𝐑𝐎𝐌𝐀𝐍 𝐋𝐎𝐕𝐄
『رمان عشقِ سیآه♡به قلم زیبای:فروردین دخت☆ شروع:1400/11/1 لینک ناشناس:..https://t.me/BiChatBot?start=sc-611239-kNdsiOa ارتباط با مدیر @roman_love1_bot
Больше131
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
Repost from رمانعشقسیاه!🖤
رمانعشقسیاه!(فنفیکشنجنابعایمحسنابراهیمزاده!)
#ژانر:غمگین،طنز،عاشقانه!
#پارتیازآینده!
#سلین:فرزادبهجونمادرمقسممیخورمفقطیهتارموازسرمحسنکمشهفقطیهتارمو!خودتونیستونابودمیکنم!آتیشتمیزنمفرزادآتیشتمیزنم!...
#فرزاد:سلینمحسنچیدارهکمنندارم؟کاشمنمیهذرهاینطوریدوسداشتی!ولیمتاسفمنمیتونمجایمحسنوبهتبگم!ازاینجابرو...
#سلین:محسنمثلتوومهیاربیهمهچیزنیس!عینتوعهعیاشچشمشبهدنبالناموسمردمنیس!...اوکیمیرماماعشقموخودمپیداشمیکنم!***
#نگین:بحبحخانمفخری!شماکجااینجاکجا!
#سلین:زرنزنمحسنکجاست؟
#نگین:بهتوچهنامزدمنکجاس؟هان؟بهتوچه؟توچیکارشی؟
#سلین:عصبانیشدموموهایبازشوگرفتم!تاقدرتداشتمدادزدم!دهنتوببندهرزه!کدومنامزد؟!مگهمحسنتورودوسداشکخودتوزدیبهنامش؟محکمهولشدادموخوردبهمیز!
#نگین:منوهولمیدی؟کشومیزموبازکردمواصلحهموازداخلکشوبرداشتمقلبشونشونهگرفتم.نمیخواستمخودمقاتلتبشماماخودتمجبورمکردی!اوندنیامیبینمتخانمفخری!***
#سلین:منوازمرگنترسون!بسهانقدتوشیماومهیاروفرزاداذیتمونکردینبسهخستهشدمخسته!نگین!لاقلبزاربرااخرینبارمحسنوببینم!فقطبرااخرینبار!میزاری؟خواهشمیکنمازتنگین؟
#نگین:فقطپنجثانیه!
#سلین:قولمیدمفقطپنجثانیه!...نگینموبایلشوازکیفشدراوردوبهیاسینزنگزدوگفتمحسنوبیارنبعدازچنساعتیاوردنش!چشماشوباپارچهسیاهبستهبودن!....
#محسن:منوکجااوردین؟چراجوابنمیدین؟
#سلین:دورتبگردمخوبی؟
#محسن:س..سلین!تو..تواینجاچیکارمیکنی؟خوبی؟
#نگین:اشارهاییبهیاسینکردمگفتمچشماشوبازکنه...
#سلین:منخوبممنوولشخودتخوبی؟
#محسن:منخوبمنگرانمننباش.روموبرگردوندمدیدمریشهاصلیمصیبتجلوموایساده!گفتمهرزهمنوگرفتیدیگباسلینچیکارداری؟
#نگین:پسرخالهدرستحسابیسلینونگاکنچونقرارهجلوچشماتبرهاوندنیا!
#محسن:بهمننگوپسرخاله!منوتوهیچنسبتینداریم!ببینممیخایچهگوهیبخوریبادهنت؟
#نگین:آدمبانامزدشدرستحرف میزنه!همونکشنیدی!قرارهسلینوبفرسیماوندنیا!
#محسن:خفهشو!نتونستمخودموکنترلکنمتاحالادسترویزنیبلندنکردهبودمامااینباردسترودخترخالهخودمبلندکردم!یهسیلهدرستحسابیخابوندمزیرگوشش!...
#نگین:عصبانیشدمواصلحهروبهسمتسلینگرفتمودادزدمدیگ وقتخداحافظیه!
#سلین:همونطورکاشکمیرختمنگاهیبهچهرهعصبیمحسنانداختم!ویهلبخندتحویلشدادم!ومنتظرمرگمشدم...چقددلمبراتتنگمیشهموفرفریمن!...
#محسن:نگین!منوبزن!میشنویچیمیگم؟منوبزننننباسلینکارینداشتهباشاونگناهینداره!
#سلین:باهقهقگفتممحسنحرفنزنبزاکارشوبکنه!
