cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

♥️|•عِشق‌دَر‌نَتیجه‌ٔنِفرَت۲•|💢

این مسیری که باهم آغاز کرده‌ایم پر از پستی و بلندیست و من بیم آن دارم که نکند باز تنها شوم💔 مِری⭐ https://t.me/BiChatBot?start=sc-3426-KLk3LZo حُسنا🌙 https://t.me/BiChatBot?start=sc-3422-HQPfw3j چنل ناشناس👑 https://t.me/joinchat/AAAAAFORaFhELrlM8S7FPQ

Больше
Страна не указанаЯзык не указанКатегория не указана
Рекламные посты
461
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

Показать все...
YOUR SMİLE ♥️

لبخند طُ را به دنیا ندهم✨ با عطر هوایت به رویا بروم🌝🌚 • • To write📝 SaRa[Sama & Raha]🖇 Typing📖 Your Smile♥️ 𝗧𝗵𝗲 𝗘𝗻𝗱📓 Yek negah kafist💫

|•♥💢•| بیچاره‌تر از عاشق بی‌صبر کجاست؟! کاین عشق، گرفتاریِ بی‌هیچ دواست درمان غم عشق نه صبر و نه ریاست در عشق حقیقی نه وفا و نه جفاست #مولانا |•♥💢•|
Показать все...
Показать все...
YOUR SMILE ♥️

لبخند طُ را به دنیا ندهم✨ با عطر هوایت به رویا بروم🌝🌚 • • To write📝 SaRa[Sama & Raha]🖇 Typing📖 Your Smile♥️ 𝗧𝗵𝗲 𝗘𝗻𝗱📓 Yek negah kafist💫

