cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

⛔️ مرد بد (خشن)طغیانگر

Рекламные посты
28 199
Подписчики
-3124 часа
-7747 дней
+1 34830 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

🧞‍♀طلسم جدایی بین دو نفر ۲۴ ساعته 🧞‍♀بازگشت معشوق و بختگشایی 🧞‍♀دفع_دعا و جادو و چشم نظر 🧞‍♀فروش_ملک و آپارتمان معامله 🧞‍♀جذب پول و رونق کسب و کار 🧞‍♀گره_گشایی در مشکلات زندگی 💥جهت عضو شدن و دیدن رضایت مشتریان روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 https://t.me/telesmohajat ♦️همین الان پیام بده ¹⁷👇👇👇👇 ارتباط مستقیم با استاد سید حسینی 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730 ☯ @telesmohajat
Показать все...
اصلا بیا علمی بگویم دوستت دارم مثلاً تو آخرین بوسه ی امشب را زیر پلکهایت بغل بگیر و بخواب و من به طعم هر چه «تـــو» بخواهی بغل بغل نگاهت می کنم ....! #شبتون عشق
Показать все...
چشیدنِ طعمِ لبات قشنگترین سکانسی بود که تو زندگی تجربه کردم سکانسی که حتی با مرگم از بین نمیره!
Показать все...
You're the only person that Me power the game up and I live...! تو تنها کسی هستی ڪہ بهم قدرت میده تا زندگی ڪنم...!
Показать все...
امشب نیایی عاشقت میمیره .. #تتلو
Показать все...
عـط💦ـش داغ🔞 #پارت_خود_رمان https://t.me/+6RLb17GZycljNTJk Part_1 _ ل*ختش کنید.. به دیوار تکیه دادم و با لذت به دست و‌پا زدنای هانی چشم دوختم. نگهبانا به زور گرفته بودن و داشتن لباساش‌رو توی تنش جر می‌دادن. _ آقا لختش کردیم. با لذت به بدن سفید و س*سیش چشم دوختم. هنوز هم مثل قدیم تو‌بغلی حـ*شری کننده بود. _ برید بیرون. نگهبانا سری خم کردن و بیرون رفتن. دهنش‌رو چسب زده بودن و‌صداش در نمی‌اومد... سال ها منتظر این لحظه بودم! نزدیکش رفتم و بلندش کردم و‌روی تخت انداختم. _ می‌بینی آخرش رسیدی زیر دست‌های خودم؟ اشک‌هاش یکی یکی توی صورتش می‌ریختن؛ مثل قدیم‌ها چشم‌هاش معصوم بود و دلربا بود.... اخم‌هام توی هم رفتن و چسب از دهنش کشیدم و کندم؛ با کنده شدن چسب، از درد صورتش درهم شد و بغضش ترکید. _ فرهود..ولم کن برم مادرم توی بیمارستان تنهاست؛ ترخداکاری بامن نداشته باش. س*نه‌اش‌رو توی چنگم گرفتم و فشارش دادم و غریدم: _ مامانت توی بیمارستان که ده میلیون پول گرفتی و قبول کردی زیر خواب بشی؟ سیلی روی....❌ https://t.me/+6RLb17GZycljNTJk هانیه بخاطر عمل مادرش قبول میکنه یک شب رو زیر یکی از کله گنده های تهران باشه اما غافل از این که اون شخص فرهودی که مثل ببر زخمی منتظرش...
Показать все...
عـط💦ـش‌داغـ🔞ـ

