علی نور🧑💻
تراوشهایِ ذهنیِ “نور”ی که در تاریکی میجنگد. t.me/BChatPlusBot?start=sc-2YPkul4pBvaF ناشناهای آشنا
Больше2 659
Подписчики
-1024 часа
+1777 дней
+31230 дней
Время активного постинга
Загрузка данных...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.Анализ публикаций
Посты | Просмотры | Поделились | Динамика просмотров |
01 جنس دلتنگی من فرق داشت.
وقتی همو میدیدیم دلتنگت بودم.
در آغوشت دلتنگتر از همیشه بودم،
چون میدونستم بلاخره این مکان امن رو از من میگرفتند و این کابوس بزرگی برای ذهن من بود. نبودت برای دلتنگیِ عجیب و غریبِ من مثل تشویش روحه. انگار خراش میخوره روحم. خراشی عمیق. | 127 | 3 | Loading... |
02 کریشنامورتی میگه که”هر قدر فقر درونی شدیدتر باشه نمایشهایِ بیرونی هم بیشتر میشه”. و چقدر خوب زده به هدف. گرچه ما کسی نیستیم بخوایم بفهمیم کدوم رفتار نمایش به حساب میاد. | 205 | 3 | Loading... |
03 اگه همیشه موندگار شد و هر غلطی کردیم از ذهنمون کمرنگ نشد چیکار کنیم؟ به اینا فکر کردین؟ | 26 | 0 | Loading... |
04 میدونم همیشه دردها موندنی نیستن و ازشون گذر میکنیم، ولی اگه یهدردی موند و نرفت چی؟ | 26 | 0 | Loading... |
05 ولی میگذره نه؟ بیاین شما هم تصدیق کنین که میگذره. بگین تموم میشه. درست میشه. | 43 | 0 | Loading... |
06 نفرین شدم که نمیتونم بخوابم. نفرین. | 369 | 2 | Loading... |
07 این پیامهایِ تایمداری که تو چنل هم میاد داستانی شدهها. یهو میبینی متن بدون ادیت فرستاده شده. عع! آدم باش دیگه بفهم که نباید سند شی. اَی بابا. | 35 | 0 | Loading... |
08 بعد از پاسخ ندادنِ به نامهای که برات نوشتم:
خواب دیدم روی مبل خوابت برده. ترسیدم، اگه بیدار بشی و ببینی توی خونهی منی عصبانی بشی، اونقدر که از مجاورت من گریزونی. آرومی و انگار داری یه خواب خوب میبینی. میام نزدیکت میشینم روی زمین و تماشات میکنم. منحنی لبات، پلکای بلند بوسیدنیت، گردنت، قوس عجیب سینههات که دعوتم میکنه به ایمان آوردن. چه بیپناهم در برابر زیبایی تو.
چشماتو باز میکنی و میبینی نشستم نزدیکت، لبخند میزنی میگی نخوابی یه وقت ها، دیوونه. میگم نادون من دارم خواب میبینم، نگران من نشو. میگی میدونم اگه خواب نبود که نگرانت نمیشدم. بعدش لبخند میزنی و قلبم تیر میکشه از تحمل قشنگ بودن لبخندت. میگم توی بیداری هنوز یادته من دوستت دارم؟ میگی یادمه اما به روی خودم نمیارم.
یه پرنده که از بارون ترسیده از پنجره میاد تو و از خواب میپرم. بغلش میکنم میگم نترس، چیزی نیست، بارونه، فراموشت نکردن، اگه دوستت داشته باشن به روی خودشون میارن، گم نشدی پرنده. آروم میشه، خشکش میکنم و میذارمش لب پنجره که بعدِ بارون بره، عین تو که بعد بارون رفتی.
دراز میکشم روی مبل، بوی تنت رو جستجو میکنم که نیست. چقدر نبودن قویه، چقدر مهیبه. علی نظری داره میخونه "بعد مرگم تو گریه خواهیکرد، ای که اکنون ز من گریزانی..."
