cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

کانال ساعت 19:36

#تاریخ_طبس_قبل_از_زلزله آیدی عضویت در 19:36 : ✔ @SAate19_36 دراین کانال صرفاً تصاویر و مطالب قبل از ساعت 19:36 ⏰ روز25 شهریور 57 ارسال میشود. ارتباط با اپراتور: 📥 @TB_S1400 و یا ارسال به ربات ما: 📥 @TarikheTabasBot

Больше
Иран323 344Язык не указанКатегория не указана
Рекламные посты
182
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

اداب حمام رفتن مردم طبس در گذشته نه چندان دور "قسمت دوم " ...وسایل حمام شامل:صابون ، لیف ، لنگ ، سنگ پا ، کیسه حمام و روشییه بود که داخل یک "دولچه" می گذاشتند . لباسهای تمیز را نیز درون یک بغچه زیر بغل گرفته راهی حمام می شدند . در رختکن لباسهای کهنه را از تن بیرون میکردیم و یک لنگ به کمر می پیچبدیم و پس ازعبور از یک دالان تنگ وتاریک به یک سه راهی می رسیدیم . یک از راهها به محوطه حمام ختم می شد ودیگری یک دالان کوچک و تنگ و تاریکِ بن بست بود که برای انجام امور نظافت تعبیه شده بود و بوی بسیار تند و زننده ای هم می داد! پس از گذشتن از یک درب کوتاه و باریک وارد محوطه بزرگتری می شدیم که افراد زیادی بصورت پراکنده یک نفره ، دو نفره و حتی گروهی روی زمین دور هم نشسته بودند که ضمن انجام شست و شوی خود از خاطرات خوب و شیرینشان می گفتند . همهمه و سر و صدای مبهم زیادی به گوش می رسید.گاهی صدای قهقهه بلند جمعی که احتمالا لطیفه ای یا مطلب خنده دار دیگری شنیده بودند بلند میشد. در سقف مدور و بلند آن یک حفره بزرگ وجود داشت به نام "کال حمام" که از آنجا نور و روشنایی به داخل می تابید . افراد ابتدا یک دولچه آب از حوضچه ای که در انتهای حمام وجود داشت پر آب می کردند ومحلی خلوتی را که برای نشستن انتخاب کرده یک یا دو بار می شستند و همان جا می نشستند. چون شیب حمام از کنار دیوارها به وسط بود لذا بهترین محل برای نشستن کنار دیوارها یا کنج های حمام بود که متقاضی زیادی داشت بقیه جاها در مسیر اب ریز دیگران بود . در حمام افرادی به نام دلاک حضور داشتند که در صورت نیاز به کیسه کشی و مشت ومال دادن به آنها مراجعه می شد و با دریافت هزینه کمی این کار را انجام می دادند . در گذشته دورترافراد بعد از انجام شستشو و کیسه کشی از یک دریچه تنگ و باریک داخل خَرِنه ( خزینه ) می رفتند و مدت 10 الی 15 دقیقه برای آبکشی آنجا می مانند. خزینه از یک حوض مدورمسقف ساخته شده بود که بالاتر از سطح حمام بود. ابتدا از چند پله بالا میرفتیم و سپس وارد خزینه می شدیم. داخل خزینه هم بصورت پله پله ساخته شده بود و هرچه پله ها را پایینتر میرفتی عمق آن بیشتر میشد. پله ها به گونه ای بود که بچه ها هم میتوانستند روی پله های بالاتر بایستند . ولی بزرگترها به عمیق ترین جای خزینه میرفتند به صورتی که فقط گردن و سر انها دیده می شد. گاهی آنقدر بخار آب زیاد بود که افراد داخل خزینه همدیگر را نمی دیدند . ما بچه ها برایمان خیلی جالب بود از روی پله می توانستیم چندین سر و گردن که از آب بیرون بود را تماشا می کنیم . بدلیل بهداشتی نبودن خزینه ها سازمان بهداشتِ آن زمان پس از بگو مگوها و مخالفت های زیاد در نهایت موفق به بستن آنها شد . پس از بستن خزینه ها اهالی از سه عدد دوشی که تعبیه شده بود برای آبکشی بدن استفاده می کردند. بعضی اوقات که حمام شلوغ می شد حمامدار سری به داخل حمام می زد واز افراد می خواست که هرچه زودتر کارشان را تمام و جا برای دیگران باز کنند . بعداز اتمام کار و آبکشی از همان راهروی که وارد می شدیم به رختکن میرفتیم. البته قبل از ورود به رختکن وارد یک حوضچه آب میشدیم که در انتهای راهرو وجود داشت و پر از آب سرد بود.ابتدا پایمان را داخل آن می گذاشتیم و بعد وارد رختکن میشدیم. چون داخل حمام خیلی گرم بود ضرورت داشت تا مدتی را در داخل رختکن بمانیم تا حرارت بدنمان مقداری متعادل شود . پس از چند دقیقه لباسهای تمیز و مرتب را می پوشیدیم و از رختکن خارج می شدیم . البته در این اواخریک باب حمام از طرف شهرداری در کنار میدان فانوس بصورت نمره ( دوش اختصاصی ) ساخته شده بود که جوانان اکثرا از آن حمام استفاده می کردند . افرادی هم که توان مالی بهتری داشتند داخل منازل شروع به ساختن حماهای خصوصی کرده بودند .چون در ابتدا لوله کشی اب نبود ، مخزن ابی را که در روی این حماها تعبیه شده بود را باید در روزهای جمعه بوسیله دلو پر اب می کردند و آب را توسط یک چراغ به نام "چراغ پریمز " گرم می کردند که مشکلات خودش را داشت و در حوصله این نوشتار نیست . متاسفانه در زلزله شهریور ماه 1357 تمام این امکان تاریخی و دیدنی به تلی از خاک تبدیل شد و از آن همه ،فقط خاطره ای باقی ماند. نوشته ی: محمد جعفریان مقدم دوم خرداد ماه ۱۴۰۰ لینک: 👉 @SAate19_36 👉🏻 @Saate_19_36 👉 @YadTabas http://www.instagram.com/saate19_36/
Показать все...
