cookie

Мы используем файлы cookie для улучшения сервиса. Нажав кнопку «Принять все», вы соглашаетесь с использованием cookies.

avatar

ولگرد 57

ولگرد-۵۷ مترجم: مامیجکا خرید فایل کامل: @Mibbib https://t.me/Novels_by_Oceans_group آی‌دی ادمین تبادل: @Bookmo0k

Больше
Рекламные посты
1 440
Подписчики
-424 часа
-97 дней
-2830 дней

Загрузка данных...

Прирост подписчиков

Загрузка данных...

Фото недоступно
Показать все...
Repost from Ocean's Group
‌‌🥷فروش " دزد " 🔞الکسا رایلی قیمت: به ۲۰ نفر اول ۳۰ تومان و بعد اتمام ۳۵ تومان 🔥 سین اسپارو یه شغل خیلی مهیج داره و اونم سرقت از بانکهاست.⚔ یه شغل مخفی دیگه هم داره اونم دنبال کردن تسا هست! ♨️تسا دختری یکم تپل و خجالتی که خبر نداره سین تک تک کاراشو زیر نظر داره.♨️ سین قراره یکی از با امنیت ترین بانک های کشور رو بزنه و متوجه میشه تسا اونجا کار میکنه اما با دیدنه تسا یه نقشه ی دیگه ام به کارش اضافه میکنه و اون هم دزدیدن دل تسای خجالتیه ، ولی کمی که پیش میرن باید نقشه ی سومی هم بکشه و اون هم در امان نگه داشتن تسای عزیزش از دست گروهک خلافکاریه که باهاشون کار میکنه و تمام این نقشه ها ،خودشونو تو دل یه نقشه ی گنده تری قرار داره که هیچکس به جز اسپارو ازش چیزی نمیدونه ... قسمتی از رمان👇 📛 از درون پنجره بغلی نگاه کنم و اون اونجا بود، نمیتونستم اونجوری که میخوام ببینمش اتاقی که داخلش خوابیده بود حسابی کوچیک و تنگ بود . ولی من قبلا کل طرح خونه اش رو موقع نصب دوربینها دیده بودم. اصلا تو مغزم نمیره که چرا تسا باید اتاق کوچکتر رو خودش برداره در صورتیکه اینجا اول خونه اون بود. با سرانگشتام شیشه رو لمس کردم ارزو میکردم میتونستم روی پوست نرمش رو لمس کنم. تا حالا اونقدر بهش نزدیک نشده بودم تا بتونم لمسش کنم. اما حاضرم شرط ببندم حسش شبیه لمس یه قاصدکه. نرم، ظریف و شکننده که با یه فوت درهم بشکنه. روی تخت دراز کشیده بود و قوس کمر و باسنش از زیر ملحفه مشخصبود .میخواستم دستم رو در طول اون قوس کمرش بکشم و بعد بازوم رو دورش بپیچونم. میخواستم انحنای زیاد کمرش رو زیر خودم بذارم وقتی به تخت میخش میکنم.📛 آیدی ادمین فروش @rainstreetw
Показать все...
📎

