cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

ناول سورنا | SORENA NOVEL

🪔 ناول، داستان کوتاه، چالش، معرفی کتاب... 📜 کانال اصلی سورنا: @Sorena_Collection2020 ارتباط با مدیر: @WOLFAN9 لینک کانال کمکی https://t.me/linkdoninavelsorena پیام ناشناس: https://t.me/BChatBot?start=sc-60893716

Больше
Рекламные посты
328
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
+330 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

انواع نذری در رسوم ایرانی نذرها می توانند در طول زمان و شرایط مختلف، انواع متفاوتی داشته باشند. نذرهای مالی، عبادی، خدماتی و نذر مواد غذایی از جمله نذرهایی هستند که توسط افراد مختلف و به تناسب خواسته هایشان انجام می گیرد. در این میان نذر مواد خوراکی و غذای نذری از محبوبیت خاصی بین مردم برخوردار است و از گذشته تا به امروز جایگاه ویژه ای نزد ایرانیان و عزادارن اباعبدالله الحسین داشته است. اینکه در گذشته و در عزاداری محرم، مردم چه غذاهایی را نذر می کرده اند، اطلاعات مشخصی در دست نیست. بررسی های انجام شده نشان می دهد پلوی ساده به همراه گوشت و ادویه از اولین نذری های رایج در دوران صفویه بوده است. نذری محرم دوران قاجار بیشتر شربت، آب و آش بوده و چای نیز همواره پای ثابت مجالس روضه و نوشیدنی متداول به وقت تماشای آیین های تعزیه و شبیه خوانی بوده است. امروزه می توان ده ها نوع خوراکی را نام برد که در شهرهای مختلف ایران به عنوان نذری استفاده می شود اما صحبت از غذای نذری امام حسین و نذری محرم در ایران که می شود، اسم خورشت قیمه در صدر است. آش، شله زرد و شربت های زعفرانی از دیگر خوردنی هایی هستند که در ماه های محرم و صفر به طور گسترده در هیئت ها و ایستگاه های صلواتی توزیع می شوند. #ایران_باستان #نذری #محرم 🪻~|🦋@novelsorena🦋|~🪻
Показать все...
🔥 1
Фото недоступноПоказать в Telegram
در تمام آیین و ادیان جهان، «نذری» (Food Offering) وجود داشته است در ایران باستان، به نذری «پیشکشی» می‌گفتند بهترین شیوه‌ی پیشکشی در بینش «زرتشت»، انجام کار نیک است و گفته شده هر کس توانایی ویژه‌ای دارد، بر او شایسته‌ است تا بخشی از دارایی خویش مانند هنر، دانش، ثروت و سخن را به نیازمندان نیز برساند. #نذری 🪻~|🦋@novelsorena🦋|~🪻
Показать все...
رسم است هر که داغ جوان دید، دوستان رأفت برند حالتِ آن داغ‌دیده را یک دوست زیر بازوی او گیرد از وفا وان یک ز چهره پاک کند اشکِ دیده را آن دیگری بر او بفشانَد گلاب و شهد تا تقویت کند دل محنت‌کشیده را یک جمع دعوتش به گل و بوستان کنند تا برکنندش از دل خار خَلیده را جمع دگر برای تسلّای او دهند شرح سیاه کاری چرخ خمیده را القصه هرکس به طریقی ز روی مهر تسکین دهد مصیبت بر وی رسیده را آیا که داد تسلیت خاطرِ حسین؟ چون دید نعش اکبر در خون تپیده را آیا که غم‌گساری و اندُه‌بری نمود لیلای داغ‌دیدۀ زحمت کشیده را بعد از پسر دل پدر آماج تیغ شد آتش زدند لانۀ مرغ پریده را #ایرج_میرزا #شعر 🪻~|🦋@novelsorena🦋|~🪻
Показать все...
