cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

🌛داستان شبانه سکسی🌜

برای تبلیغات یا تبادل با مدیر کانال هماهنگ کنید کانال زاپاس و مدیر کانال https://t.me/spare_night_story

Больше
Рекламные посты
1 316
Подписчики
-824 часа
-257 дней
-1030 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

Показать все...
داستان شبانه زاپاس

کانال ارتباطی با مدیریت و کانال داستان های شبانه مدیر کانال ها @silent00wizard

سپیده میدونست که من بهش علاقه دارم برای من هم هیچ چیز لذت بخش تر از این نبود که اونو تو آغوش خودم بگیرم و میخاستم این حس رو تجربه کنم. بارها تو خیال خودم این کار رو انجام داده بودم اما تو واقعیت دقیقا زمانی که وقتش میرسید نمیتونستم. اما این دفعه فرق می کرد. نمی خواستم مثل دفعه پیش گ ند بزنم. سپیده روبروی من ایستاد و تو چشمای من نگاه کرد. منتظر بود. من آروم دستامو که دائما میلرزید زیر تاپش بردم و با کلی بدبختی اون رو از تنش درآوردم. البته اگه خودش هم کمک نکرده بود هرگز موفق نمی شدم. بدن لختش روبروی من بود. الان میتونستم سوتین مشکیش رو که همیشه فقط هاله ای از اون رو از پشت تاپش میدیدم ببینم. ضربان قلبم رو همه جای بدنم حس میکردم. بعد با همون دستای لرزان لبه شلوارکشو گرفتم و آروم پایین کشیدم. وقتی لباس زیر مشکی که زیر شلوارک پوشیده بود رو دیدم دلم یکدفعه ریخت. با کمک خودش شلوارک رو کامل درآوردم. چند لحظه ای مات و مبهوت اندام زیبا و مسحور کننده اون شدم. بدون لباس انگار یه ادم دیگه بود. خیلی خوشکل تر شده بود. این دفعه برای درآغوش گرفتنش من پیش قدم شدم. دستامو بردم دور کمرش و اونو بقل کردم. سپیده هم لبخندی زد و منو بقل کرد. کاملا خودشو چسبونده بود به من. وقتی سینه های جذابشو که پشت سوتین زیبای مشکی پنهان شده بودن رو، روی سینه های خودم حس کردم آرامش و لذت وصف ناپذیری تمام وجودمو فرا گرفته بود. در همین حال که هر دو غرق در عشق تو آغوش همدیگه بودیم آرام وارد اتاق شد. تا ما رو تو اون حالت دید عذرخواهی کرد و بیرون رفت. منم که یکدفعه جا خورده بودم هیچ چیزی نگفتم و با حالت خجالت زده ای از اتاق بیرون اومدم. تعطیلات بین دو ترم بود. من به شهر خودمون اومده بودم. اما هیچ وقت تو خونه نگفتم که با دوتا دختر همخونه شدم. خیلی دلم برای سپیده تنگ شده بود. تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که بهش زنگ بزنم اما این کافی نبود. دو هفته گذشت، تعطیلات رو به اتمام بود. این اولین باری بود که من برای تمام شدن تعطیلات ثانیه شماری میکردم. بالاخره تعطیلات به پایان رسید و من دوباره تونستم سپیده رو ببینم. هیچ وقت دلم برای کسی این قدر تنگ نشده بود. اما بعد از دیدن سپیده با یه بوسه از لب هاش به این دلتنگی پایان دادم. اولین شبی که بعد از تعطیلات به آپارتمان رفته بودم ساکم کف اتاق باز بود مشغول جا دادن وسایلم بودم. بعد از جا دادن وسایل حسابی گرسنه شده بودم. سپیده تو حمام بود. آرام توی اتاقش بود. پشت در اتاق آرام ایستادم و چند بار به در کوبیدم. آرام گفت بیا تو. رفتم داخل اتاق و ازش پرسیدم شام میخوری؟ گفت: نه من بعدا میخورم. آرام سخت مشغول آرایش کردن بود. به خودم گفتم احتمالا امشب خونه یکی از دوستاشه. من هم با اینکه خیلی گرسنه بودم صبر کردم تا سپیده از حمام بیاد بیرون و با هم شام بخوریم. رفتم توی اتاقم و لم دادم روی تخت. سپیده از حمام بیرون اومد. اما ایندفعه مثل همیشه نرفت تو اتاق خودش اومد تو اتاق من. همون حوله همیشگی رو هم دور خودش پیچیده بود. همین که اومد تو اتاق در رو بست و حوله رو از دور خودش باز کرد و انداخت کف اتاق. من انتظار همچین چیزی رو نداشتم و نمی تونستم باور کنم. زل زده بودم به اندام زیبای سپیده. این اولین باری بود که سینه های نازشو می دیدم. اصلا این اولین باری بود که بدن لخت یه دختر رو از نزدیک می دیدم. وقتی چشم هام افتاد به بین پاهای سپیده قلبم تند تر زد. اصلا باورم نمیشد که الان جلوی من ایستاه باشه. بعد لبخند شیطنت آمیز همیشگیشو زد و گفت : چرا ماتت برده؟ بلند شو میخام لختت کنم. من کل بدنم کرخت شده بود. لرزان لرزان بلند شدم و به طرف سپیده رفتم. سپیده شلوار راحتی و تیشرتم رو درآرود. وقتی میخواست شرتم رو دربیاره اولش به طور ناخوداگاه مقاومت کردم. اما بعد تسلیم شدم. بعد همین طور که مقابل هم ایستاده بودیم همدیگه رو در آغوش گرفتیم. موهای نمناکش که روی بدنم کشیده میشد دیووننم می کرد. ایندفعه دیگه هیچ چیز بین بدن من و سپیده قرار نداشت و می تونستم تک تک اندامش رو روی بدنم حس کنم. بعد لب ها شو روی لب های من گذاشت و یه بوسه طولانی و لذت بخش به من هدیه داد. دختری که تا چند ماه پیش به خاطر تاپ و شلوارکی که می پوشید نمیتونستم مستقیم بهش نگاه کنم الان داشت با اندام جنسی خودش، آلت جنسی من رو نوازش می کرد. من همون طور که غرق در لذت شده بودم از سپیده خواستم که بریم و روی تخت من ادامه بدیم. چون ایستادن در اون شرایط واقعا برام سخت بود. هر دو روی تخت روبروی هم به پهلو دراز کشیدیم. من مانند افراد کور تمام اندام بدن سپیده رو با دستهام لمس می کردم و سپیده هم از نگاهش معلوم بود که حسابی داره لذت میبره. این اولین باری بود که میتونستم بدن لخت یه دختر رو لمس کنم. دستم رو به طرف پهلوهایش میبردم و نوازشش میکردم.
Показать все...
بعد دستم رو از کمر تا پایین میکشیدم و دست هام روی باسن سپیده قفل میشد. خوب با دست هام باسنشو نوازش می کردم اما هر بار عطشم بیشتر می شد. بعد انگار که تازه یادم اومده باشه شروع کردم به بازی با سینه های سپیده. خوب با دست هام لمسشون میکردم. انگار این آخرین باری بود که به من اجازه این کار داده شده اما هر کاری میکردم تشنه تر می شدم و بیشتر دوست داشتم که خود م رو در اندام زیبای سپیده غرق کنم. اما دیدم دست هایم برای نوازش این اندام زیبا کافی نیست. با عطش وصف ناپذیری شروع به لیس زدن و خوردن سینه ها و بدن اون فرشته زیبا کردم. سپیده هم دیگه داشت دیوونه می شد و صدای آهی که از فرط لذت می کشید فضای اتاق رو پر کرده بود. در همین حال صدای باز شدن در اتاق به گوش من رسید و من سرم رو به طرف در چرخوندم. آرام رو دیدم که با یه سوتین و شورت ارغوانی که به نظر میومد خیلی گران قیمت باشه دم در ایستاده بود. من با دیدن این صحنه کل بدنم بی حس شد. قد آرام یکم از سپیده بلند تر بود اما سینه های کوچکتری داشت. سپیده که از پشت منو بقل کرده بود گفت: آرام بهم گفت که خیلی دوست داره رابطه با یه پسر رو تجربه کنه. منم چون دیدم تو پسر خوبی هستی گفتم بیاد و با ما به چیزی که دوست داره برسه. آرام به من نگاه می کرد و منتظر بود ببینه که من چی میگم. اما من تو اون لحظه هیچی نتونستم بگم. بعد با نگاهی توام با تردید و شهوت چند قدم به سمت تخت اومد. سوتین و بعد شورتش رو آهسته از تنش درآورد و وقتی دید من چیزی نمیگم اومد روی تخت و خودشو رو آروم انداخت تو بقل من. من هم نا خودآگاه اونو تو آغوش خودم گرفتم. از اون لحظه به بعد واقعا نمی فهمیدم که دارم چه کار میکنم. آرام رو توی بقل خودم گرفته بودم و داشتم لب های ناز و رژ زده شو میخوردم. سپیده هم از پشت خودشو به من چسبونده بود و داشت منو نوازش می کرد. هر سه تامون روی تخت یک نفره من به سختی جا می شدیم. درست و حسابی که از آرام لب گرفتم و با سینه ها و بدنش بازی کردم دوباره رفتم سراغ سپیده. دلم نمیخواست اون شب تموم بشه. چند دقیقه تو آغوش سپیده بودم و بعد دوباره آرام. با دست هام همه جای اندام زیباشون رو نوازش میکردم و سعی میکردم که جایی از قلم نیفته. از ساق پا تا ران ها و آلت جنسی و باسن و شکم و سینه ها و گردن. وقتی داشتم گردن سپیده رو لیس میزدم، آرام از پشت سینه هاشو روی کمرم میکشید و پاهاشو کرده بود بین پاهای من. چون اونا دختر بودن من نمیتونستم از جلو باهاشون رابطه داشته باشم و از پشت هم چون یه بار امتحان کردم و دیدم براشون دردناکه دیگه این کارو نکردم. به جاش سعی کردیم که با نوازش آلت جنسی همدیگه رو به اوج لذت برسونیم. اون شب واقعا برای من یه شب رویایی بود. بعد از اون شب من تقریبا هر شب تو بقل اون دو فرشته زیبا میخوابیدم و از این رابطه سه نفره لذت می بردم و چون اون تخت یه نفره برای هر سه تامون خیلی کوچک بود اون رو با یه تخت دونفره جایگزین کردم. یه بار هم به پیشنهاد آرام سه نفره رفتیم حموم و من تا تونستم بدن اون دخترهای خوشکل رو که با صابون لیز شده بود ماساژ دادم. اونا هم بدن من رو پر از صابون کردن و اندام خودشون رو که مثل لباسی دور بدن من پیچیده بودن به من میمالیدن. حدودا یک سال همین طور گذشت که بعد آرام، کم کم از این رابطه سه نفره فاصله گرفت و با یه پسر دیگه دوست شد. اما رابطه من با سپیده هنوز ادامه داره. الان پنج ساله که با هم ازدواج کردیم و من حس میکنم که خوشبخت ترین مرد دنیام... نوشته: سعید @night_story99
Показать все...
