cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

بگذار اندکی برایت بمیرم.... 🔞

تا انتها رایگان... پنج شنبه و جمعه پارت نداریم... بدون سانسور🔞 وانشات فقط در vip❌ دشنه به زودی @roman_reyhaneniakaam

Больше
Рекламные посты
68 509
Подписчики
+11824 часа
+9157 дней
+1 14830 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

-اوف خدمتکار کوچولوم چه سینه ای داره! با تعجب از شنیدن صدای ارباب برگشتم -با من بودین ارباب؟ دستش از پشت روی با.سنم نشست که هینی کشیدم -پس با کی بودم توله س.کسی؟ بذار ببینم لاپات هم به اندازه سینه هات بوسیدنی هست یا نه منو به دیوار چسبوند و دامنمو بالا داد -تپله ولی بازم واسه من کوچیک و تنگه مطمئنم زیرم جر میخوری با دستش که بین پام پیشروی کرد چشمام گرد شدن اما....🔥❌🔞 https://t.me/+o3_kbh_q_zllOGU5
Показать все...
👍 1
#پارت۱ × انگشتر خانم بزرگ نیست .... برین اون دختره بی همه چیز رو بیارین پشت دیوار قایم میشوم اگر مرا پیدا میکردند ، پیش یزدان خان میبردند اینبار بی شک زنجیر های کلفتش را بر تنم اوار میکرد حتی دفعه قبل ، تهدید کرده بود که دخترانگی ام را به بدترین شکل ممکن میگیرد .... شب ها صدای فریاد از اتاقش می آمد با فکر به چشمای نافذ و ترسناکش ، از در پشتی عمارت خارج میشوم که همان لحظه ماشین مدل بالایش مقابلم توقف میکند پیاده میشود و با قدم های سنگین سمتم می آید + کجا دختره ی خیره سر امشب یک جوری بکنمت که راه رفتن یادت بره نبات! https://t.me/+o3_kbh_q_zllOGU5
Показать все...
👍 1
-اوف خدمتکار کوچولوم چه سینه ای داره! با تعجب از شنیدن صدای ارباب برگشتم -با من بودین ارباب؟ دستش از پشت روی با.سنم نشست که هینی کشیدم -پس با کی بودم توله س.کسی؟ بذار ببینم لاپات هم به اندازه سینه هات بوسیدنی هست یا نه منو به دیوار چسبوند و دامنمو بالا داد -تپله ولی بازم واسه من کوچیک و تنگه مطمئنم زیرم جر میخوری با دستش که بین پام پیشروی کرد چشمام گرد شدن اما....🔥❌🔞 https://t.me/+o3_kbh_q_zllOGU5
Показать все...
-اوف خدمتکار کوچولوم چه سینه ای داره! با تعجب از شنیدن صدای ارباب برگشتم -با من بودین ارباب؟ دستش از پشت روی با.سنم نشست که هینی کشیدم -پس با کی بودم توله س.کسی؟ بذار ببینم لاپات هم به اندازه سینه هات بوسیدنی هست یا نه منو به دیوار چسبوند و دامنمو بالا داد -تپله ولی بازم واسه من کوچیک و تنگه مطمئنم زیرم جر میخوری با دستش که بین پام پیشروی کرد چشمام گرد شدن اما....🔥❌🔞 https://t.me/+o3_kbh_q_zllOGU5
Показать все...
👍 1
من یزدان گرشاسبم ارباب عمارتِ خانِ روستا ! مردی ک درست روز ازدواجش با دختر کم سن و سالی به نام نبات ، تمام خانواده اش رو به دست خانواده نبات از دست میده و حالا دنبال انتقامه دختری که از پشت بوم پرت می‌شه پایین و فراموشی می‌گیره اما من به خودم قول دادم هر روز رو براش جهنم میکنم و کاری میکنم خودش رو بکشه و من نمیدونستم روزی میرسه که به پاش میوفتم تا منو ببخشه .... روزی میرسه که التماسش میکنم تا از عمارت نره اما دیگه دیر شده و .... https://t.me/+o3_kbh_q_zllOGU5
Показать все...
-اوف خدمتکار کوچولوم چه سینه ای داره! با تعجب از شنیدن صدای ارباب برگشتم -با من بودین ارباب؟ دستش از پشت روی با.سنم نشست که هینی کشیدم -پس با کی بودم توله س.کسی؟ بذار ببینم لاپات هم به اندازه سینه هات بوسیدنی هست یا نه منو به دیوار چسبوند و دامنمو بالا داد -تپله ولی بازم واسه من کوچیک و تنگه مطمئنم زیرم جر میخوری با دستش که بین پام پیشروی کرد چشمام گرد شدن اما....🔥❌🔞 https://t.me/+o3_kbh_q_zllOGU5
Показать все...
