cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

کانال رسمی فرناز نخعی🌺🌿🌸 قرار ما پشت شالیزار

نویسنده‌ی ده کتاب چاپی کپی مطالب این کانال ممنوع است. گروه گپ: https://t.me/farnaznakhairoman نویسنده: @farnaznakhaei ادمین: @H30h30

Больше
Рекламные посты
9 404
Подписчики
-1124 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

رمان در وی‌آی‌پی تا یک ماه دیگه تموم میشه و در اوج هیجان و عاشقانه‌ها هستیم😍 کانال VIP قرار ما پشت شالیزار #500_پارت جلوتره. یعنی 20 ماه جلوتر. اون‌جا هفته‌ای پونزده‌تا پست داریم. ❤️ برای عضویت 35 تومن به این کارت بریزید و فیش رو به این آیدی بفرستید: @farnaznakhaei شماره کارت: ۵۸۹۴ ۶۳۱۵ ۹۴۵۳ ۴۹۹۲ به نام فرناز نخعی
Показать все...
رمان‌های تمام شده که قبل از چاپ میتونید در کانال حق عضویتی بخونید: - #دختری_در_غبار ۳۲ تومن عیارسنج دختری در غبار https://t.me/farnaznakhai1400rom/3930 - #یکی_از_آن_شش_نفر ۳۵ تومن عیارسنج یکی از آن شش نفر https://t.me/farnaznakhai1400rom/4447 - عضویت همزمان دوتا رمان‌ 55 تومن دوستانی که تمایل به عضویت در کانال حق عضویتی این رما‌ن‌ها دارن فیش واریزی رو به آیدی من بفرستن. @farnaznakhaei شماره کارت ۵۸۹۴ ۶۳۱۵ ۹۴۵۳ ۴۹۹۲ به نام فرناز نخعی
Показать все...
#قرار_ما_پشت_شالیزار #فرناز_نخعی #قسمت_چهارصد_و_سی_و_هفت - من هم حدسم همینه اما دوست داشتنِ خالی به درد نمی‌خوره. نمی‌دونم چه بلایی سرش آوردن که راضی شده طلاقت بده، شاید اون موقع که طلاقنامه رو امضا می‌کرده خیال کرده وقت داره، می‌تونه برگرده و جبران کنه؛ پشتش به تو و محبتت گرم بوده، خبر نداشته فوری نقشه می‌کشن دستت رو بذارن تو دست بهادر و تو از خونه درمی‌ری، اما الان که اینا رو بفهمه باید جربزه داشته باشه پشتت وایسته. از یک سواری که آهسته می‌راند سبقت گرفت و نگاهم کرد. - حدسم اینه که راهی براش نبوده، مجبور شده طلاقت بده. الان اگه تو رو بخواد به احتمال زیاد باید ارتش رو ول کنه و باهات بیاد، برید دوباره عقد کنید و یه گوشه از این مملکت بی‌نام‌ونشون زندگی‌تون رو بکنید. به نظرت آدمی هست که همچین کاری ازش بربیاد؟ - نمی‌دونم. تا حالا بهش فکر نکرده بودم. شمس همیشه پشتم بود، از بچگی هوام رو داشت ولی... فکرش هم نمی‌کردم یه روزی تو همچین وضعی باشیم. انتخاب سختیه، آدم شغلش رو، خونواده‌ش رو ول کنه و با یکی بره که دوستش داره. نفس عمیقی کشید. - سخته، می‌دونم، مخصوصاً اگه آدم انتظارش رو نداشته باشه و غافلگیر بشه. من از روزی که با دوست‌هام افتادیم تو خط اینکه هرجا لازم شد پشت مردم وایستیم، فکر این روزها رو کرده بودم. انتخابم رو از خیلی وقت پیش کرده بودم، می‌دونستم دارم چی‌کار می‌کنم و تهش ممکنه به کجا بکشه، بااین‌حال وقتی مجبور شدم فرار کنم خیلی بیشتر از اونی که فکر می‌کردم دلم واسه مامان بابام تنگ شد. مکثی کرد و ادامه داد: - اون روز که رفتم از بابام کلید خونه‌باغ رو بگیرم، انگار آب شده بود. بغلم کرد، کاری که از وقتی هفت‌هشت سالم بود نکرده بود. منو