🔞عاشقانه ممنوعه/ رده سنی بزرگسالان🔞 شروع رمان 👇🏼

https://t.me/c/1775921539/508

چنل محافظ @mohafz_00

#پارت_۴۰۰ +معاینه لازم نیست جناب دختری که باکره ست حامله نمیشه تن دخترک از ترس روی تخت معاینه میلرزید. نگاه غضب آلودی به دختری که جانش به جان او وصل بود انداخت و از بین دندان های کلید شده غرید: -حامله ست دکتر فقط میخوام بدونم از کدوم حرومزاده ای حامله شده؟ دخترک از وحشت به لکنت افتاده بود. وقتی به موهای بلندش چنگ زد و تن نحیفش را روی زمین کشید هق زد: -به روح... مامانم نمیدونم من...من...دخترم بخدا با کسی... حرف دخترک تمام نشده فریاد مرد دیوارهای مطب را لرزاند: -خفه شو حرومزاده! دخترک هق زد و مرد لگد محکمی زیر شکمش کوبید: -توله تو امشب با خودت میکشم تا بفهمی واسه هرمز خان زیر و رو نکشی تخم سگ! راه بیفت ...بعد از این جات تو انباره تا بفهمم با کی ریختی رو هم..‌ دخترک هق زد،التماس کرد،اما حتی تیله های ابی رنگش هم دل مرد را نلرزاند.. انگار دیوانه شده بود. به انبار که رسیدند تن نحیف دخترک را زیر مشت و لگد گرفته: -بی پدر...من بهت لطف کردم و زیر بال و پرم گرفتمت بعد تو اینجوری هرز میپری خودت بگو تخم حرومت مال کدوم بی شرفیه لگد آخر را به شکم دخترک کوبید و همان لحظه بی بی سراسیمه وارد انبار شد: -آقا...آقا جان...جواب آزمایش رسیده خانوم باردار نیست نزنش تصدقت خون در رگ های مرد خشکید. با عزیز دردانه ش چه کرده بود؟ هق هق های مظلومانه ش دل سنگ را اب میکرد. ناله ی دخترک که بلند شد تن بیجانش را در آغوش کشید: -چشمات و باز کن عمرِ هرمز غلط کردم دردونه... دخترکِ غرق خون بی جان لب زد: -میخوام...برم...پیش...مامانم https://t.me/+IRE2RWilZugzZTc8 https://t.me/+IRE2RWilZugzZTc8 https://t.me/+IRE2RWilZugzZTc8 https://t.me/+IRE2RWilZugzZTc8 ارباب هرمز! مرد ثروتمند و با نفوذی که عاشق خونبسش میشه دلارا اما وقتی بچه ش رو سقط کرد از دست اون مرد فرار میکنه و... هرمز خان عاشق یه جفت چشم آهوی فراریش شده و همه جا رو در به در دنبال پیدا کردنش...
Показать все...
- چالش داریم بچه ها، جمع شید. جمع که می شویم، قرعه به نام من می افتد. دختر خاله ام سارا با هیجان و ذوق می گوید: - خوب خوب، نیلوفر جونم زنگ بزن محمدعلی، بگو عشقم بهت تموم شده دیگه دوستت ندارم عروسی رو بهم بزن. غرور مرا فرا می گیرد. ابرو بالا می اندازم و با اعتماد به نفس می گویم: - محمدعلیِ منو چی فرض کردین؟ بفهمه قضاوتش کردین میاد اینجا چشم همه تونو  درمیاره. نرگس از آن طرف دهان کجی میکند و ادایم را درآورده، با چندش میگوید: - اه چندشِ لوس. زر نزن که، زنگ بزن ببینیم آقاتون چند مرده حلاجه! با اینکه می دانم قرار است مدتی قهر کند. حق هم دارد. از این شوخی های خاله زنکی خوشش نمی آید. دل به دریا زده زنگ میزنم. دوست دارم علاقه اش به خودم را به همه ثابت کنم. سر بوق سوم جواب می دهد: - جونم نیلو! غرورم افزایش می یابد. دخترها بی صدا هو می کشند و من لبخندم را جمع میکنم و صدا صاف کرده با جدیت می گویم: - سلام محمدعلی. ببخشید بدموقع مزاحمت شدم، کار واجب داشتم باهات. - جونم عزیزم بگو. - راستش، چطوری بگم... چند مدته میخوام بهت بگم دیگه نشد صبر کنم. من علاقه ای بهت ندارم. عشقم بهت از بین رفته. بیا عروسی رو بهم بزنیم. کمی سکوت میشود. خبیثانه میخندم و چشم و ابرویی به دخترها می آیم. همه ذوق داریم و هیجان. لبم را گاز میگیرم و بالاخره صدایش می آید: - اوف، نیلو بار هزار کیلویی از رو دوشم برداشتی دختر. لبخندم کمرنگ می شود. صدای قلبم را نمی شنوم. نگاه میدوزم به دخترها. یکی از یکی رنگ پریده تر و بهت زده تر. - چی؟ محمد صدات قطع و وصله. - داری منو؟ میگم قربون دهنت دختر، هی میخواستم بهت بگم می ترسیدم دلت بشکنه. بخدا که شبمو روز کردی. - چی میگی؟ - ما به درد هم نمیخوریم نیلو. راستش، دلم گیر کرده یه جا دیگه. سه روز دیگه عروسیِ کوفتیمون بود داشتم سکته می کرد دیگه. لبخندم رنگ می بازد. قلبم را ندارم... احساسم را... شادی و سرزندگی ام را... همه شان را محمد علی با حرف هایش خاک کرد. دستم می لرزد. گوشی را محکم میگیرم. عروسیمان را، روز وصالمان را کوفتی می نامید؟ ای نامرد! - عاشق شدم نیلوفر، ممنون که زودتر گفتی. خودم به خانواده ها یه جوری اطلاع میدم که ناراحت نشن. - عاشق کی؟ - آشناست، میشناسی. چشماش پدرمو درآوردن نیلو، وای نیلوفر من مدیونتم دختر. - اسمشو بگو! با ذوق می گوید: - دخترِ دایی محمود، سمانه. نفسم می رود.بهت زده به سارا زل می زنم. بغض راه گلویم را می بندد. در مرز سکته ام، سارا زودتر میفهمد، گوشی را از دستم می قاپد و جیغ میزند: - چالش بود، لاشی. من پدر تو و اون سمانه‌ی هرزه رو درمیارم. حالا ببین، آشغال. دیگر صدای کسی را نمی شنوم. دنیا در برابر چشمانم دارد تیره و تار میشود. از دست دخترها می گریزم. با همان حال خراب، خودم را به طبقه بالا می رسانم. روی آخرین پله، پایم پیچ میخورد و قبل از اینکه پله را قل بخورم، دستی دور کمرم حلقه میشود: - گفتم شیطان لیاقت فرشته رو نداره. صدای کیان است. پسرِ دایی فردین. سر بلند میکنم. شکست خورده و زار و حیران، با چشمانی پر نگاهش میکنم. ابرو درهم می کشد و بی هوا میگوید: - زنم شو. باهم بچزونیمش... قبول میکنم... مثل پیشنهاد ناگهانی او، من هم ناگهانی قبول میکنم و سه روز دیگر قرار است کیان داماد مجلسی باشد که..... https://t.me/+IYnb0cH1_PAyYjA0 https://t.me/+IYnb0cH1_PAyYjA0 https://t.me/+IYnb0cH1_PAyYjA0 https://t.me/+IYnb0cH1_PAyYjA0 محمد علی و نیلوفر دختر عمه و پسر دایی ان اینا نامزد میکنن ولی چند هفته قبل از عروسیشون محمدعلی نیلوفرو ول میکنه با اون یکی دختر عموش عروسی میکنه حالا بعد از ۵ سال نیلوفر که شوهرش مرده و حامله اس مجبور میشه دوباره با محمد علی که زنشو به خاطره خیانت طلاق داده و یه دختر بچه داره صیغه کنن
Показать все...
« دلدار »