👍 1
واحد شماره ۵۰۲ @night_story99   #دوست_دختر   #دانشجویی چند تا خونه دیگه رو هم دیدم قیمت ها خیلی بالا بود، اصلا به پول من نمیخورد. دلم نمی خواست برم خوابگاه. تعریفشو از چند تا از بچه ها شنیده بودم. خوابگاه دانشجویی قیمتش مناسب بود اما به درد من که خیلی به نظم و بهداشت عادت داشتم و یه جورایی وسواسی بودم نمی خورد. یه بار هم که با یکی از بچه ها رفته بودم و یکی از اتاق های خوابگاه پسران رو دیده بودم دیگه تصمیمم برای گرفتن خونه قطعی شده بود. ولی با این قیمت ها انگار مجبور بودم دو سال کارشناسی ارشد رو تو خوابگاه بگذرونم. داشتم خودم رو تصور میکردم که دارم یکی از هم اتاقی ها مو قانع میکنم که کفش ها شو داخل اتاق نیاره که یکدفعه یه آگهی توجه من رو جلب کرد. اجاره آپارتمان به هم خانه، یک اتاق 14 متری. اگه با پولی که داشتم نمیتونستم یه خونه اجاره کنم حداقل یه اتاق رو که میتونستم اجاره کنم. اون خونه یکی از واحدهای طبقه پنجم یه آپارتمان هشت طبقه بود. واحد 502. پشت در ایستاده بودم و میخاستم زنگ بزنم. بعد از دیدن اون همه خونه انقدر خسته بودم که فراموش کرده بودم قبل از اینکه برم اونجا تماس بگیرم و هماهنگ کنم. بالاخره زنگ رو زدم. یه دختر با قد متوسط و قیافه جذاب در رو باز کرد. تازه فهمیده بودم که این همه راه رو الکی اومدم. دیگه وقت زیادی نداشتم. باید به زندگی در خوابگاه رضایت میدادم. - بفرمایید؟ - سلام! برای آگهی هم خونه اومده بودم. ببخشید مزاحم شدم. فراموش کردم قبلش تماس بگیرم. ساکمو برداشتم و با درماندگی به سمت آسانسور رفتم. دختر گفت : خب چرا دارید میرید؟ از خونه خوشتون نیومد؟ چیزی رو که شنیده بودم باور نمی کردم. خانواده ما مذهبی هست. پدر و مادرم اهل نمازن و تو فامیل خانم ها معمولا حجابشون رو با شال و یا روسری تو مهمونی های خانوادگی رعایت میکنن. به خاطر همین، هم خانه شدن یک پسر با یک دختر برام قابل هضم نبود. نمیدونم اون دختر یا بهتره بگم سپیده چرا اون روز قبول کرد که با من هم خانه بشه. شاید به خاطر دیدن خستگی و استیصال من در اون روز دلش به حال من سوخته بود و یا شاید چون قیافه من داد میزد که یه بچه مثبت تمام عیارم و یا اصلا شاید زیادی روشن فکر بود. به هر حال من با اون دختر یا بهتره بگم دخترها که سال سوم از رشته کارشناسی مدیریت رو میگذروندن هم خانه شدم. آرام نام دختر دیگری بود که در آن خانه زندگی میکرد. با اینکه اولش به شدت با آمدن من مخالف بود اما کم کم با اصرار سپیده و همچنین اخلاق و رفتار من راضی شده بود. اون جا یه خانه سه خوابه بود که صاحب خانه فقط به دو نفر اجاره داده بود و نباید میفهمید که نفر سومی هم در کار هست. اما آرام و سپیده برای کاهش مخارج به یه هم خانه دیگه هم احتیاج داشتن. چون صاحب خانه خودش در قسمت دیگری از شهر زندگی میکرد و خیلی کم پیش میومد که به خونه سر بزنه وانمود کردن اینکه تو اون خونه فقط دو نفر زندگی میکنن کار سختی نبود. چند هفته اول صحبت کردن با اونا برای من که یه پسر خجالتی بودم خیلی سخت بود. اونا معمولا تو خونه لباس های باز و راحتی می پوشیدن و همین باعث می شد که وقتی می خواستم همون سه یا چهار کلمه در روز رو هم که شامل صبح بخیر، سلام و خداحافظ می شد، باهاشون حرف بزنم، سرمو پایین بندازم و نتونم تو چشمهاشون نگاه کنم. اما کم کم صحبت کردن و برقراری ارتباط با اونا برام راحت تر شد. دیگه با خودم کنار اومده بودم و میتونستم صبحانه رو با اون ها بخورم. گهگاهی هم عصرها جلوی تلوزیون می نشستیم