attach 📎

به نام خدا آداب حمام رفتن مردم طبس در گذشته نه چندان دور ( قسمت اول ) در گذشته هر محله یک یا چند حمام عمومی داشت. حمام عمومی حمامی بود که همه مردم محله می توانستند از آن استفاد ه کنند. ساختمان خاصی داشت که در ادامه توضیح خواهم داد . برای مثال پایین محله دو حمام عمومی داشت . اولی "حمام نو" واقع در انتهای کوچه مسجد چوبی ( مسجد امام حسین ) و دومی "حمام کهنه" در ابتدای خیابان سر پل میرزاعلی و جنب مسجد کهنه ( مسجد امام خمینی فعلی ) حمام کهنه به دلیل کهنه بودن و نداشتن شرایط مناسب، کمتر مورد استفاده قرارمی گرفت و قبل از حادثه زلزله تعطیل شد . حمام نو از دو بخش جدا از هم تشکیل شده بود. یکی کوچکتر که البته بنده اصلا داخل آنرا ندیدم و یادم نیست و اختصاص به خانمها داشت و دیگری که بزرگتر بود و معمولا صبح و عصر جمعه ها مردان از آن استفاده می کردند. البته بعضی از روزهای هفته هم اختصاص به خانمها داشت . آب مورد نیازحمام از یک چاه دست کن و بوسیله چرخ و چاه پایی و دلو توسط یک نفربیرون کشیده می شد و در یک منبع سیمانی که در پشت حمام تعبیه شده بود ذخیره می گردید و سپس به یک دیگ که آن هم از سیمان ساخته شده بود منتقل می شد. زیر دیگ اجاقی بود به نام "گلخن" که بوسیله حرارت ناشی از سوختن کنده و هیزم آب دیگ را گرم می کرد. همیشه یک نفر گلخندار هیزمها و کنده ها را به داخل گلخن می ریخت تا آتش خاموش نشود در ادامه آب گرم به وسیله یک لوله به نام "مُری سفالی" به داخل حمام منتقل می گردید. پسر بچه ها تا سنین کمتر با مادرشان ودر سنین بالا تر با پدرشان به حمام برده می شدند . جوانها هم معمولا با دوستانشان هماهنگ می کردند و صبح جمعه به حمام می رفتند . هزینه حمام پولی نبود و سالانه به صورت اجناسی مانند کله قند ، برنج ، گندم و غیره پرداخت می شد . حمام رفتن افراد عادی معمولا یک تا دو ساعت زمان می برد ولی بزرگان نصف روز هم حمامشان طول می کشید. ورودی حمام از ایوانچه و سکویی که حمام دار همیشه روی آن نشسته بود شروع می شد. سپس چند پله پایین می رفت و به یک محوطه شش ضلعی که "رختکن "نام داشت ختم می شد . برای رفتن به داخل رختکن باید کفشهایمان را بیرون می آوردیم و پای برهنه وارد می شدیم. رختکن چند ایوانچه داشت. یکی از انها بزرگتر و با عمق بیشتر و دو یا سه تای دیگر کوچکتر بود و عمق کمتری داشت. یک حوض کوچک پر از آب هم وسط آن قرار داشت. ایوانچه بزرگتر مخصوص بزرگ زادگان ، متمولین ، خان ها و خانزادگان بود .حمام آمدن آنها هم شرایط خاصی داشت. همیشه یک یا چند نفر همراهشان می آمدند و حتی وسایل حمام و تفریحشان که معمولا قلیان تنباکو بود را یک نفر قبل از آمدن ایشان به حمام می آورد و حمامی را هم مطلع می کرد که فلانی تشریف فرما می شود! افراد دیگر معمولا از همان ایوانچه های کوچک و کم عمق استفاده می کردند . نوشته ی : محمد جعفریان مقدم دوم خرداد ۱۴۰۰ لینک: 👉 @SAate19_36 👉🏻 @Saate_19_36 👉 @YadTabas http://www.instagram.com/saate19_36/
Показать все...
