کانال هستی (❞ماهـــــرو)
❎کپی رمان حتی با اسم نویسنده هم پیگرد قانونی دارد❌ ☜⌛رمان مردمک سیاه 🔚(تمام شده ) ، طنز و عاشقانه ☜⏳رمان تناقض ⬅( تمام شده ) طنز😂عاشقانه 😍 رمان ماهرو (درحال تایپ) پارت گذاری روز های فرد ✔ اینستاگرام من : https://www.instagram.com/_.hasti._am_
Больше636
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
عشق واژهای است که به تازگی دیکته هر شبم شده...⛓❤️
ماهــــــــــرو❄️
6.02 MB
9500
پارت۱۵
با شمارهای که برام پیامک فرستاده بود تماس میگیرمو منتظر میشم، بعداز شنیدن دو بوق آوای جذاب و مردونهی آراد توی گوشم میپیچه:
_بله؟
_سلام.
_سلام ، احوال خانمِ پناهی؟
از لحن حرف زدنش لبهام طرح لبخند میگیرن :
_من که خوبم تماس گرفتم که ..... که بگم پیشنهاد تو قبول کردم .
_منم خوبم خانم ، بهترین تصمیمو گرفتی .
محکم به پیشانیام میکوبم:
_ببخشید یادم رفت احوالتو رو بپرسم ....... راستی پیشنهادتو قبول کردم ،تعجب نکردی ؟!
_نه چون میدونستم قبول میکنی در ضمن مگه برات بد شد الکی الکی مرد جنتلمنو شیکپوشی قرارِ شوهرت بشه .
جوری که انگار آراد روبهروم ایستاده و نگاهم میکنه یکی از ابروهامو بالا میبرم و دستمو به کمرم میزنم :
_ پس توهم خیلی باید خوشحال باشی که خانم خوشگلی میخواد زنت بشه .
صدای بلند آراد در گوشم میپیچه که تلفنو از گوشم فاصله میدم:
_چیشد ؟
_انگشت کوچیکهی پام خورد به پایهی میز .
نمیتونم جلوی خندهامو بگیرم و ریز ریز میخندم که به گوش آراد هم میرسه :
_بذار من که قطع کردم قشنگ بخند فقط بگو چه روز و ساعتی بیایم برای امر خیر .
_اینو باید از پدرم بپرسی من شمارهاشو برات میفرستم .
_باشه خانم خداحافظ .
_خدانگهدار .
8600
پارت۱۶
با حال خوبی که از هم صحبتی با آراد به دست آوردم از اتاقم خارج میشم و به سمت مامان که گوشهی مبل کِز کرده میرم.
_چیشده عزیزمن ؟
_چیزی نشده.
با چشمهای ریز شده نگاهش میکنم:
_پس چرا تو خودت بودی ، نکنه به بابا فکر میکردی .
و چشمکی میزنم .
مامان دمپاییو از پاش بیرون میآره و من چندقدمی فاصله میگیرم اما همینکه میخوام برگردم دمپایی ابری محکم با کمرم برخورد میکنهو به زمین میافته .
_آخ آخ بهخدا اگه پاره آجر خورده بود تو سرم این قدر درد نداشت .
مامان با نگرانی بهسمتم میآد و دستشو نوازشوار روی کمرم میکشه :
_حالا دمپایی به سمتم پرت کن اگه دوباره دزدیدنم نشینی آهو ناله کنی که ای وای دخترم کو .
مامان دمپایی که کنارم افتاده رو بر میداره که پابه فرار میذارم .
_مامانجان با من مهربون باش ، من نهایت یکی دوروز دیگه مهمون خونهاتون باشم پس....... .
بلافاصله بعداز اینکه فهمیدم چی دارم میگم دستمو محکم به دهنم میکوبم .
مامان مشکوک قدمی به سمتم بر میداره :
_منظورت چیه؟
دستپاچه میگم:
_خب..... منظورم اینِ که منم یه روز عروس میشم از این خونه میرم دیگه .
مامان لبخندی میزنه :
_ایشالا .
10100
پارت ۱۴
**
تمام مسیرو به اینکه تصمیم درست کدومه فکر کردمو هرسری هم فقط یه کلمه توی ذهنم خودی نشون میداد و پافشاری میکرد .
خانواده !
