cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

لئو شاهوفسکی | Leo Shaahovsky

📓 سبکِ نوشتاری: «رئالیسمِ کثیف (Dirty Realism)» —☂️ ارسالِ دیدگاه: @Shaahovsky_BOT —♦️ پی‌وی: @LeoShaahovsky

Больше
Рекламные посты
1 276
Подписчики
-124 часа
+97 дней
+2530 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

Фото недоступноПоказать в Telegram
🇮🇱 «تفاوتِ دو اسیر در اسرائیل و غزّه» ✍ لئو شاهوفسکی در مصرِ کهن، اسیران سازندگانِ اهرام می‌شدند و در بین‌النّهرین آن‌ها را برای خدایان #قربانی می‌کردند و آشوریان چشم‌شان را با آهنِ گداخته بیرون می‌کشیدند. در امپراتوری‌های ایران اعضای بدنِ اسیران را تکّه‌تکّه و در رومِ باستان آن‌ها را به گلادیاتور تبدیل می‌کردند و در اروپای قرونِ میانه آن‌ها را در چال می‌افکندند. در قرنِ گذشته سیاهان طبقِ دگرگشت محکوم به ربایش و استعمار و بیگاری شدند و برای نمایشِ عمومی در #قفس می‌انداختند. سازمان‌های ترور و اعدام‌های دسته‌جمعی و قحطی‌های عمدی و کوره‌های آتش در زندان‌های سوسیالیستی نتیجه‌ی آن بود. در ابوغریبِ عراق زندانیان را به قلاده می‌بستند و در گوانتانامو آن‌ها را خوراکِ سگ‌های #گرسنه می‌کردند. در دورانِ پهلوی، دیکتاتوریِ ساواک ده‌ها هزار زندانی را شکنجه می‌داد و در ایران در زندان‌های اوین و کهریزک تجاوز می‌کردند. 'طبرانی' آورده ابن‌عمیر گوید در بینِ اسیرانِ بدر بودم که پیغام‌بر محمّد گفت «با اسیران به نیکی رفتار کنید»، و چون غذا می‌آوردند خودشان خرما می‌خوردند و به ما نان و #گوشتِ برشته می‌دادند! ➕@Leo_Shaahovsky
Показать все...
👍 41👏 4👎 2 1
Фото недоступноПоказать в Telegram
🇮🇱 «تفاوتِ دو اسیر در اسرائیل و غزّه» ✍ لئو شاهوفسکی در مصرِ کهن، اسیران سازندگانِ اهرام می‌شدند و در بین‌النّهرین آن‌ها را برای خدایان #قربانی می‌کردند و آشوریان چشم‌شان را با آهنِ گداخته بیرون می‌کشیدند. در امپراتوری‌های ایران اعضای بدنِ اسیران را تکّه‌تکّه و در رومِ باستان آن‌ها را به گلادیاتور تبدیل می‌کردند و در اروپای قرونِ میانه آن‌ها را در چال می‌افکندند. در قرنِ گذشته سیاهان طبقِ دگرگشت #محکوم به ربایش و استعمار و بیگاری شدند و برای نمایشِ عمومی در قفس می‌انداختند. سازمان‌های ترور و اعدام‌های دسته‌جمعی و قحطی‌های عمدی و کوره‌های آتش در زندان‌های سوسیالیستی نتیجه‌ی آن بود. در ابوغریبِ عراق زندانیان را به قلاده می‌بستند و در گوانتانامو آن‌ها را خوراکِ سگ‌های #گرسنه می‌کردند. در دورانِ پهلوی، دیکتاتوریِ ساواک ده‌ها هزار زندانی را شکنجه می‌داد و در ایران در زندان‌های اوین و کهریزک تجاوز می‌کردند. 'طبرانی' آورده ابن‌عمیر گوید در بینِ اسیرانِ بدر بودم که پیغام‌بر محمّد گفت «با اسیران به نیکی رفتار کنید»، و چون غذا می‌آوردند خودشان خرما می‌خوردند و به ما نان و #گوشتِ برشته می‌دادند! ➕@Leo_Shaahovsky
Показать все...