#ادمین‌درسا شبتون بخیر😘
Показать все...
8👍 1
#ولگرد۵۷ #پارت۳۲٠ نفسش را بیرون داد و گفت: "چی هست؟" "سوپرایزه. مگه بهم اعتماد نداری؟" نیشخند زد و گفت: "چرا باید بهت اعتماد کنم؟ تنها چیزی که ازت می دونم اینه که بدن خوبی داری و منو حسابی سرحال میاری." نمی توانستم جلوی گرمای لعنتی مسخره‌ای که سینه ام را غرق خودش کرده بود بگیرم. نمی خواستم این فقط برایش سکس باشد ولی خوشحالم که در این زمینه او را راضی می کنم. او صاحب ذهن و بدن من است. وقتی بفهمد چه کسی هستم، آیا یادش خواهد بود که چقدر عالی بودیم؟ زمزمه کردم: "بیشتر از اینا می دونی. نمی زارم هیچ اتفاقی برات بیفته. تو الان تو تیم منی. راین." مکثی کرد و به چشمانم چشم دوخت و گفت:"چی گفتی؟" تمام بدنم منقبض شد. لعنتی. تیم. در یک نامه اش این را برای من نوشته بود. چرا این حرف را زدم. به هر سرعتی که می توانستم کج شدم. خودم را به جلو خم کردم و رویش قرار گرفتم و او را روی تشک هل دادم و سختتر و عمیقتر خودم را به او مالیدم. دست دراز کردم و صورتش را قاب کردم و سرش را برگرداندم و بوسیدمش. "گفتم نمی زارم به خطر بیفتی. وقتی امشب همه سر بازی ان با من بیا." لرزید و چشمانش بسته شد و می توانستم احساس کنم که دور آلتم دارد تنگ می شود. گفتم: "بیا و با من توی دردسر بیفت." نگاهی به من انداخت و نفسهایش سطحی و سخت شد: "و ببینم که تو چه آدمی هستی؟" "شاید."
Показать все...
11👍 4
#ولگرد۵۷ #پارت۳۱۹ از پهلوهایش گرفتم و عقب و جلو بردم و باسن قلبی شکلش را سخت و سریع به طرف خودم کشیدم. "لعنتی. خیلی احساس خوبی داری." خودش را روی دستانش نگه داشت. موهای بلندش دورش ریخته بود و با حرکتهای من بالا و پایین می پریدند. دستی روی ستون فقراتش کشیدم و بدنش را احساس کردم که حرکت می کرد و دوباره روی آلتم کشیده می شد و هر زمان که داخلش می کردم به من می خورد. دستی تا روی گردنش کشیدم و انگشتانم را لای موهایش فرو بردم و مشتش کردم. او را عقب کشیدم و سرش را برگرداندم و بوسیدم. خودش را بیشتر عقب کشید و با زبانش به من زد. سختتر فرو کردم و سر تخت شروع به خوردن به دیوار کرد. از شادی چشمانش را بست و سرش را عقب کشید و گفت: "آرومتر حرکت کن. مادر و خواهرم می شنون." توی گوشش غریدم: "به جهنم. دوباره نمی خوام جلوی خودمو بگیرم." جمعه شب گذشته رنج آور بود و هرچند که از آن لذت بردم ولی همانطور که سعی می کردم آنقدر جلوی خودم را بگیرم که ماشین تکان نخورد و هیچ کس صدای ناله او را نشنود شکنجه بود. خودم را به او کوبیدم و صدای خوردن پوست به پوست تمام اتاق را پر کرده بود. نالیدم و تمام ماهیچه های لعنتی بدنم را منقبض کردم. می دانستم که تا ته فرو می کنم چون ناله هایش داشت سریعتر و بلندتر می شد. لاله گوشش را با دندانم کشیدم و گفتم: "می خوام امشب یه کار غیرقانونی بکنم. بازی می کنی؟"
Показать все...
6👍 2
#ولگرد۵۷ #پارت۳۱۸ زمزمه کرد: "وقتی تماشام می کنی خوشم میاد. کاری می کنه دوست دارم بخورمت." چشمانم گرد شدند. بلند شدم و به سمتش رفتم. چانه اش را گرفتم و خم شدم و مجبورش کردم سرش را عقب ببرد و به چشمانم نگاه کند. روی لبهایش غریدم: "تو یه جنده کوچولوی سکسی هستی. ولی فقط برای من. فهمیدی؟" سینه اش را گرفتم و محکم فشار دادم و مجبورش کردم ناله کند. این مال من است. زبانش را بیرون آورد و به حلقه لبم زبان زد و گفت: "می تونم تو رو تا ته حلقم احساس کنم." زیرلبی نالیدم و خون به آلتم هجوم برد. همین است. دستم را زیرش بردم و ویبراتور را بیرون