پشت میز تحریرم میشینمو کتابی که روی میز قرار داره رو ورق میزنم که صفحهی سومش به شعری برخورد میکنم، همینجور که چشمهام روی کلمات شعر میلغزه زیر لب زمزمه میکنم :
به آن ذره نور در دوردست می نگرم
نور
دور
نور
دور
ای شب زده
ای مغموم
ای نا امید از نور
من نیز چون تو زخم دارم از این نامردمی ها
ولی نور را باید دید
ابرها را کنار باید زد
پشت این ابرهاست که نور هنوز هم نفس می کشد
هرچند بیداری امان زخمی و چشمانمان خسته است
ولی زخم بیداری نباید کهنه تر گردد
این زخم نباید ناسور شود
ماه و وب تا ابد پشت ابر نمی مانند حتی در شب ظلمت
من به امیدواری خود معتادم
زخم بیداری نباید کهنه تر گردد
در پوشش سیاه هر شب تبسمی از طلوع صبح پیداست
به آن لبخند امید باید بست
این زخم نباید کهنه تر گردد
من به امیدواری خود معتادم
نور را باید دید
شاید دیدن این شعر در این لحظه معنایی داره.
شاید میخواهد چیزی رو به من بفهمونه .
شاید کلمهی نور در شعر حضور آراد در زندگی من باشه .
میگن هیچ چیز بی دلیل نیست پس حضور آراد هم در زندگی من بی دلیل نیست ، دیدن این شعر بی دلیل نیست ، دیدن کلمهی نور و امید بی دلیل نیست .
آره من باید امید داشته باشم به آینده ام امیدوارم باشمو هنوز هیچی نشده زانوی غم بغل نگیرم .
پشت هر شب سیاهی خورشید طلوع میکنه همهجا روشن میشه شاید منم در لحظات تاریک غرق شدم و دستو پا میزنم اما تا آخرین لحظه امید دارم بالاخره این ابر سیاهی که خودشو روی زندگی من انداخته هم کنار میره و خورشید با اون لبخند مهربونش برای من طلوع میکنه .
14100
پارت۱۳
_اما من نمیتونم دربرابر جون خانوادهام بی تفاوت باشم.
_تو میخوای چهجوری از خانوادهات محافظت کنی ، با رفتنت اما به این فکر کردی که کجا میخوای بری ؟
_نه .
_من .... من یه پیشنهادی دارم ، البته قبلش باید قول بدی که منظورمو اشتباه متوجه نشی .
منتظر نگاهش میکنم که ادامه میده:
_بیا با من زندگی کن .
وقتی چشمهای گشاد شدهی منو میبینه دستپاچه میگه:
_ببین منظورم اینِکه برای یک مدت .... خب چه جوری بگم باهم دیگه ازدواج کنیم .
_تو اصلا میفهمی چی داری میگی؟
_راستشو بخوای نه
نفس عمیقی میکشه:
_ببین ازدواج صوری ، بعد از اینکه بهزادو دستگیر کردیم از هم جدا میشیم .
بدون اینکه پلک بزنم بهش خیره میشم که دستشو جلوم تکون میده :
_حالت خوبه ، ببین این تنها راه برای جلوگیری از رفتنت بود که به ذهن رسید .
کیفمو از روی صندلی چنگ میزنم :
_باشه من فکرامو بکنم بهت اطلاع میدم .
و بدون اینکه فرصتی بدم از اتاق خارج میشم .
قدمهای بلندم کمکم کوتاهو سست میشن .
اگه قبول کنم با زندگی خودم بازی میکنم و اگه قبول نکنم با زندگی خانوادهام .
توی هر ثانیهای که من از دست میدم امکان داره بهزاد رد خانوادهامو بزنه و بفهمه که کجا زندگی میکنیم منتها اگه تا حالا نزده باشه .
من این فرصتو نباید از دست بدم تازه آراد پلیسِ و میتونه مواظبم باشه اما بعد با شناسنامهی سیاه خودم چیکار کنم .
سرمو تکون میدم ، من نباید تمرکزمو روی مسائل بی اهمیت بذارم الان باید تنها چیزی که برای من مهم باشه خانوادهامِ.
9700
پارت ۱۲
ترسیده میپرسم :
_چه اتفاقی ، تو چیزی میدونی ؟
_ببین ..
دستهاشو بهم قلاب میکنه و ادامه میده :
_اون یه آدم خطرناکیِ که دست بر قضا میخواد از تو هم انتقام بگیره من اینارو نمیگم که بترسی اینارو میگم که بیشتر حواست به خودت باشه.