01:06
Видео недоступноПоказать в Telegram
اگر با دیدنِ این ویدیو اشک‌تان درآمد 😢... انسانی هستید که حواس‌تان به‌راحتی دستکاری می‌شود و جا دارد بابتِ این گریه کنید! این واقعیّت که جمعیّت‌ها اغلب توسّطِ احساسات‌شان فریب می‌خورند حقیقتی غم‌انگیز است. در بینِ این جوامع جنگ حاملِ اسطوره‌هایی‌ست که در خدمتِ طبیعی‌کردنِ آثار و عواقبِ آن است تا پیچیدگی‌های جنگ را با روایت‌های ساده‌ی قهرمانانه توجیه کنند. امروزه همه‌جا سربازان تجسّمِ دلاوری و فداکاری‌اند امّا این دستکاریِ ذهنیْ جنگ را ضرورتی نجیب و یک‌سونگرانه نشان می‌دهد، درحالی‌که سربازانِ داخلِ ویدیو هزاران کودکِ دیگر را یتیم کرده‌اند. مجسّمه‌ها و بناهای یادبود از سربازان نیز این اسطوره‌سازی را تقویت می‌کند تا ماهیّتِ مخرّبِ جنگ‌ها و هزینه‌های جانیِ قربانیان را نادیده بگیرد. رژیم‌های مسلّط با آفرینشِ دیداری و زبانیِ نمادین، نحوه‌ی ادراکِ مردم را با عینیّت‌سازیِ بی‌پرده از طریقِ داده‌های خامی که معصومانه پدیدار می‌شوند تغییر می‌دهند. پروسه‌ای که اسطوره‌ها با تجربه‌های عاطفیِ تفکّرزدا بر آرامشِ ذهنیِ بیننده می‌نشینند تا حواسِ مردم را از لایه‌های پنهانِ معنایی پرت کنند. ✍ لئو شاهوفسکی 🗽@Leo_Shaahovsky
Показать все...
12.31 MB
👏 19👍 14 5😢 2🔥 1
🇧🇭 | اسطوره‌ی ناسیونالیسم | ✍ لئو شاهوفسکی ناسیونالیسم از آخرین بازمانده‌های حقارت‌آمیزِ ادوارِ بشر است، امّا در نبردی رویارو با تاریخ در هیچ گلاویزی به پیروزی نمی‌رسد جز آنکه حریفانش را بزدلانه از بین ببرد. تاریخ اسطوره‌ها را می‌شکند و مناسکِ بت‌پرستانه را بی‌ارج می‌کند و تهوّرِ سرریزِ بشر برای زندگیِ بی‌باکانه را فروکش می‌کند. تاریخ در امتدادِ تمامِ آگاهی‌های بشر و کابوسِ ادوارِ حقارت و سرکوب است، تاریخ قبرستانِ سلطه‌گران و مدفنِ قربانیانِ سلطه است که بعد از رسیدن به قدرت محرّکانِ چرخِ استبداد شدند. هیچ‌چیزی مانندِ برگ‌برگِ تاریخ انسان را از شکلِ حیوانی و سیمای ددمنشانه‌اش #شرمگین نمی‌کند. امروزه این بینشِ ناامیدانه در پیش‌فرض‌های مردم جوانه زده که سفیدی و قیافه‌ی افراد و رنگِ پوست و جغرافیای آنان تعیین‌کننده‌ی لِوِلِ آنان است و حتّی مناطقِ استعمارزده را جهانِ سوّم❗️ می‌نامند. اینْ موضوعِ شجره‌نامه‌ها نیست، بلکه فلسفه‌ای ژرف‌دارتر از سطوحِ هندسه‌ی مغز و سایزِ جمجمه و اطلسِ آناتومیِ بشر است، عقیده‌ای فرقه‌مآبانه که ملّتِ جغرافیاییِ خود را بالاتر از انسانیّت و دادگری قرار می‌دهد. تحقیرِ انسان توسّطِ اسطوره‌های #علمی نیز در کلِّ اعصارِ تاریخ بی‌سابقه است. هژمونیِ بت‌های سنگی دیگر روحِ بت‌پرستان را ارضا نمی‌کند، آن‌ها متولّیانِ بت‌های رنگارنگی شده‌اند که به هزار شیوه افسون می‌فروشد. میلیاردها دلار در دانشگاها صرفِ این می‌شود تا انسان را از جایگاهِ انسانی که معترض و منتقد و آگاه و اندیشمند است به جایگاهِ ماشینی مکانیزه تحتِ سلطه‌ی میم‌های خودخواه تقلیل دهد. ملّی‌گرایی و نژادپرستی و قتلِ‌عامِ نژادهای پست‌تر رسواییِ بزرگی برای #طبیعت‌گرایی بود که در آن انسان هدفِ نهاییِ طبیعت نیست و زندگیِ انسان ارزشِ بیشتری از انقباضِ تنفّسیِ یک کرمِ فلس‌دار در کفِ اقیانوس‌ها ندارد و چیزی مانندِ دگرگشت شعارِ «انسانیّت و برادریِ معنویِ بشر» را بی‌مقدار نکرد. داروین غیرِسفیدپوستان را وحشی (Savage) می‌نامید و سیاه‌پوستان و زنان را نژادهای برجامانده‌ای از تبارهای هومونین و حیوان‌سانان می‌دانست که محیطِ بقاییِ متفاوتی تجربه کرده‌اند. با همه‌ی بدنامی‌هایی که امروزه دامن‌گیرِ #دین شده و ساینتوکرات‌ها و فتیشیست‌های علم در کوشش‌اند بزرگ‌ترین فاجعه‌های انسانی را زیرِ ماسکِ علم پنهان کنند، دین انسان را محصولِ مبارزه‌ی