صدات میاد: بخواب دیوونه، بسه چشم به راهی. پرنده پر میکشه و میره. چشمام رو میبندم و اجازه میدم عذاب نبودنت ذرهذره تسخیرم کنه. هیچی قشنگتر از با لبخند برای تو مردن نیست. هیچی. | 23 | 0 | Loading... |
09 یارو یه زندگی غیرواقعی از خودش نشون میده و سعی میکنه بگه هرروز پروداکتیو هست، مستقله، زمین میخوره ولی سریع بلند میشه، دستش تو جیبِ خودشه، به همهجا با تلاش خودش رسیده، زندگی ایدهآلی داره و...، ولی حقیقت زندگی اینهکه خیلی وقتا بیحوصلهای، کارات با برنامه پیش نمیره، وقتی مشکلی برات پیش میآد، یا حل نمیشه یا اگر بشه زمان زیادی طول میکشه، وقتی تلاش میکنی، ممکنه به اون چیزی که میخوای برسی ولی ممکن هم هست نرسی و درنهایت توی واقعیت هیچوقت صددرصد اون چیزی که میخوای نیست، ولی توی زندگی نمایشی اینجور آدما همیشه همهچی رو برنامهست، همهچی موفقیتآمیزه و همیشه پیشرفت و خوشی و خوشبختیه. بیا پایین بابا نسناس! | 436 | 8 | Loading... |
10 اینکه هنوز با وزیدنِ باد تو موهایِ وِلَم، احساسِ خوبی میگیرم، یعنی هنوز خوشیهایِ زندگی رو فراموش نکردم. هاع. | 435 | 4 | Loading... |
11 Media files | 425 | 4 | Loading... |
12 من زندگیم پیوسته یک همایش از غلط بوده اما همواره در صدد بودم اشتباههایِ تکراری را انجام ندهم و در هر قدم، نکتهای را فرا گیرم. در ماجراهایِ هرروزه، تمام توان و ذاتِ فروغآفرینم را به کار گرفتهام تا بهطورِ داوطلبانه از گذراندنِ چرخهیِ ناروایِ عَبَث غفلت بپرهیزم و از نورِ هدایت جا نمانم و هر نکتهای از سنگِ پیکر خار را یاد گیرم تا آخرِ شب در ظلماتِ این جنگ، گم نشوم و مسیرم را پیدا کنم.
- از یادداشتهایِ روزانهی علی | 439 | 3 | Loading... |
13 البته اینکه هر روزِ خدا دنبالِ دلیلی برایِ زندگی کردن بگردم، از مصائبِ خودِ زندگیه. اما چیکار میتونم کنم؟ گاهی غبطه میخورم به اونایی که دیگه ماشینی و مکانیکی شدن و پیش میرن، یا اونهایی که از رویِ تقلید و تکرار بیدار میشن، یا حتی عدهای که براشون مهم نیست و حتی دنبالِ علت هم نمیگردن. من اما نمیتونم؛ انگار هر روز صبح باید دلایلم رو بازشماری و بازخوانی کنم وگرنه تا آخرِ روز احساسِ پوچی، ممتد تو وجودم میچرخه و منو تهی از لذت میکنه. حالا این خوبه؟ یا بده؟ اینا رو نمیدونم فقط سخته. همین. | 455 | 7 | Loading... |
14 صبح که میشه احساس میکنم از بقایایِ سنگِ قبرِ مشکلات، عبور کردم و هنوز میتونم بهپا خیزم و بهپیش برم. پس صبحتون بخیر. | 451 | 5 | Loading... |
15 طریقه مصرف این آهنگ مالِ زمانیه که خسته و مغموم رسیدی خونه، چای دَم میکنی و تا آماده بشه میری رویِ زمین میشینی و بلند بلند میخونی« تو هم یه این روزا میگذره رو تتو کن» و بعد چای میریزی و سعی میکنی بخوابی. | 493 | 44 | Loading... |
16 - اجبار به تحمل و انتخابِ صبوری. | 530 | 8 | Loading... |
17 اینکه هر چند روز بشینم و زار زار اشک بریزم داره عصبیم میکنه. ملولم کرده و احساسِ ضعف میکنم. ریهام گرفته و دیگه جون ندارم. تا به این نتیجه میرسم که زخمِ لعنتی کمی التیام یافته، پتکی تو سرم میخوره که زهی خیالِ باطل. از همه فراریام و نمیدونم باید چیکار کنم. نامه مینویسم و میبینم رو همهشون اثری از قطره اشکام موجوده و بعدش مچالهشون میکنم. من به جایِ همه دارم اشک میریزم و سوگواری میکنم. اینم شد زندگی؟ | 539 | 4 | Loading... |
18 اونقدر زندگی غمگین هست که نباید به خودم سخت بگیرم و برای کامل بودنِ همهچیز تلاش کنم. ولی متاسفانه مغزم این رو قبول نمیکنه و من همیشه در حال تلاش و خستگی هستم. | 586 | 10 | Loading... |
19 شیفتِ شب تموم شد.
