cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

"علتِ وجـــود"

کدوم لیلـی مثلِ تو مجنون بود؟ مجنــون تویی؛ تویی علتِ وجود! Code: 78 ☯ F.fic&shots of “ROMIR„ |حنا‌دات‌را|

Больше
Рекламные посты
661
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

ابدی من 🕊 https://t.me/+-DUura6Ma7VjODE0 درهم تنیده 🖇 https://t.me/+5iQuN1eJ4rtlMGY0 آلیفروس 🌙 https://t.me/+psPL6Gbq2MhkOTk0 موهیتوی‌ من🍸 https://t.me/+vP5aCFMiDtlmZDk0 مرگ🖤 https://t.me/+iYYjdNRXs0tiOWU0 بوران🌪 https://t.me/+oPuSyv6dxlBjZThk قصاص🍂 https://t.me/+C_lZbZb_hSNiMDc8 شمس بی نور🌑 https://t.me/+_AUBnxpKcNE5YzU0 سایه های‌ تیز🪄 https://t.me/joinchat/FV8oIBmk0oNjNjQ8 بهشت 🤍 https://t.me/+qeoHC5y4u4E2OTJk علت وجود 🪐 https://t.me/+LLvY8Sa6Qk45Yzlk صدایم بزن ☁️ https://t.me/+XcYqoXFfC0c2Njlk نیمه گمشده ماه 🌖 https://t.me/+oBqlN2cj2dFkMjU8 بهانه‌ای برای تپش❤️‍🩹 https://t.me/+1jr7AAtlk7E0YzE8 بوم نقاشی ✨ https://t.me/+Wt0oUHTVwbA1MzU8 تلالو ماهِ خورشید 🌓 https://t.me/+BdZrfjattNMzYjFk نوبهار🌿 https://t.me/+WIrdNsbrw5QzYTU0
Показать все...
اَبَدےِ مَن ♾️

قَشَنگیه‌عِشق‌همونجاس‌که‌میگَن‌اینا‌هَنوز‌باهَمَن🫀🤤🍷 t.me/HidenChat_Bot?start=780368031 ناشناس ادمین 🙂👆🏻

