cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

📚رم‍‍‌‌ان‍ک‍ده‍ دخ‍ت‍ر‍زم‍س‍ت‍‍ا‍ن‍ی‍📚

عضو اختصاصی انجمن رمان های عاشقانه🍃 رمان:اجحاف ژانر:اجتماعی،عاشقانه، رئالیسم رمان: یک فنجان گلبرگ ژانر: اجتماعی، عاشقانه نویسنده:م.س. دخترزمستانی ❌هرگونه کپی حتی با ذکر نام نویسنده پیگرد قانونی دارد❌ ادمین تب👇🏼 @Cinderella_138

Больше
Рекламные посты
446
Подписчики
Нет данных24 часа
-327 дней
-16930 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

#رمان_یک_فنجان_گلبرگ #پارت_نوزدهم #نویسنده_م.س.دخترزمستانی سرم را به طرفین تکان دادم و با گفتنِ "واقعا پررویی" از جا برخاستم و آشپزخانه را ترک کردم. احتیاج شدیدی به دوش گرفتن داشتم. سمت اتاقی که آراد چمدانم را آن‌جا گذاشته بود رفتم و داخل شدم، در را از پشت قفل کردم. نمی‌شد به آراد اعتماد صد داشت، یک هو می‌دیدی در اتاق نشسته، یا که نه دیدی داخل حمام می‌شد. بعید نیست از این بشر! *** سشوار را خاموش کردم و حوله را دور تنم پیچیدم. در حمام را باز کردم که با مشت های پی در پی به در کوبیده می‌شد، روبه رو شدم. قلبم همانند قلب نوزاد محکم می‌کوبید و گویی می‌خواست از قفسه‌ی سینه‌ام بیرون بزند. بی‌فکر قفل در را چرخاندم و در را باز کردم. آراد پشت در بود، با دیدنم غرید. - تو چـ... نگاه‌اش روی موهای نم دارم که روی شانه های برهنه‌ام ریخته بود، خیره ماند! چشم‌هایش بدون پلک زدنی پایین آمد و این بار روی پاهای برهنه‌ام ایستاد! به وضوح دیدم که سیب گلوی‌اش بالا پایین شد، انگار که بزور آب دهان‌اش را قورت می‌داد. یک دست‌اش مشت شد و آن یکی چنگ شد لای موهای‌اش! چشم‌هایش را محکم روی هم قرار داد و با صدایی خفه گفت: - درو ببند! گیج شده نگاه‌اش کردم! انگار اصلا متوجه نبودم چه می‌گوید! چشم‌هایش را باز کرد، با دیدن من که هنوز مات سرجایم ایستاده بودم، داد زد. - مگه با تو نیستم، میگم درو ببند برو تو، زود! با دادش یکه‌ای خوردم و در را محکم به هم کوبیدم! قفل کردم و پیشانی‌ام را به در سرد تکیه دادم. انگار من هم حالم خوب نبود، قلبم با سرعت نور می‌کوبید و آرام و قرار نداشت! نمی‌دانم چقدر گذشت که پیشانی‌ام را از در جدا کردم و سمت تخت رفتم. بی‌لباس، رویش دراز کشیدم و پتو را روی تنم انداختم. کم کم خواب مهمان چشم‌های خسته‌ام شد. با صدای تقی که به در خورد چشم‌هایم را باز کردم. - گل گلی‌، بیا بیرون بریم تو بالکون، چیکار می کنی تو اتاق! نیم خیز شدم روی تخت، از آراد خجالت می‌کشیدم و دلم نمی‌خواست حتی رویش را ببینم، اما چاره‌ای هم نداشتم! دستی روی صورتم کشیدم و گفتم: - الان میام، خوابم برده بود! با شکستن قلنجم از جا بلند شدم، لباس‌هایم را تن کردم و یک کلیپس کوچک به موهایم زدم. موبایلم را که روی عسلی کنار تخت بود برداشتم و صفحه‌اش را روشن کردم. اوه خدای من! ساعت هفت شب بود! دوباره در اتاق به صدا در آمد. - گلی بیا دیگه، دیر شدا. قفل در را باز کردم و روبروی آراد ایستادم. - بله، چی دیر شد؟ از بالا به پایین وارسی‌ام کرد. - ها، خب بیا بریم تو بالکون قلیون چاق کردم مشتی، بزنیم تو رگ حالشو ببریم. نیشم تا آخر باز شد، خجالتم ریخت، عاشق قلیان بودم با تمام ضررهایش! - ایول قلیونو پایه‌ام، بریم! خندید. - بله دیگه، من میگم تو زن نیستی قبول نداری، اصلا یک ذره لطافت خانومانه نداری، اگر پسر بودی قطعا دوست با وفایی می‌شدی برام! 💢این رمان ادامه دارد... ❌پارت گذاری رمان از شنبه تا چهارشنبه (هفته‌ای ۵پارت) ❌ 📍JoiN👇 https://t.me/+u0z_9fNubs45NDA0
Показать все...
📚رم‍‍‌‌ان‍ک‍ده‍ دخ‍ت‍ر‍زم‍س‍ت‍‍ا‍ن‍ی‍📚

