیوست.. خوناشامی، فانتزی، حماسی، عاشقانه 🌹 ❥💚 ❥ ❥🌹 عشق ممنوعه بین دورگه ای نفرین شده و ارباب ابها در اعماق رویا عاشقانه، فانتزی، هیجانی، ماجراجویی ♡🌹 ❥💚 ❥ ❥🌹 پسر نفرین شده جادویی، تخیلی، فانتزی، هیجان‌انگیز ♡🌹 ❥💚 ❥ ❥🌹 انتخاب شدم برای مردی وحشی توزیرزمین، مردی که میدونم چیزی ازبدنم باقی نمیزاره اجباری، ممنوعه، اروتیک ♡🌹 ❥💚 ❥ ❥🌹 اجبار شدم که ببینم عشق زندگیم جلوی چشمام ازدواج می‌کنه... عاشقانه، معمایی، پایان خوش ♡🌹 ❥💚 ❥ ❥🌹 قیمم ازم ممنوعه می‌خواد تا ۲۵‌سالگی پیشش بمونم اما کششی بینمون به‌وجود اومد... تفاوت سنی، دختر کوچولو 🌹 ❥💚 ❥ ❥🌹 معشوقه‌ مخفی و مرموز دوک‌جذاب‌ عاشقانه، خشن، جذاب، مافیایی 🌹 ❥💚 ❥ ❥🌹 راز‌ مخوف‌راننده‌ و تاجر معروف و کارمند دل‌فریب عاشقانه، بزرگسال، ورزشی، مهیج 🌹 ❥💚 ❥ ❥🌹 عشق آوای دلفریب و تخس همراه با گیدین هات‌ِ یک‌دنده عاشقانه، انتقامی،مافیایی، مهیج 🌹 ❥💚 ❥ ❥🌹 بزرگترین دردسر‌ِ مخوف در روز ولنتاین هیجانی، رازآلود، عاشقانه، مهیج 🌹 ❥💚 ❥ ❥🌹 دخترِباهوشه و برای داشتن میلیاردها دلار پول باید با چهار پسر جذاب‌و‌غریبه.. عاشقانه، قتل،گروگانگیری، معمایی، همخونگی ♡🌹 ❥💚 ❥
Показать все...
#پارت_دیویست_چهار لبخندی بهم زد و گفت - قبوله، گل قرمزی... با شنیدن کلمه اولش خوشحال شدم اما با ادامه حرفش با اخم بهش زل زدم که خندید و دستاشو به عنوان تسلیم بالا برد. - باشه، باشه! اشتباه کردم... حالا کجا باید بشینم تا خانم لطف کنن و نقاشی منو بکشن؟ با کنار گل هایی که جلوم بود اشاره کردم و گفتم - فقط نباید تکون بخوریاوگرنه نمیتونم بکشمت... سری تکون داد و با قبول کردن حرفم جایی که اشاره کرده بودم نشست. میتونستم هیجانش رو از چشم های مشتاقش که بهم زل زده بود بفهمم... واسه اولین بار بود که میخواستم تصویر یه نفرو بکشم. استرس داشتم، یه استرس بیش از حد ولی مشکلی نبود، هرچیزی یه اولین باری داره. و این اولین بار من بود، من نقاشی رو به عنوان یه سرگرمی میدیدم، اما هر هنر جدی ای از اول یه سرگرمی بوده. و خب منم تصمیم گرفته بودم این سرگرمیم باشه، قبلا عشق مادرم رو برای هنر دیده بودم، با اینکه وقت نداشت باز هم به هنر عشق میورزید اما حالا نوبت من بود، کار خاصی نداشتم و میتونستم به راحتی از هرچیزی که میبینم یه تصویر ثبت کنم.
Показать все...
