cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

『 خــیاطِ دل』

°•°•°•°•﷽•°•°•°•° حنانه.ب✍ "نگاهت" خوش آهنگ است پس بنواز قطعه ای از "وجودم"را که تنها برای تو میتپد. #شیوا میثاقی پارت گذاری منظم🕒 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_rPV1N0a جواب نظراتتون: @khayatdel_nazarat

Больше
Страна не указанаЯзык не указанКатегория не указана
Рекламные посты
5 972
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

من خشایارم پسری که تو #ثروت بزرگ شده و همیشه هرچیزی خواسته در اختیارش بوده. تا اینکه عاشق مانلی شدم و دست رد به سینم خورد. اما من خشایار هخامنش قسم خوردم که اونو به دست بیارم. پس مانلی رو #دزدیدم و به #عمارتی کشیدم که #شکنجه گاهش بود. غافل از اینکه اون عاشق #خشونته و از من میخواد هر شب...😱❌ https://t.me/joinchat/AAAAAEeyUzj769LkM2mj9g
Показать все...
-باید کات کنیم. از تردمیل پایین آمد و حوله را روی سرش کشید، عرقش را پاک کرد و رو به رویم ایستاد. -حرفت رو نشنیده می گیرم. به سمت استخر رفت و من هم به دنبالش روانه شم. -اتفاقا حرفم رو بشنو خشایار، من نمی خوام به این رابطه ی سگی ادامه بدم... لبه ی استخر ایستاد و به سمتم چرخید و پرسید. -جدا؟ چرا؟ توی صورتش براق شدم و لب زدم. -چون من بیست سالمه و تو چهل و دو سالت، چون موهای من مشکیه و موهای کنار شقیقه ی تو سفید شده. با خشم نگاهم کرد و زمزمه کرد. -این رو قبل از شروع رابطه مون نمی دونستی؟ خیز برداشت و شیرجه زد، صدای برخورد تنش با آب بلند شد و ثانیه ای بعد باز هم سکوت باشگاه خصوصی اش را فرا گرفت. کنار لبه ی استخر روی مچ پا نشستم و داد کشیدم: -حالم از توئه غریبه به هم میخوره خشایار... به سمتم شنا کرد، به من رسید و بدون درنگ مچ دستم را گرفت و کشید، توی استخر پخش شدم و او با تمام توانش مرا در آغوش گرفته بود... -شاید بتونی بهم بگی نصفه شب بغل منه غریبه توی استخر چه غلطی می کنی... 🔥🔥واسه خوندن این رمان جذاب کافیه لینک زیر رو لمس کنین و توی چنل جوین بشید🙊🔥🔥 ❌❌فقط سریع تر جوین بشید لینکش رو یواشکی گذاشتم 😱😱❌❌ https://t.me/joinchat/AAAAAEeyUzj769LkM2mj9g 🔥 ...❌🚫🚫 #مانلی دختر #بی_پروای بیست ساله ای که #قسم خورده از #عشقش خشایار هخامنش به خاطر مرگ پدرش #انتقام بگیره، مرد چهل و چهار ساله ی #خشنی که #مانلی توی دستاش #بزرگ شده...🚫⛔️🔥 https://t.me/joinchat/AAAAAEeyUzj769LkM2mj9g ❌❌دوراهی بین عشششق و منطططق❌❌
Показать все...
