فصــل پنجــــم
🔵 ارتباط با ادمین : @Vahidreza7777 🔵 آدرس پیج در اینستاگرام : instagram.com/akbarnejad1389/
БольшеСтрана не указанаЯзык не указанКатегория не указана
284
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
بر ثانیهها نشسته ردِّ پایش
آیینه سیاه بوده رویاهایش
هر کس که شبی برای ما تب میکرد
بر چشمِ رقیب بوده فردا جایش
#وحیدرضا_اکبرنژاد
بر در دروازهی تقدیر نتوانم نشست
بر مزار مردهی تصویر نتوانم نشست
در نظر بازی، حریفِ حضرت آیینهام
تازهروی حسن خویشم، پیر نتوانم نشست
گرچه سهل است آشتی با مردمِ نادان مرا
در فراهم کردن تدبیر نتوانم نشست
گرچه در زنجیرِ زورم خسته میبینند خلق
بر فراز منبر تزویر نتوانم نشست
دوستان از بس که در آزار من کوشیده اند
در حضور سایه بیشمشیر نتوانم نشست
لایقِ دل در تمام کازرون زلفی نبود
(یوسف)! از جا خیز، بی زنجیر نتوانم نشست
#یوسفعلی_میرشکّاک
مرا دلیست که شراب تسکینش نمیدهد
و عمریست چون بخشش لئیمان ؛ اندک
و روزگاریست که مردمانش کوچکند
و پیکرهایشان بزرگ!
من از آنان نیستم اگرچه در میان آنانم
ابوطیب متنبی
شاعر عرب
اهل کوفه
ملاّمحمّدقاسم مشهدی ، معروف به دیوانه ( قاسم دیوانه ) شاعر اوایل سدۀ یازدهم ، حلقۀ واسطۀ مفقود ، میان دو شاعر بزرگ سبک هندی ؛ استاد مستقیم ایشان یعنی صائب تبریزی و شاگرد مکتب ایشان یعنی بیدل دهلوی. دیوان ملاّقاسم که اخیراً تصحیح و منتشر شده، حاوی سههزار بیت، شامل پنج دفتر است:
خانۀ سخن(غزلیّات)
سلسلۀ شعله(غزلوارهها)
بال نگاه(رباعیّات)؛
شاگرد خاموشی(دوبیتیها)
و ناوک آه(مفردات).
نمونهای از اشعار این شاعر ارزشمند :
به دیر و کعبه میرقصند سرمستانِ آزادی
که روز جمعه بازیگاهِ طفلاناند مکتبها
به هر جا میرود دل داغ او را در جبین دارد
نمیافتد به خاک از جنبشِ افلاک کوکبها
به دورِ خطِ مشکینچشمِ مستش شوختر گردد
که بیتابی ز روز افزون بود بیمار را شبها.
و این بیت بسیار زیبا:
نیست ذوقِ صحبتِ کس عاشقِ غمخورده را
چون پری در شیشه دارم بزمِ برهمخورده را
یا این بیت :
به گوشِ بحر حرفِ لذتِ لبتشنگی گفتم
طپیدنهای دل بیرون فکند از آب ، ماهی را
.
راهِ مردان، که اصنامِ عادت را پاره پاره کردند، دیگر است،
و راهِ نامردان و مدّعیان، که صنمِ عادت را معبود خود کردند، دیگر.
.
#عین_القضات_همدانی
.
نظرِ صادق_هدایت دربارهی بوف_کور
به نقل از م. ف. فرزانه .
م.ف.فرزانه : به نظر من بوف کور خیلی شخصی است. خواب و خیال شخصی خودتان است. برای اینکه بوف کور را بنویسید دوا میخوردید؟ واضحتر بگویم، خیلی معذرت میخواهم، آیا مخدّرات مصرف میکردید؟
.