و فیلم میدیم. شوخی کردن و تیکه انداختن به من به یکی از تفریحات سپیده تبدیل شده بود و از اینکه هر دفعه سرخ میشدم لذت می برد. بعضی وقت ها به بهانه بیرون رفتن آرایش میکرد و خودشو در معرض دید من قرار میداد و وانمود میکرد که متوجه من نیست. منم که دیگه چشم و گوشم باز شده بود محو تماشای صورت زیبا و اندام بی نظیر اون می شدم. یک روز با یکی از هم کلاسیهام به نام سیما برای حل کردن تمرین اومدیم خونه. هفته دیگه امتحان بود و سیما دختری بود که کل زندگی فقط در یک کلمه براش خلاصه شده بود: "درس". تنها هدفی که در زندگی داشت این بود که بین دانشجوهای ارشد رتبه اول بشه و سهمیه ورود به دوره دکترای بدون کنکور رو بدست بیاره. من یکی از کسایی بودم که اون فکر میکرد ممکنه مانع رسیدن به هدفش بشم. به خاطر همین همیشه روزهای قبل از امتحان هر سوالی که داشت از من می پرسید و سعی میکرد که مطمئن بشه چیزی تو مغز من باقی نمونده که اون بلد نیست. گرچه این انتقال اطلاعات همیشه یک طرفه بود اما من کسی نبودم که بخام بخل ورزی کنم و همیشه اگر کمکی از دستم بر میومد دریغ نمی کردم.
Показать все...
وقتی که با سیما وارد خونه شدیم سپیده و آرام هم توی خونه بودن. من متوجه برق حسادتی که توی چشمای سپیده موج میزد شدم اما به روی خودم نیاوردم. با سیما رفتیم توی اتاق خودم و مشغول حل تمرین شدیم. بعد از حدود نیم ساعت سپی ده با یک سینی و دو فنجان چای وارد اتاق شد و گفت: از خانوم پذیرایی نمیکنی؟ اینطوری زشته که! خیلی تعجب کردم. هیچ وقت از این کارا نمی کرد. سیما تشکر کرد و یک فنجان چای برداشت. من هم که ماتم برده بود بدون اینکه چیزی بگم به سپیده زل زده بودم و یه فنجان چای برداشتم. بعدش اتفاقی افتاد که اصلا باورم نمیشد. سپیده یه بوسه روی گونه ام گذاشت و از اتاق بیرون رفت. من از خجالت سرخ شدم و ضربان قلبم به شدت میزد. این اولین باری بود که یه دختر منو بوسیده بود. می دونستم که سپیده مخصوصا این کار رو جلوی سیما انجام داده بود. اما سیما که انگار اصلا این ماجرا براش مهم نبود تنها کاری که کرد این بود که به زور یه لبخند مصنوعی زد و مشغول ادامه حرف زدن راجع به تمرین های آخر کتاب شد. اما من نمی فهمیدم چی میگه فقط لب ها شو می دیدم که داره تکون میخوره. تمام حواسم پیش سپیده و اون بوسه دلچسب بود. حتی فکرشو هم نمی کردم که میتونه اینقدر لذت بخش باشه. چند هفته ای گذشت. رابطه من و سپیده دوستانه تر از قبل شده بود. اما اون بوسه دیگه تکرار نشد. یک روز اتفاقی متوجه شدم که آرام داره تلفنی با کسی صحبت میکنه و از اون در مورد اینکه برای تولد سپیده چی بخره سوال می پرسه. فهمیدم که فردا تولد سپیده هست! این بهترین موقعیت بود که بتونم علاقه خودم رو بهش نشون بدم. تنها چیزی که به ذهنم رسید یه ادکلن زنانه بود. شب زمانی که توی اتاق خودم نشسته بودم و داشتم درس میخوندم صدای آرام رو شنیدم که به سپیده گفت: تولدت مبارک! من هم میخواستم هدیه ای که براش خریده بودم رو بهش بدم. اما یکم مردد بودم. به خودم گفتم این که دیگه خجالت نداره. برو بهش بده دیگه. یه مدت با خودم کلنجار رفتم. بالاخره خودم رو راضی کردم. رفتم بیرون و اون بسته کادو پیچ شده رو جلوی اون گرفتم و گفتم تولدت مبارک. سپیده گفت: وای ممنون عزیزم! بقیه حرف ها شو دیگه نفهمیدم. این جمله برام خیلی شیرین بود. اون شب به هر سه مون خیلی خوش گذشت. کیک خانگی دست پخت آرام واقعا معرکه بود. آخر شب وقتی تو اتاقم بودم و طبق معمول مسواک رو سر وقت زده