#عشق_مردی_چهل‌ساله_با‌_دختری_بیست‌ساله تخت سینه اش کوبیدم و حتی یک میلی متر هم تکان نخورد و بیشتر از قبل کمرم را بین دستانش فشرد. -منتظرم یک بار دیگه حرفت رو تکرار کنی مانلی... دستم را روی سینه ی برهنه اش گذاشتم و فشار دیگری وارد کردم، عقب نمی رفت. -طلاق می خوام خشایار، کجای این جمله واضح نیست؟ دست دیگرش پشت گردنم نشست و با فشار آروم خشمش را نشان داد. -زن من با لباس عروس تو این خونه میاد... سرش را جلو آورد و لب هایش به لاله ی گوشم برخورد کرد... -با کفن از این خونه میره. بغضم را قورت دادم و لب زدم. - من با بیست سال اختلاف سنی تو رو پذیرفتم... بغض جمله ام را نیمه کاره گذاشت و هق هق بلند شد، لبش روی لاله ی گوشم نشست و به آرامی بوسید، سه بار بوسید. صدایم بار دیگر شد گرفت... -منه ببست ساله توی چهل ساله رو پذیرفتم، تو رو با موهای سفید شده ی کنار شقیقه ات پذیرفتم، ولی نمی تونم قبول کنم تو زن داشتی، نمی تونم لعنتی می فهمی؟ صدای فریادم حتی باعث نشد قدمی از من دور شود، در عوض خود را بیشتر به من چسباند و صدای خشنش گوشم را پر کرد. -من عاشقش نبودم، فرصت بده ثابت کنم. مشتم را روی سینه اش کوبیدم. -طلاقم بده، فرصتی در کار نیست. بازوهایم را گرفت و من سعی کردم نگاه از سیکس پک لعنتی اش بگیرم. بار دیگر جمله اش را فریاد کشید. -گفتم زن من با کفن از این چار دیواری میره بیرون. دستم را پشت گردنش گذاشتم، روی انگشتان پا ایستادم و شاهرگ گردنش را بوسیدم. -کاری نکن آرزوم مرگ باشه خشایار. سرش را نزدیک کرد، لب هایش مماس با لب هایم تکان خورد. -حق نداری قبل از من بمیری... سرش نزدیک شد... 🔥🔥واسه خوندن این رمان جذاب کافیه لینک زیر رو لمس کنین و توی چنل جوین بشید🙊🔥🔥 ❌❌فقط سریع تر جوین بشید لینکش رو یواشکی گذاشتم 😱😱❌❌ https://t.me/joinchat/AAAAAEeyUzj769LkM2mj9g 🔥 ...❌🚫🚫 #مانلی دختر #بی_پروای بیست و دو ساله ای که #قسم خورده از #عشقش خشایار هخامنش به خاطر مرگ پدرش #انتقام بگیره، مرد چهل و چهار ساله ی #خشنی که #مانلی توی دستاش #بزرگ شده...🚫⛔️🔥 https://t.me/joinchat/AAAAAEeyUzj769LkM2mj9g ❌❌دوراهی بین عشششق و منطططق❌❌
Показать все...
🤤امشب اومدم با لیستی از ناب ترین چنل های این ماه که هم توش #کلیییییی نمونه #سوال برای #امتحانات داره هم کلی رمان های #آموزشی.............. 😍😱 زود جوین شو تا برش نداشتن❌ فرصت جوین #محدود ❌ فقط #بیست نفر 💌 - - - ❤️ - - - 💌 #شکنجه_گر من #طوفانم، طوفانی که تشنه #انتقام از قاتل خانوادشه و #طعمه انتقام من کسی نیست جز دختر #هجده ساله ای که همه چیز اون پس فطرته. مثل یه طوفان #سهمگین تو زندگیش نفوذ کردم. قاتل جسمش قاتل روحش شدم و...❌♨️ https://t.me/joinchat/AAAAAFFWjd1qAP7kKYpKDg 💌 - - - ❤️ - - - 💌 #باکره ترنتون #عوضیه که خودش رو یه حروم زاده‌ میدونه، جینجر دختر #خجالتیه که همه مسخره‌ش می کنند و رازی داره ولی #ترنتون باعث میشه.. https://t.me/joinchat/AAAAAEaDFYLygievOr3SKw 💌 - - - ❤️ - - - 💌 #خــــدمـــتــــــکـــارجـــذاب‌مـــن پریا دختری که توسط خونوادش از خونه #ترد میشه.تو خیابون گیر چند تا پسر میفته ولی یه نفر مثل #فرشته‌ی‌نجات جلوش ظاهر میشه.پریا رو از دست اون سه نفر نجات میده و به خونه ش میبره. #خدمتکارش میشه اما بعد چند وقت عاشق پریا میشه.... #مخصوص_بزرگسالان_ومتاهلین🔞❌ https://t.me/joinchat/AAAAAECnZdRx_5_owvVCcA 💌 - - - ❤️ - - - 💌 #عاشقانه‌ای‌جنجالی‌و‌واقعی بازگشت دخترکی به آغوش پدر، پس از سالها دوری و عذاب...! و فاش راضی که او را مجبور به ازدواجی اجباری و احساسی می کند. https://t.me/joinchat/AAAAAFY7-j8-jEvpK2v8lw 💌 - - - ❤️ - - - 💌 #خودفروشی‌اجباری‌‌ دختری #فقیر بخاطر گرسنگی و بدهی، #مجبور میشه خودشو به یه میلیاردر بدنام و #خشن #بفروشه و از تمام دستورات اون مرد #اطاعت کنه اما... https://t.me/joinchat/AAAAAElsJTB7j9TDGRlvmw 💌 - - - ❤️ - - - 💌 #رمــان‌هاےممنوعہ‌وبــدون‌ســانــســور‌امــروز!!! کانال دریای‌ممنوعه، یکی از کانال‌هایی هستش که تمامی رمانای #بدون‌سانسور و #اربابـے #اروتیک #خشن دارای #محدودیت‌_سنی رو #رایگان #فروشی دراختیارتون میذاره جوین بده #حال کن😍👇🏻 https://t.me/joinchat/AAAAAEzMM4MqL1z4yajvfQ 💌 - - - ❤️ - - - 💌 #آتش‌سرد مسیح پسر حاج احمد سلطانی.. یه پسر #مذهبی و #متدینه تا اینکه یه شب با شادن دختری #مست و بی بند و بار که قصد #خودکشی داره رو به رو میشه و نجاتش میده. فردای همون روز تو کل کل با اون دختر #شرطبندی می کنه و تو این شرط مسیح مجبور میشه.. https://t.me/joinchat/AAAAAEot19qLhnkcZMTQXA 💌 - - - ❤️ - - - 💌 #خیاط‌دل #پونه دختری #جذاب که پدرش ورشکست شده و مجبوره برای کمک کردن به پدرش #خیاط مخصوص #رادوین پسری #خشن بشه و... https://t.me/joinchat/AAAAAE0NHuE-9RxAag4tGA 💌 - - - ❤️ - - - 💌 #دختر_باکره_ای_که_همسرش_هنوز_رابطه_ای_باهاش_برقرارنکرده_و_با_زن_دیگه_ای_در_ارتباطه_این_بین_ترانه_با_فهمیدن_این_موضوع_از_خونه_همسرش_فرارمیکنه_ولی_نوید_که_این_اواخر_عاشق_ترانه_شده_به_دنبالش_میره_و ... #پارت‌گذاری_هر_شب https://t.me/joinchat/AAAAAEj4QiuV_UtiVXAkrQ 💌 - - - ❤️ - - - 💌 #سرگرد_خشن_دختر_دلبر امیر سام امینی فر مامور مخفی و #نفوذی پسری مغرور و جذاب و انعطاف ناپذیر که دو سال تموم رو یک عملیات کار کرده و حالا در اوج خطر دختری طناز و دلبر که ممنوعه و خط قرمز تمام سال های گذشته امیر سام است وارد این عملیات میشه و در عین حال تمام باورهای امیر سام را بر هم میزنه. https://t.me/joinchat/AAAAAEWuYARO8XW74mezYA 💌 - - - ❤️ - - - 💌 #ســــانسـور_رو_دور_بزنیم بیا و در کنار ما رمانهای خفن ناب و پرطرفدار رو فقط با دور زدن سانسور بخون انتخاب ژانرش با خودت ، خون‌بسی خشن و اربابی اینجا منبعشه... https://telegram.me/joinchat/AAAAAEDr73jkQr9F3xlnKg 💌 - - - ❤️ - - - 💌
Показать все...
من خشایارم پسری که تو #ثروت بزرگ شده و همیشه هرچیزی خواسته در اختیارش بوده. تا اینکه عاشق مانلی شدم و دست رد به سینم خورد. اما من خشایار هخامنش قسم خوردم که اونو به دست بیارم. پس مانلی رو #دزدیدم و به #عمارتی کشیدم که #شکنجه گاهش بود. غافل از اینکه اون عاشق #خشونته و از من میخواد هر شب...😱❌ https://t.me/joinchat/AAAAAEeyUzj769LkM2mj9g
Показать все...
-باید کات کنیم. از تردمیل پایین آمد و حوله را روی سرش کشید، عرقش را پاک کرد و رو به رویم ایستاد. -حرفت رو نشنیده می گیرم. به سمت استخر رفت و من هم به دنبالش روانه شم. -اتفاقا حرفم رو بشنو خشایار، من نمی خوام به این رابطه ی سگی ادامه بدم... لبه ی استخر ایستاد و به سمتم چرخید و پرسید. -جدا؟ چرا؟ توی صورتش براق شدم و لب زدم. -چون من بیست سالمه و تو چهل و دو سالت، چون موهای من مشکیه و موهای کنار شقیقه ی تو سفید شده. با خشم نگاهم کرد و زمزمه کرد. -این رو قبل از شروع رابطه مون نمی دونستی؟ خیز برداشت و شیرجه زد، صدای برخورد تنش با آب بلند شد و ثانیه ای بعد باز هم سکوت باشگاه خصوصی اش را فرا گرفت. کنار لبه ی استخر روی مچ پا نشستم و داد کشیدم: -حالم از توئه غریبه به هم میخوره خشایار... به سمتم شنا کرد، به من رسید و بدون درنگ مچ دستم را گرفت و کشید، توی استخر پخش شدم و او با تمام توانش مرا در آغوش گرفته بود... -شاید بتونی بهم بگی نصفه شب بغل منه غریبه توی استخر چه غلطی می کنی... 🔥🔥واسه خوندن این رمان جذاب کافیه لینک زیر رو لمس کنین و توی چنل جوین بشید🙊🔥🔥 ❌❌فقط سریع تر جوین بشید لینکش رو یواشکی گذاشتم 😱😱❌❌ https://t.me/joinchat/AAAAAEeyUzj769LkM2mj9g 🔥 ...❌🚫🚫 #مانلی دختر #بی_پروای بیست ساله ای که #قسم خورده از #عشقش خشایار هخامنش به خاطر مرگ پدرش #انتقام بگیره، مرد چهل و چهار ساله ی #خشنی که #مانلی توی دستاش #بزرگ شده...🚫⛔️🔥 https://t.me/joinchat/AAAAAEeyUzj769LkM2mj9g ❌❌دوراهی بین عشششق و منطططق❌❌
Показать все...
