cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

ࡏަࡅ࡙ߺسﻭࡅ࡙ߺ ࡏܝܝ݅ܝܦ߳➖⃟♥️••

♾پُشتِ نوشته های من قلب یه شهر خوابیده❤️‍🩹 • رمان در حال تایپ:ممنوعه من🖤 • رمان های داخل چنل:قلبم تورا فراموش، ممنوعه من🌱 • پارت گذاری: هر روز دوپارت🐾

Больше
Страна не указанаЯзык не указанКатегория не указана
Рекламные посты
209
Подписчики
Нет данных24 часа
Нет данных7 дней
Нет данных30 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

Repost from N/a
#انتقام_ از _عشق _قدیمی🖤 با پشت دست محکم زد توی دهنم.. لبام بدجوری درد گرفته بودن..😶 هارام :ای وای ببخشید عزیزم دستم در رفت خورد توی دهنت... هه فکر کردی من همون آدم سابقم که نازتو بکشم؟ ترسیده زل زده بودم بهش که گفت : دیگه مال من شدی... از این به بعد با قوانین زندگی من باید کنار بیای وگرنه زندگی تو از اینم سیاه تر می کنم +تا کی می خوای عذابم بدی؟👿🖤 _زر مفت نزن... لباسات و در بیار برو روی تخت...♨️ +خواهش میکنم ازت هارام...🔥 موهام و گرفت و پرتم کرد روی تخت و غرید:زبون خوش حالیت نیست... یا با زبون خوش لخت میشی یا تو و لباساتو باهم جر بدم.🥂 دستی به صورتم کشیدم و اشکامو پاک کردم می دونستم الان وحشی شده و چیزی نمی تونم بهش بگم..🍷 لباسامو در آوردم روی تخت دراز کشیدم و هارامم آومد روی تخت و با کاری که کرد جیغم بلند شد⛔️🛑 https://t.me/+SbNSpt8vFA02YjJk
Показать все...
رایحهـ♥

﷽ ✢ وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ ✢ 💫به قلم : Luna Lowella💫

Repost from N/a
Показать все...
امید به فردا

﷽ ✢ وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ ✢ 🍂به قلم : Luna Lowella🥀