|•♥💢•| عشق این است که جغرافیایی نداشته باشد و تو تاریخی نداشته باشی عشق این است که تو با صدای من سخن بگویی و با چشمان من ببینی و هستی را با انگشتان من کشف کنی ... #نزار_قبانی |•♥️💢•|
Показать все...
چند دقیقه ای گذشت که به امید نگاه کردمو گفتم:اگه مامان بفهمه! ×مامان بفهمه پسرش میره خونه یکی دیگه باهاش میخ... کوسنو به صورتش زدم که حرفش نصفه موند. +جدی دارم باهات صحبت میکنم امید. ظرف چیپسو برداشت و مشغول خوردنش شد. ×چیزی نمیشه بابا. پوزخندی زدم. +یه جور میگی چیزی نمیشه انگار مامانو نمیشناسی. ×یعنی میخوای بگی خوشبختی بچش واسش مهم نیست؟ +تو که میدونی مامان چه جور آدمیه. ×آره میدونم، اما بحث تو وسطه، مگه میشه واسش مهم نباشی؟ نفس کلافه ای کشیدم. +نمیدونم. ×راستی امیر من فردا قراره برم ایران. +چرا؟! ×دلم واسه مامان بابا تنگ شده میخوام برم ببینمشون. +خب بمون هفته بعد منم باهات بیام. ×نه یه چند روز رو تعطیل کردم میخوام برم و زود برگردم. مشکوک نگاش کردم که مصنوعی خندید و گفت: شما بعدا با همسرت برو. زد روی شونم و از جاش بلند شد. ×میرم بخوابم، خیلی خستم. +شب بخیر. امید که رفت رفتم توی فکر، یعنی اگه مامان میفهمید چطور رفتار میکرد؟، اصلا امید چرا یهو بدون برنامه ریزی میخواست بره ایران! با صدای تکست موبایلم به خودم اومدم. _خوابیدی عزیزم؟ از روی میز برش داشتم‌. +نه بیدارم. _با امید صحبت کردی؟ +اره. _چیشد؟ میخواستم یکم اذیتش کنم. +هیچی دیگه گفت باید باهات کات کنم، ببخشید، روزای خوبی کنار هم داشتیم، خداحافظ. هیچ تکستی نیومد و رهام یهو آفلاین شد، با زنگ خوردن موبایلم از جام بلند شدم و جواب دادم. +الو. صدای پر استرسش توی گوشم پیچید. _ا...امیر! چ..‌.چی داری میگی؟، او...اون حرفات یعنی چی؟؟ +ببخشید، ولی بهم گفت اگه باتو باشم دیگه کنارم نمیمونه و منو به حال خودم رها میکنه. _ا..‌امیر عشقم گوش بده بهم چرا انقدر سریع داری تصمیم میگیری؟ میام اونجا باهم حرف میزنیم، موضوعو واسش توضیح میدم، امیر تو فقط الان هیچ تصمیم سرخودی نگیر، من چند دقیقه دیگه اونجام باشه؟ لبخند روی لبم نشست از اینکه میترسید برای از دست دادنم. صدای پر بغضش رو که شنیدم طاقت نیاوردم. _باشه قربونت برم؟ +شوخی کردم. با بهت گفت:چی؟! +امید چیزی نگفت. چند ثانیه ای هیچ صدایی نیومد که گفتم: الو! _امیییررر من میکشمتتت. بلند خندیدم و به دیواره تراس تکیه دادم. +دلت میاد مگه؟ نفس عمیقی کشید که لبخندی روی لبم نشست. +میدونی الان کجام؟ _کجا؟ به آسمون خیره شدم و گفتم: همونجایی که آسمونش شاهد خورد شدنم برای نبودنت بود. _بمیرم که انقدر اذیتت کردم. +خدانکنه،فقط خواستم بگم تو نباشی من هیچم، چطور میتونم رهات کنم؟ _منم همینطور، روزایی که کنارم نبودی با یه مرده هیچ فرقی نداشتم، شده بودم یه مرده متحرک. چیزی نگفتم،هردومون برای چند ثانیه سکوت کردیم که رهام گفت:خوابت نمیاد؟ +خستم، اما نمیتونم بخوابم. _چرا عشقم؟ +امید فردا پرواز داره به ایران. _خب؟ +دلشوره دارم، حس میکنم اتفاق بدی افتاده که اینطور با عجله و بدون برنامه ریزی قبلی داره میره. _نگران نباش عزیزم، سالم میره و برمیگرده، ایشالا که همه چی اوکیه. +امیدوارم. _ایشالا، برو بخواب که من فردا عشقمو سرحال میخواما. لبخند زدم. +باشه، شب بخیر. _شب بخیر عزیزم.
Показать все...