2
سرسلسله مردم آزاد حسین است آنکس که دراین ره سر و جان داد حسین است مردی که چوکوهی ببر تیشه ی بیداد دامن بکمر برزد و استاد حسین است درسی به بشر داد بدستور الهی درسش عملی بود نه کتبی ،نه شفاهی آیین یزیدی که بری بود زانصاف ننمود بتهدید و به تطمیع گواهی در معرکه دشمن چوبه او خط امان داد رد کرد وخروشان شد ودر معرکه جان داد ننهاد بزنجیر ستم گردن تسلیم حنجر بدم خنجر بیداد گران داد مردانه دراین معرکه بنهاد قدم را بر ضدستمکار بر افراشت علم را با نیروی یزدانی وبا دست خدایی بشکست بهم قدرت ارکان ستم را اعلامیه از قتلگه کرب وبلا داد با زینب وسجاد سوی شام فرستاد این جمله زخون بود در آن نشریه مسطور باید بشر از قید اسارت شود آزاد او کرد بنوع بشر این قاعده تعلیم کاندر ره آزادگی از جان نبود بیم دیگر نهراسد زستمکار ستمکش مظلوم بظالم نکند کرنش وتعظیم هر وحشی ناکس نزند کوس تمدن هر کافر ناحق نزند لاف تدین اشرار باحرار نگیرند سر راه ناکس نفروشد بکسان ناز وتفر عن شمشیر نباشد بکف زنگی بد مست خائن نشود عالی وعالی نشود پست باشد که ببالند وننازند ونتازند از باب زر وسیم باشخاص تهیدست برچیده شود قاعده و رسم توحش از مسند حق دور شود قاضی حق کش ازبین رود منکر و معروف بیاید جاهل رهد از جهل چو عالم بزید خوش مردم همه با کافر وظالم بستیزند پویند ره حق و زناحق بگریزند کوبند همی سنگ الم بر سر بدخواه بر فرق تبهکار همی خاک بریزند این حکم صریح است و بدیه است و محقق چیره نشود حق کش و کشته نشود حق بیداد گری را اثری نیست بعالم زنده است حسین ابن علی آن حق مطلق
بصیر اصفهانی #شعر #حسین(ع)
Показать все...
سر سلسله ی مردم آزاد حسین است انکس که دراین ره سرو جان دادحسین است مردی که چو کوهی به بر تیشه بیداد دامن به کمر برزد و استاد حسین است #شعر #حسین(ع) 🪻~|🦋@novelsorena🦋|~🪻
Показать все...
👍 1
آپ ناول: #پارت_۱ پیرمرد روی صندلی نشسته بود و به عصای سر گرگ‌ نشانش تکیه داده بود. به دکتر جوان رو به رویش خیره شده و منتظر بود تا بررسی آزمایشات و ام‌آر‌آی‌هایش را تمام کند. دکتر سر بلند کرد و خیره به مرد جوان پشت سر پیرمرد گفت: - متاسفم آقای سام اما نتایج آزمایشات پدرتون خوب نیست و... پیرمرد صحبت دکتر را با کوبیدن انتهای عصایش به زمین قطع کرد و غرید: - دکتر! من همین‌جام، بهتره به جای پسرم با خودم صحبت کنی. دکتر سری تکان داد و جواب داد: - بله، عذر می‌خوام. بعد صدایش را صاف کرد و خطاب به پیرمرد گفت: - آقای سام، متاسفم که این رو می‌گم اما سرطان تموم بدنتون رو گرفته. در خوش‌بینانه‌ترین حالت حدود شش ماه دیگه زنده هستین. پیرمرد بعد از سکوت کوتاهی پرسید: - راهی برای درمان نیست؟ شیمی درمانی یا هر چیز دیگه‌ای؟ دکتر سرش را به طرفین تکان داد و گفت: - متاسفم. تنوع سرطان‌ها و سن شما، درمان رو ناممکن کرده. نفس عمیقی کشید و ادامه داد: - آقای سام، اگه علاقه دارین عمرتون رو طولانی‌تر کنین، بهتون پیشنهاد می‌کنم مشروبات رو کنار بذارین و از تنش‌های عصبی دوری کنین. یه زندگی آروم توی یه روستای خوش آب و هوا رو امتحان کنین. چشمان آقای سام به سردی گرایید و صورتشصفت شد. لحنش مو بر تن دکتر سیخ کرد و تپش قلبش را متوقف کرد. - پس عملا داری می‌گی برم قبرم رو بخرم و وصیت‌نامه‌م رو بنویسم. دکتر جوان آب دهانش را قورت