·Alaska, Alaska·
یه روز مثل کریستوفر میرم آلاسکا. مطمئنم. https://telegram.me/BChatBot?start=sc-175085-WV7rucV چنل فیلم ها:https://t.me/filmswithtea
Больше12 646
Подписчики
+324 часа
-297 дней
+9130 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
عاشق کارت پستالم! کارت پستال هدیه دادن، گذاشتن کارت پستال وسط کتاب، فرستادن کارت پستال و نوشتن یک یادداشت، چسبوندن کارت پستال روی دیوار. کارت پستال.
«شما گفتید تقریبا هرچه بودهایم و هستیم را مدیون ادبیات میباشیم و اگر کتابها ناپدید بشوند، تاریخ نیز نابود میشود و به دنبال آن بشر هم از بین میرود. مطمئنم حق با شماست. کتابها نهتنها رؤیاهای ما را ارائه میدهند بلکه خاطراتمان را هم نشان میدهند. آنها همچنین الگویی از خود استعلایی را به ما میدهند. بعضی از آدمها به کتابخوانی بهعنوان راه فرار نگاه میکنند؛ راهی برای فرار از زندگی واقعی روزمره و رفتن به دنیای تخیل، یعنی دنیای کتاب. کتاب راهی برای رسیدن به انسانیت است.»
- سوزان سانتاگ، نامهای به بورخس، ۱۳ ژوئن۱۹۹۶، نیویورک
«شما گفتید تقریبا هرچه بودهایم و هستیم را مدیون ادبیات میباشیم و اگر کتابها ناپدید بشوند، تاریخ نیز نابود میشود و به دنبال آن بشر هم از بین میرود. مطمئنم حق با شماست. کتابها نهتنها رؤیاهای ما را ارائه میدهند بلکه خاطراتمان را هم نشان میدهند. آنها همچنین الگویی از خود استعلایی را به ما میدهند. بعضی از آدمها به کتابخوانی بهعنوان راه فرار نگاه میکنند؛ راهی برای فرار از زندگی واقعی روزمره و رفتن به دنیای تخیل، یعنی دنیای کتاب. کتاب راهی برای رسیدن به انسانیت است.»
- سوزان سانتاگ، نامهای به بورخس، ۱۳ ژوئن ۱۹۹۶، نیویورک
Фото недоступноПоказать в Telegram
“Don't you just take the past and put it in a room in a basement and lock the door and never go in there? That's what I do. And then you meet someone special and all you want to do is to toss them the key and say, "Open up, step inside," but you can't because it's dark. There's demons, and if anybody saw how ugly it is... I keep wanting to do that: fling the door open, just let light in and clean everything out.”
-the talented mr. Ripley(1999)Anthony Minghella
سعی کردم آخرین باری که قایمباشک بازی کردم رو به یاد بیارم. آخرین باری که با هیجان رفتم سمت آدمهای مختلف توی خیابون و بهشون سلام کردم یا دوستهای کودکیم رو دیدم و در آغوش گرفتم. بار آخری که به اسباببازیها از پشت ویترین مغازهها نگاه کردم کی بود؟ آخرین باری که پدرم اومد مدرسه دنبالم یا بار آخری که مامان موهامو شونه کرد. یادم میاد که بعد از مدرسه روی چمنهای پارک دراز میکشیدم و با ابرها شکل و داستانهای مختلف میساختم. آرزو میکردم که یه روز بتونم بین ابرها زندگی کنم. بالای سرسرههای بلند میایستادم و از اون بالا به دنیا نگاه میکردم و به این فکر میکردم که دنیا دقیقا تا کجا ادامه داره؟ زمین چقدر بزرگه؟ یادم نیست که بار آخری که به چیزهای خیلی مهم فکر نمیکردم کی بود و در حال حاضر چیزهای زیادی برای فکر کردن وجود داره. به این فکر میکنم که آخرین باری که حس کودکی داشتم چه زمانی بود؟ اصلا آدم از کی شروع میکنه به بزرگ شدن؟
سعی کردم آخرین باری که قایمباشک بازی کردم رو به یاد بیارم. آخرین باری که با هیجان به آدمهای مختلف توی خیابان سلام کردم یا دوستهای کودکیم رو دیدم. بار آخری که به اسباببازیها از پشت ویترین مغازهها نگاه کردم کی بود؟ آخرین باری که پدرم اومد مدرسه دنبالم یا بار آخری که مامان موهامو شونه کرد. یادم میاد که بعد از مدرسه روی چمنهای پارک دراز میکشیدم و با ابرها شکل و داستانهای محتلف میساختم. آرزو میکردم که یه روز بتونم بین ابرها زندگی کنم. بالای سرسرههای بلند میایستادم و از اون بالا به دنیا نگاه میکردم. به این فکر میکردم که دنیا دقیقا تا کجا ادامه داره؟ زمین چقدر بزرگه؟ یادم نیست که بار آخری که به چیزهای خیلی مهم فکر نمیکردم کی بود و در حال حاضر چیزهای زیادی برای فکر کردن وجود داره. به این فکر میکنم که آخرین باری که حس کودکی داشتم چه زمانی بود؟ اصلا آدم از کی شروع میکنه به بزرگ شدن؟