♥️💢♥️💢♥️💢♥️ #prt_15 #رهام ماشینو جلوی در خونه امیر اینا نگه داشتم و خاموشش کردم، به سمتش خم شدم که چشماش درشت شد. _به امید گفتی باهم رل زدیم؟ +فعلا نه. _کی میخوای بهش بگی؟ +نمیدونم. دستمو دور شکمش گذاشتم. _یعنی امشب نمیتونم بیام خونتون؟ خندید و ابروهاشو بالا انداخت. _خسته ای؟ +اره، خیلی کار کردم امروز. پیشونیشو بوسیدم و دستشو گرفتم. _امشبو فقط بخواب. سرشو به صندلی تکیه داد. +میخوام با امید صحبت کنم، نمیتونم دیگه این موضوعو ازش مخفی کنم، عذاب وجدان دارم. سرمو تکون دادم. _میخوای باهات بیام؟ آروم خندید. +نه، تو که بیای جنگ میشه، بهتره خودم باهاش حرف بزنم، قلقشو بلدم. لبخند زدم. _باشه. +من دیگه میرم، فردا میبینمت. _خداحافظ عمرم. +خداحافظ. از ماشین پیاده شد، بعد اینکه وارد خونش شد منم به سمت خونه رفتم. #امیر درو که باز کردم امیدو جلوی تلوزیون دیدم با کلی خوراکی و نوشیدنی. +سلام. ×عه اومدی؟ +نه توراهم. ×هرهر خندیدم، برو لباستو عوض کن واست شام گرفتم. +خوردم. ×کجا؟ به سمت اتاقم رفتم تا لباسامو عوض کنم. +بیرون. ×با کی؟ مشغول عوض کردن لباسان شدم. +بیست سوالیه؟ اومد و توی چارچوب در دست به سینه وایساد. ×نه آخه یه چند وقتیه خیلی شنگول میزنی، خبریه؟ +ناراحتی؟ به طرف سرویس رفتم و مشغول شستن دست و صورتم شدم. ×نه، ولی خیلی وقته دیگه باهام حرف نمیزنی. صورتمو پاک کردمو از سرویس بیرون زدم. به سمتش رفتم و دستمو روی شونش گذاشتم. +بریم، کارت دارم. وارد سالن شدم و روی مبل نشستم، امیدم اومد روبه روم نشست و تلوزیونو خاموش کرد. ×بگو. +شام خوردی؟ ×اره،چطور؟ +اخه اگه شکمت گرسنه باشه به آدم حمله میکنی. ×گمشو زود بنال چیشده. نفس عمیقی کشیدم و مشغول ور رفتن با انگشتام شدم. +موضوع راجب رهامه. اخماش توی هم رفت‌ و به لبم خیره شد. ×خب؟ +اون روزی که رهام از اینجا رفت رو یادته؟ ×اره. + منم دیگه ندیدمش تا روز دادگاه خانم الن، دادگاه که تموم شد رهام اصرار داشت باهام صحبت کنه، منم قبول کردم و همراهش رفتم، رفتیم رستوران و اونجا همه چیزو برام توضیح داد، اینکه باباش بخاطر خودمون رهامو فرستاد خارج و میخواست اون روی پای خودش وایسه، رهام وقتی اومد اینجا تقریبا هیچی نداشت و خودش همه چیزو به دست اورد، پدرش حتی ذره ای کمکش نکرد و دستشو نگرفت، دلیل جدا کردنمون همین بود. ×خب؟ نگاش کردم، با اخم خیره شده بود بهم. دستی به موهام کشیدم و گفتم:چند روز بعدش ازم خواست باهم قرار بذاریم. نگاش کردم، با جدیت بهم نگاه میکرد و یه اخم مهمون پیشونیش بود. چشمامو بستم و یه ضرب گفتم:منم قبول کردم. داد زد:چییی؟ چشمامو با تعجب باز کردم،از جاش بلند شد و با عصبانیت به سمتم اومد، یقمو گرفت بلندم کرد. ×الان چی گفتی؟ +امید، تو که میدونی من چقدر دوسش دارم. ×تو خیلی غلط کردی دوسش داری، چرا اینارو بهم نگفتی و بدون اجازه من یه خل دیگه رو هم وارد اکیپمون کردی؟! با بهت خیره شدم بهش که دستشو از روی یقمو برداشت و به ریشش کشید. ×کی حوصله دامادو داره بابا. من با تعجب بهش خیره شده بودم و اون داشت مثل دیوونه ها با خودش حرف میزد. ×نه ولی میتونم بهش یاد بدم که باید احترام برادر شوهرشو نگه داره. نگام کرد و گفت:نظرت چیه وقتی اومد باهاش سنگین رفتار کنم؟ یهو بلند زدم زیر خنده و روی مبل نشستم، خندم قطع نمیشد، حتی فکرشو نمیکردم که همه این رفتاراش شوخی بود و نیم ساعت گیرم آورده بود. بعد چند ثانیه خندم کمتر شد نگاش کردم که دیدم با لبخند خیره شده بهم. +بمیری امید. ×داداش فدای خنده هات بشه که هیچوقت ندیده بودمشون. دستشو گرفتم و کنار خودم نشوندمش. +خدانکنه. ×چه فکری کردی امیر؟، فکر کردی من میام و بینتونو بهم میزنم؟، شاید دیر همو دیدیم و فهمیدیم برادریم، اما تو خیلی برام عزیزی، مثل جونم، تو داداش دو قلوی منی، مگه میشه تو خوشحال باشی و من خرابش کنم؟ فقط باید یه قولی بهم بدی. بغضی که توی گلوم بود رو قورت دادم و آروم زمزمه کردم:جان؟ ×قول بده دیگه هیچوقت خودتو داغون نکنی، قول بده با فردی که فکر میکنی کنارش خوشحالی خوشبخت بشی. چشمامو آروم بستم. +قول. پیشونیمو بوسید که بغلش کردم. +من خیلی خوشبختم که تورو دارم. حق به جانب گفت:معلومه، هرکسی که من تو زندگیشم خوشبخته. ازش جدا شدم و با لبخند نگاش کردم. +زیاد خودتو تحویل گرفتیا. خندید و با شوخی گفت:اینارو حالا ول کن، اون شبایی که من بهت زنگ میزدم کجا مردی در آغوش یار بودی؟! مشت محکمی به بازوش زدم که اونم شروع به زدنم کرد. دست هردومون سنگین بود، ولی میخندیدیم و برامون مهم نبود، بعد اینکه کلی همو زدیم با خنده روی مبل افتادیم.
Показать все...
چند ماه پیش اومد جلوی دفترم و گفت همه چیزمو نابود میکنه، کاری میکنم هر روز آرزوی مرگ کنی. تا قبل از اینکه تورو پیدا کنم حرفاش برام اصلا مهم نبود، اما الان فرق میکنه، ژاک یه آدم سمی و خطرناکه، هر کاری که بگی از دستش بر میاد، تو همه دنیای منی، میترسم از دستت بدم، به یه آدم مطمعن سپردم هروقت میری بیرون مواظبت باشه و مخفیانه همراهت بیاد، میدونستم وقتی بفهمی شاکی میشی و اجازه همچین کاری بهم نمیدی. نفس کلافه ای کشیدم، از جام بلند شدم و توی اتاق شروع به راه رفتن کردم. چند ثانیه ای گذشت که گفتم:تو چی؟ به سمتش برگشتم، داشت سوالی نگام میکرد. +تو چطور انقدر راحت اینور اونور میری؟ خندید. _هیچکاری نمیتونه با من بکنه. عصبی خندیدم. +مگه نمیگی آدم خطرناکیه؟ از جاش بلند شد و اومد سمتم، بازوهامو توی دستاش گرفت و گفت: امیر من جز تو هیچی ندارم، تو با ارزش ترین فرد زندگیمی، وقتی تو حالت خوب باشه اون دیگه نمیتونه کاری باهام داشته باشه، حتی اگه تموم مال و اموالمو هم ازم بگیره برام بهم نیست تا وقتی که تو هستی. لبخند آرومی روی لبم نشست و خیره شدم به چشماش که منو مهمون آغوش گرمش کرد و بوسه ای روی شقیقم نشوند. دستامو دورش پیچیدم و زیر گوشش گفتم:اما مراقب همه چیز منم باش. دستاش دورم محکم تر شد و خندید. _نوکرتم هستم. ازش دور شدم و خیره شدم به چشماش. +خیلی دوست دارم. _من بیشتر. خندیدم و سرمو پایین انداختم. انگشتشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد. _نبینمت اینطوری فرمانده!، تو همیشه سرت باید بالا باشه ها. سرشو هول دادم و با خنده ازش دور شدم. +چندش. بلند زد زیر خنده و به سمت میزش رفت. پشتش نشست و پرونده ای از روی میزس برداشت. بی خیال همه چی وسط دفترش وایساده بودم و خیره شده بودم بهش که گفت:نمیخوای بری سر کارت؟ +الان مزاحمتم؟ با شیطنت گفت:آره. کوسن راحتیو برداشتم و به سمتش پرت کردم که به سرش خورد. +خیلی حیونی. _اومدی اینجا تمرکزمو بهم زدی. با حرص صداش زدم:رهااممم. _فدات شه. نگام کرد و چشمک زد که خندیدم و به سمت در رفتم. +تا اطلاع ثانوی اطراف دفتر من پیدات نشه. _امی... قبل اینکه حرفشو کامل کنه از دفترش بیرون زدم و درو بستم. با خنده به سمت دفترم رفتم و درشو باز کردم، قبل اینکه رهام بخواد دنبالم بیاد، درو بستم به سمت میزم رفتم و روش نشستم، پاهامو روی میز گذاشتم و منتظر شدم تا صدای در بلند بشه،میدونستم که میاد دنبالم. بعد چند ثانیه صداش اومد. _امیر تا 3 میشمرم اگه درو باز نکنی به همه میگم باهام قهر کردی و درو روم بستی. شونه ای بالا انداختم و خندیدم که صدای شمردنش اومد. _یک...دو...سه. یکی از پرونده ها رو برداشتم و خیره شدم بهش. یهو صدای دادش اومد. _همگی به من گوش بدید، آقای امیر مقاره وکیل درجه یک این ساختمون، با دوست پ... با عجله درو باز کردم دستمو روی دهنش گذاشتم و کشیدمش داخل. چسبوندمش به در و باهم زدیم زیر خنده. قرمز شده بودیم از خنده زیاد. بعد چند ثانیه که خندمون کم تر شد دستمو از روی دهنش برداشتم، یقشو گرفتم به طرف خودم کشیدم که تکیشو از در گرفت و دستاشو دورم پیچید. +تو دیوونه ای بشر. با خنده لبمو روی لبش گذاشتم و محکم همو بوسیدیم. _عشقم. +جانم؟ _این دیوونه خیلی دوست داره. خندیدم و دوباره لبشو بوسیدم.
Показать все...
♥️💢♥️💢♥️💢♥️ #prt_14 ◇یک هفته بعد◇ #امیر پامو روی گاز فشردم، با اخم خیره شدم به ماشین مشکی که داشت پشت سرم میومد، از جلوی در خونم تا همینجا دنبالم کرده بود، نمیدونستم کیه و چی میخواست، چند روزی هست که متوجهش شدم، اما فکر میکردم اشتباه کردم. توی کوچه پیچیدم و نگامو به آینه دادم، با اومدنش توی کوچه پامو روی ترمز گذاشتم و از ماشین پیاده شدم، به سمت ماشینش رفتم، خواست دنده عقب بگیره که لگدی به درش زدم و بازش کردم. با ترس و تعجب داشت نگام میکرد. عصبانی غریدم:پیاده شو. از ماشین بیرون اومد که یقشو گرفتم و چسبوندمش به در‌ + چرا دنبالم میکنی؟ تکونش دادم و دستام مشت شد. +با تو بودممم. *من دنبالتون نمیکنم. +حرف اضافه نزن، بهم بگو کی هستی؟ حرفی نزد که پوزخند زدم، ولش کردمو موبایلمو از تو جیبم در آوردم. +باشه، پلیس همه چیزو حل میکنه. با استرس دستمو گرفت. *نه نه، لطفا به پلیس زنگ نزنید. داد زدم:پس بگو اسمت چیه؟؟؟ *اریک بل. اریک بل؟ همچین اسمی نشنیده بودم. دوباره یقشو گرفتم و توی صورتش غریدم: آدم کی هستی؟ *آقا... دستامو مشت کردم و محکم به در ماشین کوبوندمش. +دوست ندارم یه حرفو چند بار تکرار کنم! چشماشو بست و گفت چیزیو که نباید میشنیدمو به زبون آورد و دنیا روی سرم آوار شد. *تکین ادم. چرا باید همچین کاری بکنه؟، یعنی بهم اعتماد نداشت؟، یعنی انقدر بهم شک داشت که برام به پا بذاره؟ با بغضی که توی گلوم بود به سمت ماشینم پا تند کردم و سوارش شدم، با سرعت به سمت شرکت حرکت کردم. باید میفهمیدم چرا این کارو کرده، چرا واسم جاسوس گذاشته و بهم اعتماد نداره. نمیدونم چطور خودمو به شرکت رسوندم، چیزی از اتفاقای دورم نمیفهمیدم، شده بودم مثل کسی که توی یک لحظه همه چیزو از دست داده و هیچی براش مهم نیست. با رسیدنم به ساختمونمون از ماشین پیاده شدم و به سمت آسانسور دوییدم، با عجله دستمو روی دکمش گذاشتم و چند بار فشردم، وقتی اومد رفتم توش و طبقه پنجمو زدم. چهار ستون بدنم میلرزید، حتی فکر کردن به اینکه رهام بهم اعتماد نداره باعث میشد به جنون برسم. با رسیدن آسانسور ازش بیرون زدم و به سمت دفتر رهام پا تند کردم، کارتی که بهم داده بود رو توی در انداختم و بعد از باز شدنش واردش شدم، داشت با تلفن صحبت میکرد، وقتی منو دید چشماش درشت شد، تکیشو از صندلی گرفت و با فرد پشت خط سرسری خداحافظی کرد. با اخم به سمتش رفتم و دستامو روی میزش کوبیدم که اخماش توی هم رفت و کنجکاو نگام کرد. +چرا؟ _چی؟ +بهم اعتماد نداری؟ از جاش بلند شد، میزشو دور زد و به سمتم اومد. _چی داری میگی امیر؟ محکم گفتم:فقط میخوام بدونم چرا واسم جاسوس گذاشتی؟ چشماش درشت شد. _جاسوس؟! +خودتو به اون راه نزن رهام! اخم کرد. _همچین کاری نکردم، واقعا نمیفهمم چی داری میگی. +رایک بل. تعجبو توی چشماش میدیدم. پوزخندی زدم و کوبیدم روی سینش. +چه فکری کردی ها؟، هنوز بعد این همه سال نشناختی منو؟ متاسفم، برای خودم متاسفم که کاری کردم بهم اعتماد نداشته باشی رهام. یه قدم ازش دور شدم که بازومو محکم گرفت. _اینطور که فکر میکنی نیست. بهش نزدیک شدم و توی صورتش داد زدم:چطوریه؟ چچطوریه رهام که چهار روزه یکی دنبالم میاد و وقتی گیرش میندارم میگه آدم توعه، تو بودی چه فکری میکردی؟ _بشین برات یه لیوان آب بیارم. دستشو پس زدم. +نمیخوام، فقط بهم بگو اون کیه؟ با اخم نگام کرد و محکم گفت: بهت گفتم بشین. به سمت آب سرد کن توی دفترش رفت، دستی به صورتم کشیدم و خودمو روی راحتیا انداختم. با یه لیوان آب به سمتم اومد و جلوم نگه داشت، با اخم نگاش کردم که به لیوان اشاره کرد. ازش گرفتم و روی میز کوبیدم. _بخورش. رو به روم نشست. +برو بابا. _با تو بودم امیر. +رهاا... _اون آبو بخور. با عصبانیت از روی میز برش داشتم و یه نفس سر کشیدم. +میشنوم. _من واست جاسوس نذاشتم. پوزخندی زدم و مسخره طور سرمو به نشونه مثبت تکون دادم اما چیزی نگفتم تا حرفشو بزنه. سیگاری از روی میزش برداشت، روشنش کرد و روی لبش گذاشت. _تقریبا سه سال پیش بود که پرونده ی یه فردی به نام الشن وینسلت اومد زیر دستم، یه آدم پولدار با کلی ثروت و مال و اموال، اما شریکش ژاک اوپنهایمر تموم اموالشو بالا کشیده بود، همه ی سهام شرکتشو ازش گرفت، الشن تقریبا دیگه هیچی نداشت، تقریبا یک سال درگیر همون ماجرا بودم که ژاک اومد و تهدیدم کرد، بهم گفت اگه این ماجرارو ول کنم و دادگاه رو به نفع اون تموم کنم هرچی که بخوام بهم میده. پوزخندی زد و دود سیگارشو بیرون فرستاد. _اما این کارو نکردم، اونم هر سری با هدیه و چیزای گرون قیمت سعی میکرد نظرمو عوض کنه، ولی همشونو نادیده گرفتم و کارمو کردم، تا اینکه ژاک فهمید، ماجرا کلا تغییر کرد و هر روز تهدیدای جدید واسم میومد، اون پرونده بسته شد و ژاک برای دوسال افتاد زندان، فکر کردم همه چیز تموم شده، اما اینطور نبود،
Показать все...
Показать все...
🔥آتَشِ عِشق🔥

"آتَشِ عِشق اَست پِنهآن دَر دَرونِ سینِه هآ شُعلِه هآیَش اَز بُلَندی گآه پِیدآ نیز هَست" ناشناس نویسنده:📬 Https://t.me/BChatBot?start=sc-214481-0yYdb1f

‌ ‌ ‌‌‌ ‌ +چی میشه اگه یک روز دوتامون نباشیم؟😕 _دنیا بدون ماه و خورشید میشه🙂 +ماه تویی🥺🌚 _خورشیدم تویی😉🌞 میشه حمایتم کنی🥺💔 اگه هم خواستی بنرتو بده تب بریم🙂♥️ https://t.me/joinchat/StjwOaXNgloAb-SQ
Показать все...
Roman~🖤~devil

به ماندگاری ستاره های اسمان همیشه دوستت دارم⭐💜💙🌈 لینک ناشناس نویسنده:

https://t.me/BChatBot?start=sc-51965

-ZwcqF4K لینک دوم ناشناس نویسنده(به دوتاش میتونین پیام بدین):

https://t.me/Harfmanrobot?start=1085021319

لیست رمان ها: 💙آتشِ سیاه

Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.