داد و با صدایی که گویی از ته چاه بیرون می‌آید، گفت: - من واقعا متاسفم آقای سام اما در علم پزشکی امروزه، هیچ راهی برای درمان شما وجود نداره. سام مینهو چشمانش را بست و وقتی بازشان کرد، دوباره گرمایشان را باز یافتند. از جایش بلند شد و بدون حرفی به سمت در رفت. پسر جوان همراهش هم بلافاصله مدارک را جمع کرد و به دنبال او رفت. #پارت_۲ در مسیر برگشت مینهو به محافظ کنار راننده گفت: - به لی زنگ‌ بزن، بگو مغازه رو خلوت کنه. محافظ سری تکان داد و گوشیش را بیرون آورد و پس از لحظه‌ای مشغول صحبت شد. پسر مینهو به سمت پدرش چرخید. - بابا چرا عجله می‌کنی، بهتر نیست بریم خونه تا استراحت کنی؟ آقای سام از گوشه چشم نگاهش کرد و گفت: - کدوم عجله کیم؟ مگه نشنیدی این چند وقت، دکترا چی میگن؟ مکثی کرد و خودش جواب داد: - همه می‌گن در خوش‌بینانه‌ترین حالت، شیش ماه دیگه زنده‌ام. کیم سراسیمه گفت: - اما کی گفته حتما حرف دکترا درسته؟ ممکنه خیلی بیشتر از چیزی که می‌گن زندگی کنین... مینهو مانع پسرش شد. - آروم باش پسر. من همین الان هم به زور انواع و اقسام مسکن سر پام. تا همین الانش هم خیلی دیر تو رو رئیس خانواده کردم. باید زودتر از این حرفا، به لی می‌گفتم برات خالکوبی کنه. کیم ناامیدانه و بریده بریده نالید: - ولی... من... هنوز به راهنمایی‌های شما نیاز دارم. آقای سام دستی بر زانوی پسرش زد و گفت: - تو همین الان هم خودت تنهایی خانواده رو هدایت می‌کنی. دیگه وقتشه ریاستت رو رسمی کنیم. - بله پدر. بعد از گفتن این دو کلمه قطره اشکی از چشمش چکید. اما زود به خودش مسلط شد. لبخندی زد و محکم گفت: - ناامیدتون نمی‌کنم بابا. با این حرف، لبخندی بر لبان سام مینهو نشست. ساعتی کیم روی شکم روی تختی دراز کشیده شده بود و سوزن‌های خالکوبی درون دست‌های آقای لی، مدام درون پوست گردنش فرو می‌رفتند. تمام تلاشش را کرد تا حتی ناله‌ی ضعیفی هم سر ندهد. پس پنج دقیقه، اعصاب پوستش از کار افتادند و او فقط سوزش خفیفی حس می‌کرد. کم‌کم سر زوزه کش، گرگی نقره‌ای در زمینه‌ی سیاه شب، روی پوستش نقش بست. وقتی کار تتو تمام شد و لباسش را پوشید، لی به او تعظیم کرد و گفت: - تبریک می‌گم آقای سام کیم. امیدوارم شما خانواده رو بزرگ‌تر از الان بکنین. کیم سری تکان داد و کنار پدرش ایستاد. مینهو ضربه آرامی به پشت او زد. - حالا دیگه کسی نمی‌تونه نادیده‌ت بگیره. - مگه قبلا نادیده‌م می‌گرفتن؟ - شاید جلو خودت نشون نمی‌دادن اما در باطشون آره. رئیس و جانشین هر دو باید خالکوبی رو داشته باشن. این رسم خانواده ماست. بعد سمت ماشین رفت و به خانه برگشتن . #پارت_۳ دو ماه بعد سام مین هو جشنی برگزار کرد و روئسای همه‌ی خانواده‌های همکار را هم دعوت کرد. وقتی همه جمع شدند، مین‌هو بالای سن و گنار نوازنده‌ها رفت و در گوش خواننده چیزی زمزمه کرد. - آقایان و خانم‌های محترم، لطفا توجه کنین. میزبان محترم جناب سام مین‌هو قصد دارن تا چند کلمه‌ای با همه میهمانان صحبت کنند. زمانی که همه سمت او چرخیدند، میکروفنی را بداشت و شروع به صحبت کرد. - خوشحالم که همه دعوتم رو قبول کردین و امروز این‌جا جمع شدین. امروز و در این ساعت اعلام می‌کنم که از ریاست خانواده کنار می‌کشم و پسرم سام کیم مسئولیت کامل خانواده گرگ نقراه‌ای رو بر عهده می‌گیره.
Показать все...
