cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

Literature and Cinema

Рекламные посты
253
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

«زن» وجود خارجی ندارد* #لکان؛ #تلویزیون؛ چالشی برای استقرار روان‌کاوی آیا برای مثال آدم می‌تواند بگوید که اگر «مرد» «زن» را بخواهد، نمی‌تواند به او دست پیدا کند بدون آنکه خودش را در مزرعۀ انحراف به گِل نشسته بیابد؟ این چیزی است که به وسیلۀ تجربه‌ای که گفتمان روان‌کاوی بنا نهاده به عنوان یک فرمول به وقوع پیوسته. اگر تأیید شده، آیا می‌توان آن را به همگان آموزش داد، به عبارتی، آیا علمی است، چون بر مبنای این فرضیه است که علم ایجاد شده؟ - فرمول نمادین من می‌گویم امکان‌پذیر است و حتی بیش از هر زمان دیگر، چرا که مانند امید «رِنان» به «آیندۀ علم» مطلقاً هیچ پیامدی در پی ندارد چون «زن» وجود خارجی ندارد. اما این واقعیت که او وجود خارجی ندارد مرا باز نمی‌دارد از اینکه او را ابژۀ آرزومندیِ فرد قرار دهم. کاملاً برعکس، به خاطر پیامدهایش. که «مرد» در ازای آنها، با فریب دادن خودش، با «یک» زن مواجه می‌شود، کسی که همۀ اتفاق‌ها با او می‌افتند: به عبارتی شلیک ناقص همیشگی که نمایشِ جنسیِ موفق از آن تشکیل شده. شخصیت‌های اصلی این نمایش، همان‌طور که تئاتر به ما می‌آموزد، قادر به نجیبانه‌ترین رفتارها هستند. نجیب، تراژیک، کمیک، لوده (تا روی یک منحنی نورمال توزیع شوند)، به طور خلاصه، کل آنچه در صحنه از طریق صحنه‌سازی تولید می‌شود -- صحنه‌ای که روابط عاشقانه را از همه‌ی پیوندهای اجتماعی می‌گسلاند -- بدین ترتیب به تحقق در می‌آید و تخیلاتی را تولید می‌کند که درونشان موجودات ناطق در چیزی که (معلوم نیست چرا) نامش را «زندگی» می‌گذارند تداوم می‌یابند. چرا که تنها تصورشان از «زندگی» از طریق دنیای حیوانات به دست می‌آید، جایی که دانششان در آن بی‌حاصل است. نتیجه این می‌شود که «یک» زن فقط «مرد» را در روان‌پریشی ملاقات می‌کند. بگذارید قاعده را بگویم: نه اینکه طبق آنچه برای «زن» صادق است، «مرد» هم وجود خارجی نداشته باشد، بلکه یک زن «مرد» را برای خودش ممنوع می‌کند، نه به این خاطر که «مرد» «دیگری» می‌شود، بلکه چون به تعبیر من «دیگریِ» «دیگری» وجود ندارد. این قاعدۀ جهان‌شمول که آنچه زنان آرزویش را دارند جنون محض است بر این اساس است: می‌گویند تمامِ زنان دیوانه‌اند. دقیقاً به همین دلیل است که آنها «نا-تمام» هستند، که یعنی آنها در مورد تمامیت «تماماً به دور از دیوانگی»اند؛ و بیشتر یاری‌گر: تا جایی که هیچ حدومرزی برای امتیازهایی که هر زن به «یک» مرد می‌بخشد وجود ندارد: امتیاز بدنش، امتیاز روحش، امتیاز متعلقاتش. ناتوان در قبال تخلیلاتش، که مهار کردنشان برای او کمتر آسان است. در عوض، او شریک انحرافی است که من تأکید می‌کنم انحرافِ «مرد» است. که او را به سمت بازی کردنِ نقشِ آشنایی سوق می‌دهد که صرفاً آن دروغی نیست که برخی قدرنشناسان، که خودشان به نقش «مرد» چسبیده اند، او را به آن متهم می‌کنند. بلکه او خودش را محض اطمینان آماده می‌کند، تا تخیلِ درونی‌اش از «مرد» سرانجام موعد حقیقت‌آزمایی‌اش