attach 📎

صفحه ی دوم اما در مورد سوالی که چند روز پیش یکی از همگروهی های عزیز، از پیشگویی های قبل از زلزله ی طبس نمودند، عرض می کنم، اینجانب براساس آنچه شایع شده بود، برای صحت وسقم این موضوع خدمت آقای هاشمی محترم رفتم. (ایشان از روحانیون معظم، اصالتا بشرویه ای وسکونت یافته ازحدودسالهای 45،در پایین محله ی طبس بودند. درسال92یا 93درطبس مرحوم شده در حاشیه ی درایوان شرقی حرم،درامامزاده حسین بن موسای کاظم طبس،در کنارآیت الله امینیان وآیت الله مجتهدنجفی مدفون گردیدند.غفر الله لنا و لهم) شایع شده بود، ایشان پیشگویی این حادثه را کرده اند. اینجانب شاید ده روزی از زلزله نگذشته بود که خدمتشان رسیدم وصحت وسقم موضوع را از خودشان سوال کردم. فرمودند: یک هفته مانده به زلزله خوابی دیدم که همه ی کشتزارهای گندم طبس آتش گرفته است، برای خودم تعبیر کردم که شاید می خواهدبلایی برطبس نازل شود، لذابا خانواده به بشرویه رفتیم.هفته ی بعدی که در بشرویه بودیم،طبس زلزله شد.خداوندآن عالم بزرگوار، مرحوم آقای هاشمی محترم (که حقیقتا خیلی محترم بودند ودرادامه ی فامیل شناسنامه ای ایشان-درمشخصات سجلی-کلمه ی محترم ثبت بود) باجدشان محشورباشندان شاء الله نوشته ی :سید عنایت الله قریشی، طبس گلشن1400/2/21 لینک: 👉 @SAate19_36 👉🏻 @Saate_19_36 👉 @YadTabas http://www.instagram.com/saate19_36/
Показать все...
attach 📎

به نام خدا صفحه ی نخست "زلزله طبس" همانطورکه می دانیم،باهمه ی پیشرفتهای علمی،بشرتاکنون نتوانسته از طریق علم تجربی زلزله را پیش بینی وزمان دقیق وقوع آن راعلمی بفهمد. اینجانب در فیلمی مشاهده کردم-محققین دستگاهی در ژاپن، که کشوری زلزله خیز است، ساخته و در درون چاهی نصب کرده بودند.دستگاه ارتعاشات درون زمین را چندفقط دقیقه قبل نشان دادوظرف همان سه یاچهاردقیقه به مردم اطلاع داده شدبرای فرارودور شدن از محل حادثه وقرار گرفتن در محل امن. هرچندورود به بحثی کاملا علمی شاید دخالتی ناروا باشد ولی اطلاعاتم را می نویسم وبه راهنمایی استادان فن نیازمندم.از طرفی باخود گفتم، جناب سجادی این امر را به تجربیات معمرین واگذار نمودند، عمری هم ازبنده گذشته وتجربه ی شخصی(که پر واضح است غیر از تجربه ی علمی وعلم تجربی است) با گذشت زمان پیدا کرده ام وممکن است اطلاعاتم برای خوانندگان عزیز سودمند افتد. وزآن سوناگفته هایی اینجانب دارم از آن سالها، هنوز که، الحمدلله، دچار زوال ذهنی نشده ام، مکتوب گردد، شاید برای نسل جدید ویا آیندگان مفیدباشد. می دانیددر برهه ای که زلزله وحشتناک 57در طبس رخ داد، همزمان با رخدادمهم انقلاب اسلامی در کشور بود. به دلیل ماهیت هر انقلاب، بعضی امورلازم، در حاشیه قرار می گیردوبه مرورزمان گرد فراموشی برآن می نشیند.به طور مثال اینکه در چهلم حادثه دیدگان زلزله، مرحوم شهیدهاشمی نژاددرامامزاده طبس سخنرانی کرده وموضوع زلزله را به تفاله های اتمی دفن شده درکویروبیابانهای طبس، مربوط دانستند واینجانب نیزدر ادامه، اززبان افرادی همان ماههای نزدیک به پیروزی انقلاب (که دوسه ماهی از زلزله نگذشته بود)شنیدم، چوپانی که محل زندگیش دربشرویه بوده، در بیابانهای هم مرزطبس، در درون چاله هایی اشیائی دیکْ مانند، دیده است. از سویی هلی کوپترسازمان انرژی اتمی، دوسه سال مانده به زلزله، دربیابانهای خور بیابانک که هم مرزباطبس است،رفت وآمدهای مداومی داشت.