بودم و میخاستم چراغ رو خاموش کنم و بخوابم دیدم که سپیده اومد تو اتاقم. آخرین باری که اومده بود تو اتاق من همون روزی بود که اون بوسه فراموش نشدنی رو بهم هدیه داد. آروم اومد جلوی من ایستاد و لبخند زد. همون لبخندهایی که قند تو دل من آب می کرد. هیچ وقت تا این اندازه به من نزدیک نمی شد. بعد نزدیک تر شد و دست ها شو انداخت دور کمر من و گفت ازت مچکرم سعید! همون تاپ همیشگی رو پوشیده بود که از زیرش میشد سوتینشو دید. سینه ها شو روی سینه های خودم حس میکرم. هیچ وقت قلبم به این تندی نزده بود. داشتم از خجالت آب می شدم. خواستم منم دست ها مو بلند کنم و اونو تو آغوش بگیرم اما دستام بی حس شده بود. حتی لبخند هم نتونستم بزنم. بر خلاف اون چیزی که فکر میکردم اصلا حس خوبی نداشتم. دوست داشتم سریعتر تموم بشه. دیگه نمیتونستم تحمل کنم. پنج ثانیه همین طور گذشت اما برای من پنج سال بود. سپیده میخاست لب ها شو بذاره رو لب هام اما وقتی دید اینقدر معذب هستم فقط یه بوسه گذاشت رو گونه م و از اتاق بیرون رفت. اون شب اصلا نتونستم بخابم. فقط به خودم لعن و نفرین میفرستادم. حتما باید از دست من خیلی ناراحت شده باشه. حتما فکر میکنه دوسش ندارم. آخه چرا نتونستم؟ چرا همیشه فقط لحظه آخر میفهمم که اینقدر سخته؟ چند هفته گذشت. سپیده دیگه مثل قبل به من توجه نمی کرد. از اون شب به بعد کمتر با من صحبت می کرد. فقط مواقع لزوم. امتحانات آخر ترم شروع شده بود و من مثل همیشه سخت مشغول درس خوندن بودم. یه روز بعد از ظهر، سپیده بعد از حمام کردن با حوله ای که دور خودش پیچیده بود از حمام اومد بیرون و رفت تو اتاق خودش. بعد از چند دقیقه منو صدا زد و گفت: سعید میتونی موهامو سشوار بکشی؟ گردنم خیلی درد میکنه. من رفتم تو اتاقش. دیدم مثل همیشه یه تاپ پوشیده که از فاصله چند سانتی که پایین تاپش با بالای شلوارکش وجود داره میشه یه قسمت از شکمشو دید. موهاش هنوز نمناک بود و کاملا گره خورده بود تو هم. با سشوار و برس نیم ساعتی درگیر موهاش بودم که تا پایین کمرش میرسید. به خودم گفتم چه خوب که موهای خودم انقدر بلند نیست و من مجبور نیستم هر دفعه اینقدر درگیرشون باشم. "تو نباید اینقدر خجالتی باشی!" این جمله سپیده منو از افکار خودم بیرون آورد. فهمیدم منظورش چیه و خواستم به خاطر دفعه قبل ازش غذر خواهی کنم. اما قبل از اینکه من چیزی بگم گفت: لباس هامو در بیار. همین که اینو گفت دوباره اون حس لعنتی اومد سراغم.
Показать все...
من و زنم و برادرش @night_story99   #همسر   #سکس_گروهی من اسمم امیره و اسم زنم ثریا. من ٣٠ سالمه و ثریا ٢٦ سالشه و دو ساله ازدواج كردیم. من یه برادرخانم دارم اسمش بهنامه و ١٨ سالشه. یه روز شهریور بود تصمیم گرفتیم بریم ابگرم لاریجان. بهنام رو هم خودمون بردیم. وقتی رسیدیم یه سوییت اجاره كردیم كه حموم ابگرم تو خود سوییت بود. وسایلو خالی كردیم و رفتیم تو سوییت. لخت شدم رفتم حموم و حسابی كف حموم و حوضچه رو شستم و شیر رو باز كردم تا پر بشه. بعدش رفتم با بهنام مغازه خرید كردم و واسه شب دل و جیگر و سایز مخلفات گرفتیم تا كباب كنیم. برگشتیم سوییت و استراحت كردیم و اب كه پر شد با بهنام رفتیم حموم كه بریم تو اب داغ. اولش جرات نداشتیم خیلی داغ بود. بالخره دل رو زدیم به دریا رفتیم داخل اب. اولش سوختیم ولی بعدش عادی شد. ثریا رو هم صدا زدم كه مایو یكسرشو بپوشه بیاد تو اب. اولش قبول نمیكرد آخه جلو بهنام رعایت میكرد ولی با اصرار من راضی شد. ثریا لخت شد و اومد تو حموم بهنام