بیولوژیکال برای بقا توصیف نمی‌کند و امپراتوری و استبداد را مکانیسمی برای تجاوز به مالکیّتِ خصوصی و کرامتِ ذاتیِ نوعِ بشر می‌داند. طبقِ مسیحیّت باید به بیگانگانی که به میهن‌مان آمده‌اند نیکی و ترحّم نمود و در اسلام کسی که در راهِ نجات و محافظت از کافری پیمان‌بسته بمیرد «شهید» محسوب می‌شود و به‌گزارشِ 'صحیح البخاری' هرکه در مقابلِ پادشاهی زورگو و جبّار بایستد و او را به #دادگری فرا بخوانَد «بزرگ‌ترین مبارز» شمرده شده است. به‌گزارشِ 'صحیح مسلم' نیز بهترین سبکِ زندگی ازآنِ کسی‌ست که اگر صدای ستم‌دیده‌ای را از دورترین اقلیم‌ها بشنود به‌سویش بشتابد و در راهِ نجاتِ او جانش را بدهد. این‌ها همگی برخلافِ بقا و انفعال در برابرِ ژن‌های خودخواه و احساساتِ ناسیونالیستی است. شخصی که واردِ فرقه‌ی ناسیونالیسم می‌شود #بیگانگی بر او رخنه می‌کند و به‌گونه‌ای آموزش می‌بیند تا قهرمانیّت را در چهره‌ی رهبر و وطن ببیند، او یاد می‌گیرد مثلِ فرزندی که در جست‌وجوی دایه‌اش زار می‌زند قوای اخلاقی‌اش را فدای دو ضلعیِ دولت-ملّت به‌عنوانِ پناهگاهِ ایده‌آل‌های وهم‌آلود کند، قربانی‌ای که دیگر حتّی اربابِ زندگیِ خودش هم نیست. فردی اتمیزه و منضبط و توده‌ای‌ست، مطیعی که سربزیرانه آماده‌ی خون‌دادن در قربانگاهِ فانتزی‌های خودخواهانه است و به‌شکلِ رقّت‌انگیزی نامعترض و یکنواخت و مقلّد عمل می‌کند. هسته‌ی ناسیونالیسم بدونِ زندگی‌ای #آزمندانه که ردای وطن‌دوستی و قبیله‌پرستی به آن پوشیده‌اند جوشش نمی‌گیرد، جوششی که ترکشِ شعله‌های آن آتشی بر کاهدانِ بیچارگان است و اگر برخی جنگ‌ها را در برهه‌هایی از تاریخ به برگه‌های نابزهکارانه‌ی بشر انضمام دهیم هیچ جنگی در تاریخ بدونِ تجلیل از اسطوره‌ی دولت و نژاد بپا نخاسته است. جنگ برای غارتِ منابع، برای برخاستن از خاکسترِ آرمان‌های پوسیده‌ی اجدادی، برای لاف‌های قومیّتی و حسِّ کاذبِ پرسوناژهای رنگِ پوست، امّا دیدنِ اجسادِ کودکانِ درگیرِ جنگ که #سرشان از تن جدا و اعضای بدن‌شان تکّه‌تکّه شده و ناله‌ی پدران و مادران آن رؤیاهای اسطوره‌وارِ جنگ‌ها را نابود می‌سازد. زمین وسیع است و حرصِ انسان آن‌را تنگ کرده است و قوای مادّیِ ما هم با همه‌ی بشارت‌های ایده‌آل‌گرایانه‌اش نتوانسته آن ترکیب و ترتیبی که در کشتنِ میلیون‌ها نفر بکار می‌بندیم بهم بریزد. اریک فروم می‌گفت عشقِ محض به میهن که شفقت به انسانیّت نیست عشقی #بت‌پرستانه است. 🇧🇼 @Leo_Shaahovsky
Показать все...

👍 25 10👏 5👎 1
👙 انقلاب یا انحطاط! ✍ لئو شاهوفسکی امپراتوریِ روم درسِ عبرتی برای‌مان به یادگار گذاشت، برای آنکه حواسِ مردم را از سیاست #پرت نمود باید به آن‌ها نان و سیرک داد. مردم در آن عصر به کسانی رأی می‌دادند که قحبه‌خانه‌ها و ارّابه‌دوانی‌ها و تعقیب‌وگریزِ حیوانات و خشم‌وخونِ گلادیاتورها را برای‌شان برگزار کند. در ایران هم مرزِ قیام به وعده‌های غذایی و بوس‌های برجِ آزادی و عکس‌های نود گره خورده و با دیدنِ نحوه‌ی تفکّرِ بیشترِ مخالفینِ دولتِ ایران این ایده در من نیرو گرفته که مردم #شجاعتِ برخاستن برای فضائلِ مدنی‌شان را از دست داده‌اند، تاجایی‌که گاوچرانی صد شرف به این قیام‌ها دارد. در خلالِ اقامتی کوتاه‌مدّت در هتلی در لندن نیز متوجّه شدم از بینِ مللِ مختلف فقط ایرانیان مشغولِ چاپلوسی‌اند و رسوایی‌شان در خیانت به زنانِ شوهردار در بینِ اقوامِ دیگر پیچیده است. حتّی برای گرفتنِ اقامت، #خونِ کشته‌شدگانِ قیام‌های ایران را گرو می‌گذارند. مالک پسرِ دینار می‌گوید در زبور نوشته: من از دورویان با دورویان انتقام می‌گیرم! و به علی منسوب است "کما تکونوا یولّی علیکم" «هرطور باشید همان‌گونه بر شما حکومت می‌کنند». 🃏@Leo_Shaahovsky
Показать все...