+ انگشتر خانم بزرگو تو دزدیدی ؟ دخترک به خود میلرزد سری به طرفین تکان میدهد اما یزدان خشمگین جلو می آید لباس های دخترک را در تنش پاره پاره میکند و سگ هارِ گوشه عمارت را سمت او میبرد + زیر این سگ که داشتی جون میدادی ، اعتراف میکنی دزد کوچولو بی توجه به ترس درون چشم های دخترک ، سگ را رها میکند و ثانیه ای بعد صدای جیغ گوش خراش دخترک به گوشش میرسد انگار تازه میفهمد چه شده میدود سمت سگ و او را عقب میکشد دخترک را بارها تکان میدهد و بعد ، ناخواسته فریاد میزند + باز کن چشماتو عمرم .... غلط کردم .... باز کن نباتِ زندگیم ! https://t.me/+o3_kbh_q_zllOGU5 https://t.me/+o3_kbh_q_zllOGU5
Показать все...
👍 1
sticker.webp0.14 KB
👍 1
بکارتمو توی اسب سواری از دست دادم.❌ همون طوری که دستشو به سنگ تکیه داده بود تا توی عمق آب فرو نره پرسید: _پس راست میگن اسب سواری برای دخترا... ریشخندی زدم و گفتم: _نه! به مربی اسب سواریم دادم! با تأسف تکون داد. _زنیکه حروم زاده. برگرد خونت! _تو کل 25 سال زندگیم منتظر بودم یه سگ بیاد به دلم بشینه! نصف دنیا رو گشتم نبود! حالا که اومدم توی این جنگل که سگ پر نمی زنه یهو به همسایه جیگر سیکس پک دار حجیم السایز پیدا کردم! بعد تو میگی برم خونه ام؟ مگه خلم؟ موهاشو که ریخته بود روی پیشونیش داد بالا و اخم جذابی کرد. _حجیم السایز؟ سری تکون دادم. _آخ لعنتی آره! حتی از روی شلوارم معلومه! در حالت نعوظ چند سانته اخوی؟ چپ چپ نگام کرد و گفت: _خط کش نگرفتم دستم در حالت نعوظ اندازش بگیرم درحالی که نمیدونم حالت نعوظ چیه! قهقهه ای زدم و گفتم: _آخی! بهت حق میدم ندونی چیه! تو اون پادگان آخه خبری نیست که بخوای بدونی! حالا بهت میگم! از جا بلند شدم، پیرهن مردونه ای که از خودش کش رفته بودم و روی ست دو تیکه ام پوشیده بودم رو در آوردم و رفتم توی آب! بی حرکت و پوکر با چشمای توسیش نگاهم می کرد. تو همون حالت پرسید: _داری چه غلطی می کنی دقیقا!؟ آروم آروم رفتم توی آب تا جایی که رسیدم بهش. _میخوام بهت مبحث علمی یاد بدم. چیکار کنم، فداکارم دیگه! خودمو قربانی می کنم در راه علم! بی انعطاب گفت: _علمت لای پای منه؟ دستتو بکش! لبخندی زدم و با حالت شیفته ای نجوا کردم: _وای پسر! چطوری این اژدها رو تا الان خواب نگه داشتی؟ پوزخند زد. _وقتی برای بیدار کردنش نداشتم! و بیشتر لمسش کردم. _عزیزی که حتی اسمتم نمیدونم! بحث سر وقت نداشتن نیست! کسی نبوده بیدارش کنه! _این قدر ور نرو با من! همین الان برگرد خونه ات! بهت اخطار میدم اگر سر دو هفته جنگل منو ترک نکنی... سرمو کج کردم و با لوندی پچ زدم: _چیکار می کنی؟ با نفس نفس نالید: _تو داری چیکار می کنی؟ با افسوس گفتم: _کاش خط کش داشتیم! نگاهش دیگه یخ و بی تفاوت نبود! آتیش گرفته بود! سینه عضلانیش تند تند بالا و پایین می شد و رنگ صورتش غه سرخی می زد! دستمو حلقه کردم دور گرنش و گفتم: _رم نکنیا! میخوام یه کاری بکنم! هیچ حرفی نزد، فقط با چشمایی که کم کم داشت سرخ می شد خیره شد توی چشام. صورتمو بردم جلو و آروم لبای خوش فرم و درشتش رو بوسیدم... با نفس نفس سرشو برد عقب. _نکن بدم میاد. لبخندی زدم و گفتم: _تو که نباید خوشت بیاد... اژدها باید دوست داشته باشه که داره! و دوباره لبامو رسوندم به لباش و این دفعه با اشتیاق بوسیدمش... مانع نشد... به جاش دستاش نشست روی شکمم و کم کم اومد بالا تر تا رسید به سینه هام... چنگی بهشون زد که نا خودآگاه آهی کشیدم و دستمو... https://t.me/+s8OBbFzdhHMxNDdh دلیار یه دختر دورگه ایرانی آمریکاییه که برای رسیدن به بزرگ ترین آرزوش میاد شمال و توی بکر ترین و دست نخورده ترین قسمت جنگل یه خونه میسازه تا تنهایی توش زندگی کنه... غافل از این که لا به لای درختا یه کلبه پنهان شده، کلبه ای که یه مرد عصبی و بی انعطاف توش ساکنه......❌
Показать все...
