cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

اشعار یک پزشک

با مهر بخوانید با مهر بمانید و با مهر پاسخ دهید ارادتمند شما دکتر فیروز احمد سعیدی @Dr_Ahmad_Saeedi 👈 😍 پیشنهادات شما

Больше
Рекламные посты
364
Подписчики
Нет данных24 часа
+17 дней
+1330 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

وقتی که رفت پشت سرش گریه سر گرفت کوچه به کوچه خاطره ها را قدم زدم بی او چه فکر ها به سرم پرسه می زد و دیگر به عمق چهره ی خود رنگِ غم زدم درگیرِ صد خیالم و آسیمه سر مدام باحس و حالِ عاشقی ام در به در شدم احساس و عقل معرکه دارند با دلم در جنگ عشق زخمی و خونین جگر شدم هر شامگاه خیره به در مانده چشم دل آتش کشیده روح مرا انتظار او دل بی قرار و چشم،،، که شد بی قرار تر دار و ندار من بشود هی نثار او دنیا اسیر پنجه ی دستانِ بی کسی ست هرگز دلم نخواست گلایه ز غم کنم من سالهاست در به درم با خیال خام با یک عبور فاصله را کاش،،، کم کنم صدها ترک نشست به دیوارِ اقتدار وقتی شکست حرمت این قلب شیشه ام دنیایِ من تباه شد آخر به هیچ و پوچ از لج خودم زدم دو سه تیشه به ریشه ام #فیروز_احمد_سعیدی
Показать все...
00:15
Видео недоступноПоказать в Telegram
قربانیِ اوهامم و با چشمِ تر از عشق درگیر غمِ فاصله و در به در از عشق با لشگر مژگان زده صد تیر به روحم دیوانه ی چشمش شدم و جان به سر از عشق دل را که کشیدم ز صلیبِ غم وصلش مغلوبِ حقارت  شده ام در گذر از عشق جارو زدم از اشک و فغان خانه ی دل را در سینه غمی مانده رسوبِ سفر از عشق بیچاره شدم قیس کجایی که ببینی لیلا ز کفم رفت و شدم بی ثمر از عشق از گردنه ی تندِ  هوس رد شدم اما فرجام من این شد که شوم رهگذر از عشق حالا که صبوری به ته قصه رسیده است همواره دلم گشته چرا بی خبر از عشق؟! #فیروز_احمد_سعیدی
Показать все...
5.94 KB
👌
Показать все...
00:53
Видео недоступноПоказать в Telegram
اکسیرِ چشمانت دم از روح مسیحا می زند حسم ز وقتِ دیدنش دل را به دریا می زند تو قاتل جان منی با خنجر ابروی کج وقتی که تیغش بر دلم صد ضربه یکجا می زند بی تو  اسیرم در قفس بی یاور و بی هم نفس اما چرا قلبت دم از انکار و حاشا میزند رنجور ماندم بی وطن هرگز مبادا کس چو من  حتی فلک چوب ترش بر قلب تنها می زند رحمی بکن نامهربان بر حال زارم هر زمان مغرور مردی همچو من حرف از تمنا می زند وصلت سرابی بود و بس، رویا و خوابی بود و بس دل در خیالات است  اگر بی عشق در جا میزند #فیروز_احمد_سعیدی
Показать все...
6.05 MB
مملو از آرامشِ محضم کنار  دلبرم می چکد مستیِ دلچسبی ز اشعارِ ترم زیرکانه  برده دل را غمزه هایی نافذ از چشمِ شوخ و فتنه های یارکِ بازیگرم عطر مویش بوی میخک می دهد بوی جنون تا نظر بازی کند گلواژه های دفترم با وجودِ گونه ی سرخش چو نارِ قندهار بوسه میخواهم اگر منت گذارد بر سرم چهره ی محجوبه اش هنگامه‌ی ترسیم عشق مریمی معصوم میسازد از او در باورم هر بلایی بر سرم آمد به لطف عشق اوست عاشقم تا منتها این شد کلامِ آخرم #فیروز_احمد_سعیدی