#پارت_دیویست_سه با دیدن چیزی که داشت میکشید لبخندی روی لبم اومد. داشت نقاشی این باغ رو میکشید... انقدری با جزییات همه چیو به تصویر میکشید که هرکسی میدید فکر میکرد یه عکسه و نه نقاشی! - خیلی زیباست، استعداده زیادی داری... میخوای یه سینا بگم یه معلم برات بگیره؟ خودت هم سرگرم میشی! با صدام جیغ ارومی کشید و با تعجب نگاهی بهم انداخت و سریع نقاشیشو پشتش پنهون کرد. - چرا اینجوری میای خب... ترسوندیم! اروم کنارش نشستم و به همون درخت تکیه زدم. اروم برگه نقاشی رو از پشتش بیرون اورد و نشونم داد و مظلوم ادامه داد - نه، فقط برای سرگرمی اینارو میکشم... تازه این استعدادمو کشف کردم، البته مادرم قبلا میکشید. نقاشی منظورمه! البته خیلی نمیکشید. شاید ماهی یک یا دو بار؛ به منم یاد میداد اما خیلی کم. علاقه زیادی به نقاشی نداشتم. ولی الان یجورایی یاداور مادرمه! ولی خب خیلی مهم نیست از روی سرگرمی میکشم اینارو، ولی انگاری یه استعداد دارم... تیتی::::::: - منو هم میکشی گل قرمزی؟ از لقبی که روم گذاشت اخم هام تو هم رفت ولی اروم جواب دادم - باشه البته به شرطی که دیگه روم اسم نزاری!
Показать все...
#پارت_دیویست_دو فقط چند روز به تایمی که برای مهمومی در نظر گرفته بودم مونده بود. همه چیزا حاظر بود البته، بدون دونستن اینکه چه جشنیه!! البته بیشتر افراد داخل قصر فکر میکردن یه جشن واسه بازگشتمون بعد چندین ماهه. اما مناسبت این جشن مهم تر از اونی بود که اونا فکر میکردن. خیاط ه داخل قصر منتظر تیتی بودن تا بتونن اندازه هاش رو برای لباس بگیرن و اون هنوز نیومده بود. میدونستم سرباز ها نتونستن پیداش کنن برای همین خودم قدم قدم به سمت باغ مخفی عمو به راه افتادم. این روز هاشو بیشتر توی اون باغ و کتابخونه ای که قبلا مال پدرش بود میگذروند، البته حق هم داشت! اون سرگرمی دیگه ای جز این نداشت... درست بود بهش وظایفی واگذار کرده بودم ولی بیشتر از چند ساعت باعث سرگرمیش نمیشد! روز های اینجا خیلی طولانی تر از روز های اونجا بود ولی کار های تیتی اینجا حتی نصف اونجام نمیشد. از در ورودی باغ که حالا بدون نگهبان بود رد شدم، دیروز جادوگر اعظم چندین جادو رو اینجا ایجاد کرده بود تا از ورود غریبه ها جلو گیری کنه و تیتی هم با خیال راحت نگهبان هارو مرخص کرد. با دیدنش اونم تکیه زده به درخت، درحالی که یه برگه تو دستش بود باعث بالا پریدن ابروم شد... اروم از پشت بهش نزدیک شدم، البته نیاز به این کاراگاه بازی ها نبود.. اون به تنهایی هم انقدری تو خودش بود که متوجه من نشه
Показать все...
Repost from N/a
های رفقای رمان خون برای داشتن رمانی با صحنه‌های ناب و عاشقانه های دل آب کن یه نگاهی به اینجا بندازین🫣😈😻 فقط کافیه از هر کدوم خوشتون اومد بزنید روی ژانر مورد نظر🥰🫶 ❥💙 همخونه‌شدن اجباری دختری‌نخبه با ۴پسر ناشناس و جذاب رازآلود، گروگانگیری، عاشقانه، معمایی ♡🥀 ❥💙 ❥ ❥💙 دختر موطلایی تخس معشوقه یه مرد ۳۷‌ ساله جدی خانوادگی، عاشقانه، ممنوعه، اختلاف‌سنی ♡🥀 ❥💙 ❥ ❥💙 شغلم اغفال مردهای پولداره اغفال، اغواگری، بدن‌نما ♡🥀 ❥💙 ❥ ❥💙 عشق بی‌رحمترین مرد دانشگاه رو به دست آوردم... طنز، استاددانشجویی، رابطه صوری، اروتیک ♡🥀 ❥💙 ❥ ❥💙 بدنم فروخته شد به