𝑳𝒊𝒍𝒊𝒕𝒉
7 058
Подписчики
-2724 часа
-2187 дней
-79930 дней
- Подписчики
- Просмотры постов
- ER - коэффициент вовлеченности
Загрузка данных...
Прирост подписчиков
Загрузка данных...
.
#پارت۱۲
#پارتواقعی
- سرکار خانم نباتِ وثوق، آیا به بنده وکالت میدهید شما را با مهرهی مشخص، یک جلد کلامالله مجید، دوازده شاخه نبات، یک جفت و آینه شمعدان به عقد دائم جنابِ آقای عبدِ بنان در بیاورم؟
صداهای اطراف زیرِ گوشم زنگ میخورد و نگاه زیر چشمیام یک دم از مردِ کنار دستم گرفته نمیشد.
بی حرف و آرام کنارم نشسته بود و ذکرِ خدا را زیر لب تلاوت میکرد.
چادرِ کهنهی کلانتری کمی از روی چشمهایم کنار رفت و نگاهم نیم رخِ منتظرش را شکار کرد.
- وکیلم؟
صدای پچ پچ اطرافم را میشنیدم:
- خدا سر دشمنتم نیاره خواهر! آخه عقد تو کلانتری...
خاله پچ پچ کنان میگفت و من دیدم که قامتِ مادر تا کجا خم شد!
- حتما یه خبطی کرده که اینقدر زود دارن ازدواج میکنن! بیچاره اقا سید!
آقا سید، مردِ کنار دستم بود...
صدای آرام نفس کشیدنش را میشنیدم و دلِ واماندهام به در دوخته شده بود تا بلکه مردم بیاید!
بیاید و مرا از جهنمی که خودش برایم ساخته بود نجات دهد.
- وکیلم؟
عاقد بار دیگر میپرسد و اینبار عبد به چشمهایم نگاه میدوزد:
- نبات خانم؟
زور بغض به حرفهایم میچربد:
- من...ببخشید که...دارم با زندگیتون...با..بازی میکنم! ببخشید که برات اجبارم!
نگاهش میان چشمهایم میدود، لبخند نمیزند اما لحنِ جدی و کوبندهاش برایم مهربان است.
- نگران نباش خانم...شما انتخابِ خودمی!
https://t.me/+12pc35eOcbwzODk0
https://t.me/+12pc35eOcbwzODk0
https://t.me/+12pc35eOcbwzODk0
پارت واقعی👆🏻
👍 6
99690
.
#پارت۱۲
#پارتواقعی
- سرکار خانم نباتِ وثوق، آیا به بنده وکالت میدهید شما را با مهرهی مشخص، یک جلد کلامالله مجید، دوازده شاخه نبات، یک جفت و آینه شمعدان به عقد دائم جنابِ آقای عبدِ بنان در بیاورم؟
صداهای اطراف زیرِ گوشم زنگ میخورد و نگاه زیر چشمیام یک دم از مردِ کنار دستم گرفته نمیشد.
بی حرف و آرام کنارم نشسته بود و ذکرِ خدا را زیر لب تلاوت میکرد.
چادرِ کهنهی کلانتری کمی از روی چشمهایم کنار رفت و نگاهم نیم رخِ منتظرش را شکار کرد.
- وکیلم؟
صدای پچ پچ اطرافم را میشنیدم:
- خدا سر دشمنتم نیاره خواهر! آخه عقد تو کلانتری...
خاله پچ پچ کنان میگفت و من دیدم که قامتِ مادر تا کجا خم شد!
- حتما یه خبطی کرده که اینقدر زود دارن ازدواج میکنن! بیچاره اقا سید!
آقا سید، مردِ کنار دستم بود...
صدای آرام نفس کشیدنش را میشنیدم و دلِ واماندهام به در دوخته شده بود تا بلکه مردم بیاید!
بیاید و مرا از جهنمی که خودش برایم ساخته بود نجات دهد.
- وکیلم؟
عاقد بار دیگر میپرسد و اینبار عبد به چشمهایم نگاه میدوزد:
- نبات خانم؟
زور بغض به حرفهایم میچربد:
- من...ببخشید که...دارم با زندگیتون...با..بازی میکنم! ببخشید که برات اجبارم!
نگاهش میان چشمهایم میدود، لبخند نمیزند اما لحنِ جدی و کوبندهاش برایم مهربان است.