زیرچشمی نگاش میكرد آخه ثریا خیلی جذاب و خوش هیكل بود منم بروم نمیاوردم میذاشتم نگاش كنه راستش از نگاه اون منم حشرم زده بود بالا. ثریا هم اولش نمیتونست بیاد تو اب ولی اونم بعد از مدتی اومد تو اب و عادی شد واسش. گرفتمش بغلمو و دستامو گذاشتم دور كمرش یواشكی دور باسنشو میمالیدم ولی بهنام حواسش بود بهمون. ثریا درگوشم میگفت پیش بهنام زشته منم میگفتم بیخیال بابا داداشته غریبه كه نیست. بعدش از گرما نفسم گرفت با لگنچه تو حموم كف حموم رو اب زدم و به پشت دراز كشیدم. چند دیقه بعد ثریا هم با بهنام اومدن از اب بیرون. بهنام لبه حوضچه نشست. منم دستامو باز كردم به ثریا گفتم بیا بغلم دراز بكش. ثریا قیافشو یجوری كرد گفتم ااا زشته پیش بهنام گفتم بیا بابا داداشته لوس نكن خودتو. ثریا هم با ناز و عشوه اومد بغلم دراز كشید و منم با دستام پشتشو میمالیدم و ثریا هم كیف میكرد. با دستام پشتشو میمالیدم و دستمو میبردم پایین از بغل مایوش دستمو میبردم تو و باسنشو میمالوندم و به نوعی ماساژش میدادم. بهنام كه رو همون لبه نشسته بود تكیه داده بود به دیوار با كنجكاوی نگامون میكرد فك كنم اونم حشری شده بود چون كیرش سفت شده بود از رو شورت معلوم بود. ثریا هم روشو طرف دیگه كرده بود كه خجالت كمتر بكشه. ولی از مالیدن من لذت میبرد. منم اروم دستمو بردم لای كونش و سواخ كونشو میمالیدم و اروم انگشتمو بردم پایین رسوندم به سوراخ كسش و شروع كردم دور سوراخ رو مالوندن و اروم انگشتمو كردم تو سوراخ كسش. ثریا یه تكونی خورد فهمیدم اونم تحریك شده و حشرش زده بالا. ثریا سرشو اورد بالا و تو صورتم نگاه میكرد به حالت خمار یه نگاه هم به بهنام كرد و دوباره منو نگاه كرد. منم لبخند زدم با با اونیكی دستم سرشو گرفتم و چسبوندم صورتشو به خودم و شروع كردم لباشو خوردن. اونم دیگه حسابی حشری شده بود و همراهی میكرد. الان دوتایی داشتیم جلو بهنام معاشقه میكردیم و لب همدیگه رو میخوردیم. بهنام هم از رو شورتش كیرشو آروم میمالید. همینطور كه لبای ثریا رو میخوردم كس ثریا رو میمالیدم و انگشتمو میكردم توش. ناله ثریا بلند شده بود با دستم بند مایشو در اوردم و اروم اروم كل مایشو در اوردم و ثریا از خجالت روشو سمت بهنام نمیكرد ولی از بس حشری شده بود كه چیزی هم نمیگفت. حالا دیگه ثریا كاملا لخت جلوی من و بهنام رو بغلم دراز كشیده بود. منم دستمو بردم سمت شورتمو درش آوردم بعد ثریا رو از بغلم جابجا كردم اوردمش كنارم بغل تو بغل لب همو میخوردیم بعد رفتم سراغ ممه هاش و حسابی خوردمشون بعد رفتم پایین رسیدم به كسش و جلوی بهنام كس ثریا رو میخوردم و ثریا هم از شهوت ناله میكرد گاهی هم وسط ناله كردناش یه نگاه شوت الود به بهنام میكرد. فك كنم دیگه خجالتش ریخت كه هیچی تازه خوششم اومده بود جلوی داداشش لخته و من دارم كسشو میخورم. به بهنام اشاره كردم شورتشو در بیاره و بیاد نزدیك ثریا. بهنام هم از خدا خواسته شورتشو در اورد و نشست كنار ثریا. ثریا چشش به كیر بهنام افتاد چشاش برق افتاد و با شهوت كیر بهنامو نگاه میكرد و لباشو گاز میگرفت. به بهنام اشاره كردم كه سرشو نزدیك ثریا كنه و باهاش معاشقه كنه. بهنام هم همینكارو كرد. صورتشو برد نزدیك ثریا و صورتشو بوسید و رفت سراغ لبای ناز ثریا و شروع كرد به خوردن لباشو ثریا هم دستشو برد طرف سر بهنام و سرشو بغل كرد و با ولع لبای بهنام رو میخورد و بهش لب میداد. ثریا و بهنام زبوناشونو تو دهن هم میكردن و زبون همو میخوردن و من لذت میبردم از دیدن این صحنه.
Показать все...
