ابرکانه
خواهی بخوان خواه نخوان ما نوشتهایم اینجا از تجربههای زیستهم مینویسم . . ایمیل من👇 [email protected]
Больше838
Подписчики
+124 часа
-27 дней
-1130 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
سفر به شیراز هم تیک خورد. هم دلم میخواهد دربارهاش بنویسم هم میترسم بنویسم و از خوشیاش کم شود.
شیراز اولین سفر تنهایی من بود. این را به خودم قول داده بودم که یک سفر تنهایی بروم البته که اصلا نشد توی شیراز تنها بمانم چون هر روز یکی از بچهها را دیدم و حتی عدهای از دوستانم را نشد ببینم.
چیزی که توی شیراز خیلی بهم چسبید رفتن به کنسرت جوما بود و این که پرسیدن اینجا چند نفر گیلکی هستند و من دست بالا بردم خیلی کیف داد. خود کنسرت و اینکه تمام ترانهها را همخوانی کردم هم خیلی خوب بود.
از آخرین باری که رفته بودم حافظیه خیلی میگذشت، همین که وارد شدم نمیدانم چه شد که زدم زیر گریه، انرژی خیلی قوی و خوبی داشت آنجا، یک کتاب حافظ خریدم و نشستم روی پلههای رو به آرامگاه و حافظ خواندم، بعد کمی توی حیاطش راه رفتم، دور حافظ چرخیدم، موسیقی شنیدم، وسطهای موسیقی یک نفر از پشت میکروفون ما را به رعایت حجاب دعوت کرد و خواست همچون مروارید توی صدف باشیم و حالمان را گرفت، رفتم یک جای دنج که حوض و در چوبی با شیشههای رنگی داشت آنجا هم حافظ خواندم، دوستم که آتئیست بود تعریف کرد یک بار قبل از فال حافظ گفته من فاتحه نمیخوانم و کلی مسخرهبازی درآورده و بعد که فال گرفته این شعر آمده که: فاتحهای چو آمدی بر سر خستهای بخوان... و دوستم ایمان آورده که باید فاتحه بخواند که خیلی جالب بود.
سعدیه هم حال و هوای خودش را داشت هرچند گوشهی دنجی پیدا نشد که بنشینم و صبر پیش گیرم، دنبالهی کار خویش گیرم اما به قدر کفایت خوب و لذتبخش بود و دیدنش کلی حالم را خوب کرد.
مسجد نصیر هم قشنگ و رنگی بود اما گفتند اگر در زمستان بیاییم بازی نورها بیشتر است پس یادم باشد پاییز و زمستان هم یک سفر بروم شیراز!
حالا دلم برای سروهای شهر، پیادهروی شبانه در خیابانها، صدای موسیقی، گپوگفتهای طولانی، شعرخوانی در حافظیه، درختهای باغ ارم، ژست گرفتن برای عکس و هزار و یک چیز دیگر که به شیراز آغشته است تنگ شده و امیدوارم خیلی زود دوباره این شهر شیرین را ملاقات کنم.
از نقاط تاریک سفر هم این بود که بلوبانک که تنها کارت بانکی همراهم بود از کار افتاد و گوشیام را که تازه خریده بودم در مسجد نصیر گم کردم البته بعد چند ساعت هم مشکل بلوبانک رفع شد هم گوشیام را تحویل نگهبانی دادند و پیدا شد اما بهرحال شوک بدی بود دیگر!
این هم از سفر تنهایی به شیراز شورانگیز!
برویم ببینیم زندگی دیگر چه برنامههایی برایمان دارد.
❤ 21
این که به واسطهی ادبیات
در تمام شهرهای ایران
دوستهایی دارم
خوشبختی نیست؟
به نظر من که هست و بابتش شکرگزارم.
❤ 20
دیدهاید که آدمها میگویند هروقت مشکلی برایت پیش آمد به این فکر کن که آیا ده سال دیگر هم این مشکل برایت اهمیت دارد یا نه؟
میخواهم بگویم از نظر م این حرف، چرند محض است. شما نیاز دارید بابت هر اتفاق کوچکی که ناراحتتان کرده غصه بخورید و اگر کسی گفت ده سال دیگر برایت مهم است یا نه، یادش بیاورید که چه زخمهایی از ده سال گذشته هنوز برایش مانده که هرچه تراپی میرود و کندوکاو میکند میبیند این زخمها عمیقتر از این حرفهاست.