https://t.me/+IkacCqY8HVs2MTM0

چنـل نشناس 👆🏻🖤

Фото недоступно
× سحر هادیان mbti: Estj zodiac: Pisces sexuality: Stright سحر 34 سالشه و یه دختر صاف و ساده‌ست. وقتی کم‌سن بود علی‌رغم مخالفت‌های پدرش، با دوست‌پسرش دانیال ازدواج کرد. هیچ‌وقت چیزی در مورد مشکلات‌شون به خانواده‌ش نگفت. مشکل باروری داشت و وقتی هم باردار شد، بچه‌ش توو درگیری با شوهرش، سقط شد. "به خودت احترام بذار تا راحت بتونی اون کسی که قدرت و نمی‌دونه رو رها کنی."
Показать все...
#P18 رهام: توو اتاقم نشسته‌بودم و سردرد داشتم. دیشب که خوب خوابیدم و تقریبا بی‌هوش بودم؛ پس این سردرد کوفتی چرا از دیشب تا حالا خوب نمیشه؟ توو ماشین، آرش بهم مسکن داد. وقتی ازش پرسیدم دکتر چی کارش داشته، طفره رفت و با شوخی جوابم و داد. پس چرا این همه قرص و دارو برام تجویز کردن؟ واسه یه از حال رفتنِ ساده؟ با شنیدن نوتیف موبایلم، آنلاکش کردم. امیر بود که پیام داده بود. -خوبی؟ ناخودآگاه لبخند زدم و تایپ کردم. +الان که پیام تو رو دیدم، آره. همون لحظه سین زد و ایزتایپینگ شد. -کلی گفتم. جواب دادم +منم جدی گفتم. نوشت -مایل به لاس؟ با دیدن پیامش خندیدم و ایموجی خنده فرستادم. انگشت‌هام روی صفحه کیبورد حرکت کردن. +اگه یه کاری ازت بخوام، واسم انجام میدی؟ فوری پیامش اومد. -آره، هرکاری باشه. نوشتم +امروز قبل از این مرخص بشم، دکتر به آرش گفت که بره اتاقش تا یه چیزی بهش بگه. اتفاقا صحبت‌شون هم طولانی شد؛ من توو ماشین نشسته بودم و خروج آرش از بیمارستان و دیدم. مضطرب بود و آروم‌آروم راه می‌رفت. ولی وقتی اومد توو ماشین، حالش اوکی بود. من آرش و می‌شناسم. خودم بزرگش کردم. می‌دونم وقتایی که داره تظاهر می‌کنه به حال خوب، چه شکلی میشه. پیام و فرستادم. امیر سین و زد و جواب داد. -خب؟ باز نوشتم +میشه تو ازش بپرسی که دکتر چی بهش گفته بود؟ من پرسیدم اما طفره رفت. بعد هرچی گفت رو به من بگو. دید و بعد از چندلحظه پیامش اومد. -می‌پرسم اما بعید می‌دونم که به منم جواب درست و حسابی بده. وقتی به تو نگفته، انتظار نداشته باش که به من بگه. دیگه چیزی نگفتم. گوشی رو لاک کردم و گذاشتم کنار. در اتاق باز شد و سحر بود که با یه لیوان آبمیوه، اومد توو. ×بیداری؟ خندیدم. +نه، خوابم. اومد توو اتاق و در و بست. ×من توو جا بودم که شما یه لیوان آب ندادی دستم. ولی من بی‌معرفت نیستم. بگیر. آبمیوه رو ازش گرفتم و خندیدم. +تو عشقی. کنارم نشست. ×فیلم غش‌کردنت توو کل اینستا پخش شده. نمی‌خوای یه استوری بذاری و بگی که حالت خوبه؟ با چند لحظه مکث، جواب دادم. +اصلا یادم نبود. خندید. لیوان رو سرکشیدم و گفتم +می‌خوای جدا بشی؟ از سوال یهوییم، جا خورد و خنده‌ش محو شد. ×آره. دادخواست طلاق رو دادم. رسید به دستش. پرسیدم +خب؟ چی میگه؟ با ناراحتی جواب داد ×میگه طلاقت نمیدم مگه اینکه مهریه‌ت و ببخشی. سحر سرش و انداخت پایین. دانیال و خودش انتخاب کرده بود و حالا انگار حسابی از انتخابش پشیمون بود. ×نه اینکه من لنگِ پول اون باشم‌ها، نه. فقط می‌خوام اذیتش کنم. همون‌جور که اون من و اذیت کرد. این همه سال دم نزدم. به تو و مامان بابا هیچ‌وقت نگفتم که چقدر دارم توو اون زندگی زجر می‌کشم. هروقت خواستم چیزی بگم، دهنم و بستم و با خودم فکر کردم حالا که با وجود مخالفت‌های بابا زنِ دانیال شدم، باید بسوزم و بسازم و حق ندارم شکایتی کنم. بغضش ترکیده بود و آروم اشک می‌ریخت. ×با خودم گفتم اگه بچه‌دار بشیم اون‌وقت اخلاق‌های بدش و می‌ذاره کنار. ولی اون حتی به بچهٔ خودش هم رحم نکرد. از خودم متنفرم که همچین انتخابی داشتم. بغلش کردم. سرش و گذاشت روی شونه‌م و اشک ریخت. +ولی مدارک پزشکی قانونی باعث میشن که دادگاه حق و بده به ما. اون‌وقت دیگه مجبوره هم طلاق بده و هم مهریه پرداخت کنه. دلم می‌خواد قیافه‌ش و ببینم وقتی شکست می‌خوره. اشک‌هاش و پاک کرد و نگاهم کرد. ×نه‌خیر لازم نکرده شما بیای دادگاه. دوباره درگیری پیش میاد. همین‌جوریش هم آرش سند گذاشت تا اومدی بیرون. خندیدم. +ای بابا، حیف شد. این سری می‌خواستم چند تا فنّ جدید روش پیاده کنم. خندید و بهم نگاه کرد. ×ممنون که توو این روزای سخت، پشتمی. همیشه فکر می‌کردم اگه یه روز بخوام جدا بشم، شما پشتم و خالی می‌کنید. یادته حتی توام می‌گفتی نباید با دانیال ازدواج کنم؟ دستش و گرفتم. +ببین سحر، همهٔ آدما اشتباه می‌کنن. ولی هیچ پدر و مادری نیست که اشتباه بچه‌ش و نبخشه. پس دیگه به این چیزا فکر نکن. هرچی‌ام که بشه، من باز داداش توام و حاضرم به‌خاطرت هرکاری بکنم. لبخند زد. گوشیم زنگ خورد. امیر بود. جواب دادم +سلام. از پشت گوشی جواب داد. -سلام رهام. میشه هم و ببینیم؟ پرسیدم +همین الان؟ فوری گفت -آره. البته اگه کاری نداری. فکری کردم و گفتم +باشه. الان لباس می‌پوشم و میام بیرون. خداحافظی کردیم و قطع کرد. حس کردم تماسش به پیام‌های یه ساعت پیش‌مون ربط داشت. شاید چیزی که می‌خواستم بدونم رو از آرش پرسیده و می‌خواد بهم بگه.
Показать все...
وسط‌های توضیح بیماری، حس کردم سر امتحانم. سعی کردم علائمی از بیماری که در طول فیک باهاش مواجه میشیم رو بگم. اما اگه علاقه داشتید اطلاعات بیشتری ازش بدونید، توو گوگل سرچ کنید. https://t.me/BChatBot?start=sc-16192-i9LkBQw
Показать все...
#P17 آرش: وارد اتاق شدم. رهام. روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود و سرم بهش تزریق کرده بودن. تا من و دید، شروع کرد به غر زدن. +این مسخره‌بازیا چیه؟ واسه یه از حال رفتن ساده من و آوردید بیمارستان؟ زشته بابا. رفتم نزدیک‌تر. _اتفاقا منم می‌خواستم با چند تا چَک به هوشت بیارم ولی فن‌پیجای جنابعالی شصت تا آمبولانس خبر کرده بودن. چی کار می‌تونستم بکنم؟ می‌گفتم گوه خوردید زنگ زدید ما سلامتی آرتیست‌مون به یه ورمونه؟ کمپوتی که براش گرفته‌بودم و باز کردم. +نگاه تو رو خدا برداشته کمپوت واسه من آورده، انگار عمل قلب باز انجام دادم. همین الان برو کارای ترخیص من و بکن بریم بابا هزار تا کار سرم ریخته. هر نیم ساعت یه بار میان خون می‌گیرن. دهنم سرویس شد از دیشب تا حالا انقدر آنژیوکت گذاشتن و برداشتن. از فرق سر تا نوک پام و پنجاه بار ام‌آر‌آی گرفتن. خسته شدم. خندیدم. _بالاخره این پزشکا و پرستارا هم سرشون باید یه جوری گرم بشه دیگه. ما نباشیم از کجا می‌خوان نون دربیارن؟ این کمپوت‌ هم من نگرفتم، امیر داد. نگاهم کرد. +جدی؟ الان کجاست؟ _والا تا نصفه‌شب نشسته بود توو سالن دیگه به زور فرستادمش رفت. هم اون و هم فنای عزیزی که پشت در بیمارستان بست نشسته بودن. زد روی پیشونیش. +بدبخت شدیم. حالا باید به هزار نفر جواب پس بدیم که چرا غش کردم. _بدبخت شدیم، نه. بدبخت شدی. این‌سری گردن نمی‌گیرم. جواب طرفدارات هم خودت میدی، من حریف این قوم نمیشم. هرچی بهشون میگم بابا اینجا بیمارستانه، نصف‌شبه، مریضا خوابن، برید خونه‌هاتون. انگار کن که داری با دیوار حرف می‌زنی. آخر سر حراست بیمارستان رفت سراغ‌شون. هوفی کشید. +خانواده‌م چی؟ _زنگ زدم بهشون گفتم چیز خاصی نیست، پا نشن بیان. در اتاق باز شد و دکتر با لبخند وارد شد. ...خب آقای هادیان، حال‌تون بهتره؟ رهام روی جاش نشست. +والا چه عرض کنم، بد بودم مگه که الان بخوام بهتر باشم؟ دکتر خندید. ...اشکالی نداره، به فال نیک بگیرید. رهام زود پرسید +میشه برم خونه؟ دکتر در حالی که وضعیتش و چک می‌کرد، جواب داد ...بله، چرا که نه؟ و بعد به من نگاه کرد. ...فقط شما قبل از رفتن تشریف بیارید اتاق من. دیگه چیزی نپرسیدم و رهام هم ساکت شد. دکتر از اتاق رفت بیرون. +چرا گفت بری پیشش؟ خندیدم _شاید عاشقم شده و می‌خواد بهم پیشنهاد بده. رهام چشم‌غره رفت. +یعنی به صغیر و کبیر نظر داری. شونه‌هام و بالا انداختم. _شاید هم صغیر و کبیر به من نظر دارن. میرم کارای ترخیصت و انجام بدم. پرستار و می‌فرستم کمکت کنه آماده بشی. از اتاق خارج شدم و بعد از تموم‌شدن کارها، همون‌طور که دکتر خواسته بود، رفتم اتاقش. وارد شدم. مرد محترمی بود و از جاش بلند شد. _بفرمایید. خب، من در خدمتم دکتر. تعارف کرد بشینم. نشستم و منتظر بودم ببینم چی می‌خواد بگه. پاکتی که روی میزِ جلوش بود رو باز کرد و چند تا برگه و عکس ام‌آر‌آی بیرون آورد. ...گاهی فکر می‌کنم ما پزشکا بیشتر از گوینده‌های اخبار، خبرهای بد رو میگیم. جالب نیست؟ روشن‌شدن شعلهٔ استرس و توو وجودم حس کردم. _چرا؟ چیز بدی هست که باید به من بگید؟ خونسرد جواب داد. ...اول ازتون می‌خوام آرامش خودتون و حفظ کنید و به حرفای من تا انتها گوش بدید. بعد اگه سوالی داشتید، در خدمتم. هیچ حرفی برای گفتن نداشتم. ادامه داد. ...متاسفانه نتایج آزمایش‌های دوست‌تون، خبر از وجود یه تومور بسیار نادر و می‌داد. من برای اطمینان بیشتر از کادر بیمارستان خواهش کردم تا آزمایش‌ها و عکس‌های بیشتری بگیرن و در این مورد خاص، خیلی زود نتیجه رو بهم بگن. حدسم درست بود، دوست‌تون مبتلا به تومور مغزی "نوروم آکوستیک" هستن. این تومور، مربوط به شاخهٔ شنوایی گوش میشه و خیلی نادره. تقریبا از بین یک میلیون نفر، یک نفر مبتلا میشه به این بیماری. نمی‌دونم که شما در چه رشته‌ای تحصیل کردید و تا چه حد زیست‌شناسی خوندید؛ اما به لحاظ بیولوژی عصب شنوایی و تعادل در گوش خیلی به هم نزدیکن. با اینکه این تومور در عصب شنواییه و این حس رو مختل می‌کنه، اما به دلیل نزدیکیش به اعصاب تعادل، متاسفانه روی حس تعادل هم تأثیر می‌ذاره. در ابتدا فرد بیمار حس می‌کنه که گوشش داره زنگ می‌زنه. مدتی بعد، به طور مداوم برای چند لحظه هیچ صدایی نمی‌شنوه. بعد سرگیجه و سردردهای شدید و حمله‌های عصبی شروع میشن. در نهایت این تومور، باعث ناشنوایی، عدم توانایی در حرکت و از بین‌رفتن تعادل میشه. در صورتی که تومور خارج نشه، بزرگ‌تر میشه و ممکنه حتی عملکرد بخش‌هایی از مغز که فعالیت‌های حیاتی بدن مثل تنفس و ضربان قلب و کنترل می‌کنن، مختل بشه. ساکت بودم و تقریباً همهٔ حرف‌های دکتر، برام فقط چند تا جملهٔ بی‌معنی بود. انگار اونجا نبودم، انگار داشتم خواب می‌دیدم. به روبه‌رو خیره شده بودم و توانایی گفتن یه کلمه هم نداشتم.
Показать все...
بدون اینکه من چیزی بپرسم، دکتر ادامه داد ...در مورد چگونگی درمان، رایج‌ترین روش، عمل جراحیه. این جراحی هم ریسکش بالاست و ممکنه حین عمل شنوایی هر دو گوش از بین بره. البته می‌تونید هم عمل نکنید؛ خوشبختانه تومور فقط در یکی از گوش‌های بیمار ماست. در هفتاد درصد مواقع هم این تومور رشد نمی‌کنه و فقط شنوایی یک گوش و می‌گیره. اما عمل‌نکردن هم ریسک داره چون همون‌طور که گفتم ممکنه رشد کنه و در نهایت منجر به مرگ بشه. تصمیم‌ نهایی برعهدهٔ خود بیماره. دکتر سکوت کرد. از جام بلند شدم و مثل یه جسم متحرک و بی‌روح، از اون اتاق شوم خارج شدم.
Показать все...
کل شات.
Показать все...
باوآن².pdf1.39 MB
‌ -صدایم‌بزن🌾 https://t.me/+XcYqoXFfC0c2Njlk -بهانه‌ای‌برای‌تپش‌❤️‍🔥 https://t.me/+c9TTtXg9HOJkMjM8 -امانی🪴 https://t.me/+fnnV5WetqT81MTE0 -موهیتویِ‌من‌🍸 https://t.me/+PMGyHJH86X0wMjNk -دیوانگی🧩 https://t.me/+H5PTsXG4VdYwMWM0 -بهشت🤍 https://t.me/+VRF-aTnn9ggwMTQ0 -خاکستر‌یک‌احساس🪶 https://t.me/+-DUura6Ma7VjODE0 -باتلاق‌سیاهی🐺 https://t.me/+n__STlSrQFFkOWU0 -بوران❄️ https://t.me/+ADuaqqiYnwVhNTc8 -آلیفروس & لوسمی🕊 https://t.me/+RV6SLVy3ZhU1ODI0 -اُرفیک🌿 https://t.me/+Fycu4oANvm8zYzFk -وینستون‌لایت🎻 https://t.me/+07LtX_bir3c0NWVk -رویای‌وارونه🪐 https://t.me/+KED66KxcuAszY2E0 -وصله🔗 https://t.me/+DBjOuZgz0kszNTU0 -علت‌وجود🪷 https://t.me/+LLvY8Sa6Qk45Yzlk -آغوش‌خائن🖤 https://t.me/+vTICizndb-EwMjY0 -نوبهار🌼 https://t.me/+WIrdNsbrw5QzYTU0 -نیمه‌گمشده‌ماه🌒 https://t.me/+oBqlN2cj2dFkMjU8 -نهنگ۵۲هرتز🌪 https://t.me/+SVPuAryq-OAwYWU0 -آخرین‌سال☁️ https://t.me/+1yLFJaJ8-9wyZDdk
Показать все...
-صدایـَم بـزن..

اینجا قانون یک طرفه است، من عاشقانه می‌سُرایمت، تو فقط دلبری کن. ! . . ^☁️🗝️^ . .

https://telegram.me/TeleCommentsBot?start=sc-347283-yfZUKMp

پارت چهار و پایانی. رمز همون همیشگی.(romirbavan78)
Показать все...
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.