را بیابد. این زیاده‌روی نیست، چرا که حقیقت همین حالا هم زن است تا زمانی که نا-تمام باشد، و تحت هر شرایطی، ناتوان از تماماً به بیان در آمدن. اما حقیقت هم به همین دلیل بیشتر وقت‌ها نچسب است، و از عشق وانمودهایی جنسی را مطالبه می‌کند که قادر به محقق کردنشان نیست؛ شلیک ناقص؛ درست مثل سازوکار ساعت کوکی. بگذارید آن را هرقدر هم که متزلزل است رهایش کنیم. اما شما نمی‌توانید قاعده‌ی تحسین‌شدۀ «آقای فِنویار» را در مورد زنان به کار ببندید: «زمانی که از حد خارج شوید، حد همچنان باقی است.» این را باید در خاطر داشت. به همین خاطر این نتیجه حاصل می‌شود که آنچه در عشق موضوعیت دارد معنا نیست، بلکه، مثل هرچیز دیگر، نشانه است. در واقع، کل فاجعه در همین نهفته است. و نمی‌توانید بگویید که عشق، در ترجمه از طریق گفتمان روان‌کاوی، مانند دیگر جاها از دست می‌رود. با این حال، تا زمانی که نشان داده شود از طریق همین عشقِ ذاتاً بی‌معنی است که امرِ واقع وارد دنیای مرد می‌شود، همچنان قدری فضا برای حقه‌بازی وجود دارد. *پانویس: لکان در این جمله اعلام می‌کند که «زن» به عنوان یک ذاتِ منفرد وجود ندارد؛ «زن» به عنوان یک انگارۀ جهان‎شمول یک وهم است. چندگانگیِ زنان وجود دارد، اما نه ذاتِ «زنانگی». (بروس فینک؛ پانویس ترجمۀ سمینار رفتار جنسی زنانه) ترجمه: عرفان محمدی Lacan: Television; A Challenge to the Psychoanalytic Establishment @LiteratureandCinema
Показать все...
صبح روز دهم نوامبر سال ۲۰۱۳ پیوتر پاولِنسکی؛ هنرمند آوانگارد روس، برهنه وارد میدان سرخ مسکو شد و پس از طی مسافتی طولانی، بالاخره نشست و بیضه‌‌هایش را با میخی بلند به سنگفرش‌ خیابان دوخت. پاولنسکی تا زمانی که پلیس مسکو بیضه‌‌هایش را از کف خیابان کَند و او را بازداشت کرد، در همان وضعیت باقی ماند. او چند روز بعد، اقدامش را استعاره‌ای از بی‌حسی، بی‌تفاوتی سیاسی و تقدیرباوری جامعه‌ی معاصر روسیه خواند. به زعم پاولنسکی جامعه‌ی روسیه با بی‌تفاوتی‌اش این اجازه را به دولت داده است که با دزدی از جیب مردم، کشور را از طریق پرمایه کردنِ دستگاه سرکوب به زندانی بزرگ تبدیل کند. تجربه‌ی شخصی ما از خیابان می‌گوید که آن مکانی فعال، خلاق و متعین است که سه فضای تعاملی را دربرمی‌گیرد. فضای مسلط که ناظر است به وجوه بازتولیدکننده‌ی اقتدار؛ خلق فضا که ناظر است به توانایی تولید فضاهای مقاومت در مقابل فضای اقتدار و تعدیل فضا که ناظر است به مناطق میانی و تعدیل‌شده میان فضای قدرت و اقتدار که هم از جوانب اقتداری بهره‌مند است و هم از الگوهایی از مقاومت تعدیل‌شده. اصلی‌ترین مولفه‌ی معنایی و ارزشی هر خیابان نیز جابه‌جایی‌های مدام و پیوسته در آن است. یعنی یک خیابان بدون جابه‌جاییِ اجزایش هیچ معنایی ندارد. شما همواره باید از نقطه‌ای مشخص وارد خیابان شوید و از نقطه‌ی مشخص دیگری از آن خارج گردید. توقف و عدم تحرک شما در خیابان یعنی به مخاطره انداختن مولفه‌های معنایی و ارزشی (سازمان نمادین) آن. شما حتی اگر وانمود کنید که در نقطه‌ای از خیابان ایستاده‌اید و قصد حرکت کردن ندارید، پس از مدتی به عنوان یک اخلال‌گر