👍 40😢 6👏 3🤯 2💔 2
درود دوستان سفرِ طولانی‌ام تقریباً به پایان رسیده و بااین‌که همچنان تنگنای وقت دارم می‌کوشم نوشته‌های ناتمام را به‌پایان برسانم و در روزهای پیشِ‌رو نشر دهم، و رفته‌رفته پیغام‌های پی‌وی و بات را نیز پاسخ بدهم.
Показать все...
45🙏 4👍 3👏 1
دوستان به‌خاطرِ این‌که سفرِ من خیلی به‌طول انجامیده، اصلاً امکانِ چک‌کردن و پاسخ‌دادنِ پیغام‌ها فراهم نبوده و البته خیلی از عزیزان حق دارند بابتِ آن از من دلخور باشند و برخی به‌شدّت رنجیده‌اند. شاید باورنکردنی به‌نظر آید ولی حتّی تواناییِ ارتباط با نزدیک‌ترین افرادِ زندگی‌ام هم به‌سختی ممکن بوده و گاهی بعد از چندین هفته یک تماس برقرار شده است. این مسأله هم خیلی مرا آزار می‌دهد و بابتِ آن خیلی متأسّف و شرمسارم. من می‌توانم جای خودم را با هرکسی که می‌خواهد عوض کنم، ولی بعید می‌دانم کسی بتواند آن درد و رنجی که من می‌کِشم تحمّل کند. من همچون یک زندانیِ بی‌اختیار هستم که شرایطِ زندگی از هر سویی بر من فشارِ زیادی وارد کرده است. هم جسمم در گروگان است و هم ذهنم، و در ذهنم بیشتر از واقعیّت رنج می‌کِشم. هیچ ایده‌ای ندارم که چرا باید مغزِ من یک لحظه هم از فکرکردن بازنایستد، تاجایی‌که حتّی از خواب‌های شبانه هم محروم شوم. من یک نفر نیستم و به تعدادِ درد و اندوهِ صدها و هزاران انسانِ دیگر انسان در من زندگی می‌کند که دردِ آنان هم بر دوشم سنگینی می‌کند. من می‌دانم که چقدر از شخصّتِ مفلسِ من بهترید، و من بیشتر از شما دوست دارم با تک‌تکِ کسانی که تمایل به گفت‌وگو دارند حرف بزنم، امّا گاهی می‌بینم شخصی پیغامی کوتاه در حدِّ احوال‌پرسی داده و آن‌لحظه نتوانسته‌ام پاسخ بدهم، بعدتر که یادم افتاده می‌بینم پنج ماه از آن موقع گذشته و با خودم می‌گویم حملِ این شرمساری در سکوت سنجیده‌تر از این است که بعد از ماه‌ها پاسخِ یک سلام را بدهم. در طولِ این هشت ماهی که سفرم به درازا کِشیده، دسترسی به همه‌چیز مشکل بوده و هرچه در این مدّت نوشته‌ام ته‌مانده‌های ذهنم بوده که خودم را در قبالِ نشرِ آن‌ها متعهّد دیدم، امّا باز هم مهم‌ترین بخش از افکارم و مقالاتی که نزدم بسیار مهم بودند به‌علّتِ این‌که ابزارهای گوشی برای ساخت و دیزاینِ PDF کفایت نمی‌کند و زمان‌بر است، آن‌ها را متوقّف کرده‌ام. من فقط بیست روز برای این سفر کنار گذاشته بودم و هرگز تصوّر نمی‌کردم هشت ماه طول بکشد. بدونِ دسترسی به کامپیوتر هم تایپ‌کردن با گوشی خیلی سخت است. دراین‌میان هم برخی افراد اکاونت‌ها و پیج‌های مختلفی به این نام باز کرده‌اند که از نیّات و انگیزه‌های‌شان بی‌خبرم، و مشکلاتِ دیگری که خیری در بازگوییِ آن‌ها نیست و از دیدِ بقیّه پنهان است. پایانِ این سفر هم نامشخّص است امّا اگر عُمرم دوام دهد یک یا دو هفته زمان می‌خواهم تا بعد از آن پیغام‌های پی‌وی و بات را پاسخ دهم. امیدوارم مرا ببخشید. این سخن‌ها را هم گفتم برای این نیست که دیگر حاضر به شنیدنِ مشکلات‌تان نیستم، همین که شما را خوشحال ببینم درد و بلای تک‌تک‌تان بر سرم. من چیزی جز آنچه به شما در ادامه‌ی زندگی‌تان نیرو و رستگاری می‌بخشد نمی‌خواهم حتّی اگر قرار باشد به‌خاطرِ این هدف همه‌ی عُمرم را مغموم و بیچاره زندگی کنم. دیدنِ افکارِ راست و شادی‌تان برای من سعادتی فراتر از خیال است. ٖ
Показать все...