#محسن:نگینتواگسلینمبکشینمیتونیمنوبهدستبیاری!نمیتونیکمنوبهزورعاشقخودتکنی!عشقاولواخرمنسلینهکسیمجاشونمیتونهبگیره!اینومطمنباشاگسلینوزدیاولخودتومیکشمبعدشمخودمو!
#نگین:بااینحرفشقطرهاشکیازچشامسُرخوردباصدایلرزونمگفتمسلینتورونمیزنمکبفهمینداشتنعشقیعنیچی!بنابرایناصلحهروسمت محسنگرفتم!وقلبشونشونهگرفتمماشهراکشیدم.....
#اگدوسداریبفهمیاخراینرمانجنجالیچیمیشهبفرمابخون!
https://t.me/romaneshgsiah
رمانعشقسیاه!🖤
بات ناشناس نویسنده فروردین دخت!:
https://t.me/BiChatBot?start=sc-611239-kNdsiOaلینک چنل ناشناس عشق سیاه👇👇
https://t.me/+xoiC6HL76GtkNzFkدرهوایی ک نفس های تودرآن نیست نفس کشیدن به عذاب عجیبی میماندعذابی ک لحظه لحظه درآن جان میدهم
https://t.me/romaneshgsiФото недоступноПоказать в Telegram
#رمان جذاب وزیبای دلتنگ تو:) 🖤
#ژانر: طنز، عاشقانه
#آوا: مامان برا چی خونه زندایی دعوتیم
#مامان: برا اینکه آراد از خارج برگشته
#آوا: پاهام سست شد نمیدونستم زبون باز بکنم بگم برای همیشه یا بازم میخوادبره ولی نمیتونستم از یجایی خوشحال و از یجای دیگه ناراحت فازم معلوم نبودخوشحال بخاطره اینکه برگشته و ناراحت بخاطر اینکه منو مثل خواهرش میبینه ولی باید کاری کنم که عاشقم بشه
#راوی: تواین رمان آوا میخواد آراد که پسر داییشه رو مجذوب و عاشق خودش کنه ولی دریغ از اینکه آراد هم دوسش دارع ولی هیچ کدومشون نمیدونن 😂❤️
اگه میخوای این رمان زیبا روبخونی بزن رو لینک عضو شو ❤️😊
https://t.me/Deltangetoooooo
Repost from رمانعشقسیاه!🖤
#ادامه رمان
#مهیار:داش این چه قیافه اییه عاشق شدی؟🤣
#محسن:زرنزن باباعاشق چیه توهم مثلامن نامزد دارما
#مهدی:خیلی خب حالابحث نکنیدگفتم اگ کاری نداری تاکسی بگیرم.بریم هتل دیگ خیلی دیرمیشه
#محسن:نه کاری ندارم بریم ک مهدی دوتاکسی گرفت منومهدی ومهیارومحمودتویه تاکسی سوار شدیم بقیه هم سواراون یکی تاکسی شدن کل راهوتوسکوت بودم چشمای سبزودرشت اون دخترجلوچشمامه!کلاتوفکراون دختربودم ک باصدای مهیاربه خودم اومدم
#مهیار:پیاده شورسیدیم...همه مون پیاده شدیم وهرکی ب اتاق خودش رف منومهدی ومحسن تویه اتاق بودیم خسته وکوفته به اتاق خودمون رفتیم انقدپارک وقدم زدیم، بازی کردیم خسته شده بودیم ک بعدازخوردن شاممون شیرجه زدیم روتخت خواب هامون...
#محسن:هنوزم توفکراون دختربودم نمیدونستم چمه چراهمش بهش فکرمیکنم اخرش چشماموبسته اموبه خواب عمیقی فرو رفتم...!
.
.
.
#سلین:روتخت خوابم درازکشیده بودم وهمش توفکرمحسن بودم!چشمای قهوه ایش دیونم کرده بود!به خودم اومدموگفتم نه نه سلین!اون یه نامزد داره وقراره ازدواج کنه!پس نمیتونه مال من باشه!نمیتونه!...خودبه خوداشکام سرازیرشدن وهمون حرفموتکرارکردم نمیتونه مال من باشه!اون معتلق به کسه دیگه اییه!خدایااین چه کابوسیه؟اصلامن چرابایدعاشق یه مردی بشم ک نامزد داره!چرا؟! هاا؟ اشکاموباپشت دستام پاکش کردم وتصمیم گرفتم بعدازقرارفردادیگ کلافراموشش کنموبه خوشبختیش دعاکنم ومنم راه زندگی خودموبرم!... ک یواش یواش پلکام سنگین شدنوچشمام بسته شد!...