عضو اختصاصی انجمن رمان های عاشقانه🍃 رمان:اجحاف ژانر:اجتماعی،عاشقانه، رئالیسم رمان: یک فنجان گلبرگ ژانر: اجتماعی، عاشقانه نویسنده:م.س. دخترزمستانی ❌هرگونه کپی حتی با ذکر نام نویسنده پیگرد قانونی دارد❌ ادمین تب👇🏼 @Cinderella_138

1
با این پارت خودمم بغض کردم وای بردل طاها و ماهک😔💔🚶‍♀
Показать все...
#رمان_اجحاف #پارت_نوزدهم #نویسنده_م.س.دخترزمستانی نگاهم رو از روی لب‌های خشکش گرفتم و به زمین دوختم. - نه کسی نیست. خاتون هم، همین چند دقیقه پیش از خونه رفت بیرون ولی کار تو هم درست نیست، اگه کسی ببینه هم برای من بد می‌شه هم برای تو، برامون حرف در میارن. دست‌هاش رو توی موهای پرپشت، خرمای رنگش کشید. - می‌دونم چی می‌گی ولی مجبور شدم بیام. باید جواب تمام سوالاتی که تو ذهنم مونده رو ازت می‌گرفتم. غم صداش دلم رو به آتیش کشید و پاهام سست شد. قطره اشکی از گوشه‌ی چشمش چکید، با خشونت خاصی، با پشت دستش پاکش کرد و به تلخی ادامه داد: - چرا دیگه دوستم نداری؟ چرا من و به یکی دیگه ترجیح دادی؟ مگه همیشه خودت نمی‌گفتی عاشقمی و دوستم داری؟ پس چی‌شد ماهک؟ کو اون عشق؟ مگه چی از اون پسرعموی یه لاقبات کم داشتم که اینطور با قلبم بازی کردی؟ چه بدی در حقت کردم دختر که اینطور کمر به قتلم بستی؟ اشک‌هام سرازیر شدن و دستم رو روی دهنم گرفتم تا هق‌هقم به آسمون نرسه. خدایا در جواب این مرد دلشکسته و غمگین چه جوابی جز سکوت داشتم؟ راست می‌گفت؛ در حقش بد کردم ولی مگه خودم خواستم که اینطور قضاوتم می‌کرد؟ حتی طاها هم حال دل من رو نمی‌فهمید‌. - چی می‌دونی تو که اینطور بازخواستم می‌کنی؟ واقعا فکر می‌کنی خواست خودم بوده؟ فکر می‌کنی من نامردم؟ اگه این‌طوری فکر می‌کنی که مشکلی نیست. منم... از زور گریه نفسم برای ثانیه‌ای بند اومد. دست روی گلوم کشیدم و هوا رو با ولع وارد ریه‌هام کردم. چرا سرنوشت از بازی با ما دست نمی‌کشید؟ نگاه طاها رنگ نگرانی به خودش گرفته بود. پریشون خواست حرفی بزنه که دستم رو به نشونه‌ی سکوت بالا گرفتم و با دست دیگه‌م به در اشاره کردم. دیگه حرفی برای گفتن نمونده بود. این قصه شروع نشده به آخر رسیده بود. طاها لبش رو با زبون تر کرد و آهی کشید. - می‌خوای برم؟ باشه ولی قبلش بذار حداقل برای آخرین بار یه دل سیر نگاهت کنم. چشم‌های اشکیم رو به‌ چشم‌هاش دوختم. دلم می‌خواست بدون ترس از حرف مردم و قضاوت‌ها خودم رو میون آغوشش جا بدم. دلم می‌خواست دستش رو بگیرم و با هم تو پیچ کوچه‌ی زمان گم بشیم. انگار که ماهک و طاهایی هیچوقت نبودند. - طاها، من نخواستم اینطوری بشه ولی مجبور بودم. قول بده من رو ببخشیم و حلالم کنی. رنگ نگاهش باعث شد قلبم تیر بکشه و بغض گلوم بیشتر بشه. لبخند تلخی زد و دستش رو برای لمس گونه‌ی خیسم دراز کرد. - حلالی عشق ابدی من. درسته داری عروس خونه‌ی یه مرد دیگه می‌شی ولی قول می‌دم تا ابد جات تو قلبم خالی می‌مونه و هیچوقت فراموشت نمی‌کنم. دستش رو عقب کشید و سمت در چرخید. انگار دلش نمی‌خواست بغض مردونه‌ش سر باز کنه و غرورش رو زیر سوال ببره. 💢این رمان ادامه دارد... ❌پارت گذاری رمان از شنبه تا چهارشنبه (هفته‌ای ۵پارت) ❌ 📍JoiN👇 https://t.me/+u0z_9fNubs45NDA0
Показать все...
📚رم‍‍‌‌ان‍ک‍ده‍ دخ‍ت‍ر‍زم‍س‍ت‍‍ا‍ن‍ی‍📚

