میثم
207
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
دارم کم کم یاد می گیرم که غصه رو نباید امتداد داد ؛باید یک جا تمومش کرد،یه نقطه گذاشت و از سر خط شروع کرد.یاد می گیرم غصه ی دیروز با امروزم فرق داره و این غصه روی غصه جمع شدنا کار دستم میده.شرایط جوری شده که تمام انرژیمو واسه ی امروزم می گذارم و فکرمو با فکر به فردای نیومده مشغول نمی کنم یادم نمیره هر شب بشینم و به نعمتهایی فکر کنم که از دیدگانم دورند یا انقدر دم دستم هستند که برام عادی شدند ولی اگر نباشند دنیام زیرورو میشه دارم کم کم یاد می گیرم زندگی یعنی همین لحظه هایی که منتظر گذرشون هستیم و گاهی انقدر دلمشغولیامون زیاده که اصلا گمشون کردیم و فکر می کنیم دنیا وایمیسته تا ما دودستی زندگیو قاپ بزنیم .
نه !زندگی همین جاست ،همین حالا میونه این کلمات میونه گریه ها و خنده هامون میونه امیدواریها و نا امیدیهامون میونه دلبستن ها و دل کندنامون زندگی همین جاست ؛همین حالا.
لیلا خلیلی
فردا حکایتیست به نامِ کبوتران
فردا حکایتیست شکوفنده و زلال
فردا حکایتیست به جز درد و اشک و آه
خالیست از سیاهیِ بالِ کلاغها
آن جمعِ بد صدا
آن جمعِ رو سیاه
جویا معروفی
مادربزرگم حرفای ساده عجیب می زد وقتی سرحال بود. مثلا یه بار که داشت قلیون خونسارشو می کشید بهش گفتم مادر کاش میشد آدم هرچی دوست داره باشه. گفت تو چی دوست داری باشی؟ گفتم نمیدونم مثلا سنجاقک. یا اون نقاشی روی دیوار کلیسای وانک اصفهان. گفت اونجوری حالت بهتر میشد؟ گفتم آره. گفت نه مادرجون. تو حالت با خودت خوش نی هرجا بری خودتم باید ببری.
بعد مردنش من آواره شدم. خیلی جاها رفتم، خیلی چیزا شدم. سنجاقک شدم رو برکه وسط جنگل پرواز کردم، نقاشی شدم رو دیوار کلیسا، آدم برفی شدم تو حیاط آسایشگاه، اسب کهر شدم و پام شکست تو دور اول کورس بهاره گنبد، عیسا شدم قبل از صلیب، محمد شدم بعد همآغوشی وحی، درخت شدم همون بعد از ظهری که بارون اردیبهشت دنیا رو مست کرد. نگم برات. اما حالم خوش نشد. راست می گفت مادربزرگ. اگه حالت با خودت خوش نی، هرجا بری قصه همینه. ولی من میگم برو. نترس. اقلش اینه که یاد میگیری جای آدمای مختلف و موجودات مختلف و چیزهای مختلف حالت خوب نباشه. باز بِه از اینه که همین جا بمونی و جای خودت بپوسی. حالا باز هرچی خودت صلاح میدونی...
@Midnight_cloudy
#ساموئل_بکت در #مالون_میمیرد یادآور می شود :
"چراغِ پُر نور ضروری نیست.
برای زندگی در غربت و شگفتی
شمعی قلمی کافی است،
به شرط آنکه: «صادقانه بسوزد.»"
اینکه ما فکر می کنیم باید همنشینمان خورشید باشد چون ما , ماه هستیم بزرگترین خسارتی است که به خودمان وارد می کنیم . بکت خیلی دقیق می گوید لازم نیست از خورشید نوربگیری , هم نشینت همه چیز تمام باشد کافی است تو را روشن کند اما صادقانه!
شاید حواسمان نیست و کسانی که صادقانه پای ما می سوزند را راحت به جرم خورشید نبودن از دست می دهیم!
قدر شمع های کوچک صادق را باید دانست .
@eghlimap
درباره سرطان شناخت چندانی ندارم جز اینکه چند سالی است گُروگُر در اطرافمان عزیزانمان را میبلعد. اما میدانم از دست اندرکاران این نشریه مردی است که سالها در مبارزه با سرطان موفق بوده است؛ مردی که علاوه بر اینها چندین دهه در عرصه ادبیات کودک و نوجوان ایران قلم زده و کار کرده است.
تداوم سلامتی ایشان، و تداوم کار این نشریه، و رونق فعالیتهای بهداشت جسمی و روحی جامعه و کسادی بازار سرطان را آرزو دارم.
#نشریه_شمس
#شهرام_اقبالزاده
@yekiboodyekihamnabood
میبخشم ...
چون قلبم با
بخشیدن آرام میشود
ولی فراموش نمی کنم
چون تجربه ها
مرا می سازند ...
@negare_mehraban
🔷شماره ۲۰۱۵:
🔶یوسف مصری را دوستی از سفر رسید.گفت :جهت من چه ارمغان آوردی ؟
گفت :چیست که تو را نیست و تو بدان محتاجی الا آنک از تو خوبتر هیچ نیست . #آیــنه آورده ام تا هر لحظه روی خود را در وی مطالعه کنی.
🔶چیست که حقتعالی را نیست و او را بدان احتیاج است؟
پیش حقتعالی، دل روشنی میباید بردن، تا در وی خود را ببیند.
📕فیه ما فیه از #مولوی
تصحیح بدیع الزمان فروزانفر
@amirsorayan