Repost from رمانعشقسیاه!🖤
#رمان عشق سیاه!
#پارت9
#محسن:ساعت ۴بعدازظهربود بابچه های گروه تصمیم گرفتیم بریم پارک ساحلی منم ک انقدخوابم میومدهمش چرت میزدم چون شب ساعت۴خوابیدم۶ونیمم واسه نمازصبح بیدارشدم دیگ بعدازنمازصبح هرچقدکردم خوابم نبردک نبرد...!
#مهدی:خیلی خب بچه هادوتا تاکسی بگیریم نصفمون بایه تاکسی بریم نصفمونم بایکی دیگش ک دوتا تاکسی گرفتیم منومحسنومهیار ومحمود تویه تاکسی بودیم ک راننده گفت هاراگِدیسیز؟(کجامیرین؟)
#محمود:پارک ساحلی بعدازچن ساعت رسیدیم وکرایه ماشینودادیم وپیاده شدیم.....
.
.
.
#سلین:بااسراتوپارک ساحلی قدم میزدیم خیلی وقته نیومدیم ب پارک ساحلی!...
#اسرا:وای سلین خسته شدم بیاروصندلی بشینیم پاهام دردگرفت بعدشم اون گیتارتواوردی باخودت بگردونیتش؟خوب یه قعطه بزن دیگ
#سلین:باشه بشین بزنم نشستیم روصندلی وگیتارموتودستم گرفتم ویه قعطه غمگین زدم....
#محسن:نشسته بودیم بابچه هانرتخته بازی میکردیم ک صدای زدن گیتاربه گوشم رسید!چقدقشنگ میزدبه دلم نشست تصمیم گرفتم صدارودنبال کنم وببینم این شخصی ک داره گیتارمیزنه کیه!چون قعطه اهنگ دلم ازت شکسته رومیزد!ازجام بلندشدم وبه بچه هاگفتم شماهابازی کنین منم میام واونامشغول بازی کردناشون شدن ومنم راه خودمورفتم صدارودنبال کردم رفته رفته به صدانزدیک ترمیشدم واصدارو واضح ترمیشنیدم تااینک به دوتادختررسیدم ک یکی ازدخترا ازدیدین من خشکش زده بوداون یکیم درحال زدن گیتاربودوچشماش بسته بودو قعطه رواحساسی ترمیزد!منتظرشدم تازدنش تموم شه هیچ حرفی نزدم وفقط نگاش کردم یجوری احساسی میزدک فقط میخواستم سکوت کنمونگاش کنم!وغرق صدای گیتارشدم!...بعدازچن لحظه ایی صدای گیتارقطع شدواون دخترچشماشوبازکردوسمت دوستش برگشتوازش پرسیدچطوربود؟خوب زدم؟ک بجای دوستش من پیش دستی کردموگفتم خوب نبودعالی بود!ک بادیدن من سرجاش میخ کوب شد!ولکنت گرفت...
#سلین:ا اسرا ا ای این وا واقعیه ی یاخوابه؟
#اسرا:خودمنم خشکم زده بودمنوسلین بدجوری جاخورده بودیم وگفتم نه واقعیه
#سلین:ازجام پاشدم وگیتارم ازدستم افتادوشکست
#محسن:وقتی ک منودیددست وپاشوگم کردوگیتارش ازدستش افتادوشکست خواستم حرف بزنم ک مانع حرف زدنم شد
#سلین:خ خیلی ازدیدنتون خوشحالم جناب ابراهیم زاده!م من یکی از طرفداراتون هستم
#اسرا:بله آقای ابراهیم زاده اصلادیونه شماست حرف ازدهنم تموم نشده سلین پامولح کردک آخ بلندی گفتمو ساکت شدم
#سلین:کیفموبازکردم ک گوشیموبردارم عکس بگیرم ک برداشتم دیدم شارژنداره خاموشه😐🤦♀گفتم اسراگوشیتوبازکن ازمادوتاعکس بگیر
#اسرا:سلین گوشی منم شارژنداره
#سلین:عصبی شدموبلندگفتم توف به این شانس یعنی توف هااا ک دیدم محسن تک خنده ایی کردبعدخودمم خجالت کشیدم...
