ایکیگای

کاش در زمانه‌ی داستایفسکی بودم!

بعد از یک ماه، من بالاخره اینجام! پشت میزم نشستم، قهوه خوردم، نوشتم، و حالا دنیا مال منه.

از اون کتاباست که با خوندن هر صفحه‌اش یه نفس عمیق می‌کشم و دوباره ادامه‌اش میدم …

آخرین روز یک محکوم

اولش فکر کردم یه فیلم درام و عاشقانه‌ست، ولی …

[ Details ]

جايی خوانده بودم كه آدم در زندان بالاخره زمان را گم می‌كند. اما وقتی اين را خوانده بودم خيلی معنايش را نفهميده بودم. نفهميده بودم چه‌طور روزها می‌توانند در آنِ واحد هم كوتاه باشند هم طولانی. بی‌ترديد طولانی برای گذراندن، اما آن‌قدر كش‌دار كه دست‌آخر با هم قاطی می‌شوند. ديگر اسم ندارند.

بیگانه/آلبرکامو

ای وای. مبارکتون باشه.😭🤍✨

بالاخره عکسی که منتظرش بودم به دستم رسید. زیبو استرس داشت چون کوثر داشت ازمون عکس می‌گرفت و همه‌ش بارک می‌کرد. بلو هم که با قیافه‌ی همیشه پوکرش اینجوری بود که تموم شد؟ خیلی تاثیرگذار بود :))) I am so grateful for my own family 🧿

به پیشنهاد آقای صحتِ عزیز، یک‌شنبه شروعش کردم و الان توی اتوبوس تمومش کردم. داستانش واقعا مجذوبم کرد!