از خیابان به بیرون انداخته می‌شوید. (و هر نقطه‌ از خیابان کانون آن محسوب می‌شود.) دولت‌ها اخلال را برنمی‌تابند. آن‌ها دوست ندارند که شما یکی از مکان‌های بازتولید‌کننده‌ی اقتدارشان را با استفاده از توانایی‌اتان برای خلق فضای مقاومت دچار سکته کنید. پس آن‌ها از شما می‌خواهند که بیضه‌هایتان را از کفِ خیابان بِکَنید و وقتی شما از انجام این کار امتناع می‌کنید، آن‌ها خودشان این کار را ولو به زور انجام می‌دهند. برای پیوتر پاولِنسکی-که بدن برهنه‌اش یک اثر هنری‌ست-خیابان یک گالری بزرگ است. هر چند که صرف حضور بدن‌های برهنه در خیابان نمی‌تواند از آن‌ها اثر هنری بسازد. یک بدن، تنها زمانی در خیابان به یک اثر هنری تبدیل می‌شود که به نحوی کاملاً آگاهانه از سوی هنرمند به منزله‌ی یک رسانه به کار گرفته شود. بدنی که پیشتر با استفاده از قدرت انضباطی، در زمان و به واسطه‌ی فضا به کار گرفته و آموزش داده شده است، تعلیم دیده است و دستكاری شده است، نمی‌تواند در خیابان یک اثر هنری قلمداد شود. در حالت عادی حركات، ژست‌ها و کنش‌گری‌هایی/فعالیت‌هایی كه روزِ كاری را شكل می‌دهند با زمان‌بندی دقیقی همبسته‌اند که به دنبالِ آفرینشِ بدن‌های به لحاظِ اجتماعی، اقتصادی و سیاسی سودمند، رام، منضبط، وقت‌شناس، مسئول، فرمان‌بردار، توانا، قبراق، سالم، آموزش‌دیده، آرام، پرهیزگار مولد و صرفه‌جوست. اما بدنی که درخیابان عامدانه می‌ایستد و صدمه می‌بیند، بدنی که در خیابان می‌ایستد و گلوله می‌خورد، کوبیده می‌شود، کوفته می‌شود، دیگر برای دولت یک بدن به لحاظِ اجتماعی، اقتصادی و سیاسی سودمند، رام، منضبط، وقت‌شناس، مسئول، فرمان‌بردار، توانا، قبراق، سالم، آموزش‌دیده، آرام، پرهیزگار، مولد و صرفه‌جو نیست، بلکه آن یک اثر هنری‌ باشکوه است که در یک گالری عمومی به نمایش درآمده. @LiteratureandCinema
Показать все...
Показать все...
Показать все...
Kawa Fathi_Kaziwe.mp35.65 MB
آرزوهای فناناپذیر #فروید #تفسیر_رؤیاها این کاملاً حقیقت دارد که آرزوهای ناهشیار همواره فعال می‌مانند. آنها نشان‌دهندۀ مسیرهایی هستند که همیشه، هر زمان که شدت برانگیختگی از آنها استفاده کند، می‌توانند طی شوند. این بی‌تردید ویژگی مهم فرایندهای ناهشیار است که فناناپذیرند. در ناهشیار هیچ‌چیز نمی‌تواند به پایان برسد، هیچ‌چیز سپری‌شده یا فراموش‌شده نیست. این در شفاف‌ترین حالت در مطالعۀ روان‌رنجوری‌ها و به خصوص هیستری مشخص می‌شود. مسیر ناهشیار افکار، که در حملۀ هیستریک به تخلیه می‌انجامد، زمانی که برانگیختگی لازم حاصل شود بلافاصله مجدداً گشوده خواهد شد. تحقیری که سی سال قبل تجربه شده، به محض آنکه به ذخیره‌های ناهشیار هیجان دسترسی پیدا کند، درست مانند یک تحقیر جدید طی این سی سال عمل می‌کند. به محض آنکه خاطرۀ آن لمس شود، دوباره به درون زندگی جریان پیدا می‌کند و نیروگذاریِ هیجان که در حملۀ هیستریک تخلیۀ حرکتی پیدا می‌کند در آن نمایان می‌شود. این دقیقاً نقطه‌ای است که روان‌درمانی باید در آن مداخله انجام دهد. وظیفه‌اش آن است که این امکان را برای فرایندهای ناهشیار ایجاد کند تا سرانجام تکلیفشان روشن