- نگران نباش خانم...شما انتخابِ خودمی!
https://t.me/+C9wbKm5OZPU2NmRk
https://t.me/+C9wbKm5OZPU2NmRk
https://t.me/+C9wbKm5OZPU2NmRk
پارت واقعی👆🏻
100
.
#پارت۱۲
#پارتواقعی
- سرکار خانم نباتِ وثوق، آیا به بنده وکالت میدهید شما را با مهرهی مشخص، یک جلد کلامالله مجید، دوازده شاخه نبات، یک جفت و آینه شمعدان به عقد دائم جنابِ آقای عبدِ بنان در بیاورم؟
صداهای اطراف زیرِ گوشم زنگ میخورد و نگاه زیر چشمیام یک دم از مردِ کنار دستم گرفته نمیشد.
بی حرف و آرام کنارم نشسته بود و ذکرِ خدا را زیر لب تلاوت میکرد.
چادرِ کهنهی کلانتری کمی از روی چشمهایم کنار رفت و نگاهم نیم رخِ منتظرش را شکار کرد.
- وکیلم؟
صدای پچ پچ اطرافم را میشنیدم:
- خدا سر دشمنتم نیاره خواهر! آخه عقد تو کلانتری...
خاله پچ پچ کنان میگفت و من دیدم که قامتِ مادر تا کجا خم شد!
- حتما یه خبطی کرده که اینقدر زود دارن ازدواج میکنن! بیچاره اقا سید!
آقا سید، مردِ کنار دستم بود...
صدای آرام نفس کشیدنش را میشنیدم و دلِ واماندهام به در دوخته شده بود تا بلکه مردم بیاید!
بیاید و مرا از جهنمی که خودش برایم ساخته بود نجات دهد.
- وکیلم؟
عاقد بار دیگر میپرسد و اینبار عبد به چشمهایم نگاه میدوزد:
- نبات خانم؟
زور بغض به حرفهایم میچربد:
- من...ببخشید که...دارم با زندگیتون...با..بازی میکنم! ببخشید که برات اجبارم!
نگاهش میان چشمهایم میدود، لبخند نمیزند اما لحنِ جدی و کوبندهاش برایم مهربان است.
- نگران نباش خانم...شما انتخابِ خودمی!
https://t.me/+3NfE-poYMRA2Yzk0
https://t.me/+3NfE-poYMRA2Yzk0
https://t.me/+3NfE-poYMRA2Yzk0
پارت واقعی👆🏻
100
#خانمکوچولو346
بین پام نشست و پوشکمو با آرامش باز کرد. پاهامو از هم باز کرد که با خجالت دستمو گذاشتم رو بهشتم...
_برشدار...
اینقدر خشن گفت که بلافاصله دستمو برداشتم.
سیلی محکمی رو تپل آبدارم زد و سرخم کرد. اول بوسه ی آرومی روی بهشتم زد و بی توجه به چشمای بغض کردم، شروع کرد به مکیدن و خوردن وحشیانه بهشتم...
https://t.me/+n02rjeGRb8VlMTZk
https://t.me/+n02rjeGRb8VlMTZk
https://t.me/+n02rjeGRb8VlMTZk
خانوم کوچولو 🎀
این کانال فروشی نیست یه دزد پیدا شده و داره با فتوشاپ یه سری کانالارو به اسم خودش میدزده و میفروشه اینجا به هیچ عنوان فروشی نیست گول نخورید❌
34330
پاهام رو باز کرد و انگشت فاکشو توی سوراخ بهشتم فرو کرد
_اوووف....کصت چه داغه توله...
اهی از شهوت کشیدم که انگشت شصتشو روی چوچولم گذاشت و شروع کرد مالیدن...
_آههه..آییی...مرص..مرصاد
_چی میخوای توله..
ازشدت شهوت کمرمو به تخت کوبیدم و نالیدم
_کی..کیرتو میخامم...می..خوام..آهه...زیرت جر بخورم
.
باشنیدن حرفم مردونگیشو یه ضرب واردم کرد که جیغی کشیدم و...
https://t.me/+iqk2MyLa9mA0N2Fk
https://t.me/+iqk2MyLa9mA0N2Fk
https://t.me/+iqk2MyLa9mA0N2Fk
عَروٰسِ عَرَبْ™عالیجناب
.