پس این بار وسط دلداری به آدمها نگویید زمان همه چیز را درست میکند چون خیلی وقتها گذشت زمان همهچیز را عمیقتر و ریشهدارتر میکند؛ آنقدر که دیگر نمیشود تغییرش داد. میدانید؟
❤ 28
Repost from N/a
قسمت دوم از گفتوگوی ما دربارهی محدودیتها و مزایای زن بودن در محیط کار،
بالاخره منتشر شد.
اگر قسمت قبل رو شنیده باشید،
ما با فاطمه بهروزفخر، نویسنده و پژوهشگر حوزهی زنان،
دربارهی نقش جنسیت در فضاها و فرصتهای شغلی صحبت کردیم؛
اینکه آیا زن بودن انتظاری ایجاد میکنه یا امتیازی به همراه داره یا نه؟
پس اگر بخش اول گفتوگو رو نشنیدید، قسمت ششم رو زودتر گوش کنید
یا از یوتیوب ببینید
و اگر نقطه نظری دارید، برامون بنویسید.
لینک شنیدن قسمت هفتم از کستباکس:
https://castbox.fm/vb/705492499
https://t.me/Otaghe_kar
Best free podcast app for Apple iOS and Android | Let words move you
Millions of podcasts for all topics. Listen to the best free podcast on Android, Apple iOS, Amazon Alexa, Google Home, Carplay, Android Auto, PC. Create...
❤ 2
Repost from N/a
دوستم مُرد!
دوستم که با نصف آدمهای دنیا آشنا بود و کار هرکس را یکجور راه میانداخت و گرهشان را باز میکرد، کارش راه نیفتاد و مُرد.
« دوستم مُرد» و این کوتاهترین داستان تراژدی جهان است!
همکارم در محیط کار به چالش خورده و انگار چندتایی ویس با محتوا و لحن نامناسب از مدیرش دریافت کرده!
همسرش که ویسها را شنیده گفته نمیخواهم دیگر بروی جایی کار کنی که برایت ارزش قائل نیستند.
این را که به من گفت، گفتم بهتر بود او ویسها را نمیشنید چون این تمام ماجرا نیست.
مورد بعدی اینکه هیچ کس نمیتواند بگوید نمیخواهم تو فلان جا کار کنی، هیچکس جز خودت!
نکتهی دیگر اینکه هر کاری چالشهای خودش را دارد. میخواهید هربار با دیدن هر چالشی به محل کار جدید کوچ کنید؟ بمانید و دربارهی مشکل پیشآمده گفتوگو کنید اگر نتیجه نداد میشود تصمیم دیگری گرفت.
برای خداحافظی با شرکت هم وقت هست، لازم نیست با دیدن اولین چالشها بگویید میروم یا این را به عنوان تهدید به زبان بیاورید چون اگر هر بار از این تهدید برای پیش بردن کارها استفاده کنید، بعد از مدتی اعتبارش را از دست میدهد.
این روزها انقدر دربارهی چالشهای کاری
مشاوره دادهام که دارم فکر میکنم مشاورهی چالشهای شغلی میتواند کار تمام وقتم باشد؛ ضمن اینکه در این بین متوجه شدم نباید ضبط پادکست اتاق کار را متوقف کنیم، هرجور هست باید ادامهاش بدهیم که واقعا اگر ما یک رسالت داشته باشیم، همین است و بس!
صدیقهنوشتهها
https://t.me/abrakaneh
❤ 18😐 4
همهی آدمایی که میگن
من یاد گرفتم از کسی توقع نداشته باشم
پر از خشمن
و این خشم، یه جایی بالاخره خودشو نشون میده.
❤ 14😐 5
آدم از کسانی که دوستشان دارد، توقع (بجا یا نابجا) دارد. توقعهای برآورده نشده، موجب گلایه میشود. اما از جایی به بعد، از یکی کمتر و کمتر گلایه میکنی. تا روزی میرسد که گلایهها تمام میشود. بعد میبینی از او توقعی هم نداری. آن روز میفهمی که آن فرد را از دست دادهای. تمام.
ابراهیم سلطانی
https://t.me/abrakaneh
❤ 14