شود و فراموش شوند. چون محو شدن خاطره‌ها و ضعف هیجانی تأثرهایی که دیگر تازگی ندارند، که ما گرایش داریم آنها را بدیهی فرض کنیم و به عنوان تأثیر اولیۀ زمان بر ردیابی ذهنی خاطره‌ها در نظر بگیریم، در واقعیت ویرایش‌های ثانویه هستند که با تلاش درازمدت به دست آمده‌اند. آنچه این کار را انجام می‌دهد نیمه‌هشیار است، و روان‌درمانی هیچ مسیر دیگری را نمی‌تواند طی کند مگر آوردن ناهشیار تحت سلطۀ نیمه‌هشیار. بنابراین دو پیامدِ ممکن برای هر فرایند انگیزشی ناهشیار وجود دارد. یا به حال خودش رها می‌شود، که در این حالت خودش را در نهایت در نقطه‌ای به بیرون می‌افکند و در این یک مجال، برانگیختگی‌اش را در حرکت تخلیه می‌کند؛ یا ممکن است تحت سلطۀ نیمه‌هشیار در بیاید و برانگیختگی‌اش، به جای تخلیه، توسط ناهشیار محدود شود. این راه‌حل ثانویه همان راه‌حلی است که در فرایند رؤیا دیدن اتفاق می‌افتد. و رؤیاها چه ارزشی در آگاه کردن ما از آینده دارند؟ البته که این اصلاً موضوعیت ندارد. درست‌تر این است که بگوییم آنها ما را از گذشته آگاه می‌کنند. چون رؤیاها تماماً از گذشته سرچشمه می‌گیرند. با این حال این باور کهن که رؤیاها آینده را پیش‌گویی می‌کنند کاملاً خالی از حقیقت نیست. هرچه باشد رؤیاها با تصویر کردن آرزوهای ما به شکل برآورده‌شده، ما را به درون آینده هدایت می‌کنند. اما این آینده، که رؤیابین آن را در زمان حال به تصویر می‌کشد، به وسیلۀ آرزوی فناناپذیر او به همتای تمام‌عیاری از گذشته تبدیل شده است. ترجمه: عرفان محمدی ⚡️ The Interpretation Of Dreams, The Complete Psychological Works of Sigmund Freud, James Strachey @LiteratureandCinema
Показать все...
لحظهٔ دون‌ژوان #فروید؛ #سخنرانی‌های_مقدماتی_درباره‌ی_روان‌کاوی اگر من از کسی بخواهم به من بگوید در واکنش به عنصر مشخصی از یک رؤیا چه چیزی به ذهنش خطور می‌کند، دارم از او می‌خواهم درحالی‌که ایده‌ای را به عنوان نقطهٔ شروع در ذهن نگه داشته به تداعی آزاد تن بدهد. این حالت خاصی از توجه را می‌طلبد که کاملاً متفاوت از تأمل کردن است و از تأمل کردن ممانعت می‌کند. بعضی از آدم‌ها به سادگی به این حالت دست پیدا می‌کنند؛ دیگران وقتی برایش تلاش می‌کنند درجهٔ ناباورانه بالایی از ناشی‌گری نشان می‌دهند. با این حال، درجهٔ بالاتری از آزادی در تداعی وجود دارد: به بیان دقیق‌تر، من ممکن است اصرار بر نگه داشتن ایدهٔ آغازین در ذهن را رها کنم و فقط نوع یا شیوهٔ تداعی مورد نظرم را درخواست کنم. برای مثال، ممکن است آزمون‌گر را ملزم کنم که اجازه دهد آزادانه یک نام صحیح یا یک عدد به ذهنش خطور کند. آنچه در نتیجه به ذهن او می‌آید به احتمال قوی حتی دلبخواهی‌تر و نامشخص‌تر از نتیجهٔ تکنیک خودمان خواهد بود. با این حال می‌توان نشان داد که این نتیجه همواره مشخصاً توسط حالت‌های مهم درونی ذهن معین شده که در لحظهٔ فعالیتشان برای ما شناخته شده نیستند و شناخت ما از آنها همان‌قدر اندک است که شناخت ما از نیت‌های اضطراب‌آور لغزش‌های زبانی و نیت‌های تحریک‌آمیز کنش‌های ناخواسته. من در طول معالجهٔ یک مرد جوان فرصت بحث در این مورد