cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

•|تاوان بی گناهی ام|•

°﷽° تاوانی بی گناهی ام (درحال تایپ...) نحوه پارت گذاری : روزانه نویسنده: Aynaz.24 شروع رمان از تاریخ : 1400/04/17 ❌کپی رمان حتی با ذکر نام نویسنده پیگرد قانونی دارد❌

Больше
Страна не указанаЯзык не указанКатегория не указана
Рекламные посты
547
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

وسط مجلس خواستگاری وقتی میرن باهم حرف بزنن عروس خانم هوس سکس می‌کنه و..😱🔞 https://t.me/+GGs6ojGXUaIzZWM0 لب هام روی لب هاش کوبیدم و شروع کردم بوسیدنش صدای بوسه هامون #تحریکم میکرد لب هاش از لب هام دور کرد و به سمت گردنم برد شال آبی رنگی که آزادانه روی موهام انداخته بودم برداشت و وشروع کرد کاشتن #کبودی های بنفش و سیاه رنگ روی گردنم دستش از روی لباس روی #ک*صم گذاشت و شروع کرد تکان دادنش به شدت #تحریک شده بودم انگشت های بزرگ و مردونه اش از شلوارم رد کرد و انگشتش #درونم فرستاد -بیبی تو که دلت نمیخواد برای بقیه تعریف کنی وقتی لب هام روی لب هات میکوبم وقتی حتی از روی لباس لمست میکنم چه آبشاری راه میندازی لبم گاز گرفتم حتی حرف هاش دگرگونم میکرد -من حتی با نگاه کردن بهت تحریک میشم کیان چه به برسه به این که لمسم کنی الان فقط اون کیرت و ضربه های محکمت میخوام اخم هاش توی هم کشید و ازم دور شد -وسط مجلس خواستگاری نمیشه بابات منتظره -عوضی الان حال من مهم تره یا پدرم بد دهن شدی- چشم هام خمار کرم و لبم گزیدم -کیان من شاید بد دهن باشم ولی این بدون که با این دهن کار های خوبی میتونم دستش سمت زیپ شلوارش برد که همون موقع در باز شد.. https://t.me/+GGs6ojGXUaIzZWM0 مهسا دختری که قبل از ازدواج حامله میشه و می‌فهمه شوهرش یک آدم کش و...🔞🍑
Показать все...
Repost from N/a
بچشون تازه دوماهش شده که دختره باز حامله میشه...😂😐🤰🏻‼️‼️ با #جیغ بلندی به #بیبی‌چک خیره شدم که امیر از اتاق اومد بیرون و گفت: - چرا جیغ میزنی #بچه تازه خوابیده! دندونامو بهم سابیدم و با حرص بیبی چک رو نشونش دادم و گفتم: - امیر #بچمون تازه دو ماهشه حالا باز #حامله شدم خدا لعنتت کنه! امیر بیبی چک رو ازم گرفت و با نیش باز گفت: - میبینی خط #تولیدم چه فعاله #اوففف! ایندفعه با عصبانیت با پا زدم لای پاهاش که از درد تو خودش جمع شد که گفتم: - خط تولیدتو #نابود کردم خوب شد حالا؟ امیر هم کم نیاورد و دستی بهش کشید و گفت: - نخیر خانم خط تولیدم فعاله فعاله حالا تا بچه های سومی و چهارمی ادامه داره #جوجو...😂😉 بیا ادامشو بخون خدایی ته خندس این🤣💦🚯 https://t.me/joinchat/SEW919DeFyfnpNAN
Показать все...
رمان میخونیییی؟!-🤤✨
Показать все...
🥺آرهه💕[90٪]
😐نه♥️[10٪]
Repost from N/a
از شوهرش طلاق می‌گیره، اما وقتی می‌خواد بچش‌رو ببره که پدرش‌رو ببینه....!🔞🔥 زنگ‌خونه‌رو زدم که سیروان سریع درو باز کردو آرین با ذوق پرید بغلشو گفت: - بابایی چقدر دلم برات تنگ شده بود! سیروان آرین‌رو محکم به خودش فشردو بهش گفت بره داخل اتاق درو ببنده و روبه من گفت: - نمیای داخل؟ با سردی نگاهش کردم و گفتم: - نه ممنون! خواستم باهاش خدافظی کنم که محکم دستم‌رو کشید و به داخل خونه برد که #جیغ خفه‌ای کشیدم و با ترس گفتم: - چیکار می‌کنی؟ در خونه رو سریع بست و بعد از اینکه در اتاق آرین‌رو قفل کرد بغلم کردو به طرف اتاقش خودش برد و همونجور که دست و پا میزدم #التماس می کردم ولم کنه که محکم منو انداخت رو تخت و روم خیمه زدو گفت: - آتوسا من می‌خوامت، من نمی‌تونم بدون تو زندگی کنم حتی اگه من‌رو نخوای هم من می‌خوامت! دستم‌رو روی #سینش گذاشتم که از روم بلند شه اما محکم دستم‌رو گرفت و گفت: - فقط یه #بچه دیگه می‌تونه تورو به این زندگی برگردونه! همون لحظه لباسهای تو تنم‌رو پاره کردو بدنم رو اروم لمس کرد و ادامه داد: - حامله‌ات می‌کنم تا دوباره به زندگیمون برگردی! یرهجده‌سال‌ممنوع!❌ #خفن‌ترین‌رماااان✅ https://t.me/joinchat/SEW919DeFyfnpNAN
Показать все...