کشیدم و آن را روی زمین انداختم. اعتراض کرد: "چی؟" ولی من روی تخت پشت سرش زانو زدم و پهلوهایش را گرفتم و او را روی دست و پایش قرار دادم و به باسنش زدم. از جا پرید ولی به دنبالش ناله ای کرد و زانوهایش را بیشتر از هم باز کرد و پشتش را خم کرد و به من خوشامد گفت. پیراهنم را از روی سرم بیرون آوردم و روی زمین انداختم. دستم را به جیبم بردم و یک کاندوم درآوردم و دکمه شلوار جیبنم را باز کردم و آلتم را بیرون آوردم و کاندم را رویش کشیدم. قرص پیشگیری مصرف می کرد؟ خدایا، چه ها نمی دادم که حالا بدون کاندوم او را احساس کنم. آنرا خوب کشیدم و آلتم را داخلش جا دادم و یک بار سخت خودم را به او مالیدم و تا ته جا دادم. نالید: "اوه..." چشمانم را بستم. گرمای تنگی دو طرف مرا فراگرفت و در تمام بدن لعنتی ام جاری شد.
Показать все...
6👍 2
#ولگرد۵۷ #پارت۳۱۷ به سختی نفس می کشیدم و بد جوری هیپنوتیزم شده بودم. باسنش حرکت می کرد و با دایره های کوچکی می گردید و لذت می برد. شنیدم که صدای نفسهایش سنگینتر شد. سرم را بالا آوردم و به چشمانش نگاه کردم که تقریبا زیر موهایش مخفی شده بود. نگاه خیره اش خشن شد انگار قوه تخیلش به کار افتاده بود و این من بودم که به جای اسباب بازی کنارش خوابیده ام. با صدای خشداری پرسیدم: "زیاد با اون بازی می کنی؟" به آرامی سرش را تکان داد. "دوست دارم اون باسنت رو تکون بدی عزیزم." "می تونم بفهمم." چشمان هیجانزده اش به پایین تنه ام افتاد شاید فهمیده بود که چقدر سفت شده ام. گردنش را به عقب کج کرد و دستی روی ران و باسنش کشید. نالید و خودش را تندتر مالید. اوه، لعنتی. حرکت سکسی پهلوهایش، طوری که باسنش عقب و جلو می رفت سکسی ترین چیزی بود که در عمرم دیده بودم. چشمان سوزانش دوباره به من افتاد و اغواگرانه گفت: "من زیاد تو این تخت از این کارا کردم. فقط هیچ کس دیگه ای نبوده." خب، وقتش رسیده است که طلسم شکسته شود. نالید و صورتش از شادی جمع شد. "اوه." بین پاهایش را تندتر مالید و خودش را به تخت فشار داد و سعی کرد ارضا شود. به جلو خم شدم و هیپنوتیزم شده آرنجهایم را روی زانوانم گذاشتم. لرزید و گفت: "خیلی خیس شدم. می تونم چکیدنش رو احساس کنم." انگشتانم را مشت کردم.
Показать все...
7👍 2
#ولگرد۵۷ #پارت۳۱۶ التماس کردم: "نشونم بده باهاش چیکار می کنی." چشمانش برقی زد و نگرانی و عصبی در تمام صورتش نمایان بود. انگشتانم را روی نوک سینه های سختش کشیدم و گفت: "هر کاری بکنی عاشقشم. قول می دم." سرش را تکان داد. سینه اش را بدتر پیچاندم، ناله کوچکی در گلویش گیر کرد. غریدم و گفتم: "همین الان انجام بده." سرش به عقب خم شد و کمی خودش را جمع کرد. واضح بود که تحریک شده است. با احساس سفت شدن آلتم در گوشش ناله کردم. صدای چک چک ویبراتور و ریموت را شنیدم. ایستادم و عقب رفتم تا بتوانم او را تماشا کنم. انتظار داشتم که به پشت دراز بکشد و آن گلوله را بین رانهایش بگذارد و شروع به مالیدن خودش کند ولی اینکار را نکرد. به جای آن به آرامی روی شکمش دراز کشید و اسباب بازی را بین خودش و ملافه تا زیر شکمش قرار داد. روی صندلی کنار پاتختی اش نشستم و حتی یکبار هم پلک نزدم. نمی خواستم حتی یک ثانیه را از دست بدهم. زانویش را خم کرد تا خودش را بیشتر باز کند. اسباب بازی را درست جایی که به آن احتیاج داشت گذاشت و من نگاهم را روی بدنش بالا و پایین کشیدم. تی شرت سفید کوچک سکسی که تا نیمه پشتش پایین آمده بود، باسن عالی اش، پاهای سکسی و برنزه اش و وقتی که صدای ویبراتور شروع شد... غریدم و آلتم به شلوار جینم مالیده می شد. سرش را به سمتم برگرداند، آرنجش را تکیه گاه بدنش قرار داد و دیدم که پهلوهایش را آرام آرام به تخت می کشید. بین پاهایش به جسم لرزان سخت کوچک زیر مالیده می شد.