_ نه، هرگز! بوف کور پر از اِفِکت [شگرد] است. حساب و کتاب دقیق دارد. اگر در حالت نشئه بودم که نمیتوانستم بنویسم، چرت میزدم. تو هم فکر میکنی که پرسوناژ بوف کور من هستم؟ اشتباه، اشتباه محض! اتفاقا درست برعکس بود. هر صفحهاش را مثل حامل موسیقی جلو خودم میگذاشتم و تنظیم میکردم. جاهائیش که به نظر خیالی میآید، درست قسمتهائی است که کلمهبهکلمه سبک و سنگین کردهام. زهر را، چونکه توش زهر است، زهر را چلاندهام و چکهچکه روی کاغذ ریختهام. اول از خود میپرسیدم که میخواهم چه بگویم و بعد میگشتم ببینم بهترین شکل و لحن برای گفتنش چیست؟ فقط تو نیستی که عوضی گرفتهای. از تو استادترها هم فکر میکنند که پرسوناژ بوف کور خودِ من است. البته، چرا. حرفها مال خودم است ولی پرسوناژش از من سواست. هر خطش به عمد نوشته شده. تصورات افیونی هم نیست. وقتی یک چیز وحشتناک مینوشتم خودم میخندیدم.
.
.
#آشنایی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه
چون از رودهای بی اعتنا سرازیر شدم
احساس کردم که دیگر ملوانان راهبرم نیستند
زیرا سرخ پوستان پرهیاهو آنانرا نشانه کرده
و برهنه، بر تیرکهای رنگارنگ میخکوب کرده بودند.
من به همه سرنشینان و کالاها بی اعتنا بودم،
خواه گندم فلاماندی بارم بود و
خواه پنبهی انگلیسی
هنگامی که کشمکش ملوانان من بپایان رسید
رودها آزادم گذاشتند به هرجا که میخواهم سرازیر گردم
در همهمه خشم آلود جزر و مدها
من در آن زمستان، ناشنوا تر از ذهن کودکان دویدم
و شبه جزیرههای جداشونده از خشکی نیز
غرورآمیز تر از آن، هیاهوئی بخود ندیده بودند.
طوفان، شب زنده داریهای دریائی مرا متبرک کرد
و من ده شب، سبکتر از چوب پنبه، بر امواجی
که قربانگاه جاویدش مینامند رقصیدهام
بی آنکه افسوس نگاه ابلهانهٔ فانوسهای دریائی را داشته باشم
#آرتورو_رَمبو
از ترانههای من اگر گل را بگیرند
یک فصل خواهد مرد
اگر عشق را بگیرند دو فصل خواهد مرد
و اگر نان را
سه فصل خواهد مرد.
اما آزادی را اگر از ترانههای من،
آزادی را اگر بگیرند
تمام سال خواهد مرد.
#شیرکو_بیکس
آه چقدر جنگل زیباست
برای ما خشخش میکند
برای من ترانه میخواند
رودخانهها چقدر زیبا روان هستند
قلبم را پر از شادی میکنند
و چقدر لذت بخش است که آب را
عمیق ببینم
و همه چیز را به او بگویم
چون هیچکس نمیتواند مرا درک کند
فقط جنگلها و نهرها
آری آنچه من اینجا میگویم همهچیز است .
مدتها گذشت
و همهچیز را گرفت
همهچیز را با سالهای جوانی من .
#برانیسلاوا_واچ
شاعر دورهگرد لهستانی مشهور به #پاپوشا
همیشه عاشق مارادونا بودم و ماندم ولی شاید دلایل این عشق را هیچ وقت موشکافی نکرده بودم. با دیدن هزاران مشکلِ مردمانِ سرزمینم و در آخرین نمونه آن، غم #مردم مظلوم و قهرمان #آبادان ناخودآگاه یاد رازهای فوتبال و علاقهام به مارادونا افتادم... اینکه برای ادامه زندگی در شرایط دشوار میشود دنبال ابزاری بود و چه ابزاری قویتر از جادوی فوتبال؟...فوتبال به معنای خاص و واقعیتِ نهفته در ذاتِ اصیلش .