اینکه بچه هایی زیر ده سال برای جمع آوری سنگ به قسمتهایی خاص از بیابان، اعزام می شده وپول خوبی هم به آنها می دادندو این درحالی بود که ما طبسی ها، پروازهای مکرر این هلی کوپتررا بارها وبارهادر آسمان طبس باآرم ونام سازمان مشاهده می کردیم،همه وهمه ی این موارد رادرذهن داشتم تااینکه انقلاب به ثمر رسید. همانطور که می دانیم، به خاطر ماهیت همه ی انقلابها، همه ی امورسیاسی اجتماعی حتی امور فرهنگی به معنای خاص، قضایی،نظامی،انتظامی،بهداشتی و...) شهرستان، در مقطعی یکی دو ساله، کاملا توسط کمیته هارتق وفتق می شد. اینجانب از آموزش پرورش، با تعدادی از دوستان، ماموریت یافتیم خدمتمان را در آنجا متمرکز کنیم. ذهنیت هایم منجر به استعلامی ازموسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران، در مورد علت وقوع زلزله گردید(شایددوسه ماه ازتاسیس کمیته نگذشته بود،اگراینک نیروی انتظامی-به خاطرادغام کمیته ها درنیروی انتظامی- در مکتوبات آن دوره نظری بیندازندمطمئنارونوشت نامه ای که به سازمان برای اظهارنظر نوشتیم موجود خواهد بود). موسسه ژئوفیزیک درپاسخ مکاتبه ی انجام گرفته، اعلام نمود، زلزله ی طبس حادثه ای طبیعی بوده است، ظرف چندثانیه دوگسل از گسلهای طبیعی طبس، به طور همزمان فعال گردیده وچون گسلهادردوجهت مخالف (به طور مثال یکی شمال جنونی ودیگری شرقی غربی) بوده، فعال شده است.همزمانی فعال شدن گسلها، تکانهای زمین، حالت دورانی شدیدو تخریب فراوان داشته است.(کما اینکه تخریب ساختمانهای دوّار بسیار کم بود).حتی اینکه دفن زباله وتفاله ی اتمی درکویرکه درنامه نوشته شده بودوآن دفینه های (فرضی) کمک به تکانهای شدید کرده است رااز حیث علمی مردود دانستند. خوب است عقیده ی قدیمی ها وعا مه ی مردم طبس درباره ی حرکت زمین درزمان زلزله های این چنینی خدمتتان عرض کنم. آنها می گویندهنگام زلزله،ممکن است زلزله رفت وبرگشت کند. کما اینکه مرحومه والده ام می گفتند،زلزله ی سال قبلش که فشاء را تخریب کردبه خاطراین بود که زلزله به کوه برخوردوبرگشت کرد.اگربرگشت نکند تخریبی ندارد. زلزله ی پارسال که فشاء راخراب نمود، به کوه خورد وبرگشت کرد) به نظر اینجانب عدم شناخت علمی عامه از فعالیت گسلهای درون زمین،با ذهنیتهاوتجربه های شخصی خود باعث اینگونه قضاوتهامی شود. بد نیست گریزی زنم به کتاب عربی دوم علوم انسانی دبیرستانهاکه دهه ی شصت وهفتاد تدریس می کردم. در متن یکی از دروس درباره ی علت زلزله نوشته شده بود،«یحدث ذالک اذا زحزح الله الصخور فی باطن الارض عن مواضعها» ادامه صفحه بعد........ لینک: 👉 @SAate19_36 👉🏻 @Saate_19_36 👉 @YadTabas http://www.instagram.com/saate19_36/
Показать все...
attach 📎

....ادامه صفحه قبل ... .....داخل قوطی از دوطرف با فاصله ی هفت هشت سانت سوراخ کرده، دوعدد چوب خرمای صاف قرار می دادیم به طوری که سرِ چوبها دوسه سانتی از بیرون قوطی برای چرخاندن آنها توسط انگشتان شست ونشانه،بیرون باشد. تکه های فیلم آپاراتخانه ی سینما، دوستم که در مغازه ی الکتریکی آپاراتچی، در تابستان شاگردی می کرد، از آپاراتچی برایمان می گرفت. دور چوب پایینی از داخل،نگاتیوها را می پیچیدیم. سرِ فیلم به چوب بالایی نصب وکمی دورچوب پیچیده،فیلم به طور معکوس وصاف، بین ذره بین ولامپ قرار می گرفت. شروع نمایش فیلم، با تاریک کردن اتاق همراه بود.چوب بالایی راآرام آرام باانگشتان دست می پیچاندیم. تکه های فیلم که مثل نگاتیو فیلمهای عکاسی ومعمولا سی وپنج یا شش عکس پشت سرِ هم داشت، معکوس می گذاشتیم چون بیْنِ لامپ روشن 100وات وذره بین،قرار داشت به طور مستقیم روی پرده دیده می شد. یعنی باچرخاندن چوب بالایی از دوطرف، عکسها، از پشت ذره بین وجلولامپ داخل قوطی رد می شدند، عکس های بزرگ شده روی پرده سفید داخل اتاق می افتاد. تندترمی چرخاندیم تاعکسها به حرکت درآید.بادیدن اولین تصویردر روی پرده ی سفیدروبه روی دستگاه سینما، بچه ها شروع به کف زدن وشادی وخوشحالی می کردند. حدود ده دقیقه طول می کشید تا تمام عکسها از پشت ذره بین عبور می کرد.ابتدا مایه ی تعجب وسپس شادی بچه ها با کف زدن فراوان همراه بود.کَیْف می کردند.خستگی سُرُک جمع کردن از دلشان بدَر می رفت. دو لَتِ درِ اتاق را باز میکردیم.کلیدِروکارچراغ برق اتاق را می زدیم،می گفتیم بچه ها فیلم امروز تمام شد.داستان راستان امروز من هم فعلا تمام.تا خاطره ای دیگربدرود.درودتان باد. سیدعنایت الله قریشی، طبس گلشن، ششم اردیبهشت1400 لینک: 👉 @SAate19_36 👉🏻 @Saate_19_36 👉 @YadTabas http://www.instagram.com/saate19_36/
Показать все...
