«بهنامخدا»
| آخریننگاه |
مطمئن بودم از اینکه او نمیدانست جانم به جانش بند است.
مطمئن بودم او خبر نداشت از رویاهای دونفرهمان.
مطمئن بودم خبر نداشت که من عاشقاش هستم.
و مطمئن بودم از اینکه بعد او عاشق نخواهم شد!
صندلی خواهم گذاشت وسط دلم و مینشینم درست وسط تنهاییهایم...
دورتادور این صندلی را
دیوار خواهم کشید!!
و تنهاییهایم را چنان محکم بغل خواهم کرد
که تمام جاهای خالی زندگیام پر شود.
من چیز زیادی نمیخواستم...
من با شنیدن یک جمله از او جان میدادم.
من چیز زیادی نمیخواستم.
من فقط کمی تشنهی محبت و شاید هم عشق بودم.
عشق؟
عجب کلمه پر دردسری است،این عشق!
اما اکنون یاد گرفتهام ...
یاد گرفتهام که نباید عشق را گدایی کرد.
یاد گرفتهام با اینکه جانم به جانش بند است
سوکت کنم...
و مانند همیشه از دور نگاه کنم.
نباید چیزی را به روی خودم بیاورم.
پس لبخند عمیقی میزنم
و به عروس و داماد این قصه مینگرم.
زیر گوش عروس چیزی لب میزند و عروس از ته دل میخندند.
من هم میخندم
او حواسش پیِدلش بود
و منِبختبرگشته
نمیدانستم کی دلم را باخته بودم...
مشکل از من بود دیگر،نه؟
یک بار از راه دور و با هزاران واسطه گفته بود دوستم دارد...
و من...
و من هزار بار این جمله را مانند یک تکلیف شبانه ،مشق کرده بودم.
هزاران بار به او فکر کرده بودم.
هزاران بار ضربان قلبم نامرتب شده بود.
هزاران بار این جمله در وجود من ریشه دواند.
یک بار از عشق تو شنیدم...
و هزار بار مُرده بودم.
و هزار بار تب کرده بودم.
تو یک دروغ ساده و کوچک گفته بودی
اما من
هزار بار تکرارش کرده بودم.
هزار بار رویا ساخته بودم.
هزار بار باورت کرده بودم.
گویی خانه ام را بر روی آب ساخته بودم که این چنین از دستم رفتهای.
اشتباه از من بود...
آری.
تو یک بار بودی
اما من هزار بار مرورت کردم!
هزار بار دوستت داشتم!
هزار بار برایت گریه کردم!
هزار بار دلم شکست!
هزار بار کاخ ارزوهایم بر سرم ویران شد...
تو همیشه همان یک بودی!
یک فامیل
یک غریبه آشنا
یک تب
یک مرگ
یک اشک
یک تجربه...
اشتباه از من بود که از یک تو
هزار بُت ساخته بودم.
کاش یک بار هم
دنبال من خسته میگشتی.
کاش یک بار
برای من تب میکردی.
کاش یک بار
با دیدن من دستپاچه میشدی.
کاش هر شب به عکس های من خیره میشدی...
اشکی که با سرکشی از چشم هایم فرار میکند را با انگشتانم نابود میکنم.
بلند میشوم.
میخواهم بروم .
اینجا جای من نیست.
برای آخرین بار نگاهت میکنم.
برای آخرین بار نگاهم میکنی؟
#بیتا_رضایی