عضو اختصاصی انجمن رمان های عاشقانه🍃 رمان:اجحاف ژانر:اجتماعی،عاشقانه، رئالیسم رمان: یک فنجان گلبرگ ژانر: اجتماعی، عاشقانه نویسنده:م.س. دخترزمستانی ❌هرگونه کپی حتی با ذکر نام نویسنده پیگرد قانونی دارد❌ ادمین تب👇🏼 @Cinderella_138

Repost from N/a
~ پیام ناشناس 👤 سلام چطوری خوبی؟ میگم میشه یه چنل معرفی کنی رمان جدید بذاره؟ همه چنلا رماناشون تکراری و مثل هم شده و یا پارت گذاریشون خیلی بده☹️🫠 - پاسخ ما🗣 سلام اره عزیزم اتفاقا یه چنل پیدا کردم رمانش خیلی خوبه و خود من نشستم همشو خوندم هیچ کدوم از رماناش هم تکراری نیست. تااازه کلی هم رمان کامل شده و جذاب دارن😍💜✨ https://t.me/+kFjQwHdgCr02Mjg0 https://t.me/+kFjQwHdgCr02Mjg0 اینم لینکش تیز برید توش تا برنداشتم👆😌❌
Показать все...
Repost from N/a
- به من دست نزن مرتیکه... من نه برده‌م و نه قصد فروختن تن خودمو دارم. مرد روبه روم با نیشخند گفت: - اگه برده نیستی پس چرا اون دستمال گردن و بستی؟ ناز نکن خوشگله قیمت خوبی پات میدم. با ترس دست سمتش بردم تا از گردنم درش بیارم اما اون مرد دستام و گرفت و بیشتر از قبل بهم نزدیک شد: - لوس نشو توله سگ بزار ببینم این زیر چی قایم کردی! دستش روی کمرم نشست که با وحشت تقلا کردم و همزمان تند تند حرف میزدم: - ولم کن عوضی... ولم کن من برده نیستم... توروخودا ولم کن من نمیدونستم این دستمال گردن چیه یکی بهم گفت بپوشمش! دستش که پایین تر رفت دیگ داشتم به التماس میوفتادم و اما یکدفعه کسی یقه اون مرد و گرفت و به ضرب عقب کشیدش. - فکر کنم اشتباه گرفتی... این دختر مال منه بهتره همین الان دمتو بزاری رو کولت و بری. اون مرد انگاری که ترسیده بود سریع فرار کرد. با نزدیک شدن ناجیم بهم بالاخره سرمو بلند کردم اما با دیدن چشم‌های آشناش ماتم برد. خودش بود! لبخند تلخی زد و گفت: - عروسک حساسم کجا و اینجور مهمونی ها کجا؟ با چشمای اشکی بهش خیره شدم! دستش که روی گونم نشست و اشکم و پاک کرد دیگه طاقت نیاوردم و تو یه حرکت خودمو تو بغلش پرت کردم و.....🥹♨️ https://t.me/+kFjQwHdgCr02Mjg0 https://t.me/+kFjQwHdgCr02Mjg0 دختری که توسط دوستش به یه مهمونی خاص دعوت میشه و بی خبر از همه جا به اونجا میره و اما درست وقتی که میخواستن بهش دست درازی کنن سرو کله‌ی اکسش پیدا میشه و...🙊🔞💦 ژانر: ممنوعه، بدون سانسور، bdsm🔞
Показать все...
Repost from N/a
چه ژانر رمانی میخونی لاوم؟🐾🐈‍⬛️🤍
Показать все...
🐢🍄 عاشقانه طنز همخونه‌ای 🐢🍄
🎼🎋 اجتماعی هیجانی معمایی 🎋🎼
🔞ممنوعه، خشن، رابطه محارم🔞
Repost from N/a
چه ژانر رمانی میخونی لاوم؟🫀🤍 یه لیست از پرطرفدارترین رمان های تلگرام با ژانر دلخواهتو آوردم برات🫦👇
Показать все...
🐢🍄 عاشقانه طنز همخونه‌ای 🐢🍄
🔞❌ عاشقانه ممنوعه خشن ❌🔞
🍒 استاد دانشجویی و عاشقانه 🍒
💧 پدوفیلیا ، اجتماعی، عاشقانه 💧
🎋 درخواست رمان 🎋
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.