35💔 6👍 5😢 2👀 1
🎑 | شهرِ ویسترلاک: افولِ دجّالان | ✍ لئو شاهوفسکی امروز که در شهرِ ویسترلاک از پارکِ 'تارکنسیا' عبور می‌کردم و چشمانم از مناظرِ خیره‌کننده از تماشا برنمی‌گشت، گفت‌وگوی تعدادی از شهروندان مرا به‌سوی‌شان کشاند. اسوالینا درحالی‌که متفکّرانه در افقِ شهر چشم دوخته بود گفت 'من از بی‌خدایان، نابودگرانِ تمدّن‌ها می‌ترسم'. سورنابل که این سخن را شنید گفت 'اسوالینا نباید محدودیّت‌های طاقت‌شکنِ مردمی که از دستِ یکدیگر ملول‌اند نادیده گرفت، این وسوسه‌ی تاریکی‌ست چشمِ بشر را کور کرده است، مردم همه‌روزه توسّطِ گرگ‌هایی که مثلِ #انسان‌ها می‌پوشند با پنجه‌هایی از جنسِ زهد و ایمان دریده می‌شوند، این‌طور نیست؟' اسوالینا طبقِ عادتِ همیشگی‌اش مکثی کرد و گفت 'اجازه می‌خواهم فکر کنم'، سپس گفت 'می‌دانم انسان‌ها زادگانی پیچ‌درپیچ و بدبخت‌اند و حتّی بزرگ‌ترین فیزیک‌دانان و شاعران هم از اندازه‌گیریِ بلاهتِ بشر ناکام مانده‌اند، امّا ماهیّتِ بی‌خدایی مخرّب است آقایان!' سورنابل رو به ژابلین گفت 'شما چرا این‌قدر ساکتید؟' اسوالینا که این شنید با شناختش از ژابلین گفت 'آقای سورنابل آدم‌های ساکت دنیای درونی‌شان بسیار #مرموز است، اینان را تنها در داوریِ نهایی بعد از آخرین پایان‌شان می‌شناسیم چگونه می‌توانند همگان را شیفته‌ی خود کنند'. ژابلین با دستانی گره‌کرده به‌هم و سری که فروتنانه به زیر انداخته بود گفت 'این تمجیدها به من نمی‌چربد، این‌ها برخاسته‌ی تبارِ بلندِ شماست خانم'، سپس با صدای لرزان و شکننده‌ای گفت: 'اسوالینا، من خدا را در میانِ آنانی هم که دنباله‌روِ اویند غائب می‌بینم و روحم خسته از تندیسِ خدایگانِ دروغینی‌ست که مردم می‌پرستند. یک سرِ این لوکوموتیوِ #جهل را آنان که به خدا باور دارند به‌جلو می‌رانند، این ارّابه‌های جبّاریّت، نواهای بی‌سودِ بشر، هرچه که روحِ ما را در بند کرده، خدا را در مهی از غبار افکنده است. افسوس از بشر، هنوز هم در این پرسش‌اند چرا خورشید پرتوش را بر ما نمی‌افشانَد و من همیشه در این پرسش زندگی می‌کنم چرا خدا بر ما سنگ نمی‌بارد؟'. با اندکی وقفه ادامه داد: 'می‌دانم این خواستِ آفرنده‌ی نوعِ بشر نیست انسان را طفیل رها کند، امّا خداوندگارِ والاپایه ریسمانی که برای نجاتِ مفلوکی می‌دهد، ما آن‌را بر گلوی دیگری قلّاب می‌کنیم، و سنگی که داده و می‌توانستیم با آن آشیانی برای بی‌پناهان بسازیم سرِ #راه‌شان قرار می‌دهیم، آنگاه خدا همان سنگ را بر فرقِ سرمان می‌کوبد. اگر خیلی هم اقبال‌مان بلند باشد زنده بمانیم، این‌بار بر گستاخی‌مان افزوده همان سنگ را به‌سمتِ خدا هم پرتاب می‌کنیم، آخرْ بشر این مسکینِ ناسپاس، اگر سرتاپایش را زر کنند عیارش را با منطقِ سگان می‌سنجد'. دراین‌حین صدای اسوالینا برخاست و گفت 'برقِ پنجه‌ی گرگانِ کژایمان در روز هم پیداست، امّا بی‌خدایان گرگانی خفته‌اند که طعمه‌ها را در تاریکیِ شب می‌درند. ژابلین به من بگو دیشب چه خوردی؟ آیا می‌توانی باور کنی افکارت حاصلِ #سوختِ شیمیاییِ غذاهای دیشب است که با انرژیِ آن زنده‌ای؟ وقتی فکر می‌کنم نوابغِ تاریخ تنها به اختلافِ زنجیرهای پپتیدی، اسیدهای چرب، پلاکت‌ها، الکتریکِ نورون‌ها و برهم‌کنش‌های متابولیک از یکدیگر پیشی می‌گیرند و تحتِ پیش‌رانی از بازی‌های مکانیکی و پدال‌های گازی هستند دوست دارم کلمه‌ی احمق را بر پیشانیِ هر بی‌خدایی حک کنم'. ژابلین بعد از سخنانِ اسوالینا حرفی زد که هرگز از ذهنم بیرون نرفت: 'فقط ناشنوایانی که موسیقیِ طبیعت را نمی‌شنوند به #وحشتِ آن نفرین می‌فرستند'. آن روز روان‌پزشک دکتر پاپنگارد هم حضور داشت. او که به طبیعتِ بشر بدبین بود و تا انتها فقط با گربه‌اش کایسی بازی می‌کرد، در آخر سنتزِ نهایی‌اش را این‌گونه چید: 'در قطارِ کژایمانان و بی‌ایمانان، تکانه‌های گلّه‌وارِ بشر در بیزاری از هر حقیقتی آزارم می‌دهد. چرا انسانِ قابلِ احترامی وجود ندارد ایمانش از تعهّد به راستی‌ای رنگ‌ناپذیر برخیزد؟ اصلاً برای همین است از جمع متنفّرم، ما از تنهایی نابود نخواهیم شد، بزرگ‌ترین تخیّلات زاده‌ی تنهایان است، من از شورِ رمه‌ها می‌ترسم، آن‌ها حقیقت را در وزوزِ غوغاها گُم می‌کنند. چه موجوداتِ منفوری‌اند آنان‌که گمان برده‌اند #حقیقت در شمارِ صداها زاده می‌شود. حقیقت می‌تواند در تنهاییِ مطلق بزاید درحالی‌که خودش را هم تیمار می‌کند'. حاضرین گفتند 'ولی نوشته‌های‌تان در میانِ مردم تحسینِ بسیاری را برانگیخته است'. پاپنگارد گفت 'نه رفقا، من نمی‌خواهم طوطیِ ده‌ها نسلی باشم که صدایم را تکرار می‌کنند، می‌خواهم گوشه‌نشینِ ذهنِ کسی باشم که در آینده وقتی صاعقه‌های وحشتِ زمانه بر فرازِ سرش می‌غرّد خودش را زیرِ سایه‌بانِ اندیشه‌هایم در #آسایش ببیند. من آدمِ روزهای خوش نیستم'. آن روز با شنیدنِ سخنان‌شان شوری در من دمیدن گرفت. ای سعادتا چه شعفی بر پیکره‌ی این سرزمین تراویده است... 🕸 @Leo_Shaahovsky
Показать все...

👍 23 6😇 2👏 1
🎑 | شهرِ ویسترلاک: افولِ دجّالان | ✍ لئو شاهوفسکی امروز که در شهرِ ویسترلاک از پارکِ 'تارکنسیا' عبور می‌کردم و چشمانم از مناظرِ خیره‌کننده از تماشا برنمی‌گشت، گفت‌وگوی تعدادی از شهروندان مرا به‌سوی‌شان کشاند. اسوالینا درحالی‌که متفکّرانه در افقِ شهر چشم دوخته بود گفت 'من از بی‌خدایان، نابودگرانِ تمدّن‌ها می‌ترسم'. سورنابل که این سخن را شنید گفت 'اسوالینا نباید محدودیّت‌های طاقت‌شکنِ مردمی که از دستِ یکدیگر ملول‌اند نادیده گرفت، این وسوسه‌ی تاریکی‌ست چشمِ بشر را کور کرده است، مردم همه‌روزه توسّطِ گرگ‌هایی که مثلِ #انسان‌ها می‌پوشند با پنجه‌هایی از جنسِ زهد و ایمان دریده می‌شوند، این‌طور نیست؟' اسوالینا طبقِ عادتِ همیشگی‌اش مکثی کرد و گفت 'اجازه می‌خواهم فکر کنم'، سپس گفت 'می‌دانم انسان‌ها زادگانی پیچ‌درپیچ و بدبخت‌اند و حتّی بزرگ‌ترین فیزیک‌دانان و شاعران هم از اندازه‌گیریِ بلاهتِ بشر ناکام مانده‌اند، امّا ماهیّتِ بی‌خدایی مخرّب است آقایان!' سورنابل رو به ژابلین گفت 'شما چرا این‌قدر ساکتید؟' اسوالینا که این شنید با شناختش از ژابلین گفت 'آقای سورنابل آدم‌های ساکت دنیای درونی‌شان بسیار #مرموز است، اینان را تنها در داوریِ نهایی بعد از آخرین پایان‌شان می‌شناسیم چگونه می‌توانند همگان را شیفته‌ی خود کنند'. ژابلین با دستانی گره‌کرده به‌هم و سری که فروتنانه به زیر انداخته بود گفت 'این تمجیدها به من نمی‌چربد، این‌ها برخاسته‌ی تبارِ بلندِ شماست خانم'، سپس با صدای لرزان و شکننده‌ای گفت: 'اسوالینا، من خدا را در میانِ آنانی هم که دنباله‌روِ اویند غائب می‌بینم و روحم خسته از تندیسِ خدایگانِ دروغینی‌ست که مردم می‌پرستند. یک سرِ این لوکوموتیوِ #جهل را آنان که به خدا باور دارند به‌جلو می‌رانند، این ارّابه‌های جبّاریّت، نواهای بی‌سودِ بشر، هرچه که روحِ ما را در بند کرده، خدا را در مهی از غبار افکنده است. افسوس از بشر، هنوز هم در این پرسش‌اند چرا خورشید پرتوش را بر ما نمی‌افشانَد و من همیشه در این پرسش زندگی می‌کنم چرا خدا بر ما سنگ نمی‌بارد؟'