31620
#پارت۱ 🔞پارت واقعی رمان🔞
دستش از شلوارم داخل میره و بهشتمو چنگ میگیره!💦🔥
چنگ میزنم به شونه اش و ترسیده صداش میکنم
_وَن..ونداد؟
صدای مردونه و خمارش با خشونت دم گوشیم هیسی میکشه و سینمو چنگ میگیره.
ترسیدمو نمیتونم جیغ بکشم!❌⛔️
اگه بابا میفهمید دوست مورد اعتمادش الان داشت به دختر چیا میگفت مطمئن بودم وندادو میکشت و منو آتیش میزد!
ناله ای از بیچارگی کردم که....🔞
https://t.me/+LxH6Qijz6scwY2M0
https://t.me/+LxH6Qijz6scwY2M0
شـهوتکوچـک💦
صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی... مولانا 🦋 •|رمان اروتیک و ممنوعه به قلم "لیلیومهات"🔥💦 •|تبلیغات🚫 @liliumtab •|چنل محافظ✨️ @romanlilium
19320
عمران مرد خشن وهوسبازی که از روی شهوت دختر ۱۶ ساله ای رو صیغه ی خودش میکنه و هرشب مجبورش میکنه ارضاش کنه...❌
https://t.me/+fI6ZkD-pJt1lY2Fk
https://t.me/+fI6ZkD-pJt1lY2Fk
شُهْرَتِ قٰاضی
خبری های روز دنیا قیمت دلار سکه طلا 😱🔞
25920
#part3
_ شل کن که اگر نکنی، بدجور پاره می شی!
نگاه اشکیش رو بهم دوخت و به التماس افتاد دوباره... این بدن کوچولو تاب و توان مردونه بزرگ منو نداشت
به ناچار کمی تف به ورودی سوراخش زدم و با یه فشار کوچولو صدای جیغش بلند شد... پوزخندی زدم و گفتم:
_ هنوز خیلی زوده کوچولو... خیلی زود!
نوک سینه اش رو توی دهنم کشیدم و پرسر و صدا شروع کردم به مکیدن و به سختی تا سر مردونه ام رو فرستادم داخلش....
جیغش بلند تر شد و صداش همه خونه رو برداشته بود! بی اهمیت بهش خودمو بیشتر و بیشتر فشار دادم و یهو تا ته مردونه ام رو کردم داخلش ...
24110
دوتا زناشو مجبور میکنه ک.صای همو بخورن و خودشم تو نازشون تلمبه میزنه🍓🔞💦
لای ک صمو باز کردم و به دهن آیناز چسبوندم
کیاراد موهای الهه رو گرفت و به ک.ص صورتی و تپلم چسبوند
-خوب بخور براش تا بکنمت!
از لذت زیاد نالیدم
-آهههه ایییی ددیییی اوممم خیلی حال میدههه
لبامو به دهن گرفت و ک.یرشو تو ک.ص تنگ آیناز فرو کرد
تند تند تو ک.ص آیناز تلمبه میزد و
https://t.me/+z8BhW0nLHkkzYzFk
https://t.me/+z8BhW0nLHkkzYzFk
𝗛𝗢𝗧 𝗕𝗔𝗕𝗬🔞
تو همونی که با ویسات تو چتامون شورتم خیس میشه!💦🍼💗 -رمان آنلاین ، ممنوعه ، بزرگسال🔞 تبلیغات: @roman_mah_ads
18410
Фото недоступно
#part149
_چشمای هفت رنگتو باز کن برام...
نـ*یپلمو با انگشتش فشار داد که چشمامو باز کردم. ک*یرشو یکم در آورد و با ضرب داخلم کرد، بدنم تو دستاش تکون خوردن و اون تلـ*مبه دیگه ای داخلم زد.
هنوز درد داشتم و به حجمش عادت نکرده بودم، دستاش روی بدنم می گذشت و لمسم می کرد.
ک*یرمو که تو دستش گرفت دوباره به همون نقطه ضربه زد.
از لذت و درد اشک از چشمام سرازیر شد و ناله ای کردم.
_اووووم، همونجاااا
ک*یرمو تو دستش مالید و دوباره به همونجا ضربه زد. تند تند داخلم می کوبید که...🔥
https://t.me/+u5nK5Z83ShFhMTI0
https://t.me/+u5nK5Z83ShFhMTI0
آرژان پسری که بخاطر موهای بلند و قیافه ظریفش به جای دختر اشتباهش میگیرن و میدزدنش تا برده مردی خشن بشه🔞💦
18840