در دوران صنعتی شدن فوتبال و از بین رفتنِ اصالتِ این ورزش و در واقع کشتنِ روح آن، یادمان نرود که افسانه مارادونا نه تنها جادویی برای تحمل پذیری زندگی برای مردمان ضعیف، بلکه تلاشی برای دستیابی به رویای به اوج رسیدن و دستیابی به آرزوها بود ؛ و چه عجیب است که در دوران اوجِ بیروح شدن فوتبال ؛ خدای آن نیز با جهان بدرود گفت
گویی که فوتبال زندگیساز را تبدیل به ورزشی ساده و بی روح برای سوداگرانِ دلار ساختند! در ذهنم به سرعت مرور می شود : آبادان ؛ برزیل ؛ فوتبال و ماردونا، خدای نامیرای فوتبال .تتوی فیدل و چگوآرا... انتخاب جنوبی های فقیر ناپلی به جایِ تیمهای پرادعای آن روزگار که همگی خواهان مارادونا بودند ولی روحِ سرکش پسرِ یکهتازِ ما تحملِ کوچکهای سرمایهدار را نداشت و تمامِ صاحبان دلار در نهایت مجبور به تحسینِ خداوندگار فوتبال شدند و این یعنی تسلیم شدن شمالی های پرادعا.
دامِ کوکائین و نئشگی شاید آخرین حربهی سرمایهداران شکست خورده بود اما مارادونا با دستِ خدا ؛ پرچم راه راه افتاده روی زمین در "فالکلند" را در قلب امپراطوری فرو کرد، اما بدون خونریزی!
رازِ تبدیل یک انسان به اسطوره در اینچنین بزنگاهی نمایان است .جایی که قهرمان در یک لحظه تاریخ را عوض میکند.استعمار را در یک لحظه چنان مغلوب میکند که برای همیشه در ذهنِ جهان خواهد ماند. تعظیمِ تاریخ بر پیشگاهِ مارادونا انگیزهای ست برای انسانِ ستمدیده که از سلطهی پول و صاحبان قدرت میتوان رهائی جست و مهر تاییدی بر این جمله که :
اگر راهی نمانده راهی بساز .
اما اسطوره همیشه باید چیزی برای غافلگیری داشته باشد و دارد .
مارادونا در مصاحبهای تفاوتِ ابَر انسان با انسانِ معمولیِ گرفتارِ سطح را برای تمام ادوار تاریخِ فوتبال نمایان کرد ..صاحبِ دستِ خدا قطعن باید صاحبِ جوابی باشد متفاوت از یک جسمِ فریب خورده و جدای از یک انسانِ ماشینیِ معاصر .. تفاوتِ اسطوره با فوتبالیست چنین است :
"بوکا" را انتخاب کردم چون پول کمتری نسبت به "ریورپلاته" به من پیشنهاد کردند!
این پسر شورشی انتخابهایش هم منطق را به سخره میگرفت، چون وجودش از جنسِ زندگی بود؛ همانطور که آرمانهایش او را به شهری کشاند که شمالیهای ایتالیا
آنها را "وبا زدگان" ؛ "شستشو نشدهها"
و "ننگِ ایتالیا" میخواندند ولی
کمتر از سه سال بعد "ننگِ ایتالیا" با جادوی مارادونا، قهرمان ایتالیا شد و دیگر برای ماندن در سری آ دست و پا نمیزدند و "خدا" در ناپل هم طلوع کرد.
حالا در زمانهای که کیفهای دلار تعیین میکنند که قهرمانهای کوچک به کدام سمت خیز بردارند ؛
تو را باید بیشتر از همیشه دوست داشت و در واقع چارهای جز این هم نیست .
زمانهای که از فوتبال چیزی نمانده جز استثمارِ بازیکن و بالطبع هوادار ؛ و رنگ عوض کردنهای هر فصلِ انسانی که محبوبِ چند روزهی هوادار است و دلار میتواند دردِ توهينهای تماشاگران در ازای یک باخت را برای فوتبالیست تحمل پذیر کند.
در چنین زمانهای؛ تو را باید هر روز بیشتر دوست داشت آقای مارادونا.
Выберите другой тариф
Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.