را پیدا کردم و این فرضیه را خاطرنشان کردم که علی‌رغم انتخاب ظاهراً دلبخواهی، غیرممکن است بشود تصادفی یک نام را به ذهن آورد که معلوم نشود مشخصاً توسط موقعیت فعلی، ویژگی‌های سوژهٔ آزمون و شرایط او در لحظه تعیین شده. پیشنهاد کردم خودش همان‌جا چنین آزمونی را انجام دهد. می‌دانستم که او انواع مختلف از رابطه‌های متعدد خاصی با زنان متأهل و دختران داشته، به همین خاطر فکر کردم اگر از او خواسته شود نام یک زن را انتخاب کند، دستش به طور خاص در انتخاب باز خواهد بود. او با این پیشنهاد موافقت کرد. و باعث حیرت من، یا شاید حیرت خودش شد، که هیچ سیلابی از نام زنان به سمت من سرازیر نشد‌؛ برای لحظه‌ای ساکت ماند و سپس اعتراف کرد که تنها یک نام به ذهنش رسیده و دگر هیچ: «آلبین». به او گفتم: «چقدر جالب! ولی این نام چه معنایی برای تو دارد؟ چند نفر به نام «آلبین» می‌شناسی؟» عجیب آنکه هیچ‌کس را به نام «آلبین» نمی‌شناخت و هیچ‌چیز دیگری در واکنش به این نام به ذهنش نرسید. پس می‌شد فکر کرد که تحلیل با شکست مواجه شده. اما ابداً چنین نبود: تحلیل قبلاً کامل شده بود و هیچ تداعی بیشتری لازم نبود. پوست صورت مرد به شکلی غیر معمول سفید بود و در مکالمهٔ حین معالجه، من چندین بار او را به شوخی آلبینو (رنگ‌پریده) صدا کرده بودم. ما در آن زمان درگیر معین کردن وجه زنانهٔ سرشت او بودیم. پس این «آلبین» خود او بود، زنی که در آن لحظه برای او بیش از هر کسی جذابیت داشت. ترجمه: عرفان محمدی ⚡️ Introductory Lectures On Psycho-Analysis, The Complete Psychological Works of Sigmund Freud, James Strachey @LiteratureandCinema
Показать все...
لحظهٔ گریزان دست‌یابی #لکان؛ #چهار_مفهوم_بنیادین_روان‌کاوی اگرچه آرزومندی صرفاً بیان‌گر نگه‌داشتن تصویری از گذشته به سوی آینده‌ای همواره کوتاه و محدود است، فروید اعلام می‌کند که با این حال «فناناپذیر» است. توجه کنید که این دقیقاً ناپایدارترین واقعیت موجود است که فناناپذیر قلمداد می‌شود. اگر آرزومندیِ فناناپذیر از زمان بگریزد، به کدام دسته از نظمِ چیزها تعلق دارد؟ چون یک چیز چیست مگر آنچه در وضعیتی منحصر به فرد و برای مدتی مشخص دوام می‌آورد؟ آیا این همان جایی نیست که باید علاوه بر مدت که جوهرهٔ چیزهاست، نوع دیگری از زمان، یعنی زمان منطقی را تمایز داد؟ ما اینجا دوباره ساختار ضرباهنگی این تپشِ جراحت را می‌یابیم که بار قبل به کارکردش اشاره کردم. پیدایش/ناپدیدی در بین دو نقطه اتفاق می‌افتد، نقطهٔ شروع و پایان این زمان منطقی؛ بین لحظهٔ دیدن، زمانی که بخشی از ادراک شهودی همواره از قلم می‌افتد، و آن لحظهٔ گریزان وقتی دست‌یابی به ناهشیار به واقع میسر نمی‌شود، زمانی که همواره بحث بر سر یک «درهم‌آمیختن» است مملو از دنباله‌های کاذب. پس از منظر هستی‌شناسی، ناهشیار چیز گریزان است؛ ولی ما داریم شروع به محدوده‌بندی آن در یک ساختار می‌کنیم. یک ساختار زمانی، که می‌توان گفت هرگز به این شکل به بیان در نیامده است. ترجمه: عرفان محمدی ⚡️ Lacan; Four Fundamental Concepts of Psychoanalysis (Seminar XI) @LiteratureandCinema
Показать все...