. با اندکی وقفه ادامه داد: 'می‌دانم این خواستِ آفرنده‌ی نوعِ بشر نیست انسان را طفیل رها کند، امّا خداوندگارِ والاپایه ریسمانی که برای نجاتِ مفلوکی می‌دهد، ما آن‌را بر گلوی دیگری قلّاب می‌کنیم، و سنگی که داده و می‌توانستیم با آن آشیانی برای بی‌پناهان بسازیم سرِ #راه‌شان قرار می‌دهیم، آنگاه خدا همان سنگ را بر فرقِ سرمان می‌کوبد. اگر خیلی هم اقبال‌مان بلند باشد زنده بمانیم، این‌بار بر گستاخی‌مان افزوده همان سنگ را به‌سمتِ خدا هم پرتاب می‌کنیم، آخرْ بشر این مسکینِ ناسپاس، اگر سرتاپایش را زر کنند عیارش را با منطقِ سگان می‌سنجد'. دراین‌حین صدای اسوالینا برخاست و گفت 'برقِ پنجه‌ی گرگانِ کژایمان در روز هم پیداست، امّا بی‌خدایان گرگانی خفته‌اند که طعمه‌ها را در تاریکیِ شب می‌درند. ژابلین به من بگو دیشب چه خوردی؟ آیا می‌توانی باور کنی افکارت حاصلِ #سوختِ شیمیاییِ غذاهای دیشب است که با انرژیِ آن زنده‌ای؟ وقتی فکر می‌کنم نوابغِ تاریخ تنها به اختلافِ زنجیرهای پپتیدی، اسیدهای چرب، پلاکت‌ها، الکتریکِ نورون‌ها و برهم‌کنش‌های متابولیک از یکدیگر پیشی می‌گیرند و تحتِ پیش‌رانی از بازی‌های مکانیکی و پدال‌های گازی هستند دوست دارم کلمه‌ی احمق را بر پیشانیِ هر بی‌خدایی حک کنم'. ژابلین بعد از سخنانِ اسوالینا حرفی زد که هرگز از ذهنم بیرون نرفت: 'فقط ناشنوایانی که موسیقیِ طبیعت را نمی‌شنوند به #وحشتِ آن نفرین می‌فرستند'. آن روز روان‌پزشک دکتر پاپنگارد هم حضور داشت. او که به طبیعتِ بشر بدبین بود و تا انتها فقط با گربه‌اش کایسی بازی می‌کرد، در آخر سنتزِ نهایی‌اش را این‌گونه چید: 'در قطارِ کژایمانان و بی‌ایمانان، تکانه‌های گلّه‌وارِ بشر در بیزاری از هر حقیقتی آزارم می‌دهد. چرا انسانِ قابلِ احترامی وجود ندارد ایمانش از تعهّد به راستی‌ای رنگ‌ناپذیر برخیزد؟ اصلاً برای همین است از جمع متنفّرم، ما از تنهایی نابود نخواهیم شد، بزرگ‌ترین تخیّلات زاده‌ی تنهایان است، من از شورِ رمه‌ها می‌ترسم، آن‌ها حقیقت را در وزوزِ غوغاها گُم می‌کنند. چه موجوداتِ منفوری‌اند آنان‌که گمان برده‌اند #حقیقت در شمارِ صداها زاده می‌شود. حقیقت می‌تواند در تنهاییِ مطلق بزاید درحالی‌که خودش را هم تیمار می‌کند'. حاضرین گفتند 'ولی نوشته‌های‌تان در میانِ مردم تحسینِ بسیاری را برانگیخته است'. پاپنگارد گفت 'نه رفقا، من نمی‌خواهم طوطیِ ده‌ها نسلی باشم که صدایم را تکرار می‌کنند، می‌خواهم گوشه‌نشینِ ذهنِ کسی باشم که در آینده وقتی صاعقه‌های وحشتِ زمانه بر فرازِ سرش می‌غرّد خودش را زیرِ سایه‌بانِ اندیشه‌هایم در #آسایش ببیند. من آدمِ روزهای خوش نیستم'. آن روز با شنیدنِ سخنان‌شان شوری در من دمیدن گرفت. ای سعادتا چه شعفی بر پیکره‌ی این سرزمین تراویده است... 🕸 @Leo_Shaahovsky
Показать все...