بعدش كیرمو بردم سمت دهن ثریا و بهنام رو فرستادم ممه و كس ثریا رو بخوره. ثریا كیر منو میخورد و بهنام بعد خورردن ممه های ثریا رفت سراغ كس ثریا و با لذت كس ثریا رو میخورد و زبونشو تو كس ثریا فرو میكرد. ثریا هم در حالیكه كیر منو میخورد منو و بهنام رو نگاه میكرد و از شهوت و لذت خمار بود و ناله میكرد. بعدش منو ب هنام جامونو عوض كردیم و من پاهای ثریا رو دادم بالا و كیرمو اروم گذاشتم دم كس ثریا و كردم توش بعد سرعتمو زیاد كردم و تو كس ثریا تلمبه میزدم و بهنام هم كیرش تو دهن ثریا بود و ثریا واسش ساك میزد كه ابش در اومد و ثریا همشو خورد و همچنان كیر بهنام رو میمكید. منم همچنان تلمبه میزدم تو كس ثریا و ثریا لذت میبرد و اه وناله میكرد فك كنم كه چه عرض كنم صداش از پنجره حموم مطمئن بودم بیرون میرفت. آخه انگار پشت پنجره یه دختر و پسر بودن و صدا رو میشنیدن و اروم میخندیدن. ثریا رو چهار دست و پا كردم و از پشت گذاشتم تو كسش و تلمبه میزدم و بهنام هم كیرش تو دهن ثریا بود و ثریا با ذوق واسش ساك میزد و با یه دستش تن بهنام رو نوازش میكرد معلوم بود خیلی داره لذت میبره از برادرش. بعد چندبار تلمبه زدن ابم اومد و ریختم تو كسش. چون خودش دوس داشت و گفت كه قرص میخوره. بهدش بهنام رفت ثریا رو خابوند رو كف حموم به پشت خابوندش و خودش هم رفت بغلش لباشو خورد و كیرشو راهی كرد تو كس ثریا و تلمبه میزد و همینطور كه ثریا رو میكرد لب و ممه های ثریا رو میخورد. منم میدیدم و حال میكردم. بعد چند دقیقه تلمبه زدن اب بهنام اومد و ریخت تو كس ثریا. ثریا چندباری ارضا شده بود. سه نفری كنار هم دراز كشیدیم تا كمی استراحت كنیم دستمو بردم زیر سر ثریا و بهنام هم اون سمت ثریا كنارش دارز كشید و خاهرشو بوس میكرد. یكنم كنار هم دراز كشیدیم و من دوباره حشرم زد بالا و رفتم لبای ثریا رو خوردم و ثریا هم حشری شد و اونم همراهی كرد و لبای همو میخوردیم. بهنام هم از پشت چسبید به ثریا و گردن ثریا رو لیس میزد. ثریا بدجور حشری شده بود و ناله میكرد. منم با دستم كون ثریا رو گرفته بودم و با انگشتام سوراخ كون ثریا رو میمالیدم تا شل بشه تصمیم داشتم كه من بكنم تو كسش و بهنامو بگم بكنه تو كونش. در حالیكه من لبای ثریا رو میخوردم بهنام رو اشاره كردم بره كون و كسشو بخوره و بهنام رفت سراغ كون ثریا و شروع كردن به خوردن و لیسیدن كس و كون ثریا. با انگشت سوراخ كون ثریا رو نشون دادم و بهنام موضوع رو گرفت و رفت سراغش و زبونشو تو كون ثریا فرو میكرد منم كیرمو گذاشتم لای كس ثریا. بعد اروم كیرمو. گذاشتم تو كس ثریا و بهنام هم اومد كنار ثریا دراز كشید و كیرشو گذاشت دم سوراخ كون ثریا و ثریا فهمید موضوع چیه چشاش گرد شده بود. بهنام اروم كیرشو كه تف زده بود گذاشت تو كون ثریا و اروم فرو كرد توش. اولش ثریا دردش اومده بود ولی بعدش اروم شد و داشت لذت میبرد. حالا من از كس و بهنام از كون ثریا رو میكردیم ثریا وسطمون حال میكرد و لذت میبرد. بهنام الش زودتر اومد و به بهنام گفتم ابشو خالی كنه تو دهن ثریا و ثریا هم خوشش اومد و اب بهنام رو خورد بعدش كیر بهنام رو مكید و وقتی بهنام كیرشو از دهن ثریا در اورد منم كیر بهنامو كردم تو دهنمو واسش میك میزدم و بهنام و ثریا خندشون گرفت و همینجور كه كیر بهنام رو میخوردم تو كس ثریا تلمبه میزدم و ثریا ناله میكرد و بهنام دوباره تحریك شد و ابشو تو دهنم خالی كرد منم ابمو تو كس ثریا.... حسابی حال كردیم همدیگه رو شستیم و رفتیم بیرون و نفری یه موز خوردیم و قرار شد تو دو روزی كه اینجاییم حسابی حال كنیم. واسه شب دل و جیگرو اماده كردیم كباب كردیم و زدیم به بدن بعدش رفتیم تو حیات سوییت و دور یكی از میز صندلیهایی كه تو حیات اون سوییت بود نشستیم كه چشمون افتاد به سوییت بغلیمون كه یه دخترو پسر دم درش بودن و حدس زدیم كه اونا بودن صدامونو میشنیدن و میخندیدن و چششون افناد به ما بازم خندشون گرفت و منم با لبخند جواب دادم. دختره حدود ٢٠ سال و پسره همسن بهنام بنظر میرسید كه باهم خواهر برادر بودن. لبخندزنان اومدن سمتمون و سلام كردن و جواب سلام دادیم و تعارف كردیم كنارمون نشستن. پسره كه اسمش علی بود اومد كنار من و بهنام نشست و دختره هم كه اسمش نسرین بود كنار ثریا نشست. علی یواشكی در گوشم گفت حسابی خوش گذشتا و منم چشمك زدم گفتم جات خالی خیلی. بعد فهمید بهنام برادرخانوممه گفت بهنام نفهمید چیزی. گفتم بابا سه تایی داشتیم حال میكردیم كه حسابی شوكه شده بود گفت جدی میگی گفتم عاره میخایی از بهنام بپرس. بهنام هم لبخند میزد و علی گفت عاخه چطور ممكنه. گفتم خب دیگه اینجوریاس و دوس داری تو و خاهرتم بیایین تو جمع. اولش رفت تو فكر و بعدش گفت قبوله. بعدش رفت سمت نسرین خاهرش در گوشش یه چیزی گفت و خاهرش به نشونه تایید سرشو تكون داد و بعدش علی اومد پیشم و گفت نسرین اوكی داده.