لحظهٔ گریزان دست‌یابی #لکان؛ #چهار_مفهوم_بنیادین_روان‌کاوی اگرچه آرزومندی صرفاً بیان‌گر نگه‌داشتن تصویری از گذشته به سوی آینده‌ای همواره کوتاه و محدود است، فروید اعلام می‌کند که با این حال «فناناپذیر» است. توجه کنید که این دقیقاً ناپایدارترین واقعیت موجود است که فناناپذیر قلمداد می‌شود. اگر آرزومندیِ فناناپذیر از زمان بگریزد، به کدام دسته از نظمِ چیزها تعلق دارد؟ چون یک چیز چیست مگر آنچه در وضعیتی منحصر به فرد و برای مدتی مشخص دوام می‌آورد؟ آیا این همان جایی نیست که باید علاوه بر مدت که جوهرهٔ چیزهاست، نوع دیگری از زمان، یعنی زمان منطقی را تمایز داد؟ ما اینجا دوباره ساختار ضرباهنگی این تپشِ جراحت را می‌یابیم که بار قبل به کارکردش اشاره کردم. پیدایش/ناپدیدی در بین دو نقطه اتفاق می‌افتد، نقطهٔ شروع و پایان این زمان منطقی؛ بین لحظهٔ دیدن، زمانی که بخشی از ادراک شهودی همواره از قلم می‌افتد، و آن لحظهٔ گریزان وقتی دست‌یابی به ناهشیار به واقع میسر نمی‌شود، زمانی که همواره بحث بر سر یک «درهم‌آمیختن» است مملو از دنباله‌های کاذب. پس از منظر هستی‌شناسی، ناهشیار چیز گریزان است؛ ولی ما داریم شروع به محدوده‌بندی آن در یک ساختار می‌کنیم. یک ساختار زمانی، که می‌توان گفت هرگز به این شکل به بیان در نیامده است. ترجمه: محمد پورفر ⚡️ Lacan; Four Fundamental Concepts of Psychoanalysis (Seminar XI) @LiteratureandCinema
Показать все...
زخم ناهشیار #لکان؛ #چهار_مفهوم_بنیادین_روان‌کاوی علت را باید از آنچه در زنجیره رقم خورده، به عبارتی از قانون، متمایز کرد. برای مثال به آنچه که در قانون کنش و واکنش توصیف شده فکر کنید. در اینجا آدم می‌تواند بگوید یک قاعدۀ واحد وجود دارد: هر یک بدون دیگری وجود نخواهد داشت. تودۀ بدنی که روی زمین تلنبار شده علت آنچه متقابلاً در ازای نیروی زیستی‌اش دریافت می‌کند نیست؛ تودۀ بدن با این نیرو که به سویش بازمی‌گردد درهم‌آمیخته، تا به‌وسیلۀ یک تأثیر متقابل، انسجامش با این نیرو را از میان ببرد. هیچ شکافی در اینجا وجود ندارد، مگر شاید در پایان. از سوی دیگر ما هر زمان از علت صحبت می‌کنیم، همواره چیزی ضدعقلانی وجود دارد، چیزی نامتناهی؛ صورت‌های مختلف ماه علت جزر و مد دریا هستند. این هم هیچ معنایی ندارد؛ یک سوراخ وجود دارد، و چیزی که در وقفه در نوسان است. به طور خلاصه، علت تنها در چیزی وجود دارد که کار نمی‌کند. خب! اینجا من دارم تلاش می‌کنم به شکل تقریبی به شما نشان دهم که ناهشیارِ فرویدی در این نقطه قرار گرفته؛ جایی که بین علت و آنچه از آن متأثر می‌شود، همواره مشکلی وجود دارد. مسألۀ مهم این نیست که ناهشیار روان‌رنجوری را رقم می‌زند. این برای فروید کاملاً نامرتبط است. چون ناهشیار شکافی را به ما نشان دهد که روان‌رنجوری از درون آن همزیستی با واقعیت را بازسازی می‌کند: واقعیتی که کاملاً ممکن است رقم نخورده نباشد. در این شکاف اتفاقی رخ می‌دهد. آیا وقتی این شکاف پر شود روان‌رنجوری درمان می‌شود؟ به هر شکل، این پرسش بی‌پاسخ می‌ماند. اما روان‌رنجوری تبدیل به چیز دیگری می‌شود؛ گاه یک بیماری صِرف، به قول فروید یک زخم. نه زخم روان‌رنجوری، بلکه زخم ناهشیار. و او چه چیزی را در سوراخ، در گسستگی، و در شکافی که ویژگی بارز علت است پیدا می‌کند؟ چیزی در ردۀ «تحقق‌نایافته». ترجمه: عرفان محمدی ⚡️ Lacan; Four Fundamental Concepts of Psychoanalysis (Seminar XI) @LiteratureandCinema
Показать все...