#عشق_مردی_چهل‌ساله_با‌_دختری_بیست‌ساله تخت سینه اش کوبیدم و حتی یک میلی متر هم تکان نخورد و بیشتر از قبل کمرم را بین دستانش فشرد. -منتظرم یک بار دیگه حرفت رو تکرار کنی مانلی... دستم را روی سینه ی برهنه اش گذاشتم و فشار دیگری وارد کردم، عقب نمی رفت. -طلاق می خوام خشایار، کجای این جمله واضح نیست؟ دست دیگرش پشت گردنم نشست و با فشار آروم خشمش را نشان داد. -زن من با لباس عروس تو این خونه میاد... سرش را جلو آورد و لب هایش به لاله ی گوشم برخورد کرد... -با کفن از این خونه میره. بغضم را قورت دادم و لب زدم. - من با بیست سال اختلاف سنی تو رو پذیرفتم... بغض جمله ام را نیمه کاره گذاشت و هق هق بلند شد، لبش روی لاله ی گوشم نشست و به آرامی بوسید، سه بار بوسید. صدایم بار دیگر شد گرفت... -منه ببست ساله توی چهل ساله رو پذیرفتم، تو رو با موهای سفید شده ی کنار شقیقه ات پذیرفتم، ولی نمی تونم قبول کنم تو زن داشتی، نمی تونم لعنتی می فهمی؟ صدای فریادم حتی باعث نشد قدمی از من دور شود، در عوض خود را بیشتر به من چسباند و صدای خشنش گوشم را پر کرد. -من عاشقش نبودم، فرصت بده ثابت کنم. مشتم را روی سینه اش کوبیدم. -طلاقم بده، فرصتی در کار نیست. بازوهایم را گرفت و من سعی کردم نگاه از سیکس پک لعنتی اش بگیرم. بار دیگر جمله اش را فریاد کشید. -گفتم زن من با کفن از این چار دیواری میره بیرون. دستم را پشت گردنش گذاشتم، روی انگشتان پا ایستادم و شاهرگ گردنش را بوسیدم. -کاری نکن آرزوم مرگ باشه خشایار. سرش را نزدیک کرد، لب هایش مماس با لب هایم تکان خورد. -حق نداری قبل از من بمیری... سرش نزدیک شد... 🔥🔥واسه خوندن این رمان جذاب کافیه لینک زیر رو لمس کنین و توی چنل جوین بشید🙊🔥🔥 ❌❌فقط سریع تر جوین بشید لینکش رو یواشکی گذاشتم 😱😱❌❌ https://t.me/joinchat/AAAAAEeyUzj769LkM2mj9g 🔥 ...❌🚫🚫 #مانلی دختر #بی_پروای بیست و دو ساله ای که #قسم خورده از #عشقش خشایار هخامنش به خاطر مرگ پدرش #انتقام بگیره، مرد چهل و چهار ساله ی #خشنی که #مانلی توی دستاش #بزرگ شده...🚫⛔️🔥 https://t.me/joinchat/AAAAAEeyUzj769LkM2mj9g ❌❌دوراهی بین عشششق و منطططق❌❌
Показать все...