attach 📎

"سینما سیار" صفحه اول نوشته ی : سید عنایت ا... قریشی مدتی این مثنوی تاخـــــیر شد مهلتی بایست تا خون شیر شد ... خلوت از اغیار بایدنه زیار پوستین بـهر دی آمد نــه بهار... ... بچه ها از توی کوچه،سُرُک جمع می کردند!من نمی دانم آنقدر هسته ی خرما(سُرُک)را از توی کوچه های خاکی،چگونه پیدا می کردند!!الان یکی هم در توی کوچه های آسفالته،پیدا نمی کنی!عجیب است!شاید قُوتِ غالب مردم خرما بود که آن قدرسُرُک در کوچه می یافتی.در هرخانه ای دوسه درخت بود. خانه های کوچک هم که «سراچه»نامیده می شد،اگر درختی نداشت،بیشترِ دارندگانِ سراچه، معمولازمینی یا باغی داشتند که درخت خرما داشته باشد. خرماهم درختی کریم است.سالی یک خروار یا بیشترخرمابه بار می آورد. منظور اینکه همه در خانه یا«صحرا ودَر» درخت خرماداشتند.مابچه ها وقتی به مدرسه می رفتیم،مادرها جیب بغل پیراهن که در قسمت پایین دوخته شده بودوبعضی درجیب کتشان، برای زنگ تفریح دوم، صبح موقع رفتن به مدرسه، ازخرمای خارَک پرمی کردند.زنگ تفریح می خوردیم.خدابیامرزخدمتگزارمدرسه می گفتند:سُرُکاش یَرَوْها ته مَکثَف اِندَزه!می خواستند زحمت تمیز کردنِ صحن حیاط مدرسه را برای خودشان کم کنند.بعضی بچه ها،خرماهایشان راتوی راه می خوردندوهسته را روی زمین می انداختند.بزرگتر ها هم که دنبال کاربا «چَرْوا»یاهمان (چهارپای فارسی معیار)به «صحرا ودَر» می رفتند،به دنبال چهارپا(الاغ راهوار) درحرکت وخرما هم می خوردند.آنهاهم هسته ها را روی زمین می انداختند.به همین دلیل هسته خرما توی کوچه، زیادپیدامیشد.هسته ها وقتی 500یا600تاروی هم میشد،بقال محل می خریدندوبه ما بچه هامعمولا یک« شکلات سیخی»(همان آب نبات چوبی به زبان کتابی)می دادند.یک ساعت مشغول خوردنش بودیم.الان مادرهای بیچاره برای بچه ها، سر سفره ی صبحانه عسل مصفامی آورندباآن کَیفِ زمان بچگی ما نمی خورند. چنان شکلات سیخی رالیس می زدیم که مزه اش هنوز توی دهانم مانده است!بچه ها چهل سرُک،کمترک، توی دومشتشان جامی گرفت.باید یک دومشتی پر، برای دیدن« سینما سیار» که در اتاق روی ایوانمان بود،به برادربزرگترم می دادند تا اجازه دهداز دالان باریک وطویل منزل،بگذرند، از صحن حیاط وارد ایوان واز زیر «درطاقِ ایوانمان»رد شده به اتاق زمستانیِ رویِ ایوان، وارد شوند. شاید بیست بچه، روی هم رفته،پانصد، ششصد سرُک جمع می شد. همه را یکجا به بقال می دادیم.یک بارخودم،بعداز نمایش فیلم، هسته ها رانزدبقال بردم.ایشان گفتند پولش را می خواهی یا شکلات؟گفتم پولش را به من بدهید.یک عددنیم ریالی یا پنابادبه من دادند!با آن پول سه جوزاز خودشان خریدم برای گردو بازی! «اخذسُرُک»بیشتر به خاطر برقراری نظم ونوبت دهی برای ورود به محل نمایش فیلم بود،نه صرفا برای کسب درآمد!ما اَدای متولیان سینما در می آوردیم. یکی در گیشه ی فروش بلیط ودیگری راهنمایِ چراغ قوه در دست برای نشان دادن محل نشستن تماشاچی،آن یکی دیگر نظافتچی و آپاراتچی وصاحب سینما وغیره. حال بگویم چگونه سینما را ساختیم و نمایش آن چگونه بود؟این چه دستگاهی بود که بچه ها آنقدرعلاقمندبودند برای دیدنش که سر از پانمی شناختند؟! یادتان هست روغن نباتی قوتازه کارخانه زده بود؟ روی حلبهای پنج کیلوییش عکس قوی سپیدزیبایی بود؟عکس رانگاه می کردی، کَیف می کردی!بزرگترها چقدر استاد بودنددرخراب کردن این محصول نوِ به بازار آمده!اولِ آب انبار ،کنارِگنبدیا به قول خودمان(کُلُمبَزی)،فروشنده شعری درست کرده بودند بااین مضمون«روغن نباتی قو،طعم کره داره/سرش را واکنی جایزه داره!» برای خراب کردن محصول ومسخره،دوستی درادامه ی شعر می گفت:«سرش را واکنی قورباغه دارد/اگر خوردی وفلان کار نشدجایزه دارد!»جایزه هم داشت! سکه پهلوی را به چشم خود دیدم وقتی سر روغن راآن مبلّغ که بالای تاج وانت، کنارکلمبزی، بابلندگودستی این شعر رامیخواند، درحضورجمعیت سریک حلب پنج کیلویی را که وزن خالص 4/5کیلوبود،بازکرد.سکه تمام پهلوی نشان مردم داد!بگردَم تبلیغات وتبلیغات چی هارا، چه کرد؟! مردم از روغن زرد گوسفندی فراموش کردند.بعد از انقلاب درزمان جنگ، همین روغن راکوپنی می خریدیم. ازطریق رادیو، تلویزیون ملی، کوپن روغنِ هرماه اعلام می شد. بازهم گویا حاشیه رفتم! منظور اینکه حلب خالی روغن را تمیز، قسمت تحتانی آن را اندازه یک ذره بین به قطر 5سانت از وسط می بریدیم. ذره بین را در آنجا تعبیه کرده،سرِقوطی را برداشته، اندازه ی پاترمِ چراغِ صدوات، سوراخ می نمودیم. لامپ برق رابه پاترم پیچیده داخل این قوطی قرارمی دادیم. سررا روی قوطی گذاشته، دنباله پاترم، سیم ودوشاخه بود برای زدنِ به پریز روکار داخل اتاق.... .....ادامه درصفحه بعد لینک: 👉 @SAate19_36 👉🏻 @Saate_19_36 👉 @YadTabas http://www.instagram.com/saate19_36/
Показать все...
