151
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
سلام دوستان کسانی که دنبال کار در منزل میگردن به پیوی بنده پیام بدن شغل با درامد مناسب بهتون پیشنهاد بدم
@naf_as_78
سلام دوستان من با الی یعنی نویسنده رمان صحبت کردم گفتش که اگه شماها نظرات بگذارید نظربدید از فردا ایشالا شروع میکنیم و پارت گذاری رمان رو
دوستان من با مدیر کانال صحبت کردم تا وقتی که ایشون برمیگردن من کانال رو دوباره راه میندازم و رمان رو براتون میزارم امیدوارم از عمل کرد من خوشتون بیاد 😊
سلام دوستان ببخشید برای مدیر کانال اتفاقی افتاده و نمیتونه بیاد توی کانال هر وقت درست شد حتما دوباره کانال رو راه میندازیم ممنون از صبوریتون 😊
#پارتی_از_آینده
•°•°• و پایان غم انگیز یگانه ی تابو ؟
چه اتفاقاتی قراره بیوفته ؟!!
_ بخواب تا رنگ بیمهری نبینی
تو بیداریه که تلخه حقایق ........ 🙂💔
7.01 MB
🤍🤍🤍
🤍🤍
🤍
#پارت_۱۲۹
#تابو
یگانه :
از خنده هام تعجب کرده بود ولی دوباره با همون خونسردی لب باز کرد
شاهین : نمیخوام کاری کنید ، میخوام اگه اشکالی نداره یه وقت مشخص کنید من با خانواده خدمت برسم .
خندم محو شد و چشمامو بستم تا بتونم همه چیز رو هضم کنم . خونسرد حرف زدن های این آدم باعث شد فکر کنم داره دستم میندازه ولی مثل اینکه جدی جدی داره خاستگاری میکنه .
کنکاشانه نگاهش کردم که تکیه داد به صندلی
شاهین : حق دارید که بخواید فکر کنید واسه همین عجله ای برای جواب نیست .
سعی کردم مثل خودش خونسرد باشم
یگانه : نیاز به زمان زیادی دارم برای فکر کردن .
از جا بلند شد و گفت
شاهین : کی بهم جوابتونو میدید ؟
یگانه : مشخص نیست .
اخم ریزی صورتشو پوشوند و انگار این بحث خیلی به مزاجش خوش نمیومد .با کمی مکث دستشو کرد توی جیب کتش و کارتی بیرون آورد ، نگاه کوتاهی بهش انداخت . گذاشتش روی میز و با انگشت سمت من هدایتش کرد .
دستمو بردم و کارت رو از روی میز بلند کردم
شاهین : شماره تلفنم روش نوشته شده !
چیزی نگفتم که کتش رو از صندلی پشتی برداشت و از کافه خارج شد و من موندم و افکار در همم .
من موندم بین احسان و شاهین .
🤍
🤍🤍
🤍🤍🤍
#tabo
🤍🤍🤍
🤍🤍
🤍
#پارت_۱۲۸
#تابو
یگانه :
با رسیدنم به محل مورد نظر پیاده شدم و رفتم توی کافه . با چشم دنبال شاهین گشتم و با دیدنش روی آخرین میز کافه که کنج دیوار جای گذاری شده بود چشمامو ریز کردم ، داشت با جعبه ی دستمال کاغذی بازی میکرد .
با اعتماد به نفس به سمتش رفتم و کنارش وایسادم .
با صدای پاشنه ی کفشم و احساس اینکه کسی پیشش وایساده سرشو بلند کرد و با دیدنم خونسرد از جا بلند شد
شاهین : سلام ، بفرمایید !
زیر لب سلامی دادم و کیفمو گذاشتم روی میز و نشستم روی صندلی
هر دو سکوت کرده بودیم که گفت
شاهین : چی میخورید براتون سفارش بدم ؟
نگاهی به ساعتم انداختم
یگانه : چیزی میل ندارم ، لطفا اگر حرفی هست بفرمایید چون وقت ندارم !
با خونسردی تمام تکیه ش رو از صندلی برداشت و دستاشو توی هم قلاب کرد
شاهین : راستشو بخواید نمیدونم چطور بگم که برداشت بد نکنید .
پریدم وسط حرفش و گفتم
یگانه : شما اون چیزی رو که هست رو صریح بیان کنید جایی برای برداشت بد وجود نداره !
اخم ریزی صورتشو پوشوند و با صدای تحلیل رفته ای گفت
شاهین : من ازت خوشم اومده !
هنگ کردم !
بهت زده نگاهش کردم و چند ثانیه بعد زدم زیر خنده
یگانه : خب الان من چیکار کنم ؟
🤍
🤍🤍
🤍🤍🤍
#tabo
Выберите другой тариф
Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.