فرار از مجلس خاستگاری! -ولی نداریم پرناز، مثل دفعه قبل حق نداری منو سنگ روی یخ کنی! لباس میپوشی ومثل یه دختر خوب میای پایین بابا منتظر جوابم نمی مونه و در رو پشت سرش می کوبه. روی تخت آوار می شم و نگاه به پیراهنی می دوزم که برام از در کمد آویزون کردن. از پایین صدای سلام و علیک و احوالپرسی میاد. یعنی این جماعت میخوان من رو از مرد خودم جدا کنن و به یه مرد دیگه بدن؟ اخه این انصافه؟ دلم برای کارن تنگ شده، انقدر زیاد که دوست دارم از خونه فرار کنم! کلمه آخر مثل لامپی توی سرم خاموش و روشن میشه، از جا می پرم و با عجله مشغول پوشیدن لباس می شم: -ببخشید بابا ولی تا وقتی قرار باشه زور بگی، مجبورم در برابرت بایستم! بدون این که برام مهم باشه، لباس فیروزه ای رنگ رو تن می زنم، آرایش ملیحی می کنم با عجله از پله ها پایین میرم. خیلی نامحسوس برای پدرم دست تکون می دم و وقتی با لبخند و نگاهش تشویقم می کنه در برابر نگاه بهت زده اش از در پشتی خونه بیرون می زنم.لب استخر به موج موج زدن های آب خیره می شم و از نسیم خنک شب دم میگیرم. با لرزش گوشی میون دستام از فکر بیرون میام و نگاهم به اسم کارن می افته که بعد از دوماه روی گوشی افتاده. بغض می کنم و تماس رو جواب می دم... قرار نیست چیزی بگم، ولی قرار نیست به صداش هم جهت رفع دلتنگی گوش ندم. -پرناز... پرناز... هیچی نمیگم، سکوت می کنه و با صدایی خش دار تر از قبل می گه: -کیان زنگ زد پرناز، برو تو دختر خوب... برو نذار دوباره حاجی.... بغضم با «نمیخوام» گفتنم می شکنه... هق می زنم و بدون توجه به صدا زدن های پشت سر همش گوشی رو قطع می کنم... حتی الان خودش رو هم دلم نمی خواد. چرا بابا باید منو مجبور کنه با کسی که نمیخوام ازدواج کنم!؟از سرمای هوا به خودم می لرزم و دست روی بازوهام می کشم. با شنیدن صدای پایی از پشت سرم اشک هام رو پاک میکنم: -کیان اگر اومدی راضیم کنی از الان بگم تلاش بیهوده... از پشت توی #بغل کسی کشیده می شم و دو طرف کتش از جلو دورم رو میگیره. از پررویی بی نهایتش می خوام منفجر بشم که صداش مثل آب روی اتیش آرومم می کنه: -با این یه لایه لباس میایی بیرون، نمیگی سرما میخوری؟ مبهوت صداش میزنم و به پشت می چرخم: -کارن!؟ -جان کارن خانمم!؟ صورتم رو با دست قاب میگیره و غرق بوسه میکنه: -فکر کردی میذارم جز خودم تو رو به کسی بدن؟ اشک شوقی که گونه رو تر می کنه رو با سر انگشت می گیره و جاش رو می بوسه: -تا الان زن و شوهر صوری بودیم... الان میخوام واقعا بیایی بشی خانم خونه خودم پرناز خانم... مبهوت نگاهش می کنم که میپرسه: -خانوم خونم می شی پرناز؟ https://t.me/+avCQ4l95rM83ZTQ0 https://t.me/+avCQ4l95rM83ZTQ0 اووووووووف چقدر این رمان عاشقانه اس لعنتیییییییییی😍
Показать все...
با تریسام و فورسام دختررو به ف*ا‌ک میدن! رمان‌ بزرگسال و صحنه‌دار و بدون سانسور🔞 https://t.me/+avCQ4l95rM83ZTQ0
Показать все...
⁠ پسره برای اینکه با دختره تو یه اتاق بخوابه میگه بیا شیر یا خط کنیم🤣🤣🤣 https://t.me/+avCQ4l95rM83ZTQ0 ⁠ -شیر یا خط!؟ #گیج نگاهش می کنم. -هان؟ -میگم شیر یا خط؟ انتخاب کن هرکی برد اون می گه کجا و چطور بخوابیم! -دیونه شدی؟ یعنی چی شیر یا خط کنیم؟ این ازدواج صوریه! هر کس تو یه اتاق می خوابه! ابروهاش و با شیطنت بالا می اندازه و می گه: -نه دیگه اینطور نمی شه. چون یکی از #اتاق ها تخت دونفره داره اون یکیم بدون تخته! باعجله به سمت اتاق ها میرم و با ندید تخت یه نفره شوکه می شم. به سمت اتاق چپی میرم و با دیدن تخت دونفره ای که توی اتاق جا #خشک کرده، دهنم باز می مونه -برای چی #تخت‌های یه نفره رو برداشتی؟ می خوای حاج بابام بکشتمون؟ یادت رفته شرطشو؟ صداش و اینبار از بیخ گوشم می شنوم. -حاج بابات و بیخیال پرناز خانم. تو زنِ منی! صوری و موقتی حالیم نیست! حالا انتخاب کن! معذب از این همه نزدیکی قدمی #جلوتر میرم و میگم: -چیو؟ با شیطنت فاصله رو پر میکنه و اینبار از فاصله‌ی کمتری می پرسه: -شیر یا خط کنیم برای خوابیدن تو اتاق چپیه یا خودت با پای خودت میای تو اون اتاق و شب روتخت من صبح میکنی؟ https://t.me/+avCQ4l95rM83ZTQ0 https://t.me/+avCQ4l95rM83ZTQ0
Показать все...
من همون دختری‌ام که عشقم جلوی چشم‌هام خانوادم و کشت!😮‍💨❌🔪 • https://t.me/janjananeدرحالی که وحشت زده به جنازه‌های خانوادم خیره بودم آب دهنم رو قورت دادم و با استرس چند قدمی عقب رفتم. پوزخندی گوشه‌ی لبش جا خشک کرد و چند قدم نزدیکم شد و محکم به دیوار کوبوندم و غرید: -اگه نمی‌خوای مثل خانوادت به دست من کُشته بشی بهتره خواسته‌هام رو عمل کنی! ترسیده نگاهش کردم که کنار گوشم زمزمه کرد: -من امشب می‌خوامت، بهت گفتم تو ماله منی اما سرتق بودی گوش نکردی توله کوچولو و خانوادت فدای تو شدن! نفس عمیقی کشیدم و دستم‌ رو محکم کشید و به سمت تخت قدم برداشت. روی تخت پرتم کرد و ناباور بهش خیره بودم، چاقوی خونی رو روی گونه‌م گذاشت و درحالی که به جسد خانوادم خیره بودم نالیدم: -شرطتت‌ قبوله! https://t.me/janjanane • • https://t.me/janjanane • دختری که برای نجات جونش هم‌خواب کسی میشه که سادسیم داره!🥺💔✨
Показать все...
Фото недоступноПоказать в Telegram
پسره با دختره قرار میذاره،دختره با دوستاش تلفنی حرف میزنه تا اینکه...😂🍃 آرمان_میتونم باهات راحت باشم؟ #کلافه و منتظر نگاهش کردم که صدای سوگند از #هندزفری به گوشم خورد سوگند_ایی خدا این مردا چقدر رو مخن،د حرفت و بزن تموم شه بره دیگه #عصبی نوچی کردم و سرم رو پایین انداختم طوری که فقط #سوگند بشنوه #زمزمه کردم سارا_وای هیس شو سوگند عصبی #نفسم رو بیرون فرستادم آرمان_میشه دو تایی حرف بزنیم سارا⁉️ گیج #خندیدم و گفتم سارا_خب الانم داریم دو تایی حرف میزنیم دیگه و با #لبخند مسخره‌ای بهش نگاه دوختم که با #انگشت اشاره اول به خودش و بعد به من اشاره کرد و دوباره #تکرار کرد❌💯 آرمان_منظورم اینه که ادامه مذاکرات با دوستاتون و بزارید برای بعد با حرفی که زد #خجالت زده لب گزیدم و...⁉️https://t.me/janjanane/3495بیا داستان این سه تا خل و چل بخون😂🍻 خطر پارگی در حد مررگ🤣🤌🏻 بمال رو لینک بالا تا پارت واقعی رمان رو به رو شی لاوم😌💛🍯
Показать все...
Фото недоступноПоказать в Telegram
#پارت واقعی😱 تصورش رو هم نمیکردم که بعد سه ماه مادرمو اینجوری روی تخت بیمارستان ببینم😔.اونم تو حالی که نفس آخرشو داره میکشه🥺😭 پر بغض گفتم: +مامان🥺 مامانم آهسته انگشتشو روی دستم که تو دستای لرزونش بود کشید وبریده بریده زمزمه کرد: _ب....رسام،.......پدر....واقعی‌..ت......نیست. جمله اش که تموم شد چشماش بسته شد ومنه مبهوت رو با یه عالم سؤال تنها گذاشت😟 https://t.me/+trZnaCIxodgxYmY0 کنار سنگ قبر نشسته بودم وهای های گریه میکردم🥲 دلم به حال خودم میسوخت که مردی که ازوقتی چشمامو باز کرده بودم پدرم بود. و وقتی متوجه شدم عاشقش شدم رفتم.....🥀🚶🏻‍♀ با نشستن دستی روی شونه ام وپس از اون صدای قشنگش اروم به عقب برگشتم......... https://t.me/+trZnaCIxodgxYmY0 کلیک‌کن وببین چه بلاهایی که سر مانیای داستان نمیاد🥲☝️🏻
Показать все...
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.