#محسن:از عصبی شدنه اون دختره خندم گرفت کلاقیافه اش دیدنی بودبه زورخودمونگه داشتم وخودموجمع جورکردم وگفتم اشکالی نداره انشالله اگ اومدین کنسرت اون موقع عکس میگیریم
#سلین:نمیشه فردام بیاین پارک ساحلی؟
#محسن:فرداکارداشتم بایدازصبح سرتمرین باشم ولی به چشمای مظلوم اون دخترک نگاکردم دلم نیومدبهش بگم نه مجبورشدم قبول کنم وگفتم اشکالی نداره میام
#سلین:خیلیی ممنون فقط اگ اومدین ماشماروازکجاپیداکنیم؟
#محسن:شماهاکنارهمین درخت کاج وایسین منم میام همینجا!
#سلین:باشه خیلییی ممنون فقط ساعت چن بیایم؟
#محسن:اگ صبح ساعت۱۰باشه خیلی خوب میشه البته اگ شماهاموافقین
#اسرا:نه خوب اخه من کاردارم
#سلین:خوب تونیامن میام
#اسرا:باش
#محسن:حله؟
#سلین:حله!خیلی ممنون ازلطفتون
#محسن:خواهش میکنم راستی اون گیتاردیگ براشماگیتارنمیشه خوردوخاکشیرشدبنظرم یکی دیگه اشوبگیریدوخواستم بگم خیلیی حرفه ایی زدی خیلی به دلم نشست زدنتون
#سلین:اشکال نداره یکی دیگه اشومیگیرم وقتی شمارودیدم انقدرهیجان زده شدم ازدستم افتادشکست ک اونم فدای سرتون آقای ابراهیم زاده من ب پای شماهم نمیرسم توزدن گیتار
#محسن:بله کاملامتوجه شدم ک هیجان زده شدین
نفرماینن اتفاقاخیلیم خوب بود
#سلین:ممنونم ازتون این حرفموگفتم وتموم شدم وصدای مهدی کردوشنیدم
#مهدی:محسن تواینجایی یه ساعته دنبالت میگردم فک کردم گم شدی
#محسن:مگ بچه ام گم شم؟
#مهدی:توچن باراومدی به این پارک؟
#محسن:خوب فقط۱باراونم امروزه
#مهدی:بخاطرهمین گفتم شایدگم شدی چون اینجارونمیشناسی که
#محسن:حالاواسه چی اومدی؟
#مهدی:دکی آقاروباش انگاربهش خوش گذشته اصلامیخوای من برم توبمونی؟شبم اینجاجاتوبندازهمین جابخواب نظرت؟
#محسن:اگ اجازه بدی باطرفدارام داشتم حرف میزدم مشکلیه؟!
#مهدی:نه مشکلی نیس فقط به هوایه نگابندازداره شب میشه
#محسن:توبرومن۵دقیقه ایی میام
Repost from رمانعشقسیاه!🖤
#مهدی:زودبیایادیگ هشصدباربهت زنگ نزنیم اصلابه گوشیت نگاکردی چن بارزنگ زدم؟
#محسن:روسایلنت بود
#مهدی:خیلی خب من رفتم زودبیا
#محسن:باشه
#سلین:منواسرابه کل کل های محسنومهدی گوش میکردیم اصلااین دوتارفیق خیلی بامزه ان خیلی ک صدای محسن باعث شدبه صورتش زول بزنم! به وضوح اون چشمای درشتوقهوه ایی رنگشواز زیرعینکش میدیدم وغرق چشماش شدم!...
#محسن:خوب اگ کاری ندارین من برم
#سلین:انقدهواسم پرت چشماش بودک درست حسابی نفهمیدم چی گف گفتم ببخشین چی گفتین؟
#محسن:گفتم اگ کاری ندارین من برم
#سلین:نه خیلی ممنون فقط فرداساعت ۱۰همین جاباشم دیگ اره؟
#محسن:اره عزیزم!...ازهردوی دخترا خداحافظی کردم وازنگاکردن به چشمای سبزودرشت اون دختردست برداشتم وبه سمت مهدی ایناحرکت کردم!نمیدونم چرااین دخترعجیب به دل من نشست بود! بادخترای دیگ خیل فرق داشت مانتوی ساده پوشیده بودک تازانوهاش بلندبود!موهای خُرمایی رنگش فقط کمی بیرون بود!خوش انداموخوش چهره وبدون آرایش بود!باهمین فکروخیالاندوستم کی به پیشه مهدی اینارسیده بودم!ک مهدی گفت...
#مهدی:بح بلاخره آقاتشریف اوردن خوب باطرفدارات گرم گرفته بودیانگونفهمیدم اگ کاره دیگ ایی ندارین تاکسی بگیرم ک دیدم محسن توحال خودشه گفتم محسن شنیدی چی گفتم؟!
#محسن:هان؟!چی گفتی؟
Выберите другой тариф
Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.