Показать все...
4👍 2
#ولگرد۵۷ #پارت۳۱۵ گفت: "هیچ کس اونجا نیست. من تنهام." به اطراف اتاق نگاه کردم و متوجه شدم هیچ مخفیگاه دیگری نیست به جز.... خم شدم و روتختی اش را بالا زدم و به زیر تختش سرک کشیدم. هیچ چیز. پس برهنه چه غلطی می کرد؟ ایستادم و ابرویی برایش کج کردم. عصبی جا به جا شد. بعد تازه یادم افتادم. ملافه را در دست گرفتم و از رویش کنار زدم. شیون کوچکش را نشنیده گرفتم. چشمانم روی ویبراتور سیاه کوچکی قفل شد. نبضم تندتر شد و احساس کردم آلتم بلافاصله ورم کرد. دستانش را پشت سرش گذاشت و خودش را روی زانوهای خم شده اش بالا آورد و لبش را جوید. چشمان خجولش را به کناری دوخت. نتوانستم جلوی لبخندم را بگیرم. خم شدم و با انگشتم قلابش را گرفتم و برش داشتم. سر تخم مرغی سیاهش در هوا معلق بود. "به من فکر می کردی مگه نه؟" پوزخند کوچکی روی صورت صبحگاهی تازه اش نشست. "از خداتم باشه بی عرضه." سینه ام با خنده ای لرزید. اسباب بازی را انداختم و دستم را بین پاهایش لغزاندم. تمام شک و ترس یک دقیقه پیش از بین رفت و نوک انگشتم را بین گرمای خیسش فرو بردم. "ارضا شدی؟" بدون اینکه به من نگاه کند غرغر کرد. به سمت گوشش خم شدم و زمزمه کردم: "اصلا می دونی چقدر عالی هستی؟" نفسش در سینه حبس شد و بالاخره صورتش را به طرفم برگرداند. دستم را بین پاهایش، روی شکم نرم و برنزه اش و درست زیر نیم تنه اش که پایین سینه اش را نشان می داد کشیدم.
Показать все...
5🤣 3👍 2
#ولگرد۵۷ #پارت۳۱۴ در را بستم و به آرامی دستگیره را ول کردم تا کسی که ممکن است بیدار باشد هشیار نشود که کسی وارد خانه شده است. به اطراف طبقه پایین نگاه کردم و صدای کسی را نشنیدم پس به طبقه بالا دویدم و مواظب بودم قدمهایم سبک و سریع باشند. به سمت راست چرخیدم و دستگیره در اتاق خواب راین را چرخاندم و در را باز کردم. صدای نفس نفس زدنی را شنیدم و سرم را بالا آوردم و دیدم روی تخت جمع شد و ملافه را تا روی سینه اش کشید و نشست. چشمانم را ریز کردم و شوکه شدم که این موقع صبح بیدار است. در را بستم و قفل کردم. تنها برنامه ام این بود که کنارش دراز بکشم و حس او را کمی بیشتر مزه کنم. روزهایمان شاید به شمارش افتاده اند. زمزمه کنان داد کشید: "اینجا چکار می کنی؟ چطور اومدی تو؟" به سمت تختش رفتم و جواب دادم: "همانطور که آخرین دفعه اومدم تو. یه کلید یدکی زیر گلدون بیرون هست." چشمانش را شاید به حماقت مادرش گرد کرد. چشمانم را به بدنش دوختم و متوجه پاهای برهنه اش شدم و دوباره نگاهم را بالا آوردم. منحنی پهلوهایش را دیدم که کاملا برهنه بود و بالاتنه اش در نیم تنه اش مشخص بود. چه غلطا؟ دست بردم و ملافه را بلند کردم و دیدم کاملا برهنه است. نه شلوارک خواب، نه لباس زیر... ملافه را چنگ زد و دوباره را خودش را پوشاند، گونه هایش گلگون شدند. صاف ایستادم و داشتم کم کم مشکوک می شدم. "چرا لختی؟" منتظر جواب نشدم. به سمت کمد رفتم و درها را باز کردم. می خواستم بدانم کدام آدم لعنتی را آنجا پنهان کرده است. وقتی درها را باز کردم کامل بیدار و ترسیده بود.
Показать все...
👍 5
Выберите другой тариф

Ваш текущий тарифный план позволяет посмотреть аналитику только 5 каналов. Чтобы получить больше, выберите другой план.