عزیزای دلم سلام❤️😍 بعد از مدت ها امشب تصمیم گرفتم یه رمان و #توصیه کنم بهتون🤔👆 از دستش ندید که جزو متفاوت ترین و پر مخاطب ترین های این روزاست😉👌 یه سامانی داره بسی جذاب و غیرتی که خودمم هلاکش شدم🙈😅 داستان #صوفیا بر اساس واقعیت نوشته شده، همه‌ی حس‌های شیرین و غمگین صوفیا واقعی و بدون سانسور ذکر شده https://t.me/joinchat/AAAAAFY7-j8-jEvpK2v8lw ♨️♨️♨️ یه رمانی که بر اساس #واقعیت، از تمامی لحظه‌ها حتی خصوصی‌ترین‌ها🙈🔞 و اتفاق های باور نکردنی و پر از عاشقانه ای ناب و حتی شیطنت‌های #سامان و #رازهایی که انتهای رمان بر ملا میشه...❤️😍 https://t.me/joinchat/AAAAAFY7-j8-jEvpK2v8lw
Показать все...
‌#جنجالی‌ترین_رمان‌‌واقعی‌سال💯⛔️ #فقط_افراد_بالای18🔞🔞 #پارت‌واقعی♨️ سامان از دور بهم اشاره کرد که به اتاق برم. لبم رو گزیدم. دور و برم رو نگاه کردم که یه وقت کسی چشم و ابرو اومدنمون رو بدون اینکه کسی بفهمه به اتاق خواب رفتم. صداش اومد که داشت مثلا دنبال من می گشت. مثلا نمی دونست کجام! خندم گرفت. عاشق شیطنت هاش بودم. - سوگل پیداش کردم اینجاست. اومد داخل و درو بست. با شیطنت گفتم :خیلی کلکی.لابد بعد ها می خوای اینجوری منو بپیچونی.. یه دفعه از روی زمین بلندم کرد و چرخی زد. با لبخند دلبری گفت : شما نیازی به پیچوندن نداری گلم. من تو رو مستقیم قورتت می دم.. منو گذاشت زمین. با خجالت سر به زیر انداختم. - نه دیگه خانم. باید خجالت رو بذاری کنار. ما هزار تا کار داریم با هم. با خجالت که نمیشه... زدم به بازوش. - عه لوس... - اگه من لوسم تو خسیسی که نمی ذاری از چیزی که مال منه لذت ببرم. با تعجب نگاهش کردم. نگاهش به سمت یقه لباسم رفت. سریع دستم رو روی یقم گذاشتم. چشماشو ریز کرد و گفت : ای توله. الان نشونت می دم....... با حرکتی ناگهانی بلندم کرد و به سمت تخت رفت... https://t.me/joinchat/AAAAAFY7-j8-jEvpK2v8lw نگم برات از #سامانش🙈😅⛔️⛔️ #دل می‌بره و فوق‌العاده‌ هات...🔞🔞🔞 فقط زود #جوین شو تا #خصوصی نشده❌ بیش از ۳۰۰پارت آماده، #عاشقانه‌ی جذاب‌ و خواندنی💯 هر روز هم منظم پارت‌گذاری میشه😍 https://t.me/joinchat/AAAAAFY7-j8-jEvpK2v8lw
Показать все...

#جنبه_نداری_نیا📛 این #رمان رده‌ی #سنی داره🔞🔞 -اه بسته دیگه تمومش کن این مسخره بازی رو.. - کدوم مسخره بازی...! این احترام گذاشتنه... #سیگارش را آتش زد و دودش را به هوا فوت کرد. - آره از نظر من مسخره‌اس از نظره همه مسخره‌اس آخه لعنتی تو #زنه منی انوقت به حق خودم نباید سهم داشته باشم. - چرا... ولی حالا نه...! از جا برخاست به #طرفم آمد. قلبم چون گنجشک میزد، عقب عقب رفتم به دیوار پشت سرم برخورد کردم... #چشمام به اشک نشست و چهره‌اش را که نزدیک می‌شد تار میدیدم، دو #قدم مانده را طی کرد چشمانم را بستم که صدای برخورد دستش به دیوار و گرمای #نفسهایش روی پوست صورتم حس کردم نزدیکم شده... - دیگه خسته شدم... چرا وقتی دارمت نباید ازت استفاده کنم، همین #امشب کار رو یکسره میکنم تا دیگه برای من موش و گربه بازی در نیاری... این زور گفتن از #سامان بعید بود، اگر امشب... #لو می‌رفتم من هنوز #نقشه‌ام تمام نشده - امشب نه... لطفا... - آره اصلا چرا امشب، #الانم بد نیست... و سپس دستش به #پهلویم نشست؛ قلبم بی‌شمار میزد، دست و پایم بی جون شده بود، نمی‌دانم از شدت ترس بود یا لو رفتنم که چشم‌هایم #سیاهی رفت و دیگر هیچ نفهمیدم.🔞 #عاشقانه‌های‌ناب♨️💯 #واقعیتی_پرازهیجان❌ #بیش‌از۳۰۰پارت‌آماده🔞
Показать все...