cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

◈استرحام. ⃟🍌◇

برای ارتباط با انوشا @adnysbot گی، اجباری، خشن، اسمات ددی لیتل بوی🔞🔞 رمان های تمام شده👇 @adnys_time ‏تنها کسی که از پیشت نمیره خودتی! پس اینهمه خودتو اذیت نکن.🌙 ߺߺߺߺߺߺߺߺߺߺߺߺߺߺ𝓕𝓪𝓻𝓯𝓪𝓵𝓵𝓪𝓻𝓸𝓼𝓪ߺߺߺߺߺߺߺߺߺߺߺߺߺ

Больше
Рекламные посты
2 878
Подписчики
-624 часа
-387 дней
+15030 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

از صبح درگیر همستر کوین و اون کوین و این کوین شدم😳 فکر کنم متعادشون شدم😃😂
Показать все...
😁 11😱 1
پارت های جدید❤️ بچه‌هایی که 5 پارت اینده رو زودتر میخوان لینکهای پایین رو استارت بزنن بعد عکس بفرستن پارت هارو بدم بهشون❤️ https://t.me/cexio_tap_bot?start=1716635953066859 https://t.me/wcoin_tapbot?start=MjAxODMwODczMw== https://t.me/Prickgame_bot?start=ref-rh8pCNPSwR34scKHor8Two https://t.me/bunnyAppBot?start=r_2018308733 https://t.me/Simple_Tap_Bot?start=1717582644551 t.me/BlumCryptoBot/app?startapp=ref_zCOvYm9YS1 کلا اگر تمام لینک‌هایی که فرستادم رو استارت بزنید 5 پارت اینده رو توی یک کانال جدا میدم بهتون❤️ @adnysbot
Показать все...
CEX.IO Power Tap

🤩 Farm CEXP tokens and earn rewards! CEX.IO App makes it simple and secure to buy, exchange, and store cryptocurrencies

2
❆------------------• #آنندراج☠🩸 #پارت_۶💦💢 بعد از خوردن غذا، دوباره راه افتادن. در بین راه چند بار ارمغان با حرفاش رئیس رو حرص داد و اون رو از تصمیمش مطمئن‌تر ‌کرد. اینبار مقصدشون قصر بود و با محاسبات رئیس، شب هنگام به اونجا میرسیدن. ........ دست بالا برد و تیکه‌ای تیز از جنس یخ رو به سمت خوک پرتاب کرد. بدن خوک سوراخ و خونی شد. سفیروث به هانا اشاره کرد خوک رو برداره. این سومین خوکی بود که توی اون روز آنندراج یکم شکار کرد. با قدم های محکم و آروم به سمت قصر راه افتاد. هانا که متوجه شد آنندراج قصد برگشت رو داره، با خوک‌ها که در حبابی بزرگ از جنس شمش جادویی حملشون میکرد، پشت سر مرد راه افتاد. در بین راه آنندراج یکم با برادرش رو به رو شد. ثاناتوس، چهار آهو شکار کرده بود. بهشون پر ابهت نزدیک شد و با نیشخند همیشه مرموز و ترسناکش پرسید: امروز آخرین فرصتشون نه؟ هانا تعظیمی کرد و به سفیروث خیره شد، آنندراج یکم با نگاهی یخ و زلال‌، سرد زمزمه کرد: نیمه شب وقتشون تموم میشه بی هیچ حرف دیگه‌ای باهم به سمت حرکت کردن. به محض ورود به قصر، نگهبان جلو اومد و گفت: ارباب‌های عظم، پیشکش آنندراج سوم رو آوردن ثاناتوس با لحن ترسناک خشدار لب زد: هانا همراهم بیا چک کن ببین بارور میشه هانا چشمی زمزمه کرد و هر دو به طرف سالن مهمان راه افتادن. آنندراج یکم بعد از رفتن اونها به طرف گلخونه‌ش حرکت کرد تا کمی از گل‌های یخ ساخت خودش لذت ببره. •نویسنده:ادنیس------------------❆🩸☠💦
Показать все...
19👍 4
#استرحام ⛓🔞⛓🔞⛓🔞⛓ #پارت_۱۱۶ ------------------•❥ وقتی جوابی نشنیدم ازش، دوباره نفس عمیقی کشیدم و با لحنی اهسته‌تر گفتم: فردا عموت تکلیفت رو مشخص میکنه الانم امشب به هیچ عنوان توی اتاق خودت نمیری بعد از حرفای لازم ازش دور شدم و خواستم برگردم که حرفش هم باعث ایسادنم و هم باعث گرد چشمام از تعجب شد: چرا همیشه عمو ارسن باید منو تنبیه کنه؟ اولین بار نبود که اینو میپرسید بچه‌تر هم پرسیده بود ولی جواب کاملی نمیگرفت. حتی الانم قصد نداشتم جواب بدم. چون اصلا جواب منطقی‌ای ندارم. به نظر خودم ارسن بهتر میتونه توی تنبیهات بچه ها عمل کنه، خودم هرگز ایتیکن رو تنبیه نمیکردم شاید چون که بلد نیستم یا برادرم بهتر بلده. هر چی که هست تا الان خودمم جواب این سوال رو نمیدونستم و نمیدونم. برگشتم طرفش و با لحنی که ارومتر شد گفتم: چون اون عموته بعد بی‌توجه به چهره پر اخم و سرخ‌ش، ولش کردم و برگشتم اتاق. •┈┈❁❀❁┈┈•. ♨️❌💢❌♨️•┈┈❁❀❁┈┈• ❥ #به_نویسندگی_قانوم_آنوشا 🖋
Показать все...
94👍 12🔥 3
t.me/BlumCryptoBot/app?startapp=ref_zCOvYm9YS1 کلا اگر تمام لینک‌هایی که فرستادم رو استارت بزنید 6 پارت اینده رو توی یک کانال جدا میدم بهتون استارت زدید عکس نمیخواد فقط بهم بگید خودم چک میکنم اسماتون هست❤️ @adnysbot
Показать все...
https://t.me/Prickgame_bot?start=ref-rh8pCNPSwR34scKHor8Two راستی برای کسانی که بهشون پارت‌هارو داده بودم هم دو پارت بعدی اون پارت هارو میفرستم اگر این بات رو فعال میشناسمشون فقط برام عکس بفرستن تایید کنم❤️
Показать все...
PRICK - Game and Task

Complete easy tasks, play game, earn points, and have tons of fun!