مادر آلوده‌کنندهٔ زن #لکان؛ #تلویزیون؛ چالشی برای استقرار روان‌کاوی هیچ سطحی از برانگیختگی (که گفتمان روان‌کاوی آن را تشدید هم می‌کند) نمی‌تواند سند نفرین بر رابطهٔ جنسی را که فروید در «ناخرسندی‌ها» پیش می‌کشد از میان بردارد. اگر من از آزردگی و دل‌زدگی، در رابطه با رویکرد «خداگونه» به عشق صحبت کرده‌ام، چطور آدم می‌تواند تصدیق نکند که این دو تأثر مورد خیانت قرار گرفته‌اند، در لفظ و حتی در عمل، در آن مردمان جوان که وقف رابطه‌های بدون واپس‌رانی شده‌اند؟ شگفت‌تر از همه هم آنکه روان‌کاوهایی که آنها مدعی حمایت‌گریشان هستند با لبان دوخته‌شده به آنها زل می‌زنند. حتی اگر یادواره‌های سرکوب‌گری خانوادگی حقیقت نداشتند، باید اختراع می‌شدند، و این قطعاً به انجام رسیده است. افسانه چنین چیزی است؛ تلاش برای دادن یک قالب حماسی به آنچه که درون ساختار مشغول به کار است. بن‌بست جنسی قصه‌هایی را عیان می‌کند که برای ناممکن در سرمنشأ آن دلیل‌تراشی می‌کنند. من نمی‌گویم آنها خیال‌پردازی شده‌اند؛ مانند فروید در آنها دعوتی به امر واقع را می‌خوانم که زیرنویسشان می‌شود. نظم خانوادگی چیزی نیست جز ترجمان این واقعیت که «پدر» سرمنشأ نیست، و «مادر» آلوده‌کنندهٔ زن برای فرزند انسان باقی می‌ماند: الباقی از آن منتج می‌شود. نه اینکه من ارزشی برای مطالبهٔ نظمی که در این فرزند می‌یابیم قائل باشم، که با این جمله به بیان درآمده: «من به شخصه از هرج‌ومرج بیزارم.» تعریف نظم، به محض آنکه کوچک‌ترین ذرهٔ آن وجود داشته باشد، این است که شما نباید آن را مطالبه کنید، چون بفرما خودش آنجاست: به شکل استقرار یافته. این واقعیت که این اتفاق از قبل جایی در تقدیر خوب ما افتاده، تقدیری که تنها خوبی‌اش در این است که نشان دهد اتفاقات بدی دارد آنجا برای آزادی حتی در مخدوش‌ترین شکل آن می‌افتد. این خیلی ساده بازتعریف سرمایه‌داری است. پس برگردیم به نقطهٔ اول، برای موضوع سکس، چون بهرحال سرمایه‌داری نقطهٔ شروع آن بود: خلاص شدن از شر سکس‌. ترجمه: عرفان محمدی ⚡️ Lacan: Television; A Challenge to the Psychoanalytic Establishment @LiteratureandCinema
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.