شیطان مافیایی، دارک، برده ♡🥀 ❥💙 ❥ ❥💙 چهار خفاش خون آشام و چهار گرگ عاشقانه، معمایی، تخیلی، خون آشامی ♡🥀 ❥💙 ❥ ❥💙 عشق خواستم اما پدر شدم عاشقانه، درام، همخونه‌ای، طنز ♡🥀 ❥💙 ❥ ❥💙 راز مهمان مرموز طبقه ی دوازدهم دارک، رابطه های باز، اکیپ پسرانه ♡🥀 ❥💙 ❥ ❥💙 عشقی ممنوع اما شکوفا شده در مسابقه‌ی آشپزی بزرگسال، طنز، کلکلی ♡🥀 ❥💙 ❥ ❥💙 تقابل میان عشق و نفرت، براساس واقعیت! عاشقانه، معمایی، رازآلود، انتقامی و بزرگسال ♡🥀 ❥💙 ❥ ❥💙 قربانی کردن ملکه، برای عمری جاودان عاشقامه، تخیلی، معمایی، فانتزی ♡🥀 ❥💙 ❥ ❥💙 رقاص معروف شهر فانتزی، تناسخ، انتقامی ♡🥀 ❥💙 ❥ ❥💙 من با گذشته آشتی میکنم و آینده رو می سازم... عاشقانه، رمانتیک، اروتیک ♡🥀 ❥💙 ❥ ❥💙 پسر محجوب‌ خانم سختگیر بزرگسال، روابط خاص، عاشقانه، ترجمه ترک ♡🥀 ❥💙 ❥ ❥💙 مدیوم تخیلی، ترسناک، رازآلود، هیجان انگیز ♡🥀 ❥💙 ❥ ❥💙 تو نیمه دیگه این قلب سیاهی عاشقانه، تخیلی، فانتزی، اروتیک ♡🥀 ❥💙 ❥ ❥💙 ازدواج اجباری قاتل خونسرد مافیایی مافیایی، بزرگسال، دارک، رومنس ♡🥀 ❥💙 ❥ ❥💙 لینک رمانهای آنلاین با انواع ژانر ها، لینک رمانهای باطل شده رو ما داریم تاریخی، پلیسی، خارجی ♡🥀 ❥💙 ❥ ❥💙 همخوابی خونین با نامزدهای خون‌آشامم صحنه‌دار، ازدواج‌قراردادی، گرگینه، خون‌آشامی، تخیلی، اروتیک‌پسند ♡🥀 ❥💙 ❥ ❥💙 رئیس‌مافیای‌ایتالیاومعشوقه‌لوند(اسکارلت) مـافـیـایـی، خـارجــی، اروتــیک ♡🥀 ❥💙 ❥ ❥💙 وحشی و غیرتی منو اسیر کرد زیرزمینی، اروتیک، رمانتیک، ممنوعه ♡🥀 ❥💙 ❥ ❥💙 ماموریت سرنوشت ساز تخیلی، فانتزی، اکشن، مبارزه با هیولاها ♡🥀 ❥💙 ❥ ❥💙 تو بغلش جا شدم گروهی، ممنوعه، بزرگسال ♡🥀 ❥💙 ❥ ❥💙 رمانهای فایل شده با انواع فرمت ها و ژانرها ممنوعه، انتقامی، مافیایی ♡🥀 ❥💙 ❥
Показать все...
وقتی وارد اتاق کارم شدم برعکس بیشتر مواردی که من اینجا بودم مرتب بود و این نظم سینا رو نشون میداد. باید میدیدم همون طور که توی این کارا نظم داشت توی امور مردم هم نظم به کار میداد و سر وقت مشکلات مردمو حل میکرد؟ فردا باید از نگهبانا میخواستم تا نامه های مردمی رو برام بیارن... نمیدونستم سینا به اون ها هم رسیدگی کرده یا نه، و بیشتر از هر چیزی توی این مسائل رضایت مردم مهم بود. اگه مردم نبودن امپراطوری ای هم نبود و این یعنی اگه مردمی نباشن منی هم نیستم... پس باید مثل یه پادشاه عادل به حرف هاشون گوش کنم و چیزی که واقعا میخوان و خواستنش درسته رو بهشون بدم... حتی اگه به سختی کندل یه کوه باشه. وظیفه ما در اصل خدمت به مردم بود نه برعکس... و تجربه ثابت کرده بود زمانی یه امپراطوری رو به نابودی کشیده میشد که این نظم بهم بخوره و امپراطوران خودشون رو برتر از مردم بدونن. پدرم همیشه سعی میکرد این رو بهم یاد بده و منم به خوبی میفهمیدمش و بعد از اون این وظیفه یاداوری و اموزش رو عموم به دست گرفت... پدرم همیشه میگفت اگه خطایی در این مورد از پسرت باشه، خطای توعه چون تو به اون درست معنی پادشاه بودن رو یاد ندادی... و برای همین همیشه باید پادشاهی خوب میبودم چون سرافکنده کردن خودم، درست مول اینه که پدرمو سرافکنده کنم!
Показать все...
این اولین پارت❤️ بریم واسه تایپ دومی...
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.