Показать все...
واسه همین ٥ نفری رفتیم تو سوییت ما و قرار شد سریع كارمونو بكنیم كه كسی شك نكنه و پدر و مادر نسرین كه رفته بودن خرید بهشون زنگ زدن و گفتن ما با این سوییت بغلیا دوس شدیم و ایكس باكس اوردن و میریم باهم بازی كنیم و پدر و مادرشون هم اوكی دادن. رفتیم داخل سوییت بدون مقدمه من و علی و بهنام رفتیم ثریا رو لخت كردیم و بعد رفتیم نسرین رو لخت كردیم و بعد خودمون لخت شدیم. علی و بهن ام و فرستادم سراغ ثریا و منم رفتم سراغ نسرین. وای خدا نسرین چه بدن سفید و تراشیده ای داست بغلش كردمو دستنو دور كمرش حلقه كردم و فشار دادم سمت خودم و كیرم رو گذاشتم لای كسش و شروع كردم لبا و گردنشو خوردن و بعد رفتم سراغ ممه هاشو خوردم. بعد كمی خوردن بردم نشوندمش رو مبل و رفتم بغلش و ممه هاشو خوردمو رفتم سراغ كسش و حسابی كسشو سوراخشو خوردم و تو دهنم ارضا شد. بعدش فهمیدم كسش پرده نداره و دوس پسرش كه هنوز باهاش دوسته پردشو زده. بلند شدم خواستم كیرمو بذارم تو كسش كه گفت میخواد كیرمو بخوره میگفت خیلی از ساك زدن خوشش و میاد و دوس داره كیرمو بخوره واسه همین منم از خدا خاسته كیرمو بردم دم دهنش و نسرین كیرمو گذاشت تو دهنش و با ولع میك میزده. رومو سمت ثریا اینا كردم دیدم بهنام و علی ثریا رو از جلو و پشت بغل كردن دارن لب و گردنشو میخورن و كیر بهنام تو كس ثریا و كیر علی تو كونشه و دو نفری دارن تلمبه میزنن و ثریا هم حسابی لذت میبره با دیدن صحنه بدجور حشری شدم و ابم اومد و نسرین همه ابمو خورد و بعد رفتم سراغ كسشو اروم فرو كردم تو كسش و تلمبه زدم بعد برش گردوندم و از پشت كردم تو كسشو با انگشت سوراخ كونشو فشار میدادم تا نرم و گشاد بشه و میخاستم نسرین رو هم دو نفری بكنیم. به بهنام اشاره كردم كه بیاد و دو نفری نسرین رو كردیم و بعد جامونو عوض كردیم و بعدش به علی گفتم جاشو با بهنام عوض كنه. منو علی دو نفری نسرین رو حسابی كردیم و بهنام هم داشت ثریا رو میكرد تا اینكه هر پنج تامون ارضا شدیم. البته اینم بگم قبل ارضا شدن نسرین یبار كیر علی رو از توكس نسرین در اوردمو واسش ساك زدم، آخه من یجورایی از پسرای نوجون خوشگل هم خوشم میاد و بدم نمیاد باهاشون سكس كنم. خلاصه با علی و نسرین خدافظی كردیم و نشستیم سه نفری پای تی وی فیلم ببینیم و سه نفری لخت رو مبل نشستیم طوری كه ثریا وسط منو بهنام بود و دونفری ثریا رو میمالیدیم. هرچند دوباره حشرمون زد بالا ولی دیگه انرژی نداشتیم واسه سكس مجدد. رفتم از تو یخچال سه تا نوشیدنی خنك اوردیم و خوردیم. بعد فیلم تصمیم گرفتیم بخابیم و سه نفری رفتیم رو تخت دونفره خابیدیم. ثریا اومد وسطمون دراز كشید و منو بهنام ثریا رو میمالیدیم و موقع همین مالیدنا ثریا اومد لبامو شروع كرد به خوردن كه فهمیدم بازم دلش سكس میخاد كه با بهنام حسابی كردیمشو به ثریا و خودمون حال دادیم و بعدش گرفتیم تا ظهر خابیدیم. خلاصه تو این یكی دو روزی كارمون شد سكس و لذت و یبار دیگه هم ردیف كردیم و علی و نسرین رو هم مجددا اوردیم و ٥ نفری سكس كردیم. شماره علی و نسرین رو ازشون گرفتیم چون اونا هم مثل ما بچه تهرون بودن قرار شد هفته ای یبار قرار بذاریم خونه ما و سكس كنیم. حتی یبار هم علی و امیر دوس دختراشونو نسرین هم دوس پسرشو كه اسمش آرش بود رواورد و دسته جمعی سكس گروپ میزدیم و خلاصه خیلی حال میكردیم و لذت میبردیم. نوشته: امیر @night_story99
Показать все...
👍 1