attach 📎

🔺بسم اللّه الرّحمن الرّحیم 🔹بیست و سوم ماه مبارک رمضان ، سالگرد رحلت آیت اللّه آقا شیخ محمد علی امینیان مدرس طبسی است . 🟢 نثار روح ایشان و تمامی بندگان خوب خداوند ؛ 🟢 رَحِم اللّه مَن یَقرَء الفاتِحَه مَعَ صلوات و الاِخلاص 🔹آیت اللّه امینیان مدرس طبسی متولد ۵ شهریور ۱۲۶۳ و متوفی ۷ بهمن ۱۳۴۳ هجری شمسی ، مطابق ۲۳ رمضان المبارک ۱۳۸۴ هجری قمری می باشند . 🔸در اسلاید فوق تصویری از اصل اجازه اجتهاد ایشان که توسط حضرت آیت اللّه العظمی آقاسیّد ابوالحسن اصفهانی صادر شده و به تأیید حضرت آیت اللّه العظمی آقا شیخ عبدالکریم حائری رسیده است ، نیز تصویر ترجمۀ آن ، همچنین تصویر رونوشت اجازه اجتهادی که توسط حضرت آیت اللّه العظمی بروجردی ( محمد حسین الطباطبایی ) صادر گردیده ، و نیز عکسی از ایشان به نظر گرامیتان می رسد . نوشته ی : محمد مهدی امینیان مدرس منبع:پایگاه همبستگی طبسی های مقیم مشهد @tabasihayemashhad لینک: 👉 @SAate19_36 👉🏻 @Saate_19_36 👉 @YadTabas http://www.instagram.com/saate19_36/
Показать все...
......ادامه صفحه قبل ..برای پختن نان ، نیز حاجیه خانم نسبتا مسنی بودند که خودشان هم در ورنشاندن( فرایندی که طی آن خمیر از طشت برداشته شده گلوله شده و با وردنه به شکل نان در می آید ) نان ها کمک می کردند . ایشان ابتدا وضو می گرفت و تنور رو روشن میکرد با پیشک و اسپک و کوونگ . تنور اول سیاه می شد بعد در اثر حرارت زیاد سفید می شد حالا وقت پختن نان ها بود . یک حصیر که حدود ۲۰ نان لای آن جل خمیر که گفتم روی هم چیده شده بود می آوردند کنار تنور وردست این حاجیه خانم نانوا ، ایشان نان ها را یکی یکی از جل خمیر جدا می کرد و روی یک " رِفِدَ " یا شاید بهتر است این طور بنویسم " رِفِدَع " می گذاشت و محکم به دیواره ی تنور میزد . رفدع می شود مسامحتا گفت شبیه بالشت مدوری بود که از لایه های پارچه درست شده بود . وقتی نان پخته می شد با انبر بلندی آن را از تنور در می آورد و روی سبد حصیری بزرگی که پشت سرش در فاصله دو یا سه متری بود ، قرار می داد . در هر حال و در هر شرایطی نان حرمت دارد . اگر فردی در خیابان تکه ای نان می دید که افتاده بر می داشت و کناری می گذاشت که به نعمت خدا بی حرمتی نشود . حتی دیده بودم بعضی ها که نان را برداشته می بوسند و کناری می گذارند . همراه با نان تافتون هم درست می کردند پر از پیاز و سبزی و کنجد . یه تافتون های کوچکی برای ما بچه ها درست میکردند بهش می گفتیم قرصک . تافتون داغ که از تنور در می آمد مادرم روی آن را با روغن زرد گوسفندی چرب می کردند . دست آخر که خمیر داشت تمام می شد مقداری خمیر نگه می داشتند به عنوان خمیر ترش یا خمیر مایه . اگر از کسی خمیر ترش گرفته بودند به او بر می گرداندند ، یا یه گوشه کناری می گذاشتند که اگر کسی خمیر ترش خواست به او بدهند . به اون خانم هایی که کمک کرده بودند معمولا غذا ، چند تا نان و گاهی روغن و برنج می دادند . و‌گاهی هم مقداری پول می دادند . از تافتون ها برای در و همسایه هم می بردیم . همسایه ها هم برای ما می آوردند . * زندگی شیرین و زیبایی بود . تابستان که پشت بام می خوابیدیم آسمان ِ پر از ستاره همدم ما بود . گاهی شهاب سنگی می گذشت و من شنیده بودم هر آرزویی کنی برآورده میشود . یادم هست یک بار آرزویم این بود که گاو استو اییدولله ( استاد یدالله ) همسایه شیر بیشتری بدهد چون خانم همسایه مان غصه می خوردند که شیرش کم شده !!! * چند روز پیش که رفته بودم نان ساندویچی بگیرم آقایی داشت سفارش می داد : دو تا باگت فرانسوی‌، یه مقداری هم بریوش !!! این را دیگر نه شنیده بودم و نه دیده بودم ! فضولی کردم پرسیدم بریوش چیه ؟ توضیح داد . یاد تفتون ها و قرصک های چرب و چیلی و پراز کنجد و پیاز و سبزی به خیر !!! و از آن مهم تر یاد آن کشاورزی که راستی و درستی می افشاند ، یاد آسیابانی که نقد جوانی را بر سر خدمت به مردم گذاشته بود ، یاد آن نانوایی که حقیقتا دوست ما بود ، یاد آن بانوانی که با تلاش و زحمت و شاید رنج و مشقت نانی تهیه می کردند و امروز بیشتر آن ها بر سریر ملکوت تکیه زده اند ... گرامی باد نوشته ی : حسین جعفری فروردین ۱۴۰۰ لینک: 👉 @SAate19_36 👉🏻 @Saate_19_36 👉 @YadTabas http://www.instagram.com/saate19_36/
Показать все...