پارت های جدید❤️ بچه‌هایی که دو پارت اینده رو زودتر میخوان لینکهای پایین رو استارت بزنن بعد عکس بفرستن پارت هارو بدم بهشون❤️ https://t.me/cexio_tap_bot?start=1716635953066859 https://t.me/wcoin_tapbot?start=MjAxODMwODczMw==
Показать все...
❆------------------• #آنندراج☠🩸 #پارت_۵💦💢 اینقدر غرق هیبت و بزرگی قصر شده بود که گاهی در طی کردن مسیر با رهبر، عقب میموند و تذکر رهبر اونو به خودش میاورد. با رسیدن به یک در نسبتاً کوچیکتری و تعدادی نگهبان دوباره ترس بهش غلبه کرد و آروم دست رهبر رو چنگ زد. که جوابش یک اروم باش خالی بود. نگهبان بهشون نزدیک شد و پرسید: پیشکش کدوم آنندراج رو اوردین؟ رهبر سرد پاسخ داد: آنندراج سوم، ثاناتوس نگهبان سری تکون داد و دستش رو به سمتی گرفت و لب زد: ایشون فعلا حضور ندارن، شما میتونید وارد شید تا بیان رهبر سری تکون و دستم رو گرفت و کشید. ............. رئیس با خشم زیاد فریاد زد: دهنتو ببند موش کثیف به اندازه کافی این یک روز گذشته گند زدی به عصابم بیشتر از این نمیخوام صداتو بشنوم ارمغان عصبانی‌تر از او، یک لیوان برداشت و پرت کرد به سمت دیوار. و نعره زد: صداتو برای من نبر بالا حرومی گفتم ماهی مرکب کبابی دوست ندارم یه چیز دیگه برای من بخر رئیس نفس عمیقی کشید و در دل پسرک چموش رو نفرین کرد. چرا نمی‌خواست بفهمه که پول کم داره و اگر همین تمام بشه و آنندراج اول هم پولی به او ندهد رسماً بدبخت میشه. نمیتونست سکه‌ای برای پسرک حروم کنه، در اصل نمی‌خواست که سکه‌ای خرج کنه. اما از طرفی نمی‌تونست گشنه نگه‌ش داره، اگر موقعی رسیدن به قصر حالش بد می‌شد یا قبل از اون، رسماً دردسر جدیدی روی سرش می‌افتاد. آهی کشید و خشن لب زد: برات یه هشت پا کبابی میگیرم ارمغان راضی‌ از تسلیم شدن رئیس و خوشحال از حرص دادنش، نیشخندی زد و باشه‌ای گفت. •نویسنده:ادنیس------------------❆🩸☠💦
Показать все...
24👍 6🔥 2
#استرحام ⛓🔞⛓🔞⛓🔞⛓ #پارت_۱۱۵ ------------------•❥ و دیگه منتظر جوابش نموندم و از اتاق خواستم بیرون بزنم که بازهم با حرفش کمی بیشتر موندگار شدم: حداقل مراقبش باشین، اذیتش هم نکنین. جالب بود که اینها محکم‌تر از حرف‌های قبلیش بیان کرد. برگشتم طرفش و گفتم؛ میذارم فردا پس فردا ببینید هم دیگه رو البته اگر حرفی درباره ایتکین بزنی... تا ابد نمیزارم ببینیش با کمی مکث حرف اخرم رو بیان کردم و به نگاه شکسته پسر اهمیت ندادم. مهم فقط توله هاسکی بود. از اتاق بیرون زدم و درحالی که با هزار نقشه به طرف ایتکین میرفتم به راضی کردن ارسن برای ملاقات اون دو تا فکر میکردم. قطع به یقین به اسونی راضی نمیشد، چون هم شک داره راجع به حرف زدن پسره هم توله هاسکی کم کم داره رام میشه. با رسیدنم به ایتکین از فکر بیرون اومدم و قبل از هر حرفی از طرف دوتامون، محکم توی گوشش زدم. چشماش رو بست و درحالی که نفس تندی میکشید لب‌هاش رو بهم فشرد. میدونستم که هر چقدر هم در برابر اطرافیان حتی برادرم سرکش باشه برای من هیچوقت اینطوری نبود. با صدایی که به سختی کنترلش میکردم گفتم؛ وقتی ظرفیتشو نداری غلط میکنی مشروب میخوری تو کی باشی که بخوای به پسر اریتما تجاوز کنی اونم وقتی که فهمیده پدرش اینجاست و هر لحظه ممکنه ببینن همو •┈┈❁❀❁┈┈•. ♨️❌💢❌♨️•┈┈❁❀❁┈┈• ❥ #به_نویسندگی_قانوم_آنوشا 🖋
Показать все...
104👍 16🔥 5👏 1
عکس استارتتونو بفرستید بات لینک بدم🥹❤️ @adnysbot
Показать все...