بخاطر یه اشتباه تو مستی دختره از شوهرش که توافقی ازدواج کرده بودن حامله میشه!🔞♨️ با شنیدن اسمم توسط پرستار به طرفش رفتم و که با لبخندی بهم گفت: - تبریک میگم عزیزم جواب آزمایشت مثبته! با گفتنش انگار یه آب سرد ریختن روم! با دستای لرزون برگه رو ازش گرفتم و به طرف خروجی حرکت کردم. از شدت استرس نمی‌دونستم چیکار کنم. درسته این بچه ثمره عشق نبود ولی من بچم‌رو دوست داشتم چون فرحان بودم! - نمی‌ذارم بهت آسیب بزنه بابات. نگه‌ت میدارم تو تنها امیدمی. با استرس به طرف ماشین قدم برداشتم و سوارش شدم که فرحان با کلافگی برگشت سمتم و گفت: - چیشد جوابش!؟ سرم‌رو پایین اوردم و گفتم: - من ازت حامله‌ام! با شنیدن این حرفم شکه زده منو نگاه کردو گفت: - ای لعنت به اون شب کوفتی! بایذ سقط کنی هرطوری شده!! محکم تو روش نگاه کردم و گفتم: - نمیذارم فرحان اون بچه منم هست درسته ازدواجمون توافقی بود ولی من عاشقتم این بچه تنها امیدمه نمیذارم! خواستم از ماشین پیاده شم و نذارم کاری کنه که با کشیدن دستم یهو….💥‼️ https://t.me/joinchat/SEW919DeFyfnpNAN
Показать все...
فرحان #پسره20 ساله‌ای که زن #حامله‌ش تو تصادف می‌میره و فرحان مجبور میشه بچه‌رو تنهایی بزرگ کنه اما مادر اون رو اجبار میکنه تا با دختر عموش #ازدواج کنه تا بچه‌رو نگه داره تا اینکه یه شب #مست به خونه برمی‌گرده و دخترعموش رو میندازه‌روی #تخت و...🔞 https://t.me/joinchat/SEW919DeFyfnpNAN #دخترعموش_ناخواسته_ازش_حامله_میشه😱❌ #رمان_جنالی_عاشقانه⛔️💥
Показать все...
Repost from N/a
‼️پسره شب مست میاد خونه و دخترعموش از فرصت استفاده می‌کنه و ...😱👇🏻❌ وارد خونه شدم و طبق معمول به طرف #اتاقم رفتم و خواستم #لباسام رو عوض کنم که چشمم یهو به آسمان افتاد! با بهت آب دهنم رو قورت دادم، یه لباس #کوتاه قرمز پوشیده بود که نصف #بدنش معلوم بود! سعی کردم بهش توجه نکنم و کتم رو دراوردم که یهو دستی روی شونم حس کردم، با شک برگشتم که آسمان گفت: - تا کی میخوای فرار کنی ازم من #زنتم! دستش رو پس زدم که جلوم ایستاد و اروم اروم #دکمه‌های لباسم رو باز کرد که گفتم: - دستت رو بکش اونور من #مستم کار دستت میدما اما اون بدون توجه بهم یهو #لباش رو روی #لبام گذاشت که نفهمیدم چیشد که یهو.... میخوای ادامشو بخونی بدو بزن رو لینک🥶👇🏻🔞 https://t.me/joinchat/SEW919DeFyfnpNAN
Показать все...
