cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

گل و تگرگ(اکچین سابق) انتقال یافت

﷽ 🌸وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ🌸 ارسلان مردی منزوی و عصبی که داغ سنگینی توی دلش حکمرانی می‌کنه... و آلیا، دختری که در میون دردسر‌هایی که مادرش براش درست می‌کنه دست و پا می‌زنه و...

Больше
Страна не указанаЯзык не указанКатегория не указана
Рекламные посты
665
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

- چه قوطیای عجیبی! اینا چین سرآشپز؟ لبخند یک‌وری امیرحسین نایاب بود، خیلی کم می‌شد بخندد به روی کسی، آن هم لاله! - آب‌شنگولی! چشمان درشت و سبز دخترک از تعجب باز شد، ساده و صفرکیلومتر بودنش را دوست داشت. - چاشنی جدیده؟ نشنیده بودم تا حالا! دلش خواست کمی سربه‌سر لاله بگذارد! آن‌قدر ساده و دلپذیر بود برایش که اذیت کردن او روحش را شاد کند‌. - اهوم! خوشحال کننده‌ست! لاله دست‌هایش را در هم گره کرد، مثل همیشه که رویش نمی‌شد درخواستی بکند مظلومانه گفت: - به منم می‌دید امتحان کنم؟ اگه خوب بود بخرم بریزم تو غذا؟ داشت به زور جلوی قهقهه‌اش را می‌گرفت، واقعا تا به حال شراب ندیده بود این وروجک! - واسه تو خوب نیست بچه! بذار سر جاش! لاله با همان کم‌رویی ذاتی‌اش شیشه را گذاشت روی میز. - چرا؟ خیلی گرونه یعنی؟؟ امیرحسین نگاهش پی آن لپ‌های سرخ لاله بود! فکر کرد دلپذیرترین بوسه‌ی دنیا از لپ‌های گل‌انداخته‌ی اوست! - نه! خیلیم گرون نیست! - می‌شه بگین چه‌قدره؟ آخه خیلی رنگش قشنگه فکر کنم غذا رو خوشمزه می‌کنه! امیرحسین شیشه را گذاشت کنار و با آرامش قدمی جلو برداشت. - حاضری قیمتشو بدی یه شیشه‌شو بهت می‌دم! لاله همان‌طور معصوم نگاهش کرد و سر تکان داد. - اگه خیلی گرون نیست آره... جلوتر رفت و خم شد توی صورتش... دلش یک بوسه می‌خواست! - بهاش یه بوسه‌ست! https://t.me/joinchat/DSKJggQ6IqFkOGU0 https://t.me/joinchat/DSKJggQ6IqFkOGU0 https://t.me/joinchat/DSKJggQ6IqFkOGU0 https://t.me/joinchat/DSKJggQ6IqFkOGU0 https://t.me/joinchat/DSKJggQ6IqFkOGU0
Показать все...
پارت پنج‌شنبه آپ شد بریم بعدی👇😍
Показать все...
عیار سنج رمان مهیل نویسنده: صباترک خلاصه رمان: چیمن دخترخوانده‌ی مهندس مظلومی، سالهاست که یه عاشق پرپاقرص داره که وسواس اون، این عروسک موبور و نازپروده ست و اون کسی نیست جز برادر کوچک مهندس مظلومی، ماجدی که چیمن ازش متنفر و میترسه، اول که فکر میکنه یه خلافکاره اما همه چیز برعکس تصورات اونه. جهت دریافت فایل #کامل رمان مهیل مبلغ 24 هزار تومن به شماره کارت: 6037998113984545 | به نام محیا مهری الوار فیش واریزو به آیدی: @Mehrbanoo_3 ارسال کنید و فایلو دریافت کنید.💙💙💙
Показать все...
عیار_سنج_رمان_مهیل_نوشته‌ی_صباترک.pdf7.58 KB
_این که گشاد گشاد راه میری دلیل نمیشه نکنمت! همون‌طور که داشتم اردکی راه می رفتم اداش رو در آوردم و گفتم: -کی می‌خواد بده حالا، جون دل؟ با اون نیم تنه لختش از پشت بهم چسبید گفت: -همونی که دیشب زیرم خوابیده بود و الان از شدت درد گشاد گشاد راه می‌ره! -شاید دلش نخواد دیگه بده، آقا هامین! سرش و توی گردنم فرو می‌کنه عمیق بو می‌کشه! -غلط می‌کنه دلش نخواد! بوسه ی خیسی روی سر شونه ی لختم می کاره! -هامین یک ماهه پریود نشدم! وای به حالت اگر حامله باشم ! می‌کشمت! ما هنوز نامزدیم ! هومی می‌کشه و جوابم رو تخس میده: -زنمی،کردمت حامله شدی! به کسی ربط نداره! خنده ای میکنم -به بابام هم ربطی نداره یعنی؟ سرتو‌ می‌بره میزاره رو سینت اونوقت میفهمی! منو از پشت به خودش می چسبونه و توی گوشم پچ میزنه: -تو دلت میاد سر منو ببره بازاره رو سینم؟ بابای بچت و.....؟ با تصور این کار بغضی بزرگ به گلوم چنگ زد. -خدا نکنه ! زبونت و گاز بگیر! با سر خوشی گازی از سر شونم میگیره و منو‌روی دستاش بلند می‌کنه رو روی تخت پرتاب می‌کنه! -این دفعه بدون کاندوم میرم رو کارت! هم لذتش بیشتره، هم درصد حامله شدنت بیشتر عزیز دلم... https://t.me/joinchat/BVZc6ffegDplN2U0 https://t.me/joinchat/BVZc6ffegDplN2U0
Показать все...
هامین