ممنونم ازتون. یادتون نره،
هر شبی صبح میشه. هر شبی. | 79 | 0 | Loading... |
20 از اونجایی که بنده تازه اومدم خونه و میخوام شام درست کنم، شما هم بیاین یکم صحبت کنیم. چطورین؟ چی تنتونه؟
t.me/BChatPlusBot?start=sc-2YPkul4pBvaF | 102 | 0 | Loading... |
21 از آن سمت کوچهها بهم لبخند زد و رفت پشت شمشادهای آشپزخانه محو شد. نشستم روی یکی از مبلهای پارک و فلکه میز را پاییدم تا دوباره ببینمش. چای را سفارش دادم و منتظر ماندم تا نوبتم شود. پشتِ چهارراهِ اتاقِ خواب گیر کردم، سبز که شد رویِ تخت افتادم. تقریبا چند ساعتی طول کشید تا بفهمم روی تخت، خوابم برده است. | 584 | 7 | Loading... |
22 از غم بیرون میآیم. دستانم را کش و قوس میدهم. نفسِ عمیق میکشم. کمرم را به چپ و راست تکان میدهم. گردنم را نیمدایرهوار بالا و پایین میکنم و خودم را میتکانم. بعد ادامهی مسیر را میروم. در ادامه به اندوهِ دیگری برمیخورم و برایِ نجات خودم به خودم یادآوری میکنم چطور از اندوهِ قبلی و قبلی و قبلتر گذشتهام و هنوز میتوانم ادامه دهم. با دستانِ زخمی، قلبی فشرده، شهامتی عمیقتر و چشمانی که همیشه نور را دیدهاند، پیش میروم. | 669 | 17 | Loading... |
23 خوشحال اونایین که اتفاقهایِ مناسب، در زمانِ مناسب براشون رخ داده… | 587 | 2 | Loading... |
24 اگه امری نیست من برم شام بخورم و بخوابم. اصلا من تحقیق کردم بعد از کار تو معدن نویسندگی و این فعالیتها سختترین کاره دنیاست!
باور کنین بزرگواران. | 38 | 1 | Loading... |
25 بیاین از این بهبعد حداقل طوری تلاش کنیم که چیزایی که مربوط به خودمون میشه حسرت نخوریم.
سخته؟ بعله که سخته. ولی شدنیه. | 67 | 1 | Loading... |
26 همش به لطف شماست.