🐦‍🔥 شعر: «دژخیمان» ✍ سراینده: لئو شاهوفسکی 🇫🇷 فرانسه | 14 آپریل 2024 • هرچه بشماری تو از غم‌های پار عُمرمان بگذشتنی‌ست بر این دوار • آنکه از رعدِ بلاها دیده بست عاقبت دژخیمی کرد آن تنگ‌دست • بشنو از من ار که خوانی این کلام رعدها هم دررسد روزی بام بام • خرقه‌ی آلوده‌ات را کس ندید در سیاهی نیست پیدا هر پلید • گُم شود افروغِ هستی ای پینه‌دوز حال که انسانی چراغی برفروز • رنگ‌ها را می‌فشان بر خود کلاغ در سیاهی زاغ می‌زاید زاغ • در نیستانِ سخن وین بیشه‌زار چه فسون‌ها در کنی ای پیشه‌کار • هرقدر حیلت ببندی ای صنم بدنهادا بد نهادی در قدم • هی بکوبی چند بر جهلِ درت فرق نداری با حمار و هم خرت • ای ستم برکندگی‌ات بیش باد بر سرِ ملکی که مردم میش باد • این‌که شمشیرت رقص آرد ولی نیست هر تیغ در نیامت چون علی • می‌رسد بر گوشِ تو از هر بری این نوا و آن صداها یا کری؟ • زنده گر باشد گرگ بر آب و نان می‌درد جمله رسد هم بر شبان • هیچ نمی‌دانی ز سرما ای عجب چون گذشت بر بچّه‌ها در نیمه‌شب • هرچه خواهی ظلم کن در این گذر می‌رود در آستینت الحذر • آه ای دم! شو مسیحایی کنون هی مکن مستانه از این جامِ خون • چند خواهی این شبانِ تار را در کن از این آشیانه عار را • این فروغِ تو‌ ندارد هیچ رنگ یع چه بدبو است دیهیمِ اورنگ • بارِ کج می‌بندی و بارت خراب آتشی بر آشیانِ بی نواب • آن شنیدستی نمرود و‌ مگس؟ بر چه می‌نازی تو ای مغرورِ خس؟ • در تمنّای خدایی باو رسی؟ در خودت گندیدی پس کو می‌رسی؟ • ای خداوندی که دانه بر مور فکند برستان از هرچه شاه‌ست این نژند • برفکن آن دژمِ جان را بر زمین بر زمینت برنروید زین چنین • از وبالِ جیم و میم و سین و شین پادشاها ننگ و آهت بر جبین • ای مکرّم بر سریرِ جاهلان هیچ بدانستی ز بیدادِ زمان؟ • نوش کن با چوبِ دانش ضربتی زانکه بر گردن کنی هر آلتی • آنکه دردش جان‌فزا بر گوهرت وین کند آتش خرامان بر سرت • این ستبدادِ بلای جان روف می‌رود افسونِ دیوانِ مخوف • طبلِ نوآرا کوبد بر بهارِ تاجِ زر این بدانستی نمانستی در گِل خر • هر طنینِ نو که درآید به بَر می‌زند از شوق‌ها بر پایْ و پَر • این‌که خر در گِل نمانستی بدان گر نخواهی هم‌نشینی با ددان • تا توانی در خِرَد کوش دم‌به‌دم این خم و این چم نمانَد کم‌به‌کم • مغز را زین کهنگی‌ها معذور نه این خرفتی‌ها بر دوشِ خر بنه • در هزاره‌ها نیست این پندِ عجیب هر نوایی نیست خیرخواه ای حبیب • گوش‌هایت را به من ده نی بی‌هوا لطف‌ها بنواز بر فقیرِ بینوا • کو ندارد چیزی برتر زین خِرَد او سزد بر آنچه نیک‌ست بگروَد • پیله کن بر پیلِ علم و برشکن ار نمی‌خواهی بفرما گور کَن • خویش در قعرش فکن هان ای نمد خاک هم از اندرونت می‌رمد • تا‌به‌کی برگویدنت از هیچ و هیچ ای خردمندا بر هیچ برمپیچ • ای که در جانی و جانم برات بیش از این من چه گویم ای فدات • این صباحم بگذشت و عُمرم شد به باد ترسم آنست آن صباحم برنیاد • مر تفقّد کن دعا گوی بر لئو خاکِ آن حق‌گویم جان نهاده‌ست در گرو 🌉 لئو شاهوفسکی | 26 فروردین 1403 👑 @Leo_Shaahovsky
Показать все...

17👏 5👍 1🔥 1