❁﷽❁ •°•ن ۚ وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ•°• 🍃هامین

_ بیچارت میکنم دختری‌ پاپتی. هلم داد توی اتاق و درو محکم بست. _ هامین خان من زنتونم... چطور همچین حرفایی... با ضرب دستش حرفم توی دهنم موند‌. _ ریدی تو زندگیم آشغال. بعد میگی زنتم؟ تو کلفت خونمم نمیتونی باشی چه برسه به زنم. دستمو روی دهنم گذاشتم و با چشمای پر از اشک نگاش کردم. _ با اون بابای دله دزدت خوب نقشه کشیدید که بندازینم تو تله... صدای آهنگ و موزیک از توی باغ میومد. اما از همنی الان مراسم شادی و نامزدیم واسه من تبدیل به جهنم شده بود. _ باهمین مظلوم نمایی‌هات مامانمو گول زدی که می‌گفت اگه این مراسمو به هم بزنم شیرشو حلالم نمی‌کنه. یه قدم به سمتم اومد که با ترس عقب رفتم... _ من... من نخواستم، شما بودید که به زور بهم... _ به زور بهت چی؟ کلمه‌ی تجاوز حتی تو دهنمم نمی‌چرخد. اون روزی که برای کمک به نساء خاتون اومدم و رفتم توی اتاق هامین مست و... درد عذابی که اون چند ساعت کشیدم یه طرف، پولی که به محض تموم شدن کارش توی صورتم کوبید یه ساعت. _ مگه پولی که بهت دادم کم بود؟ واسه یه شب کردن جنس دست چندم زیادی هم بود! از توهین‌هاش گریه‌ام گرفت. نمی‌دونم کی ذهنشو اینقدر سیاه کرده نسبت بهم. _ اقا خودتون که دیدید باکره بودم... اولین بارم بود. _ فکرکردی خبرندارم دوتا دوخت زدن چقدر راحته؟ دختر قیمی‌ها باشی و دست نخورده؟ از این همه سنگدلی و بی‌رحمیش زار زدم. _ چرا اینجوری می‌کنید؟ مگه من درحقتون چیکارکردم؟ _ دیگه چیکارمونده بکنی؟ اما کور خوندی اگه فکرکردی من با اشغالی مثل او ازدواج میکنم. نهایتش چند بار دیگه کارتو میسازم و بعدم شوتت می‌کنم بیرون... یه قدم بهم نزدیک شد و موهامو توی مشتش گرفت. _ اتفاقا مزه‌‌ت هم بدجور رفته زیر دندونم... واسه چند شب هم خوابگی بد نیستی. _ تورخدا ولم کنید اصلا میرم بیرون و به نساء خاتون میگم که نمی‌خوام ازدواج کنیم. من... یه دستشو روی پیراهنم گذاشت و تا پایین کشید که جیغ زدم. تمام صحنه‌های درد ناک اون شب برام زنده شد. کنترل جیغ ها والتماس‌هام دیگه دست خودم نبود و اون بی‌توجه، تیکه‌های پاره شده‌ی پیراهنمو از تنم درآورد. وقتی فقط با یه تیکه لباس زیر جلوش موندم دیدم که چشم‌هاش از شهوت قرمز شده. صدای ضربه‌های بلندی به در اومد و بعدش هم صدای فریاد نساء خاتون. _ هامین.. هامین چه خبره؟ چرا حنا داد میزنه؟ داری چیکار میکنی بااون طفل معصوم... هامین خان بی توجه به التماس ها و حرف‌های خاتون روی تخت انداختم و لب‌هامو بوسید. صدای چند مرد هم اومد که می‌خواستن در اتاقو بشکنن. نفسم بند اومده بود و لرز بدنم غیر قابل کنترل بود که انگار تازه متوجه‌ی حال بدم شد. _ حنا؟ چت شد... چی شدی؟ حنایی؟ به صورتم چندتا سیلی آروم زد و با ترس اسممو صدا زد که در با صدای بلندی باز شد. سریع ملافه‌ای دور تنم برهنه‌م پیچوند و روبه کسایی که دم در بودن داد زد. _ گم شید بیرون تا قلم پاهاتونو خورد نکردم. همه ترسیده بیرون رفتن و فقط نساء خاتون اومد داخل و با دیدنم جیغی زد و با دودست روی سرش کوبید. _ چه بلایی سرش آوردی؟ چیکار کردی باهاش نامروت؟ حس میکردم هرلحظه دنیا جلوی چشم هام سیاه‌تر میشه که بلندم کرد و بهش مت حموم رفت. تا به خودم بیام آب سرد روی تنم ریخت و یهو راه نفسم باز شد. پاهام لرزید و قبل از افتادنم محکم بغلم کرد و بالباس زیر آب موند و سرمو روی سینه‌اش گذاشت. _ هیس... آروم. نفس بکش. چیزی نیست نفس بکش. چندتا نفس عمیق کشیدم و کم کم چشم‌هام سیاهی رفت که... https://t.me/joinchat/BVZc6ffegDplN2U0 https://t.me/joinchat/BVZc6ffegDplN2U0 پسره مست میکنه و بادختره میخوابه و بعدهم مجبورش میکنن که باهاش نامزد کنه.‌ اما اطرافیانش کلی دروغ درباره‌ی‌ پاک نبودن دختره بهش زدن و حسابی کفریش کردن و اونم تلافیشو سر دختره درمیاره اما...
Показать все...
هامین