محکم چسبونده بود به خودش و هی نگام می‌کرد، پیرمرد چشم‌هاش پر اشک شده بود. صدایش را با سرفه‌ای صاف کرد و حس کردم بغض کرده است. چند لحظه بعد گفت: - می‌گفت این مدت فکر می‌کرده شاید دیگه هیچ‌وقت منو نبینه. گفت مامانم یه چشمش اشکه و یه چشمش خون، همش خودش رو سرزنش می‌کرد که چرا گذاشته من برم تو ارتش، چرا اصرار نکرده برم مغازه وایستم کنار دستش که آخرش همچین روزهایی رو نبینه. از بچگی تابستون‌ها می‌رفتم کمکش. صحافی بلدم، اما وقتی گفتم می‌خوام برم تو ارتش بابام خوشحال شد. همیشه دوست داشت من به هرچی دلم می‌خواد برسم. نگاهی به نیم‌رخ غمگینش انداختم. لب‌هایش را روی هم فشار داد و گفت: - قبلاً با خودم فکر کرده بودم اگه یه روزی لو برم و مجبور شم فرار کنم، خودم رو می‌رسونم جنوب، قاچاقی می‌رم یه کشور دیگه. به خودم اعتماد داشتم که هزار کار ازم برمی‌آد و بالاخره زندگیم رو می‌چرخونم، ولی الان تازه فهمیدم نمی‌تونم از اینجا دل بکنم و برم. باید تو همین کشور، اگه بشه تو تهران بمونم، ولو مخفی، با ترس، اما بتونم گاهی بهشون سر بزنم و ببینمشون. حقشون نیست آخر عمری از یه دونه بچه‌شون بی‌خبر بمونن و دور باشن. - از کاری که کردی پشیمونی؟
Показать все...
#قرار_ما_پشت_شالیزار #فرناز_نخعی #قسمت_چهارصد_و_سی_و_شش - واقعاً می‌ره؟ نمی‌دونستم. سر تکان داد. - درست می‌دونستی. واقعاً نمی‌ره! گیج نگاهش کردم. - داری سربه‌سرم می‌ذاری؟ - معلومه! جیپ که کشتی نیست! اون هم تو باتلاق! گیر می‌کنه؛ فرومی‌ره تهش. با حرص گفتم: - اذیتم نکن دیگه. چطوری باید رد شیم که فرونریم؟ - اون دوتا جایی که قراره از جاده بریم بیرون نزدیک دریاچه نیست؛ خیلی باهاش فاصله داره. بعد هم حوض‌سلطان سمت چپ جاده‌ست. ما از سمت راست رد می‌شیم. مطمئن باش اگه قرار باشه امشب بمیریم با تیر و سرنیزه‌ست نه فرورفتن تو باتلاق. نفسم را پوف کردم. - مرگ آنی با تیر رو ترجیح می‌دم به غرق شدن تو باتلاق. فکر اینکه دماغ و دهنم پر بشه از گل و لجن و خفه بشم وحشتناکه. - پس می‌تونی شاد باشی جوجه، چون قطعاً قرار نیست بیفتیم تو حوض‌سلطان. به پشتی صندلی تکیه دادم و چشمانم را بستم. گفت: - حواست باشه چرت نزنی. این ماشین دروپیکر نداره، بخوابی ممکنه یه روش جدید واسه مردنت پیدا شه، از ماشین بیفتی و درجا بری زیر چرخ‌های ماشین عقبی که از شانست کامیون هم هست. از جا پریدم و چند بار پلک زدم تا خواب‌آلودگی را از خودم دور کنم. سعی کردم هشیار بمانم و حرف بزنم که او هم خواب‌آلود نشود. چند روز بود هیچ‌کداممان خواب و استراحت درستی نداشتیم و لازم بود بیدار بمانیم. - از خودت بگو، از خونواده‌ت. - اول تو بگو. - تقریباً همه‌چیزم رو می‌دونی. بابام افسر ارتش بوده و کشته شده، مامانم یه زن روشنفکر که معلوم نیست کجاست، دوتا داداش دارم که بزرگه عروسی کرده و یه پسر کوچولوی قند داره، کوچیکه هم که دیدیش. شمس هم... حرفم را با آهی که بی‌اختیار از گلویم بیرون آمد تمام کردم. - پیداش می‌کنیم دختر، فقط امیدوارم اون‌قدر عرضه و لیاقت داشته باشه که بخوادت. - دوستم داره، مطمئنم.