اینجا تلاش کردیم همیشه با هم یاد بگیریم. با هم پیشرفت کنیم و به هم کمک کنیم. شاید اون ارزویی که داشتم رو کسب کردم. یه کامیونیتی و جامعهای که فرق داشته باشه با جایِ دیگه. چِشمِ نورین✨ | 92 | 1 | Loading... |
27 میبینین چقدر اینجا محتواش فاخره و چقدر بهفکرتون هستم؟ | 92 | 0 | Loading... |
28 جوری زندگی کنیم که حداقل کمتر حسرت بخوریم. هر کی هست با ریاکت اعلام حضور کنه. | 95 | 1 | Loading... |
29 بعد این پیام فهمیدم زندگی کوتاهه و تلاش خودمو دو چندان کنم تا دیگه حسرت نباشه برام
و انقد تلاش کنم تا اگه یروزی یکی دوباره این سوال رو ازم پرسید بگم من انقد تلاش کردم و کارهایی که میخواستمو انجام دادم و الان حسرت چیزیو ندارم و به خودم افتخار میکنم ❤ | 94 | 2 | Loading... |
30 خب من چرا این سوالو پرسیدم؟
میخواستم به یک پوینتِ مهم و با ارزش برسم تا تلنگری امشب بهتون زده باشم. | 94 | 0 | Loading... |
31 من حسرتم به بابام بر میگرده.
کاش ماهِ اخر بیشتر پیشش بودم، اما خب همون باعث شد درس بگیرم و سعی کنم با مامانم رابطهی بهتری داشته باشم. | 94 | 0 | Loading... |
32 خودت چی؟ | 94 | 0 | Loading... |
33 آرههه
هنوز هیچ جای این دنیای وسیع رو از نزدیک با چشمای خودم ندیدم🫠 | 125 | 0 | Loading... |
34 حسرت اینکه چرا نتونستم خودمو دوست داشته باشم و چرا وقتی کسایی که سرشون به تنشون میارزید ادعا میکردند دوستم دارن، فکر میکردم احمق هستن و ازشون فاصله میگرفتم. | 124 | 0 | Loading... |
35 نه ولی رفیقایی دارم که چه پنجسال، چه یکسال که میشناسم و به داشتنشون افتخار میکنم. | 93 | 1 | Loading... |
36 رفیقی داری که ده سال باهاش دوست باشی؟ بدون اینکه چیزی بهش بگی بشناستت؟ چون شدیدا حسرتشو میکشم.... | 123 | 1 | Loading... |
37 «کمتر سخت میگرفتم»
اینو باید رو سازمان ملل حک کنیم.
ترجیحا با آبطلا. ممنونم. | 117 | 4 | Loading... |
38 میدونی از چی میترسم؟
از اینکه بعد مرگم همه چی تموم بشه و دیگه خاطرات خوبم با خانوادم و هر چیزی از بین بره. نمیخوام این عشق به آدم های مورد علاقم رو فراموش کنم🤍
و حسرتم اینه که شاید بهتر بود بعضی جاها کمتر به خودم سخت میگرفتم. و اینکه نتونستم برای پدر و مادرم یه کاری انجام بدم تا کمی از سختی های زندگیشون جبران بشه. | 124 | 2 | Loading... |
39 بابت دختر بودنم نگفتم دوستت دارم
اگه بمیرم قطعا حسرت اینو میخورم که یه نامه ننوشتم
که مامانم بابت اینکه خیلی اذیتت کردم و هنوز نتونستم موفق بشم عذرمیخوام
من یه اشک شوق گوشه چشمات بهت بدهکارم.... | 123 | 2 | Loading... |
جنس دلتنگی من فرق داشت.
وقتی همو میدیدیم دلتنگت بودم.
در آغوشت دلتنگتر از همیشه بودم،
چون میدونستم بلاخره این مکان امن رو از من میگرفتند و این کابوس بزرگی برای ذهن من بود. نبودت برای دلتنگیِ عجیب و غریبِ من مثل تشویش روحه. انگار خراش میخوره روحم. خراشی عمیق.
❤ 11
کریشنامورتی میگه که”هر قدر فقر درونی شدیدتر باشه نمایشهایِ بیرونی هم بیشتر میشه”. و چقدر خوب زده به هدف. گرچه ما کسی نیستیم بخوایم بفهمیم کدوم رفتار نمایش به حساب میاد.