❁﷽❁ •°•ن ۚ وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ•°• 🍃هامین

_ بیچارت میکنم دختری‌ پاپتی. هلم داد توی اتاق و درو محکم بست. _ هامین خان من زنتونم... چطور همچین حرفایی... با ضرب دستش حرفم توی دهنم موند‌. _ ریدی تو زندگیم آشغال. بعد میگی زنتم؟ تو کلفت خونمم نمیتونی باشی چه برسه به زنم. دستمو روی دهنم گذاشتم و با چشمای پر از اشک نگاش کردم. _ با اون بابای دله دزدت خوب نقشه کشیدید که بندازینم تو تله... صدای آهنگ و موزیک از توی باغ میومد. اما از همنی الان مراسم شادی و نامزدیم واسه من تبدیل به جهنم شده بود. _ باهمین مظلوم نمایی‌هات مامانمو گول زدی که می‌گفت اگه این مراسمو به هم بزنم شیرشو حلالم نمی‌کنه. یه قدم به سمتم اومد که با ترس عقب رفتم... _ من... من نخواستم، شما بودید که به زور بهم... _ به زور بهت چی؟ کلمه‌ی تجاوز حتی تو دهنمم نمی‌چرخد. اون روزی که برای کمک به نساء خاتون اومدم و رفتم توی اتاق هامین مست و... درد عذابی که اون چند ساعت کشیدم یه طرف، پولی که به محض تموم شدن کارش توی صورتم کوبید یه ساعت. _ مگه پولی که بهت دادم کم بود؟ واسه یه شب کردن جنس دست چندم زیادی هم بود! از توهین‌هاش گریه‌ام گرفت. نمی‌دونم کی ذهنشو اینقدر سیاه کرده نسبت بهم. _ اقا خودتون که دیدید باکره بودم... اولین بارم بود. _ فکرکردی خبرندارم دوتا دوخت زدن چقدر راحته؟ دختر قیمی‌ها باشی و دست نخورده؟ از این همه سنگدلی و بی‌رحمیش زار زدم. _ چرا اینجوری می‌کنید؟ مگه من درحقتون چیکارکردم؟ _ دیگه چیکارمونده بکنی؟ اما کور خوندی اگه فکرکردی من با اشغالی مثل او ازدواج میکنم. نهایتش چند بار دیگه کارتو میسازم و بعدم شوتت می‌کنم بیرون... یه قدم بهم نزدیک شد و موهامو توی مشتش گرفت. _ اتفاقا مزه‌‌ت هم بدجور رفته زیر دندونم... واسه چند شب هم خوابگی بد نیستی. _ تورخدا ولم کنید اصلا میرم بیرون و به نساء خاتون میگم که نمی‌خوام ازدواج کنیم. من... یه دستشو روی پیراهنم گذاشت و تا پایین کشید که جیغ زدم. تمام صحنه‌های درد ناک اون شب برام زنده شد. کنترل جیغ ها والتماس‌هام دیگه دست خودم نبود و اون بی‌توجه، تیکه‌های پاره شده‌ی پیراهنمو از تنم درآورد. وقتی فقط با یه تیکه لباس زیر جلوش موندم دیدم که چشم‌هاش از شهوت قرمز شده. صدای ضربه‌های بلندی به در اومد و بعدش هم صدای فریاد نساء خاتون. _ هامین.. هامین چه خبره؟ چرا حنا داد میزنه؟ داری چیکار میکنی بااون طفل معصوم... هامین خان بی توجه به التماس ها و حرف‌های خاتون روی تخت انداختم و لب‌هامو بوسید. صدای چند مرد هم اومد که می‌خواستن در اتاقو بشکنن. نفسم بند اومده بود و لرز بدنم غیر قابل کنترل بود که انگار تازه متوجه‌ی حال بدم شد. _ حنا؟ چت شد... چی شدی؟ حنایی؟ به صورتم چندتا سیلی آروم زد و با ترس اسممو صدا زد که در با صدای بلندی باز شد. سریع ملافه‌ای دور تنم برهنه‌م پیچوند و روبه کسایی که دم در بودن داد زد. _ گم شید بیرون تا قلم پاهاتونو خورد نکردم. همه ترسیده بیرون رفتن و فقط نساء خاتون اومد داخل و با دیدنم جیغی زد و با دودست روی سرش کوبید. _ چه بلایی سرش آوردی؟ چیکار کردی باهاش نامروت؟ حس میکردم هرلحظه دنیا جلوی چشم هام سیاه‌تر میشه که بلندم کرد و بهش مت حموم رفت. تا به خودم بیام آب سرد روی تنم ریخت و یهو راه نفسم باز شد. پاهام لرزید و قبل از افتادنم محکم بغلم کرد و بالباس زیر آب موند و سرمو روی سینه‌اش گذاشت. _ هیس... آروم. نفس بکش. چیزی نیست نفس بکش. چندتا نفس عمیق کشیدم و کم کم چشم‌هام سیاهی رفت که... https://t.me/joinchat/BVZc6ffegDplN2U0 https://t.me/joinchat/BVZc6ffegDplN2U0 پسره مست میکنه و بادختره میخوابه و بعدهم مجبورش میکنن که باهاش نامزد کنه.‌ اما اطرافیانش کلی دروغ درباره‌ی‌ پاک نبودن دختره بهش زدن و حسابی کفریش کردن و اونم تلافیشو سر دختره درمیاره اما...
Показать все...
هامین

❁﷽❁ •°•ن ۚ وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ•°• 🍃هامین

❌رمان انتقال یافت گل و تگرگ(اکچین سابق) انتقال یافت https://t.me/joinchat/QbMM2jFhSJRlYjJk
Показать все...
❌رمان انتقال یافت گل و تگرگ(اکچین سابق) انتقال یافت https://t.me/joinchat/QbMM2jFhSJRlYjJk
Показать все...
❌رمان انتقال یافت گل و تگرگ(اکچین سابق) انتقال یافت https://t.me/joinchat/QbMM2jFhSJRlYjJk
Показать все...
❌رمان انتقال یافت گل و تگرگ(اکچین سابق) انتقال یافت https://t.me/joinchat/QbMM2jFhSJRlYjJk
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.