Repost from N/a
از شوهرش طلاق می‌گیره، اما وقتی می‌خواد بچش‌رو ببره که پدرش‌رو ببینه....!🔞🔥 زنگ‌خونه‌رو زدم که سیروان سریع درو باز کردو آرین با ذوق پرید بغلشو گفت: - بابایی چقدر دلم برات تنگ شده بود! سیروان آرین‌رو محکم به خودش فشردو بهش گفت بره داخل اتاق درو ببنده و روبه من گفت: - نمیای داخل؟ با سردی نگاهش کردم و گفتم: - نه ممنون! خواستم باهاش خدافظی کنم که محکم دستم‌رو کشید و به داخل خونه برد که #جیغ خفه‌ای کشیدم و با ترس گفتم: - چیکار می‌کنی؟ در خونه رو سریع بست و بعد از اینکه در اتاق آرین‌رو قفل کرد بغلم کردو به طرف اتاقش خودش برد و همونجور که دست و پا میزدم #التماس می کردم ولم کنه که محکم منو انداخت رو تخت و روم خیمه زدو گفت: - آتوسا من می‌خوامت، من نمی‌تونم بدون تو زندگی کنم حتی اگه من‌رو نخوای هم من می‌خوامت! دستم‌رو روی #سینش گذاشتم که از روم بلند شه اما محکم دستم‌رو گرفت و گفت: - فقط یه #بچه دیگه می‌تونه تورو به این زندگی برگردونه! همون لحظه لباسهای تو تنم‌رو پاره کردو بدنم رو اروم لمس کرد و ادامه داد: - حامله‌ات می‌کنم تا دوباره به زندگیمون برگردی! یرهجده‌سال‌ممنوع!❌ #خفن‌ترین‌رماااان✅ https://t.me/joinchat/SEW919DeFyfnpNAN
Показать все...
Repost from N/a
دختره نصفه شبی میره حموم اما وقتی برمی‌گرده شوهرش متوجه میشه و ...😈💦🔞 حوله رو دور خودم پیچیدم و از حموم بیرون اومدم که احساس تشنگی کردم. با عجله به طرف اشپزخونه رفتم و یه لیوان اب برای خودم ریختم و همونجور که داشتم می‌خوردم صدای پایی رو شنیدم که با ترس برگشتم که دیدم فرحانِ! نفس اسوده‌ای کشیدم و خواستم لیوان رو بزارم سرجاش که متوجه شدم فرحان زل زده بهم! نگاهی به خودم انداختم و فهمیدم ای وای حوله‌ام باز شده لختِ لختم و تموم برجستگی های بدنم معلومه کاملا! تا خواستم حوله‌ام رو ببندم دورم فرحان بهم نزدیک شد و گفت: - تشنه‌ات بود نه؟ با خجالت اره‌ای گفتم که ادامه داد: - خب الان منم تشنه توعم! تو یه حرکت بلندم کرد و به طرف اتاق برد و رو تخت انداخت و گفت: - امشب می‌خوامت عروسک! - اما فرحان تازه حموم رفتم! بی توجه به مخالفتم روم خیمه زد و دستاش روی بدنم گذاشت و..... بدووو بیا اینجا تا پاکش نکردمااا😋❌🔞 https://t.me/joinchat/SEW919DeFyfnpNAN
Показать все...
Repost from N/a
Фото недоступно
با جیغ #جیغای روناک یهو از خواب بیدار شدم و گفتم: - اه #روناک باز چیشده!؟ با گریه به سمت تخت اومد که با خمیازه‌ای متعجب نگاش کردم و گفتم: - تو باز ابغوره گرفتی؟! ایندفعه برزخی نگام کردو گفت: - انقدر گفتم #نکن ارسلان نکن زشته یکم مراعات کن حرف حالیت نشد حالا بیا دست #گلت رو تحویل بگیر! یکم به مخم فشار اوردم و گفتم: - من چیو کردم چه دسته‌گلی!؟ ایندفعه با حرص بالشت رو سمتم پرت کردو چیزی به طرفم گرفت و گفت: - این #بیبی‌چک رو ببین #مثبته! ببین چیکار کردی اخه تو! اولش نفهمیدم ولی بعد از چند ثانیه نیشم باز شد و با ذوق گفتم: - وای یعنی #جوجه #کاشتم تو #شکمت؟! روناک جیغ بلندی کشیدو گفت: - تو خجالت نمیکشی حالا ذوقم میکنی؟ اون شب #عروسی خواهرم بود تو چرا فاز #شب اول عروسی رو گرفتی و این دسته گل رو به اب دادی اخه!؟ از حرصش دست رو شکمش گذاشتم و گفتم: - اخ قربون #جوجمون بشم من!🤣💦 دختر ناخواسته حامله شده حالا بیین چجوری شوهرش داره حرصش میده😂😱🧨 #پیشنهاد‌_ادمین https://t.me/joinchat/SEW919DeFyfnpNAN
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.