❤ 13🐳 1
اگه همیشه موندگار شد و هر غلطی کردیم از ذهنمون کمرنگ نشد چیکار کنیم؟ به اینا فکر کردین؟
❤ 1💔 1
میدونم همیشه دردها موندنی نیستن و ازشون گذر میکنیم، ولی اگه یهدردی موند و نرفت چی؟
💔 3❤ 1
ولی میگذره نه؟ بیاین شما هم تصدیق کنین که میگذره. بگین تموم میشه. درست میشه.
👍 6❤ 2
این پیامهایِ تایمداری که تو چنل هم میاد داستانی شدهها. یهو میبینی متن بدون ادیت فرستاده شده. عع! آدم باش دیگه بفهم که نباید سند شی. اَی بابا.
💔 3🐳 2❤ 1
بعد از پاسخ ندادنِ به نامهای که برات نوشتم:
خواب دیدم روی مبل خوابت برده. ترسیدم، اگه بیدار بشی و ببینی توی خونهی منی عصبانی بشی، اونقدر که از مجاورت من گریزونی. آرومی و انگار داری یه خواب خوب میبینی. میام نزدیکت میشینم روی زمین و تماشات میکنم. منحنی لبات، پلکای بلند بوسیدنیت، گردنت، قوس عجیب سینههات که دعوتم میکنه به ایمان آوردن. چه بیپناهم در برابر زیبایی تو.
چشماتو باز میکنی و میبینی نشستم نزدیکت، لبخند میزنی میگی نخوابی یه وقت ها، دیوونه. میگم نادون من دارم خواب میبینم، نگران من نشو. میگی میدونم اگه خواب نبود که نگرانت نمیشدم. بعدش لبخند میزنی و قلبم تیر میکشه از تحمل قشنگ بودن لبخندت. میگم توی بیداری هنوز یادته من دوستت دارم؟ میگی یادمه اما به روی خودم نمیارم.
یه پرنده که از بارون ترسیده از پنجره میاد تو و از خواب میپرم. بغلش میکنم میگم نترس، چیزی نیست، بارونه، فراموشت نکردن، اگه دوستت داشته باشن به روی خودشون میارن، گم نشدی پرنده. آروم میشه، خشکش میکنم و میذارمش لب پنجره که بعدِ بارون بره، عین تو که بعد بارون رفتی.
دراز میکشم روی مبل، بوی تنت رو جستجو میکنم که نیست. چقدر نبودن قویه، چقدر مهیبه. علی نظری داره میخونه "بعد مرگم تو گریه خواهیکرد، ای که اکنون ز من گریزانی..."
صدات میاد: بخواب دیوونه، بسه چشم به راهی. پرنده پر میکشه و میره. چشمام رو میبندم و اجازه میدم عذاب نبودنت ذرهذره تسخیرم کنه. هیچی قشنگتر از با لبخند برای تو مردن نیست. هیچی.
یارو یه زندگی غیرواقعی از خودش نشون میده و سعی میکنه بگه هرروز پروداکتیو هست، مستقله، زمین میخوره ولی سریع بلند میشه، دستش تو جیبِ خودشه، به همهجا با تلاش خودش رسیده، زندگی ایدهآلی داره و...، ولی حقیقت زندگی اینهکه خیلی وقتا بیحوصلهای، کارات با برنامه پیش نمیره، وقتی مشکلی برات پیش میآد، یا حل نمیشه یا اگر بشه زمان زیادی طول میکشه، وقتی تلاش میکنی، ممکنه به اون چیزی که میخوای برسی ولی ممکن هم هست نرسی و درنهایت توی واقعیت هیچوقت صددرصد اون چیزی که میخوای نیست، ولی توی زندگی نمایشی اینجور آدما همیشه همهچی رو برنامهست، همهچی موفقیتآمیزه و همیشه پیشرفت و خوشی و خوشبختیه. بیا پایین بابا نسناس!
👍 27❤ 3🫡 1
اینکه هنوز با وزیدنِ باد تو موهایِ وِلَم، احساسِ خوبی میگیرم، یعنی هنوز خوشیهایِ زندگی رو فراموش نکردم. هاع.
❤ 24👍 2🕊 1