چند دقیقه ای گذشت که به امید نگاه کردمو گفتم:اگه مامان بفهمه!
×مامان بفهمه پسرش میره خونه یکی دیگه باهاش میخ...
کوسنو به صورتش زدم که حرفش نصفه موند.
+جدی دارم باهات صحبت میکنم امید.
ظرف چیپسو برداشت و مشغول خوردنش شد.
×چیزی نمیشه بابا.
پوزخندی زدم.
+یه جور میگی چیزی نمیشه انگار مامانو نمیشناسی.
×یعنی میخوای بگی خوشبختی بچش واسش مهم نیست؟
+تو که میدونی مامان چه جور آدمیه.
×آره میدونم، اما بحث تو وسطه، مگه میشه واسش مهم نباشی؟
نفس کلافه ای کشیدم.
+نمیدونم.
×راستی امیر من فردا قراره برم ایران.
+چرا؟!
×دلم واسه مامان بابا تنگ شده میخوام برم ببینمشون.
+خب بمون هفته بعد منم باهات بیام.
×نه یه چند روز رو تعطیل کردم میخوام برم و زود برگردم.
مشکوک نگاش کردم که مصنوعی خندید و گفت: شما بعدا با همسرت برو.
زد روی شونم و از جاش بلند شد.
×میرم بخوابم، خیلی خستم.
+شب بخیر.
امید که رفت رفتم توی فکر، یعنی اگه مامان میفهمید چطور رفتار میکرد؟، اصلا امید چرا یهو بدون برنامه ریزی میخواست بره ایران!
با صدای تکست موبایلم به خودم اومدم.
_خوابیدی عزیزم؟
از روی میز برش داشتم.
+نه بیدارم.
_با امید صحبت کردی؟
+اره.
_چیشد؟
میخواستم یکم اذیتش کنم.
+هیچی دیگه گفت باید باهات کات کنم، ببخشید، روزای خوبی کنار هم داشتیم، خداحافظ.
هیچ تکستی نیومد و رهام یهو آفلاین شد، با زنگ خوردن موبایلم از جام بلند شدم و جواب دادم.
+الو.
صدای پر استرسش توی گوشم پیچید.
_ا...امیر! چ...چی داری میگی؟، او...اون حرفات یعنی چی؟؟
+ببخشید، ولی بهم گفت اگه باتو باشم دیگه کنارم نمیمونه و منو به حال خودم رها میکنه.
_ا..امیر عشقم گوش بده بهم چرا انقدر سریع داری تصمیم میگیری؟ میام اونجا باهم حرف میزنیم، موضوعو واسش توضیح میدم، امیر تو فقط الان هیچ تصمیم سرخودی نگیر، من چند دقیقه دیگه اونجام باشه؟
لبخند روی لبم نشست از اینکه میترسید برای از دست دادنم.
صدای پر بغضش رو که شنیدم طاقت نیاوردم.
_باشه قربونت برم؟
+شوخی کردم.
با بهت گفت:چی؟!
+امید چیزی نگفت.
چند ثانیه ای هیچ صدایی نیومد که گفتم: الو!
_امیییررر من میکشمتتت.
بلند خندیدم و به دیواره تراس تکیه دادم.
+دلت میاد مگه؟
نفس عمیقی کشید که لبخندی روی لبم نشست.
+میدونی الان کجام؟
_کجا؟
به آسمون خیره شدم و گفتم: همونجایی که آسمونش شاهد خورد شدنم برای نبودنت بود.
_بمیرم که انقدر اذیتت کردم.
+خدانکنه،فقط خواستم بگم تو نباشی من هیچم، چطور میتونم رهات کنم؟
_منم همینطور، روزایی که کنارم نبودی با یه مرده هیچ فرقی نداشتم، شده بودم یه مرده متحرک.
چیزی نگفتم،هردومون برای چند ثانیه سکوت کردیم که رهام گفت:خوابت نمیاد؟
+خستم، اما نمیتونم بخوابم.
_چرا عشقم؟
+امید فردا پرواز داره به ایران.
_خب؟
+دلشوره دارم، حس میکنم اتفاق بدی افتاده که اینطور با عجله و بدون برنامه ریزی قبلی داره میره.
_نگران نباش عزیزم، سالم میره و برمیگرده، ایشالا که همه چی اوکیه.
+امیدوارم.
_ایشالا، برو بخواب که من فردا عشقمو سرحال میخواما.
لبخند زدم.
+باشه، شب بخیر.
_شب بخیر عزیزم.