Показать все...
Фото недоступноПоказать в Telegram
صرافی باینس بزرگترین صرافی جهان راکی رابیت که رقیب جدید همستر هست را تایید کرده چ تازه ده روزه اومده داره میترکونه اگه هنوز داخلش نیستی سریع استارت کنید تا دیر نشده👇 https://t.me/rocky_rabbit_bot/play?startapp=frId96514880
Показать все...
رمان در وی‌آی‌پی تا یک ماه دیگه تموم میشه و در اوج هیجان و عاشقانه‌ها هستیم😍 کانال VIP قرار ما پشت شالیزار #500_پارت جلوتره. یعنی 20 ماه جلوتر. اون‌جا هفته‌ای پونزده‌تا پست داریم. ❤️ برای عضویت 35 تومن به این کارت بریزید و فیش رو به این آیدی بفرستید: @farnaznakhaei شماره کارت: ۵۸۹۴ ۶۳۱۵ ۹۴۵۳ ۴۹۹۲ به نام فرناز نخعی
Показать все...
رمان‌های تمام شده که قبل از چاپ میتونید در کانال حق عضویتی بخونید: - #دختری_در_غبار ۳۲ تومن عیارسنج دختری در غبار https://t.me/farnaznakhai1400rom/3930 - #یکی_از_آن_شش_نفر ۳۵ تومن عیارسنج یکی از آن شش نفر https://t.me/farnaznakhai1400rom/4447 - عضویت همزمان دوتا رمان‌ 55 تومن دوستانی که تمایل به عضویت در کانال حق عضویتی این رما‌ن‌ها دارن فیش واریزی رو به آیدی من بفرستن. @farnaznakhaei شماره کارت ۵۸۹۴ ۶۳۱۵ ۹۴۵۳ ۴۹۹۲ به نام فرناز نخعی
Показать все...
#قرار_ما_پشت_شالیزار #فرناز_نخعی #قسمت_چهارصد_و_سی_و_پنج چرخیدم و نگاهی به پست بازرسی انداختم که پشت سر گذاشته بودیم. هنوز باورم نمی‌شد که به این راحتی توانسته‌ایم عبور کنیم. علی از دور چراغ زده بود و دو سربازی که آنجا بودند، سریع راهبند را باز کرده بودند. ما با سرعت رد شده بودیم و دو سرباز خواب‌آلود حتی نگاهمان هم نکرده بودند. نفس راحتی کشیدم. - وای خدا! باورم نمی‌شه رد شدیم. - هنوز خبر دزدیدن ماشین ارتش بهشون نرسیده. یه‌ربع قبل سوار این ماشین شدیم، احتمالاً تا سربازها برگردن و ببینن تو نیستی بعد بفهمن ماشین خودشون هم نیست و تازه دوزاری‌شون بیفته جریان چیه و تلفن پیدا کنن و خبر بدن، همین‌قد طول می‌کشه. در بهترین حالت الان تازه با ستاد فرماندهی صحبت کردن و گفتن. تا بیسیم بزنن به پست‌های بازرسی اقلاً یه‌ربع طول می‌کشه. پایش را روی پدال گاز فشار داد. - محکم بشین جوجه. مجبوریم تند برونیم که اگه احیاناً اومدن دنبالمون جلوتر باشیم و بهمون نرسن. ستون فقراتم لرزید. - یعنی ممکنه بیان؟ - بعیده. حدسم اینه که اول تو تهران می‌گردن، بعد هم تهران کلی جاده داره. تا بخوان تصمیم بگیرن ما از کدوم جاده رفتیم و یکی رو بفرستن دنبالمون دیگه اون‌قدر جلوییم که بهمون نمی‌رسن. - یعنی دیگه تا قم راحت می‌ریم؟ - دنبال راحتی نباش چون ناامید می‌شی. تو جاده دوتا روستا هست که پاسگاه داره، علی‌آباد و حسن‌آباد. ممکنه بهشون بیسیم بزنن و اونا سر جاده باشن. با نگرانی پرسیدم: - اگه بودن باید چی‌کار کنیم؟ وقتی خبر داشته باشن ماشین ارتشی دزدیده شده دیگه مثل قبلی‌ها راحت برامون راه باز نمی‌کنن. تک‌خنده‌ای کرد. - جیب خوبیش اینه که جاده لازم نداره. قبل از روستاها از جاده می‌زنیم بیرون، مسیر هم که کویره و اون‌قدرها پستی بلندی نداره. با چراغ خاموش از تو کویر می‌ریم تا روستاها رو رد کنیم بعد دوباره می‌آیم تو جاده. باز نفس راحتی کشیدم و بلافاصله فکری به ذهنم رسید که از جا پریدم. - اون‌جاها نزدیک حوض سلطان نیست؟ شنیدم دوروبرش باتلاقه. نکنه تو تاریکی یهو بیفتیم توش؟ با جدیت سر تکان داد. - درست قراره از وسطش رد شیم. چشم‌هایم گرد شد. قلبم داشت از سینه‌ام بیرون می‌زد. نگاهی به من انداخت. لبخند عمیقی روی صورتش بود، چیزی که کم پیش می‌آمد. - خبر نداشتی جیپ ارتشی روی آب هم راه می‌ره؟
Показать все...