attach 📎

سلام دوستان گرامی برای همگی آرزوی سلامتی ، شادی و موفقیت دارم . گاهی اوقات مخصوصا موقعی که کرونا نبود دوستان یا اقوام دور هم جمع می شدیم و بعضی مواقع با دیدن عکس ها و آلبوم های عکس خاطرات گذشته را مرور می کردیم . امروز و از طریق این گروه می خواهم آلبومی از تصاویر زندگی که همه شما کم و بیش دیده اید و به خاطر دارید با هم مرور کنیم . *** قدیم یکی از اقلام خوراکی زندگی گندم بود ، هر ساله مقداری گندم از قطعه زمین کوچکی که داشتیم به عمل می آمد ، یا از یکی از آشنایان خریداری می شد . گندم را در کیسه های بزرگی به نام جوال نگهداری یا حمل می کردند . بعضی خانه ها هم انبار خاصی به نام " پَرخو " داشت که گندم ها را در آن انبار می کردند . جالبه معمولا در این پرخو با آن شرایط خانه های گلی از موش و سوسک و حشرات ، خبری نبود . فرایند تهیه نان با پاک کردن گندم شروع می شد . معمولا خانم هایی بودند که کارهای خانه را انجام می دادند . یک یا دو و حتی سه نفر جمع می شدند و گندم ها را از سنگریزه یا ذرات کلوخ پاک می کردند و با غربیل که نوعی الک مخصوص است سایر ناخالصی ها مقل کاه یا ذره ای از ساقه گندم ( اگر بود ) را می گرفتند . حالا نوبت آرد کردن گندم بود . باز گندم ها را در جوال ریخته و با الاغ به آسیاب می فرستادند . آسیابی که با موتور دیزل کار می کرد آسیاب آتشی می گفتند . در مقابل آسیاب آبی هم داشتیم که با نیروی آب کار می کرد . به زودی آسیاب های برقی جای هر دو را گرفت . محصولی که از آسیاب بر می گشت همیشه آرد تنها نبوده ، گاهی لازم بود بلغور و نیز زبره ( که در آش استفاده می شود ) جداگانه تهیه شود . آرد را الک می کردند و سبوس گندم یعنی ارزشمندترین ماده گندم را از آن جدا می کردند . صبح زود خانمی که قدرت و توان بالایی داشت به خانه ی ما می آمد و حدود ۱۵ الی۲۰ کیلو آرد را در ظرف مسی بزرگی به نام لگن خمیر می کرد . نمک و خمیرترش ( خمیرمایه ) هم به آن اضافه می کرد . خمیر نیاز به مشت دادن داشت یعنی حسابی ورز می دادند که کیفیت خمیر و نان بهتر شود . در جای نسبتا گرمی دو یا سه ساعت می ماند تا ور بیاید . وقتی خمیر ور می آمد ۴ یا ۵ نفر از خانم ها یا حتی از خانم های همسایگان به کمک می آمدند . دور یک تخته مسطح مربعی چوبی به ابعاد حدود ۱.۵ × ۱.۵ متر می نشستند و با وردنه که ما به ان چووه می گوییم قرص های نان مدور نسبتا نازک به ضخامت حدود ۲ تا ۳ میلیمتر و شعاع حدود ۲۰ تا ۲۵ سانتیمتر تهیه می کردند . یک سطح مدور که از پیشک خرما درست شده بود به نام حصیر کنار دست خانم ها بود و یک پارچه بافته شده راه راه به عرض حدود ۶۰ سانتیمتر و طول ۵ یا ۶ متر به نام جل خمیر هر نانی که تهیه میشد روی این پارچه می گذاشتند و لای پارچه را روی آن بر می گرداندند ، معمولا حدود ۲۰ نان بر هر کدام از این جل خمیر ها قرار می گرفت . قدیم ترها ، نان ها را برای پخت به نانوایی خاص این کار می فرستادند . که ایشان هم به نوبت نان های مردم را می پختند و هر کس نان هایش پخته می شد می گذاشت کمی سرد شود سپس ان ها را در زنبیل های بزرگ یا چادرشب مخصوص به خانه می آورد و در زنبیل بزرگی که آویزان بود به نام نودو ( ناندان ) منتقل می کرد . وقتی ما خانه بزرگ تری ساختیم اتاقی هم برای تنور در نظر گرفته شد و تنوری که از گل رس تهیه شده بود با تمهیدات خاصی توسط بنای متخصص نصب شد . ....ادامه دارد نوشته ی : حسین جعفری فروردین ۱۴۰۰ لینک: 👉 @SAate19_36 👉🏻 @Saate_19_36 👉 @YadTabas http://www.instagram.com/saate19_36/
Показать все...