دلدارِ منِ بی‌دل

👍 1
#پارت_34 #هات‌داغ #بیا‌خودتو‌خالی‌کن امروز هر طور شده باید دکتر خوشتیپو خوشگل بیمارستانو به دام مینداختم چند روز بود همش تو فکرش بودم و بین پام نبض میزد حتی فکرم که بهش میکردم شرتم خیس میشد حسابی به خورم رسیدم و یه عطر سسکی زدم لباسهای پرستاری مو پوشیدمو رفتم تو اتاقش در حالی که دکمه بالای لباسم باز بود و تپلی و سفیدی سینه هام معلوم بود با عشوه گفتم: _آقای دکتر راستش چند روز هست داخل واژنم یه سوزشی حس میکنم گفتم شما آشنا هستید دیگه برای معاینه پیش کس دیگه نرم میشه یه چک بکنید دکتر که چشم از سینه هام برنمیداشت گفت بله حتما دراز بکشید رو تخت پاهاتونو باز کنید با #عشوه #پشتمو کردم بهشو باسنمو دادم بالا شلوارمو دراوردم قشنگ خم شدن تا بهشتم بزنه بیرون یه شرت دلبرم پوشیده بودم که رو خط وسطش دوتا مروارید بود و قشنگ افتاده بود رو بهشتم دراز کشیدمو پاهامو باز کردم دکتر با دیدن ناز تپلم آب دهنشو با صدا قورت داد تکون خوردن خشتکشو میدیدم هر لحظه بزرگ تر میشد انگشتمو گذاشتم رو مرواریدا و با حرکات آروم در حالی که خودمو تکون میدادم زدمش کنار و گفتم: دکتر چیزیم شده انگشتشو گذاشت رو رونم دورانی حرکت داد انقد حالم خراب بود که خیس شده بودم از قصد پامو به خشتکش مالوندم که متوجه حال خرابم شد با شهوت گفت: نگران نباش یکم متورم و حساس شده چشمکی زد و گفت: با چند تا بوس و زبونو حال اساسی مشکلت حل میشه خم شدو زبونشو روش کشید و... https://t.me/+fxbszmwtptg4NDY0 https://t.me/+fxbszmwtptg4NDY0 ❌❌❌🔞🔞🔞 آخ آه اوووف... صداشو که شنیدم از لای در نگاه کردم داشت با خودش ور میرفت سریع رفتم تو که جیغ زد و دستشو گذاشت جلوش با تخسی گفتم: _دیدم داشتی چکار میکردی با لحن بچه گونش گفت: _توروخدا پسر خاله به مامانم نگو دوام میکنه من همشو تو فیلم دیدم بین پام یه جوری شد خب منم دلم خواست رفتم بغلش کردم و گفتم: _قوربون دلت بشم  به کسی نمیگم فقط به شرطی که اول دستتو از رو هلوت برداری و بعدش هر کاری تو فیلم کردن با هم بکنیم چشماش برق زد و دستشو برداشت با دیدن بین پاش... https://t.me/+fxbszmwtptg4NDY0 https://t.me/+fxbszmwtptg4NDY0
Показать все...

🧞‍♀طلسم جدایی بین دو نفر ۲۴ ساعته 🧞‍♀بازگشت معشوق و بختگشایی 🧞‍♀دفع_دعا و جادو و چشم نظر 🧞‍♀فروش_ملک و آپارتمان معامله 🧞‍♀جذب پول و رونق کسب و کار 🧞‍♀گره_گشایی در مشکلات زندگی 💥جهت عضو شدن و دیدن رضایت مشتریان روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 https://t.me/telesmohajat ♦️همین الان پیام بده¹⁷👇👇👇👇👇 ارتباط مستقیم با استاد سید حسینی 🆔@ostad_seyed_hoseyni@telesmohajat
Показать все...