#قرار_ما_پشت_شالیزار #فرناز_نخعی #قسمت_چهارصد_و_سی_و_چهار - ممکنه همه‌ی اینا پیش بیاد ولی احتمال فرار کردنم بیشتره. ما باید شبونه سفر کنیم چون تاریکی پناه خوبیه. سربازهای سر بازرسی‌ها وقتی می‌آن توی اتوبوس‌ها اسلحه‌شون روی ضامنه و آماده‌ی شلیک نیست. تا بخوان بجنبن، من تهدیدشون می‌کنم و درمی‌رم. - بعد من تنهایی برم امیدیه؟ برگشت و با لبخند محوی نگاهم کرد. - تو که می‌خواستی تنهایی بری اهواز، یادت رفته؟ بی‌دست‌وپا نیستی. اگه من نباشم هم از پس همه‌چی برمی‌آی. اگه من مُردم یا دستگیر شدم، تو می‌ری کار رو ادامه می‌دی. بغضی را که ته گلویم نشسته بود فرودادم. او نگاهش را به روبه‌رو دوخت. - اما اگه تونستم فرار کنم، تو چند کیلومتر جلوتر پیاده شو و برگرد عقب. دوروبر جاده قایم می‌شم و می‌بینمت. بعد باز یه فکری می‌کنیم که بتونیم راهمون رو ادامه بدیم. مطمئن باش اگه زنده باشم، می‌رسونمت امیدیه. - این‌قدر نگو اگه زنده باشم و اگه مُردم. حرف‌های خوب بزن. نفس صداداری بیرون داد. - من هم دلم می‌خواد همه‌چی مطابق میلمون پیش بره ولی دنیا همیشه اون‌جوری که ما دوست داریم نمی‌چرخه. باید واقعیت‌ها رو دید، باید بدونی چه چیزهایی ممکنه جلومون باشه. باز نگاهم کرد و لبخند زد. - اما اینا فقط احتماله. من اگه فکر می‌کردم خطر خیلی جدیه، دنبال یه راه دیگه می‌گشتم. حدسم اینه که می‌تونیم بی‌دردسر جون سالم به در ببریم فقط خواستم بدونی ممکنه چه خطراتی باشه و چی‌کار باید بکنی. سر تکان دادم و چشمانم را بستم. از ته دل آرزو کردم همه‌چیز به خوشی بگذرد و هردو با سلامتی این مسیر را طی کنیم. ***
Показать все...
بیک از پشت کمی به زلفا نزدیک شد و دستش روی موهای او نشست. بعد درحال نوازش آن‌ها قصه گفت: _ زن‌ها و دخترهای کوچ هیچ وقت مو بافتن رو بلد نبودن. یا اگر هم که بودن، این کارر رو انجام نمی‌دادن. چون همیشه‌ی روزگار رسم قبیله‌ی ما این بوده که مردها موهای زن‌ها رو ببافن و با بابونه سنجاق کنن... https://t.me/+-9iF4XSxGolkYWVk https://t.me/+-9iF4XSxGolkYWVk رمانی که خوشم اومد وپیشنهاد میکنم قلم خوب ورمان جالبیه
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.