Показать все...
Фото недоступноПоказать в Telegram
نشتر به جانم می زند رنگِ رخ غمبارِ شب وقتی شدم آشفته دل با هجمه ی آوارِ شب در کوچه های خاطره با کوله باری دلهره پرسه ز حیرت ها زدن  شد قصه ی تکرارِ شب قلبم یتیمِ بی کسی  درمانده از دلواپسی حالا چه چاره سازمش در سایه ی دیوارِ شب بر گونه ام جاری شده امواجی از سیلاب اشک شاید رها گرداندم از دیدگان تارِ شب در گیر و دار عاشقی بد باختم دار و ندار در خواب می بینم تو را شادم از این دیدارِ شب از دوری ات نالان غزل از ناله ام ویلان غزل اما چه همدم می شود شعرم به هر سیگارِ شب #فیروز_احمد_سعیدی
Показать все...
Фото недоступноПоказать в Telegram
یک روز مرا به خلوتت مهمان کن احساس دلت را به دلم عنوان کن  صبرم شده لبریز مگر ایوبم با بوسه تو قصد غارت این جان کن #فیروز_احمد_سعیدی
Показать все...
رویِ فرشِ غزلم عشوه کنان پا بَگُذار قدمی تازه تر از حس تمنا بگذار دست در دست من از کوچه ی عشاق بیا طرح یک خاطره بر بومِ تماشا بِگُذار شیشه ی نازکِ تنهاییِ من باش و سحر پشت پر چینِ نگاهت به تنم "ها" بَگُذار با همین نشئگیِ هرم لبت غرق جنون شب مرا با تب آغوش، به خود وا بَگُذار حرفی از فاصله و رفتن و یا قهر نزن فرصتی هم به دلِ غمزده ام جا بَگُذار یا که از برکت مهرت به شکوفاییِ عشق جای آن بستری از عالم رویا بَگُذار #فیروز_احمد_سعیدی
Показать все...
Фото недоступноПоказать в Telegram
از غمِ بی مهری ات دیوانه ای سیگاری ام روز و شب درگیرِ احساسِ بدِ بیماری ام از خدا "پنهان"  نباشد از "شما" پنهان چرا خسته از این روز های ساده و  تکراری ام حاصلِ عمر طلایی گر به پایت مثلِ "یخ" ذره ذره می شود آب از سر ناچاری ام می کشم گاهی نفس در انزوایِ بی کسی کی بنا داری بگیری دستِ سبزِ یاری ام آسمان بس کن دگر اوضاعِ حالم خوب نیست سفره ی سیلابم و از هر شیاری جاری ام شانه هایم حجم غم را می کشد بر دوشِ شب بی رمق ، بی حوصله ، در حالت دشواری ام  دوستت دارم ولی داری عذابم میدهی ای چراغ چشم کور و عامل بیداری ام #فیروز_احمد_سعیدی
Показать все...
Фото недоступноПоказать в Telegram
اینک برای عشق نویدی رقم زدم فصلی بهار ، طرح جدیدی رقم زدم از بغض های شب مگر این دل تنش نریخت اکنون بیا طلوعِ سَعیدی رقم زدم از هر طرف محاصره در چنگ غصه ام با دست صبر  راهِ رمیدی  رقم زدم در بند درد گیرم و طاقت نمانده هیچ زین سو درِ  نجات و کلیدی رقم زدم شاید نگار معرکه ام نیست مال من تقدیر را به بخت سپیدی رقم زدم برشانه های خاطره اشکم روان شد و بی اختیار شوق شدیدی رقم زدم دور از نگاهِ فاصله ها، ساعت و زمان با خیل عشق دست امیدی رقم زدم #فیروز_احمد_سعیدی
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.