❤‍🔥 2🔥 1
با اشاره دست او، کیم هم روی سن رفت و کنار او ایستاد. میکروفن را گرفت و خطاب به جمعیت گفت: - من تموم تلاشم رو می‌کنم تا وظایفم به درستی انجام بدم و همکاریمون رو وسعت بدم. پدرم با این‌که کناره‌گیری کرده اما همواره از نصایح و پیشنهاداتش استقبال می‌کنم. صدای تشویق سالن را پر کرد و وقتی دوباره سکوت بر فضا حاکم شد، مین‌هو دوباره صحبت کرد. - علاوه بر این، به عنوان آخرین تصمیمم به عنوان رئیس گرگ سفید اعلام می‌کنم، ما رقابت با اژدهای سرخ رو کنار گذاشتیم و از امروز به بعد شریک تجاری هم خواهیم بود. رئیس جیانگ خوش‌حال میشیم کنار ما بیاین. از میان جمعیتی مردی با عصایی چوبی که سری به شکلی اژدهایی خونین داشت، همراه با دختری زیبارو به سمت سن رفت. وقتی کنار آن دو قرار گرفتند رو به دیگران اعلام کرد: - خبر شراکت رئیس سام کاملا درسته و برای تحکیم این شراکت نامزدی دختر عزیزم، جیانگ لونا، رو با جناب سام کیم رئیس جدید گرگ نقره‌ای اعلام می‌کنم. کیم مبهوت به پدرش نگاه کرد. با دیدن چهره راضی و لبخند روی لبانش فهمید پدرش از این نامزدی کاملا خبر دارد. به دختر نگاه کرد و با دیدن تعجب درون چشمانش، خیالش راحت شد که تنها بی‌خبر این ماجرا فقط خودش نبوده است. با صدای تشویق دوباره، به جمعیت نگاه کرد و لبخندی مصنوعی روی لبانش نشست. جلو رفت و کنار آقای جیانگ ایستاد. - رئیس جیانگ باعث افتخارمه که من رو لایق همسری دخترتون، بانو لونا، دونستین. اگه اجازه بدین از امشب پدر صداتون کنم. لبخند رضایتی بر لبان جیانگ نشست و دست دخترش را گرفت و در دست کیم قرار داد. - بهم قول بده باهاش خوب رفتار می‌کنی و آزارش نمی‌دی. - خیالتون راحت پدر. دوباره به سمت لونا نگاه کرد و انزجاری گذرا را در چشمانش دید. پوزخندی زد و به آن اعتنا نکرد. او را سمت پدر خود برد و کنار او ایستادند. با اشاره مین‌هو جام‌های شراب بین همه تقسیم شد. وقتی رئیس جیانگ، رئیس سام، لونا و کیم جام‌های خودشان را برداشتند، همه جام‌های خودشان را بالا بردند و یک‌صدا گفتند: - به سلامتی شراکت... به سلامتی نامزدی دو جواهر... نگاه کیم در اطراف گشت تا بلاخره دوست دوران کودکی و مشاور بزرگسالیش، یون فیلیکس، را پیدا کرد. فیلیکس گوشه‌ای آرام ایستاده بود و همراه با مره‌مزه کردن شرابش، به سن خیره شده بود. غباری از غم روی چهره‌اش نشسته بود اما با دیدن نگاه کیم، لبخندی بر لب نشاند و سرش را به احترام تکان داد. در تمام مدت مهمانی لونا و کیم به اجبار دست در دست، کنار هم ماندند. پسر، دختر را سمت کسی برد و گفت: - حالا که مجبوریم با هم باشیم باید به یه نفر معرفیت کنم. در گوشه سالن مقابل یون ایستادند. فیلیکس صاف ایستاد و یک ابرویش را بالا برد. لبخند از روی لبان کیم کنار رفت و خشک و جدی رو به لونا گفت: - این، یون فیلیکسه. بهترین دوست، مشاورم و رئیس بادیگاردامه. اگه باهام کاری داشتی و نونستی پیدام کنی، به یون خبر بده. فیلیکس دست لونا را گرفت و بوسه‌ای بر آن زد. - از ملاقاتتون خوشبختم بانو جیانگ. لونا نرم خندید و دستش را روی بازوی کیم گذاشت. - فکر کنم از امشب بانو سام باشم. تو رو یون صدا کنم با فیلیکس؟ برای لحظه‌ای کوتاه چهره یون تیره شد و از نیش کلام لونا ابرو در هم کشید. اما سریع آرامش خود را بازیافت و لبخند درخشانی بر لب نشاند. - هر جور که خودتون صلاح می‌دونین، بانو. - پس فیل صدات می‌کنم. من و کیم می‌خوایم بریم برقصیم. تو شریک رقص نداری یا امشب ماموریتی؟ کیم به جای یون جواب داد: - یون امشب به عنوان بهترین دوستم این‌جاست نه بادیگاردم. یون هم تعظیم کوتاهی کرد و گفت: - من زیاد اهل رقص نیستم بانو پس امشب بدون همراه اومدم. کیم من باید زودتر برم. می‌خوام یه سر برم خونه خودم. کیم سرش را به تایید تکان داد و جواب داد: - دوست داشتم تا آخر مهمونی باشی اما اگه راحت نیستی برو. سپس همراه لونا به سمت استیج رقص رفت. با رفتن آن دو، لبخند روی لبان فیلیکس خشکید و سایه‌ای سیاه صورتش را پوشاند. آن دو را تا رسیدن به استیج و شروع رقصشان نگاه کرد و کمی بعد از سالن خارج شد. #تاوان 🪻~|🦋@novelsorena🦋|~🪻
Показать все...