زمزمه میکنم:
_حالا من بهکنار اگه بلایی سر.... سر خانوادهام ....
نمیتونم حرفمو تموم کنمو بهجاش سرمو بین دستهام مخفی میکنم .
_من بهت میگم باید قوی باشی .
عصبی بلند میشم که آراد جلوم قرار میگیره :
_برو کنار .
_کجا میخوای بری ؟
مشت محکمی به سینهاش میکوبم :
_میرم خودمو گمو گور کنم ، یه جوری میرم که اثری ازم نمونه ، من هیچوقت جون خانوادهامو به خطر نمیاندازم ، اون عوضی هم وقتی ببینه من دیگه نیستم دست از سرم بر میداره .
_تو با رفتنت وضعیتو بدتر میکنی !
شمرده شمرده میگم:
_من... میدونم... میخوام... چیکار کنم.
از سر راهم کنار میره :
_میخوای بری باشه برو ولی بدون این تصمیمت نهایت خودخواهیِ، تو این وسط میخوای خانوادهاتو نجات بدی اما نمیدونی چه بلایی سرشون میآری ، اونارو بهزاد عذاب نده ، تو میدی ، براشون فکر به اینکه تو الان چیکار میکنی ، سالمی ،خطری تهدیدت نمیکنه از هر چیزی سخت تر و عذابآور تر حالا تو با همون خودخواهیت تصمیم به رفتن بگیر .
_تو چرا اینقدر رفتنِ من نگرانت کرده ؟
_چون تو اینجوری اوضاع رو بدتر میکنی و شاید وقتی بفهمه تو رفتی اونم بره و دیگه هیچوقت هم دست ما بهش نرسه .
کیفمو روی صندلی پرت میکنم:
_چرا این قدر دستگیر کردنش برات مهمه ؟
_چون خیلیها رو بازی داده ، جون آدمهای بی گناهی که مثل ما حق زندگی داشتنو گرفته و امپراطوری غلطی رو بنا کرده که هر قدرت، جلالو جبروت روی پایههایی مستحکم شدنو بهزاد یکی از اون پایههاس که ما با گرفتن اون میتونیم این امپراطوری رو سست و از بین ببریم .
8900
پارت۱۱
آراد در اتاق رو باز میکنه پساز ورود من میبنده .
اشارهای به صندلی میکنه :
_بفرما بشین .
روی صندلی که میشینم آراد هم پشت میز قرار میگیره و کاغذ و خودکاری روبه روی من میذاره .
با دستهای لرزون قلمو بر میدارم، لبهامو با زبونم تر میکنم و شروع به نوشتن میکنم :
_مثل همهی روزها داشتم از شرکت بر میگشتم که توی راه متوجه شدم که ماشین سیاهرنگی دنبالمِ ، اول خواستم بی توجه باشم اما وقتی دیدم هرجایی من میرم اونم میآد کمکم ترسیدم اما نمیدونستم باید چیکار کنمو آخرسر وقتی میخواستم از کوچهای رد بشم تا به خونمهامون برسم .
به اینجای حرفم که میرسم شست دستمو داخل دهنم میکنمو شروع به کندن ناخنم میکنم .
_همون ماشین جلوی چام پیچیدو من دیگه چیزی نفهمیدمو وقتی چشم باز کردم اونجای متروکه بودم و ....
حالا علاوه بر لرزش دستهام صدای هقهقم اوج میگیره :
_بقیهاشو من مینویسم چون اونجا حضور داشتم .
با این حرف آراد از خدا خواسته عقب میکشم .
نگاهی به بالای سرم که آراد ایستاده، میاندازم اصلا متوجه حضورش نشدم .
آراد لیوان آبی میریزه و دستم میده :
_فکر میکردم قوی تر از این حرفها باشه .
جرقهای از آبو میخورم :
_اشتباه فکر میکردی .
دستشو داخل موهاش میکنه:
_کاش میذاشتی تو اشتباه به سر میبردم .
_چرا؟
روی صندلی که روبهروی من قرار داره میشینه :
_ببین شاید اتفاقات بدتری بیوفته تو نباید اینقدر زود خودتو ببازی .
باچشمهای ریزی نگاهش میکنم:
_منظورت چیه ؟
_ببین اون یارو هنوز اون بیرون داره میگرده، خب هر اتفاقی ممکنه بیوفته .
10600
Выберите другой тариф
Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.