👍 20 2
_درسته که شب عروسیتون داماد با برگه پزشکی قانونی ثابت میکنه که دروغ بوده که ادعا کردین باهم بودین؟ _ خانوم شاه منش لطفا جواب بدین درسته که نامزدتون یه ادم خطرناکه؟ _هدفتون در مورد اینکه پزشکی قانونی گفته بکارتتون با شی خارجی اسیب دیده چی بود؟ ینی میخواستین آقا دامادو گردن گیر کنین؟ با اخم خبرنگار هارا را کنار میزنم و به راهم ادامه میدهم. پوزخند روی لب هایشان دستانم را به لرزش می اندازد. با قدم های بلند جلو میروم اما نور فلش ها هنوز پشت سرم بود . صدای همهمه شان بغل گوشم بود. _ خانوم شاه منش نمیخواین توضیحی بدین؟ اعمال شما به موقعیت پدرتون ضربه ای وارد کرده؟ برای اینکه در مورد دختر سیاستمدار گنده ای خبر دست اول پیدا کنند هر کاری میکردند . و ایندفعه حق با آنها بود . تلفنم را برمیدارم تا به پدر زنگ بزنم بلکه به دادم برسد. دیگر حتی نمیتوانستم از خانه بیرون بروم. ولی یادم می اید او مرا از فرزندی رد کرده بود! حتی ورودم را به خانه ممنوع کرده بود! بغض میکنم و حالا همه در خیابان به من زل زده اند. _ توضیحی نمیدین؟ می ایستم و با بیچارگی به چهره هایشان نگاه میکنم. ماشین مشکی رنگی جلوی پایم ترمز میکند. راننده پیاده میشود و در را باز میکند. نگاهم به اویی میخورد که ریلکس داخل ماشین نشسته بود سرش را سمتم میچرخاند _ نمیای بالا دختر اقای شاه منش؟ نور فلش ها حالا سمت ماشین میچرخد. دستش را بالا می اورد و راننده سریع مقابل دوربین ها سینه سپر میکند. سریع سوار میشوم و در را به هم میکوبم. _ معروف شدی! راننده سوار میشود و ماشین به سرعت نور حرکت میکند. با غضب نگاهش میکنم _ زیر سایه تو همه در مورد جزئیات ماتحتم هم میدونن! لبخندی میزند. با وضع آشفته و عرق کرده ام در کنار او با کت و شلوار اتو شده اش چه میخواستم؟ بدتر بدبختم کند؟ _ چرا اومدی؟ از کجا میدونستی اینجام؟ پوزخند میزند _ همه شهر دارن لایو قیافتو تماشا میکنن! نمیدونستی؟ چشمانم را از درد روی هم میگذارم _ ازت متنفرم ! دست روی چشم کبودم که اثر پدر بود میکشد _ آخ آخ آخ! اگه حرف گوش کن بودی اینهمه داستان درست نمیشد ! ولی من که بهت هشدار داده بودم دختر شجاع ! عقبش میزنم _ منو یجا پیاده کن _ خونه پدرت چطوره؟ لذت میبرد از ازار دادنم؟ _ برات یه پیشنهاد دارم ! جدی میگوید _من یه بچه دارم که مادر نداره اگه قبول کنی مادر بچه تویی منم ابروتو میخرم ! با تعجب نگاهش میکنم. _ از نظر بیولوژیکی باید مادر داشته باشه! نکنه میترسی همه بفمهن از دوست دخترته؟ پوف میکشد _نمیتونم ریسک کنم که همه بفهمن مادرش یه هرزس و اعتبارمو زیر سوال ببرن میخوام همه فکر کنن بچه من و توعه! قهقه میزنم _ نچ متاسفم همه همین الان میدونن ... تو حتی به من دست نزدی و من دروغ گفتم ! میخندد _نگران نباش باورشون میشه ! هشدار! پدرت از شنیدنش زیاد خوشحال نمیشه ! _ چرا باید به تو اعتماد کنم؟ تا چیزی بگوید ماشین متوقف میشود. دست پشت کمرم میزند و در را باز میکند. به ارامی پایین می آیم و دقیقا جایی هستیم که سوار شدم مرا رسما در عمل انجام شده قرار داده بود! فلش ها در چشمم میخورد و خبرنگار ها حمله میکنند. _ آقای شاه منش! آقای شاه منش قضیه صحت داره؟ اخم میکند _ من و همسرم منتظر یه نی نی خوشگل هستیم! نمیخوام این شایعات بیشتر از این پخش بشن! خبرنگاری میپرسد _ بچه از شماس؟ لبخند میزند و دست روی شکم خالی ام میفشارد _ بله خودم درستش کردم ! https://t.me/+wAJCXDHBYZ44OWE8 https://t.me/+wAJCXDHBYZ44OWE8 https://t.me/+wAJCXDHBYZ44OWE8 https://t.me/+wAJCXDHBYZ44OWE8 https://t.me/+wAJCXDHBYZ44OWE8 https://t.me/+wAJCXDHBYZ44OWE8 https://t.me/+wAJCXDHBYZ44OWE8 هیروان مافیایی که از دختر آقازاده میخواد مادر بچش باشه 😱🔞
Показать все...
👍 4 1
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.