❤‍🔥 2🔥 1
Фото недоступноПоказать в Telegram
شروع داستان: تاوان ژانر : مافیایی، عاشقانه نویسنده: گلبانو #تاوان 🪻~|🦋@novelsorena🦋|~🪻
Показать все...
#اهنگ #بی‌کلام 🪻~|🦋@novelsorena🦋|~🪻
Показать все...
Collegium Phonascorum(MP3_160K).mp32.23 MB
آتوسا مهین بانوی هخامنشی قسمت هجدهم - اوامر ملکه ی گرامی مطاع است. مثل جان آن را حفظ خواهم کرد و به دست سردار خواهم رساند. جوان خواست خارج شود، ولی آتوسا گفت: - راستی فروالس، از این به بعد ارتباط ما کمی دشوار می شود، زیرا زلفه را که پیامهای محرمانه ی مرا به تو می رساند، امشب به امر شاه به کاخ ایشان برده اند. نمی دانم که دیگر کی موفق می شوم وی را ببینم. باید فکری بکنم. آثار ناراحتی و خشم در چهره ی جوان پیدا شد و ملکه که می دانست این دو جوان به هم علاقه مندند، مثل اینکه با خودش حرف می زند، گفت: - خیلی میل داشتم که او را به جوان لایق و شجاعی شوهر بدهم، آن جوان را هم در نظر گرفته بودم، اما افسوس که شاه نقشه ی مرا به هم زد. بعد خطاب به فروالس گفت: - حیف شد که او رفت. او همیشه از شجاعت و لیاقت تو تعریف می کرد. فروالس کامال متوجه بود که آتوسا چه می گوید، اما لبهای خود را گزید و کالمی بر زبان نیاورد. ملکه گفت: - البته هنوز امیدی هست، اگر بتوانم داریوش را ببینم، این وضع دگرگون خواهد شد. این موضوع هم البته به هوشیاری و جسارت تو بستگی دارد. فروالس با تواضع، اما با لحنی قاطع گفت: - اگر الزم باشد مثل باد به پارس می روم و سردار را با خود می آورم. بعد به نقطه ای از زمین خیره شد و در حالی که دندانهایش را به هم می فشرد گفت: - به زودی در معیت سردار بزرگ پارسی در حضور شما خواهم بود. قول می دهم، قول می دهم. آتوسا لبخندی از روی رضا زد و گفت: - خوب است فروالس، خوب است، حالا با احتیاط برو و دروازه را زیر نظر بگیر، صبح فردا هم این نامه را به اتان برسان. در این موقع کسی با انگشت دو سه ضربه به در نواخت و فروالس به همان چابکی که وارد شده بود، از پنجره خارج شد. لحظه ای در گوشه ی تاریکی ایستاد و در حالی که اطراف را می پایید، زیر لب غرید: - ای شاه حیله گر، نمی گذارم آب خوش از گلویت پایین برود. نمی گذارم عشق مرا تصاحب کنی، پس از پرک ساس پس تنها کسی که از مرگ بردیه اطلاع دارد منم. وقتی که او نعش شاهزاده را به من سپرد، تصور کرد که من او را نشناختم. مردک غاصب! اگر تا به حال از قدرت تو اندک واهمه ای داشتم، از الان به بعد از هیچ چیز نمی ترسم... نمی ترسم. جوان سپس بی سر و صدا به راه افتاد. او به راستی که چابکی یک گربه را داشت. هنوز فروالس از پنجره دور نشده بود، که ضربات شدیدتری به در وارد شد. آتوسا با اضطراب پنجره را بست و در را گشود. ردیمه مضطرب و رنگ پریده پشت در بود. به محض اینکه آتوسا را دید، گریه را سر داد و خود را در آغوش وی انداخت. آتوسا با نگرانی پرسید: - چه شده ردیمه؟ چه شده؟! ردیمه که زبانش بند آمده بود، بریده بریده گفت... #داستان #آتوسا 🪻~|🦋@novelsorena🦋|~🪻
Показать все...
1🔥 1
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.