attach 📎

به جای بهاریه سفر در اشکال مختلف آن به خاطر کرونا محدود شده ، سفر حج واجب نیز از این جمله است . بهاریه امسال را در رابطه با این سفر تقدیم عزیزان می کنم و هر چند سعی کرده ام در این نوشته نکته ای که خوانندگان احتمالی را برنجاند - نیاورم ، معهذا از همین ابتدا نظیر فیلم های آمریکایی که می نویسند : هر گونه شباهت بین قهرمانان فیلم و افراد حقیقی ، اتفاقی و تصادفی است ، هر گونه شباهت بین قهرمانان داستان ما با افراد حقیقی ، اتفاقی است . * آهنگ یکنواخت صدای قطار هر از چند گاهی با ورود قطار به تونل تغییر می کرد . برای لحظاتی صدا شدیدتر می شد و همسفر پیر ما برای لحظاتی سکوت می کرد تا سرو صدا کمتر شود . مسافران سراپا گوش شده ، خاطرات این همشهری شیرین سخن را گوش می کردیم . همه ی ما مسافران قطاری بودیم که از تهران به طبس می رفت .‌فکر رسیدن به طبس با آن هوای بهاری سرشار از عطر بهار نارنج دل آدم را به وجد می آورد و به اصطلاح قند تو دل آدم آب می شد . یکی از خاطرات این همسفر عزیز را با هم مرور می کنیم * زمستان ۱۳۵۳ بود . اواخر دی ماه و یک روز سرد زمستانی ، هواپیمای بوئینگ شرکت ملی هواپیمایی ایران " هما " به سمت باند شیرجه زنان پیش رفت و با سرعت محیرالعقولی که کمتر دیده بودم به زمین نشست . از زیر چرخ های هواپیما دودی سفیدرنگ برخاست و هواپیما پس از مانوری در گوشه باند به طرف سالن مسافرین حج آمد . از پشت شیشه های سالن پلکان هواپیما و خروج حاجی ها دیده می شد ، اما من هر چه سعی می کردم آشنایانم را ببینم کمتر موفق می شدم چه حاجی ها همه لباس هم شکل و عرق چین سفید بر سرهای از ته تراشیده خود داشتند . باری پس از ساعاتی معطلی اشنایان بنده که افراد نزدیک خانواده و دوستان شان بودند ، هر کدام با چند چمدان به خانه آمدیم . لازم به ذکر است که آن زمان اعزام و رفت و برگشت حاجی ها به مکه از طریق تهران و فرودگاه مهر آباد صورت می گرفت . *** یک روز صبح قرار شده بنده که کارمند یک نهاد علمی بودم و مرخصی گرفته بودم همگی را برای بازدید از تهران ببرم . وقتی که دوستان و همشهری ها حاضر شدند خیلی تعجب کردم چرا که همگی انگار طبق قرار و قاعده ناگفته شال و کلاه کرده و علاوه بر لباس رسمی که کت و شلوار بود شال مناسب موقعیت خود بر سر پیچیده و انتهای آنرا از زیر گلو ( مقداری پایبن تر ) رد کرد و بر شانه ی طرف مقابل آویخته بودند . شال بعضی مشکی یا سبز بود اینها سادات گروه بودند . بعضی زرد یا قهوه ای بود . که این ها میرزا محسوب می شدند . بعضی ها هم سفید و کرمی بود . بنده هم کت و شلوار و کراوات که آن زمان بین همه کارمندان در تهران مرسوم بود پوشیده بودم . قرار شد با اتوبوس واحد ابتدا به بازار تهران برویم و گشت و گذاری داشته باشیم . به محض ابن که اعضای هیات !!! وارد اتوبوس شدیم تمام مسافران ردیف های جلو بلند شدند و جایشان را به دوستان ما دادند . همشهری ها هم انصافا با اعتماد به نفس کامل رفتند و نشستند و زحمت تشکر برای بنده ماند . چهره های آفتاب سوخته ی ما و لباس های تقریبا متحد الشکل بالاخره کار خود را کرد ‌ و در اثنای بازدید و گردش افسر پلیسی که گشت آن منطقه بود ، جلو آمد و گفت : - Are you diplomat from another country? - آیا شما دیپلمات یک کشور دیگر هستید ؟ منم که دستپاچه شده بودم گفتم : -No ! I am employee here - نه ! من کارمند ایرانی هستم . افسر گفت پس چرا انگلیسی جواب دادید . گفتم چون شما انگلیسی پرسیدید . خندید و گفت : از ما خواستن ببینیم شماها کی هستین و چکار دارین ؟ من هم موضوع مهمانان همشهری را برایش تعریف کردم و افسر مزبور با خوشروئی تشکر کرد و رفت . دوستان حاجی ما بعد از چند روز با اتوبوس گیتی نورد از تهران به طبس رفتند و بنده را با یک دنیا خاطره شیرین تنها گذاشتند . نوشته ی : حسین جعفری فروردین ۱۴۰۰ لینک: 👉 @SAate19_36 👉🏻 @Saate_19_36 👉 @YadTabas http://www.instagram.com/saate19_36/
Показать все...
attach 📎

Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.